اسلام تفاوت ( قسمت چهارم )/نقدی بر ابوزید و هرمنوتیک متن

| اسماعیل اردستانی |
( تک یا چندمعنایی بودن متن ؟)
تصور می کنم ابوزید از نظر فکری ( تا انجا که من آثار او را دیده ام ) متاثر از مکتب فکری هرمنوتیک است. هرمنوتیسین ها برای متن معنای واحدی را قائل بودند که اگر چه از دسترس فهم خارج است اما فهم بی نسبت به آن معنای واحد هم نیست. و درستی یا نادرستی نظامات فهم بسته به نزدیکی یا دوری از معنای اصیل متن است. در مورد قران این متفکران عقیده دارند که معنای متن قران نزد خدا واحد و ثابت است و قران به واسطه فهم ما (سروش و شبستری) یا فهم پیامبر از ان معنا در قرائت خودش ( ابوزید ) از آن معنای اولیه دور شده است.
به تصور من این رویکرد همچنان افلاطونی باقی می ماند چون از همان ابتدا فرض می گیرد که متن معنای واحد و ثابتی دارد و وظیفه مفسر یا تاویل گر نزدیکی بیشتر به آن معنای اصلی یا به قولی دال اعظم متن است.
اشکالی که می شود اینجا مطرح کرد اینکه اگر ما صرفا با فهم هایی از متن سروکار داریم، چگونه متوجه آن معنای واحد شدیم؟ به جز اینکه ما از ابتدا این معنای واحد را فرض گرفتیم؟ این شبیه همان اشکالی است که هگل در نقد ایده “نومن” کانت می گرفت .اگر فهم ما صرفا پدیداری است، چگونه متوجه هستی نومن یا چیزی ورای پدیدارها شدیم؟ غیر از اینکه از ابتدا چنین هستی لایتغیر و تک معنا را فرض گرفتیم و سپس تحلیل خود را شروع کردیم؟
در ثانی این دیدگاه هنوز به این ایستار انتقادی نرسیده که خود معنا در زبان تولید می شود و بدون زبان معنایی هم نیست و اگر اینگونه باشد نباید فکر کنیم معنای متن بیرون متن قرار گرفته است.و وقتی متوجه این ایستار انتقادی شدیم آنوقت نمی توانیم برای متن تنها به یک معنا بسنده کنیم چون اگر معنا در زبان شکل بگیرد، متن خودش چند معنایی است و فرض تک معنایی بودن متن فرض نادرستی است.
از طرفی اگر برای متن یک معنای واحد را فرض کردیم که قرائتهای مختلف از قرآن را به نسبت دوری و نزدیکی از معنای اصیل متن دسته بندی بکند انوقت تکلیف ارزش گذاری این قرائتها چه می شود؟ اگر قرائت پیامبر هم خودش یک قرائت از معنای اصیل نزد خداست آیا می توان مدعی شد که درست ترین قرائت، قرائت پیامبر باشد؟ و مگر یک مسلمان می تواند ادعای دیگری آنوقت بکند؟ که مثلا فهم خودش را بالاتر از فهم پیامبر از ان معنای اصیل بکند؟ به این سیاق منطقی و استنتاجی در نهایت همچون سلفی ها سنت پیامبر را باید درست ترین سنت و برداشت از معنای قرآن بدانیم. بنابراین من تصور می کنم ناخوداگاه سلفی گری در ابوزید همچنان باقی است و این دیدگاه به سلفی گری می انجامد اگر چه ظاهری انتقادی و تاریخی دارد.
ولی می توان با فرض متن بودن متن، چند معنایی را در داخل متن آورد. باید فرض کنیم که پیامبر متن را تفسیر نکرده بلکه این سخن خارج از قرائت رسول است ( اینجا منظور آگاهی پیامبر دخل و تصرفی در متن نداشته ) به متن صرفا باید همچون متن نگاه کنیم و دسته ای جملات و گزاره ها که ضرورتهای زبانی را به همراه دارد. یعنی چند معنایی، خلق معنا در زبان و نیز معنا در تاریخ و جغرافیای متن. انوقت نه لازم است فکر کنیم که این متن تنها یک معنای اصیل دارد و نه اینکه پیامبر نزدیکترین برداشت را از این معنا داشته، بلکه چند معنایی از ابتدا با خود متن زاییده شده و در ثانی ما می توانیم کاشف معانی از متن باشیم که حتی بر پیامبر خدا هم پنهان بوده است. این باعث می شود نه تنها یک متن تا زمانی که خوانده می شود زنده بماند بلکه فهم آیندگان را بر گذشتگان برتری می دهد.
نکته ای که عموما به آن توجه نمی کنیم این است که ما مسلمانان اعتبار باورهایمان را از متن می گیریم یعنی با این فرض که قرآن سخن خداست و نه پیامبر و به دور از تحریف بوده بالاترین اعتبار معرفتی و عینی را برای قرآن قائلیم بنابراین با این حساب نمی توانیم اعتبار متن را به سنت یا تاریخ یا حتی باورهای اسلامی و یا حدیث بدانیم. حدیث یا تاریخ یا عقاید اسلامی حتی توحید یا نبوت یا آخرت، همگی اعتبار خود را از متن می گیرند نه بر عکس. بنابراین چیزی بیرون از متن برای یک مسلمان وجود ندارد. مسلمان اگر به خدا اعتقاد دارد اگر به آخرت اعتقاد دارد این اعتقاد از طریق و مسیر متن می گذرد. شما نمی توانید بدون توجه به متن به خدای اسلام اعتقادی داشته باشید. بنابراین در عمل هم مسلمانان معنایی خارج از متن قائل نیستند. اینطور نیست که ما متن را با محکی خارج از خود بسنجیم. هر معنای خارجی اعتبار خود را از متن می گیرد. به عبارت دیگر قران جز اصول دین است هر چند جز اصول دین نیامده اما همه اصول دین اسلام اعتبار خود را از قرآن می گیرند. برای یک مسلمان معنایی در خارج از متن ( البته در حوزه و ساحت ادعایی نه هر معنایی ) وجود ندارد. هر چه هست همین متن است، معنایی در خارج متن نیست که بتوان متن را با آن سنجید.
پ ن :
۱
از آنجا که معنا در زبان تولید می شود، در طرف خواننده قرار می گیرد نه متن. به اصطلاح پدیدارشناسان، در هنگام خواندن ، معنای متن داخل پرانتز قرار می گیرد. اگر چه ما همواره از یک متن انتظار داریم معنایی داشته باشد و به ما تقدیم کند، اما در عمل این خواننده است که در کار تولید متن است. این خواندن ممکن است تبدیل به تاویل یا تفسیر جدیدی و سپس نوشتار شود و خود این نوشتار جدید معنای جدیدی خلق می کند و زنجیره تولید معنا را ادامه می دهد.
اما چرا زبان و خواندن ضرورتا گرفتار چند معنایی هستند؟
زبان برای اندیشه همچون دست برای بدن، بخشی از اندیشه، نمایش اندیشه، اما گاهی تخطی کننده، مستقل و یا بیگانه. دال همیشه از سر مدلول زیاده است چیزی در دال هست که مدلول ندارد. دال همیشه یک آه بیشتر دارد( اشاره به مادیت و فیزیک صوت کلمات که از سینه بیرون می زند) و این اضافه همیشه معنا را مغشوش و خط خطی می کند. دال یک خط رنگ ( جایی که نمی دانی برخورد صورت گرفت یا نه) با مدلول فاصله دارد. کار دال نقاشی است. در این معنا، زبان کافر است، معانی را می پوشاند.
پس بیهوده است که در متن به دنبال معنای درست، یا واحد برویم. خواندن متن همچون تولید و آفرینش معنا می ماند. هر کس که متنی را می خواند معنایی تولید می کند.
کار خواننده همچون رویابین است. در رویا تلاش می کنیم از معانی منطقی و شناخته شده مثلا منطق زمانی، مکانی و نیز قوانین طبیعی رها شویم گاهی بر خلاف جاذبه بالا می رویم و گاهی در زمان به عقب می رویم. این معناشکنی کار خواندن است. مناسبه زبان مناسبه جانشینی و جابجایی است ( استعاره و تشبیه ). فروید ساخت رویا را همچون ساخت زبان می دانست. چه در رویا و چه در زبان، درکار تولید معانی جدید و خودساخته هستیم. با کاربرد مکانیسمهایی همچون تراکم، جابجایی که شباهت با تشبیه و استعاره در زبان ادبی دارند. زبان حتی زبان روزمره هم از اینها خالی نیست. وقتی واژه درخت را در زبان به کار می بریم عملا یک صوت را جانشین یک شئ کرده ایم. در رویا هم همین کار را می کنیم فرمی را با فرم دیگر ترکیب می کنیم یا جانشین می کنیم.
یک متن در جریان خوانده شدن هست که تولید معنای جدیدی می کند و اصلا بدون خوانده شدن متن در مورد معنا ساکت است. این مثل تقویم می ماند. واقعیت این است که شبها و روزها برای خودشان می گذرند و توجهی به تقویم ما ندارند اما ما این شبها و روزها را تقویمی درک می کنیم. دیشب گرم بود چون تابستان بود و یا خوابیدم چون روز گذشته روز کاری من بود. ما زمان را با داخل تقویم بردن، معنادار می کنیم. روزهای هفته برایمان معنی دارند چون تقویم را بر زمان مهر کردیم. متن همچون یک واقعیت بیرونی نیاز به خوانده شدن دارد و معنا در جریان خوانده شدن است که تولید می شود.
۲
مسلمان کسی است که متن قرآن را به عنوان متن بنیادی پذیرفته است. این ادعایی است که فکر کنم کمی آوانگارد و تخطی گرایانه باشد. اینکه گفته شد برای مسلمان هیچ معنایی بیرون متن وجود ندارد یعنی یک مسلمان معنای دین، ایمان، خدا، آخرت و از این قبیل را از متن قرآن می گیرد. به یک معنا اسلام اعتبار خود را از قران می گیرد. خدایی بیرون متن وجود ندارد، آخرتی بیرون متن وجود ندارد. خدا همان معنا را برای من مسلمان دارد که وقتی متن قرآن را می خوانم در ذهن خودم آن را تولید می کنم. من به عنوان مسلمان نمی توانم اعتبار قرآن را از جای دیگری بگیرم. مثلا از قبل به خدایی باور داشته باشم و پذیرفته باشم که این خدا پیامبرانی را برای هدایت مردمان فرستاده است و حالا قران گفتار این خدا بوده است. من قرآن را نمی پذیرم چون سخن خداست، بلکه من می پذیرم خدا با پیامبرش سخن گفته چون متن قرآن به چنین چیزی اذعان کرده، من قرآن را نمی پذیرم چون سنت الهی بر این است که پیامبری را بفرستد تا مردم را هدایت کند، بلکه من می پذیرم خدا پیامبری را برای هدایت مردم فرستاده چون قرآن این را گفته. من یقین و اطلاعی از قیامت ندارم تا موید متن قرآن باشد، بلکه من قیامت را می پذیرم چون قرآن ان را یقینی دانسته است. من به خدای عادلی باور ندارم که قرآن هم آن را تایید کرده باشد بلکه من از این جهت خدا را عادل می دانم چون قرآن تاکید کرده که خدا عادل است. برای یک مسلمان بدون اینکه خود آگاه باشد، قران اصل دین است و بقیه فروع منتج از آن. جالب است وقتی یک مسلمان اصول دین خود را احصا می کند، هیچ اشاره ای به متن قرآن نمی کند. در صورتیکه همه اصول دین خود را با خواندن متن قرآن نتیجه گرفته است. اعتبار خدا و آخرت در اسلام به اعتبار قرآن است. این از کجا مشخص می شود؟ از رفتار ناخودآگاه مسلمانان. حساسیتی که به قرآن وجود دارد در بین مسلمانان نسبت به هیچ یک از اصول دین اسلام وجود ندارد. شما هر باوری نسبت به خدا و عدالت و نبوت داشته باشید حساسیتی ایجاد نمی شود،
اما کافی است نظریه پردازی نظری نو و معنایی جدید از قرآن بفهمد به سرعت تکفیر می شود. این نشانی از ناخوداگاه مسلمانی دارد. اگرچه متن قران جز اصول دین نیست اما عملا اصول دین اسلام از متن تغذیه می کنند و اعتبار خود را از قرآن کسب می کنند و در نهایت مسلمانان هر نوع نگرش یا معنایی از اصول دین را با ارجاع به قران فیصله می دهند.
۳
چرا رویکرد ابوزید و نیز ” رویای رسولان “نهایتا به سلفی گری می انجامد ؟
در نزد ابوزید و هرمنوتیسین های ایرانی همچون سروش و شبستری ، اگر چه فرآیند خواندن چند معنایی است، اما متن معنای واحد و درستی دارد که خواندن باید تلاش کند تا به این معنای صحیح برسد. این متفکران اعتقاد دارند که پیامبر اسلام نزدیکترین انسان به این معنای صحیح بوده است. چون خود پیامبر در دیالوگ و گفتگوی خود با خدا چنین متنی را عرضه کرده، پیامبر چون در تولید متن مشارکت داشته، اولی است بر فهم متن از مابقی مسلمانان چه معاصر ایشان چه آیندگان. اینجا فقط یک قدم با سلفی گری فاصله داریم. اگر فهم رسول الله درست ترین فهم از قران بوده پس سنت رسول هم درست ترین سنت بوده بنابراین بر مسلمانان است که در شیوه فکری و رفتاری حداکثر قرابت و نزدیکی با رسول را کشف و رفتار نمایند. آیا این سلفی گری نیست ؟
یکی از نقدهایی که به نظریه رویای رسولان آوردم همین بود. اگر وحی را حاصل مشارکت و گفتگوی پیامبر با خدا بدانیم منطقا باید فهم رسول را بالاتر و برتر هر نوع فهمی چه معاصر و چه آینده بدانیم. بنابراین اینجا دیگر کار اصلی ما نباید خواندن قران که درک صحیح سنت رسول الله باشد. بر خلاف اگر متن را خارج از آگاهی پیامبر و مستقل از ذهن او بدانیم ( گو اینکه سخن خدا باشد) راهی باز می شود برای خوانش های نو از متن. دیگر شرط فهم درست متن منوط به فهم رسول نیست و نیازی نیست در سنت رسول برای قرنها در جا بزنیم.
البته که من منکر تاریخیت متن نیستم و مدعای منفی هرمنوتیک را می پذیرم اما این ادعای آنها که معنای صحیح متن در نزد رسول و معاصران ایشان است را نمی پذیرم. یک متن وقتی تولید می شود راه خود را مستقل از مولف می رود. زنده بودن یک متن به خوانشهای نو و بدیع و خلق معانی جدید است و گرنه گرفتار مهجوریت می شود چنانکه قرآن گله می کند از مهجوریت خود. برای پاسخ به این گله قرآنی باید دست از معنای اولیه یا صحیح متن برداشت و فهم آیندگان را برتر از فهم گذشتگان دانست. تنها با بازگشت به خود متن نه سنت تولید شده پیرامون ان پاسخ مناسبی به گله قرآن از مهجوریت داده ایم.
۴.
اینکه گفتم متن را باید همچون رویا بخوانیم به این معنا نیست که وحی را رویای پیامبر دانستم. البته به یک معنا می توان آن را همچون رویا دانست که رویا استقلال خود را از رویا بین حفظ می کند. در رویا ما اختیاری به کار رویا نداریم مطلقا محکوم شرایط هستیم و رویا بر اساس منطق خودش شکل می گیرد. متن هم فراتر از آگاهی رسول است. به همان نسبتی که رویا از رویا بین استقلال دارد، متن و وحی هم از رسول استقلال دارد. زبان هم همینگونه است. زبان هم گاهی برخلاف اندیشه زبان ور، چیزی را نشان می دهد. به یک معنا گفتار هم به میزانی از اراده صاحب ان مستقل است. اگر استقلال زبان از زبان ور و نیز رویا از رویا بین را بپذیریم، فهم این مطلب که وحی هم مستقل از رسول بوده و از اختیار او خارج، راحت تر است. وحی به همان میزان از رسول مستقل است که زبان از زبان ور و رویا از رویا بین.
ما از تحلیل رویا گون وحی نتیجه کاملا برعکس از صاحب نظریه رویای رسولان می گیریم. اگر ایشان می خواهند متن را انسانی و زیاده انسانی (بگویید معقول و انسان پسند) کنند، برخلاف ما تاکید خود را بر وجه خارجی بودن، مستقل بودن از پیامبر و بی اراده بودن پیامبر می گذاریم. با همان مقدمات نتایجی کاملا متقابل می گیریم.
به همین دلایل فهم و تعبیر پیامبر را درست تر از آیندگان نمی دانیم، که رویا بین لزوما تعبیر صحیح تری از معبر ندارد. اگر وحی را چون رویا بخوانیم و نه چون رویا ببینیم، راهی باز می شود برای تعابیر جدید از متن که به ذهنیت مسلمانان صدر اسلام هم نرسیده. مثلا کدام یک از مسلمانان صدر اسلام آگاهی داشتند به اینکه اصطلاح ” رب العالمین ” پیشینه تاریخی زبانی درازی در زبان و ادعیه یهود داشته یا عبارت ” کل شئ” چگونه در زبان عبری شکل گرفته. شاید امروز مثلا با کشف الواح اوگاریتی و یا کنعان قدیم راز بسیاری از اصطلاحات و معجزات متون ابراهیمی را بهتر بفهمیم که مسلمانان صدر اسلام درکی از آن نداشتند. امروزه شاید بهتر فهمید راز اعداد دوازده ، هفت ، چهل و یا هزار را در این متون. امری که بدون دانستن تاریخ اسطوره های بابلی ، کنعانی و آرامی قابل فهم نخواهد بود.
می خواهم بگویم حتی در کاربرد واژه هایی که شناخت کافی از معنای آنها داریم، استقلالی وجود دارد که ما از آن آگاهی نداریم، و سخن خدا بودن وحی برای من همین معنا را می دهد، کلمات استقلالی دارند که از ذهن هر یک از انسانها بیرون می زنند.
ادامه دارد
با سلام دوباره. در مورد قرآن نوشته اید: “اینطور نیست که ما متن را با محکی خارج از خود بسنجیم. هر معنای خارجی اعتبار خود را از متن می گیرد”. اما این تلقی نادرست است. اعتقاد به خداوند و قیامت وابسته به وجود متنی به نام قرآن نیست. اگر قرآن هرگز پدیدار نمی شد، اعتقاد به خدا و قیامت همچنان باقی بود، زیرا این دو امر به طور مثال در مسیحیت نیز وجود دارد و برای اولین بار در قرآن ظاهر نشده است. فرد مسلمان می تواند بگوید که چون قبلاً نبی و کتابی آمده (هر چند معلوم نباشد ابراهیم… مطالعه بیشتر»
در پاسخ به نقد آقای میم باید عرض کرد: با توجه به فرمایش حضرتعالی درست است که قرآن بیشتر در مقام متذکر و یادآور باورهای مبنایی (اصول) دین است و غالب مفسران آنرا به فطرت توجیه کرده اند، چون در موارد متعدد با تعبیر (لعلکم تذکرون) می آید. اما در مقام عمل، غیر از آن است، و تحمیل این ادعا حتی برای آورنده ی قرآن (پیامبر ص) نیز دشوار است، زیرا ثابت نیست آنحضرت قبل از بعثت باور و اطمینان به اصول دین مثلا معاد داشته باشد. بلکه منظومه فکری خویش را از معرفت وحیانی (قرآنی) دریافت نموده و باورهای… مطالعه بیشتر»
سلام بر نویسنده محترم. اگر دیدگاه شما را بپذیریم، با این مشکل روبرو می شویم که هیچ فهمی از قرآن بر دیگری برتری خاصی ندارد. آقای شبستری این مشکل را در نظریه خود حل کرده. او می گوید در امور عام به حقوق بشر تکیه کنید و یک دستگاه حقوق و قضای حقوق بشری مانند سیستم فرانسه به وحود بیاورید. در امور معنوی نیز هر کسی بکوشد تا به نگاهی توحیدی از هستی مانند پیامبر اسلام نایل شود و تجربه توحیدی محمدی را برای خود زیست کند. آقای سروش نیز راه حل خاص خود برای حل این مشکل را دارد.… مطالعه بیشتر»
بنام خدا سلام جناب دکتر اردستانی مطالبی که فرمودید با سیستم محکمات در قرآن هم سازگار است. وظیفه ی پیامبران در متن قرآن با تاکید و تکرار فراوان، ابلاغ وحی به عموم مردم معرفی شده است. در واقع به خواننده ی متن این وظیفه واگذار شده است که خود با مطالعه، تفکر و تعقل از همین متن موجود راه هدایت را دریافت کند. آیات زیر خود گویای این مطلب است: … وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ … (انعام-۱۹) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی … (اعراف-۶۲) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَاْ لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ (اعراف-۶۸) … لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَهَ رَبِّی… مطالعه بیشتر»
ابوزید اگرچه متن را گفتار انسانی می داند اما بین معنای واحد و درست متن که مختص زمان عصر ظهور و فقط برای پیامبر و مسلمانان صدر اسلام وجود داشته ، و فحوا که در واقع فهم معاصر ما از متن است تفاوت قائل می شود : در صفحه ۹۳ نقد الخطاب الدینی مینویسد: «قرآن از جهت الفاظ خود متن دینی ثابتی است امـا از جهـت دخالت عقل و فهم انسانی در تفسیر آن و بدل به «مفهوم» شدن به ویژگی ثبات را از دست میدهد و به حرکت درآمده، تعدد دلالت را میپذیرد. ثبات از جمله صفات مطلق و… مطالعه بیشتر»
سلام با تشکر
در بزرگ بودن این اندیشمندان هیچ شکی نیست و من سالها دانش آموز این اساتید بوده ام .هر جا فکر می کنید که من اشتباه برداشت کرده ام بفرمایید تا گفتگو را ادامه دهیم .
درود
گرامی اشکالات متنتون و نوشتتون بسیار زیاده علاوه بر اینکه خیلی مغلق می نویسید . فقط پاراگراف اولتون را نقد میکنم که به سروش و شبستری نسبت دادید که گفتن معنای قران نزد خدا ثابت هست و بوسیله ی فهم پیامبر و ما دشوار شده استناد بدید ببینیم کجا چنین چیزی گفتن؟ . بقیه ی متنتون هم جسارتا سرشار از اشگال و سو تفاهم و سو ء برداشت هست اگه پاسخی درست به این پرسش بدید مایل باشید متنتون را نقد میکنم
سلام
خوبه اول به یه فهم عمیقی از نظریات این اندیشمندان برسید بعد نقد متاسفانه نسبت های که به این بزرگان دادید مطابقت نداره و لازم هست روی نظریاتشون تامل کنید