ایمان
ایمان یکی از مهمترین مقولات اخلاق دینی است .پولس قدیس(Saint Paul ) ایمان، امید، و محبت را در یک گروه جای داد و آنها را شالودههای حیات مسیحیانه قلمداد کرد (در “رساله اول پولس رسول به قرنتیان”، باب سیزدهم، آیه ۱۳) و، از این رو، در فرهنگ مسیحی این سه مقوله اخلاق دینی را فضایل الهی(theological virtues ) در برابر فضایل طبیعی(natural virtues ) مینامند. در فرهنگ اسلامی نیز میتوان گفت که ایمان، شکر، و تقوا از اصول فضایل محسوبند .بدین جهت، بیشک، شناخت ماهیت ایمان، به عنوان شناخت ماهیت امری که، از نظرگاه دینی، تحقق آن یا، لااقل سعی در راه تحقق آن جداً مطلوب است، اهمیت و ضرورت دارد .
مقدمه استاد ملکیان بر کتاب مفهوم ایمان در کلام اسلامی:*
ایمان یکی از مهمترین مقولات اخلاق دینی است .پولس قدیس(Saint Paul ) ایمان، امید، و محبت را در یک گروه جای داد و آنها را شالودههای حیات مسیحیانه قلمداد کرد (در “رساله اول پولس رسول به قرنتیان”، باب سیزدهم، آیه ۱۳) و، از این رو، در فرهنگ مسیحی این سه مقوله اخلاق دینی را فضایل الهی(theological virtues ) در برابر فضایل طبیعی(natural virtues ) مینامند. در فرهنگ اسلامی نیز میتوان گفت که ایمان، شکر، و تقوا از اصول فضایل محسوبند .بدین جهت، بیشک، شناخت ماهیت ایمان، به عنوان شناخت ماهیت امری که، از نظرگاه دینی، تحقق آن یا، لااقل سعی در راه تحقق آن جداً مطلوب است، اهمیت و ضرورت دارد .
ایمان یکی از مهمترین مقولات اخلاق دینی است .پولس قدیس(Saint Paul ) ایمان، امید، و محبت را در یک گروه جای داد و آنها را شالودههای حیات مسیحیانه قلمداد کرد (در “رساله اول پولس رسول به قرنتیان”، باب سیزدهم، آیه ۱۳) و، از این رو، در فرهنگ مسیحی این سه مقوله اخلاق دینی را فضایل الهی(theological virtues ) در برابر فضایل طبیعی(natural virtues ) مینامند. در فرهنگ اسلامی نیز میتوان گفت که ایمان، شکر، و تقوا از اصول فضایل محسوبند .بدین جهت، بیشک، شناخت ماهیت ایمان، به عنوان شناخت ماهیت امری که، از نظرگاه دینی، تحقق آن یا، لااقل سعی در راه تحقق آن جداً مطلوب است، اهمیت و ضرورت دارد .
از سوی دیگر، مصداق مفهوم “ایمان” واقعیتی مادی نیست، بلکه مانند امید، محبت، انتظار، آرزو، شکر، و تقوا، واقعیتی روحی یا نفسانی(psychological ) است و نمیتوان مصداقی از آن را در پیش چشم همگان آورد تا بدانند که گوینده یا نویسنده از این لفظ چه اراده کرده است. گمان نرود که رجوع به فرهنگهای لغت، در آنجا کارساز میتواند بود، چرا که کار فرهنگنویس گزارشگری است، یعنی فقط توضیح این است که اهل زبان وقتی که فلان واژه را به کار میبرند عادتاً و به نحو متعارف چه معنایی را اراده (اگر گوینده یا نویسنده باشند) یا فهم (اگر شنونده یا خواننده باشند) میکنند و، در اینجا، سخن بر سر این است که خود فرهنگنویس هم یکی ازاهل زبان است و مشکل پیشگفته برای او هم پیش آمدنی است .(البته، همان طور که معلوم است، این مسئله در خصوص الفاظی که به واقعیتهای غیرمادی اشاره و دلالت دارد تا این حد مشکلآفرین است.) وانگهی، هنگامی که با متون مقدس دینی و مذهبی سروکار داریم، همیشه دانسته نیست که مراد از یک لفظ دقیقاً همان معنایی باشد که عرف اهل زبان، در زمان پیدایش آن متون، از آن لفظ فهم میکرده است. در خود متون دینی و مذهبی نیز هیچگاه مراد از یک لفظ، به نحو دقیق و جامع و مانع، تعریف و تحدید نمیشود .
پس چه باید کرد؟ از طرفی، پیروان دین و مذهب سخت مشتاق و محتاجاند به این که بدانند که “ایمان”ی که از آنان خواستهاند و فقدانش به سعادت یا نجات آنان خلل عظیم و جبرانناپذیر و بنیانبرانداز وارد میآورد چیست تا دریابند که خود مصداق “مؤمن”اند یا نه؛ و از طرف دیگر، علم به ماهیت این ایمان به سهولت امکان نمیپذیرد .
ظاهراً تنها راهی که به چشم میآید این است که همه جملاتی را که در متون مقدس یک دین و مذهب، فیالمثل در قرآن کریم، در باب ایمان، به نحوی از انحاء، سخن گفتهاند کنار هم بنشانیم و ویژگیهایی را که در این جملات برای ایمان ذکر شده است استخراج و جمع کنیم و آن گاه در ذهن خود، انگارهای از ایمان پدید آوریم که واجد همه آن ویژگیها باشد و از آن پس، هر گاه در متون مقدس با لفظ “ایمان” مواجه شدیم آن انگاره را، به عنوان مفهوم ایمان، در ذهن احضار کنیم. مانند وقتی که من کسی را ندیدهام و نمیشناسم و شما، که او را دیدهاید، شروع به توصیف او میکنید. من با شنیدن هر وصف و اوصاف او “انگاره” خیالیی را که از وی در ذهنم ساختهام اندگی واضحتر میکنم؛ و هرچه شماره اوصافی که شما برمیشمرید فزونی گیرد انگاره ذهنی من بیشتر رو به کمال میرود و به چند و چون چهره و اندام آن کس نزدیکتر میشود، به نحوی که، پس از پایان گرفتن توصیف شما، من انگارهای از آن کس دارم که به خود او قرابت بسیار دارد و احتمال قوی میرود که اگر وی را در جایی ببینم، به مدد آن، بتوانم تشخیص دهم.
با درپیش گرفتن این راه، در مییابیم که ایمان، هرچه هست، لااقل این ویژگیها را دارد: ۱ .کار “قلب” است: لم تؤمن قلبهم (۴۱ / المائده: دلهایشان ایمان نیاورده است.) ۲ .فعلی است اختیاری، چرا که متعلق امر قرار میگیرد: امنو کما امن الناس (۱۳ / البقره: شما نیز، چنانکه ] دیگر [ مردم ایمان آوردند، ایمان آورید.) ۳ .افزایشپذیر است: فزادهم ایماناً (۱۷۳ / آل عمران: بر ایمانشان افزود.) ۴ .از میان رفتنی و قابل تبدیل به کفر است: کیف یهدی اللهُ قَوْماً کَفَروُا بَعْدَ ایمانِهِمْ (۷۶ / آل عمران: چگونه خدا گروهی را که پس از ایمان آوردن کفر ورزیدند هدایت کند؟!) ۵. به موجودات عینی خارجی تعلق میگیرد: «مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَه و الْکِتابِ وَ النَّبیّینَ (۱۷۷ / البقره: کسی که به خدا و روز دیگر و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان آورد.) ۶. به گزارهها نیز تعلق میگیرد: آمَنّا بِاللهِ وَ ما أنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أنْزِلَ إلی إبْراهیمَ وَ إِسْمعیلَ وَ إِسحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأسْباطِ وَ ما أوتِیَ مُوسی وَ عیسی وَ ما أوتِیَ النَّبیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ (۱۳۶ / البقره: به خدا ایمان آوردیم و به آنچه بر ما فروفرستادهاند و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و قبایل ]دوازدهگانه بنی اسرائیل[ فروفرستادهاند و آنچه به موسی و عیسی دادهاند و آنچه از جانب پروردگار پیامبران بدانان دادهاند.) ۷. چیزی غیر از “علم” است: الَّذینَ اُوتُوالْعِلْمَ وَ الایمانَ (۵۶ / الروم: کسانی که بدانان ]هم[ علم داده شده بود و ]هم[ ایمان.) ۸. با عدم “اطمینان قلب” قابل جمع است: قالَ أوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی (۲۶۰ / البقره: ]خدا به ابراهیم[ گفت: هنوز ایمان نیاوردهای؟ ]ابراهیم[ پاسخ داد: چرا ]ایمان آوردهام[ ولی برای اینکه دلم آرام گیرد.) ۹. خود متعلق “کفر” واقع میشود: مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ (۵ / المائده: کسی که به ایمان کفر ورزد.) ۱۰. با “شک” قابل جمع نیست: لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَه مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی شَکٍّ (۲۱ / سباء: تا کسی را که به آخرت ایمان دارد از کسی که درباره آن در شک است بازشناسیم.) ۱۱. به “باطل” نیز تعلق میگیرد: الَّذینَ آمَنُو بِالْباطِلِ (۵۲ / العنکبوت: کسانی که به باطل ایمان آوردهاند.) ۱۲. لزوماً “عمل صالح” به بار نمیآورد: مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ (۶۲ / البقره: کسانی که به خدا و روز دیگر ایمان آوردهاند و کار شایسته کردهاند در نزد پروردگارشان پاداش دارند.) ۱۳. مقدم بر راهیافتگی است: وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتدی (۸۲ / طه: و من کسی را که بازآید و ایمان آورد و کار شایسته کند و آنگاه راه یابد میآمرزم.) ۱۴. لزوماً “فلاح”آور نیست: مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسی أنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحینَ (۶۷ / القصص: کسی که بازآید و ایمان آورد و کار شایسته کند امید هست که از اهل فلاح باشد.) ۱۵. همیشه سودمند نیست: فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمّا رَأوْا بَأسَنا (۸۵ / المؤمن: هنگامی که خشم ما را دیدند دیگر ایمانشان سودی نداشت.)
آیا انگارهای که، از این راه، در ذهن ما پدید میآید میتواند کامل باشد و “ایمان”ی را که متون مقدس از ما خواستهاند به خوبی نشان دهد؟ باید گفت: نه؛ البته، شک نیست که فهرستی که از ویژگیهای ایمان، برحسب نظرگاه قرآنی، آوردیم، با مداقه بیشتر در آیاتی که در باب ایمان سخن میگویند، قابل توسعه است، اما با این همه، مشکلاتی هست که مانع میآید از اینکه انگارهای کامل از ایمان، که معنای لفظ “ایمان” را به درستی روشن سازد و هر نزاعی در این باره را فیصله دهد، در ذهن حاصل آید. اینک اهم آن مشکلات:
اولاً: چنین نیست که همه آیات و جملاتی که در آنها یکی از مشتقات لفظ “ایمان” به کار رفته حاوی اطلاعاتی در باب ایمان باشند. بسیاری از این قبیل آیات از هیچ یک از ویژگیهای ایمان پرده برنمیدارند. نیز، گاهی چندین آیه ویژگی واحدی را تکرار میکنند. البته، عکس این امر هم رخ میدهد؛ یعنی گاهی یک آیه چند ویژگی را بیان میدارد. اما، به هر تقدیر، از مجموع همه آیات و جملات تصویر کامل و دقیقی حاصل نمیآید. کافی است توجه کنیم به این که “ایمان” و مشتقات آن ۸۱۲ بار در قرآن کریم به کار رفتهاند و این عدد فاصله بسیاری دارد با عدد اوصافی که از این کتاب آسمانی درخصوص ایمان به دست تواند آمد. نتیجه این میشود که میتوان با ضرس قاطع گفت که ایمان مورد نظر قرآن کریم دارای این اوصاف است، اما نمیتوان مدعی شد که هرچه دارای این اوصاف باشد همان ایمان قرآنی است. به تعبیر دیگر، این اوصاف نشان میدهند که چه چیزی ایمان نیست، اما بیانگر این نیستند که ایمان چیست؛ یعنی میتوان تصور کرد که، غیر از ایمان، امور قلبی و روحی دیگری هم باشند که همگی در اوصاف مذکور در بالا شریک باشند.
ثانیاً: این گونه انگارهسازی پیشفرضی نیز دارد که معلوم نیست که پیشفرض درستی باشد (اگر نگوییم که معلوم است پیشفرض نادرستی است)؛ و آن اینکه لفظ “ایمان”، در سرتاسر قرآن کریم، مشترک معنوی است، نه مشترک لفظی، یعنی دارای یک معناست، نه چند معنا. برای روشن شدن مطلب، فرض کنید که لفظ “ایمان”، در قرآن کریم، مثلاً به دو معنا به کار رفته باشد، یعنی، به عبارت دیگر، به دو واقعیت اشاره داشته باشد، و از ۱۵ وصفی که در بالا آوردم n وصف متعلق به یکی از آن دو واقعیت باشد و (n – ۱۵) وصف دیگر به واقعیت دیگر تعلق داشته باشد. حال، اگر ما از اشتراک لفظی این دو واقعیت بیخبر مانده باشیم و به خطا گمان کرده باشیم که، چون هر ۱۵ وصف به “ایمان” نسبت داده شده، یک واقعیت واحد وجود دارد که همه ۱۵ وصف مذکور از آن اویند، در این صورت، با این ۱۵ وصف انگارهای از ایمان ساختهایم که حتی یک مصداق ندارد. برای این که انگارهسازی ما روی در صواب داشته باشد باید، نخست، از طریقی احراز و یقین کرده باشیم که “ایمان” به یک معنا به کار رفته و همه اوصاف مذکور ویژگیهای یک واقعیتند، نه دو یا چند واقعیت. به تعبیری دقیقتر، یا باید، به نحوی از انحاء دریابیم که “ایمان” یک معنا دارد تا، با خاطری جمع، جمیع اوصاف مذکور را به همان واقعیت واحدی نسبت دهیم که لفظ “ایمان” نام اوست، و یا باید دریابیم که “ایمان” بیش از یک معنا دارد که، در این صورت، باید، به طریقی، بفهمیم که هر یک از آن اوصاف به کدام یک از آن دو یا چند واقعیتی تعلق دارد که در نام “ایمان” شریکند. و این کاری است نه چندان خرد و سهل. بسیاری از شارحان و مفسران متون مقدس در همین زمینه با یکدیگر اختلافنظر یافتهاند.
ثالثاً: وقتی که برای انگارهسازی به متون مقدس رجوع میکنیم میبینیم که گهگاه خود آیات و جملات نیز با یکدیگر تعارض (ولو تعارض ظاهری و فیبادیالنظر، و نه واقعی و فینفسالامر) دارند. فیالمثل، آیه ۲۶۰ / البقره، که ایمان را با عدم “اطمینان قلب” قابل جمع میداند (¬ وصف شماره ۸) با آیه ۲۱ / سبأ، که ایمان را با “شک” قابل جمع نمیداند (¬ وصف شماره ۱۰)، تعارض ظاهری دارد. شارحان و مفسران برای رفع این قسم تعارضات، و، به تعبیر بهتر، برای اثبات این که تعارضها ظاهریاند، نه واقعی، به راههای گونهگون میروند، و این گونهگونی روشهای رفع تعارض انگارههای متفاوتی از ایمان برایشان پدید میآورد و موجب میشود که تصور و تصویرشان از ایمان یکسره یکسان و یکنواخت نشود.
و رابعاً: مجموعه باورها، یعنی مجموعه علوم و معارف، پیشفرضها، و جهل مرکبهای کسی که، برای انگارهسازی، به متون مقدس رجوع میکند، کمابیش، در استنباطی که از جملات و آیات میکند، و در نتیجه، در انگارهای که سرانجام به دست میآورد تأثیر مینهد؛ و چون مجموعه همه باورهای من با مجموعه همه باورهای شما کاملاً یکی نیست، امکان این هست که استنباط من با استنباط شما، و انگاره من با انگاره شما، متفاوت شود. نباید پنداشت که، در اینگونه موارد، خود متون مقدس مرجع و داورند و معین میکنند که، اگر در میان انگارهها یکی مطابق با واقع است، آن یک کدام است، زیرا به محض این که بخواهیم بفهمیم که این حَکَم چه حکمی میکند، باز، برداشتهای مختلف من و شما از همان حُکم مانع میشوند که فصل خصومت شود و نزاع پایان گیرد. این معنا را به صورتی دیگر نیز میتوان تصویر کرد، و آن این که محال نیست و استبعادی ندارد، بلکه قویاً احتمال دارد، که دو شارح و مفسر به یکسان به نصوص و ظواهر یک متن ملتزم و پایبند باشند و، از این حیث، هیچ یک از آنان بر دیگری رجحانی نداشته باشد و، با این همه، استنباط واحدی از آن متن نداشته باشند. وقتی میتوان گفت که متن به سود یکی از طرفین داوری میکند که آن طرف، ولو اندکی، بیش از دیگری به نصوص و ظواهر آن متن التزام و پایبندی نشان داده باشد؛ اما اگر چند و چون این التزام و پایبندی، از هر دو جانب، همانند باشد گویی متن تعلیق حکم میکند و خاموش میماند. البته، این بدان معنا نیست که هر دو طرف درست میگویند، بلکه بدین معناست که، اگر راهی برای کشف اینکه کدامیک درست میگویند وجود داشته باشد، آن راه راهی است غیر از توسل به خود متن.
Izutsu Toshihiko
این عوامل چهارگانه، که آخرین آنها مهمترینشان هم هست، مانع تکون انگاره واحدی از ایمان میشوند که بتواند مسئله را حل و مشکل را رفع کند، و این پدید نیامدن انگاره واحد سبب میشود که رشته بحث و فحص و مناقشه و منازعه و رد و انکار سر دراز یابد و شارحان و مفسران متون مقدس و نیز متکلمان و فیلسوفان همچنان به کار فکری در باب ایمان مشغول بمانند. کتاب The Concept of Belief in Islamic Theology, A Semantic Analysis of Iman and Islam (Thoshihiko Izutsu) ] = مفهوم ایمان در کلام اسلامی، تحلیلی معناشناختی از ایمان و اسلام[، نوشته توشی هیکو ایزوتسو(Toshihiko Izutsu ) ، که اینک ترجمه فارسی آن را پیشرو دارید، تصویرگر بخش کوچکی از این کار فکری است، که در حوزه فرهنگ اسلامی و به دست متکلمان مسلمان صورت پذیرفته است. آنچه تاکنون آوردم بدین قصد بود که پاسخی فراهم آورد برای پرسشی که ممکن است در ذهن و ضمیر بعضی از خوانندگان این کتاب جوانه زند، و آن این که: چرا، متکلمان مسلمان، که همه متن مقدس واحدی را به یکسان قبول داشتهاند و آن را داور نهایی و فیصلهبخش نزاعها تلقی میکردهاند، در باب یکی از مفاهیم و مطالب خود این متن مقدس این همه اختلافنظر پیدا کردهاند و سرانجام نیز هیچیک از آنان نتوانسته است قول خود را بر کرسی قبول بنشاند و آراء و ادله سایرین را، به نحوی دندانشکن و قانعکننده، از میدان بدر کند. البته این امر اختصاص به متکلمان مسلمان و حوزه فرهنگ اسلامی هم ندارد و، فیالمثل، در مورد عالمان الهیات مسیحی نیز صدق می کند.
***
امروزه، مبحث “ایمان” یکی از اهم مباحث فلسفه دین و الهیات به شمار میرود. در کتب، رسائل، و مقالاتی که در دو حوزه معرفتی فلسفه دین و الهیات نوشته و منتشر میشوند مسائل کثیری در باب ایمان مطرح میشوند که بعضی از آنها واقعاً به این دو حوزه تعلق دارند و بعضی دیگر نیز، اگرچه، به معنای دقیق کلمه، متعلق به این دو حوزه نیستند، بلکه به قلمروهای دیگری، مانند روانشناس، معرفتشناسی، و مابعدالطبیعه(metaphysics ) ، راجعند، باز در مکتوبات مربوط به فلسفه دین و الهیات ظاهر میشوند. اشاره به پارهای از اهم این مسائل هم گستره مبحث ایمان را کمابیش پیش چشم خواننده میآورد و هم او را با جغرافیای معرفتی کتاب ایزوتسو آشناتر میکند.
ماهیت ایمان چیست؟ آیا ایمان از سنخ وفاداری است؟ یا از سنخ اطاعت؟ یا از سنخ اعتماد؟ یا از سنخ تعلق و وابستگی؟ یا از سنخ تجربه؟ یا از سنخ باور؟
آیا ایمان از انفعالات نفسانی و روحی است یا از افعال نفسانی و روحی؟ و اگر از افعال است ارادی و اختیاری است یا نه؟ آیا ایمان از مقوله علم و دانستن است یا از مقوله خوشایند و بدآیند یا از مقوله عمل و دگرگون کردن؟
ایمان به چه امری تعلق میگیرد؟ آیا به موجودات عینی خارجی (به اصطلاح فلاسفه) تعلق میگیرد یا به گزارهها یا به هر دو؟ به عبارت دیگر، آیا به چیزی یا کسی ایمان میآوریم یا به سخنی که کسی گفته است یا به هر دو؟ فیالمثل، آیا به خدا ایمان داریم یا به گزاره «خدا وجود دارد» یا به هر دو؟ اگر ایمان به موجودات تعلق میگیرد، آیا هر موجودی، به صرف اینکه موجود است، میتواند متعلق ایمان واقع شود یا باید خصیصه یا خصایصی داشته باشد؛ مثلاً از نوعی حیات و آگاهی برخوردار باشد؟ اگر شق دوم درست است آن خصیصه یا خصایص چیست؟ و اگر ایمان به گزارهها تعلق میگیرد، آیا به خود گزاره، و با صرفنظر کامل از گوینده گزاره، تعلق میگیرد یا انتساب گزاره به گوینده نیز در تعلق ایمان به آن دخیل است؟ اگر ایمان به خود گزاره، با قطع نظر از قائل آن، تعلق میگیرد، گزاره چه ویژگی یا ویژگیهایی باید داشته باشد تا بتواند متعلق ایمان گردد؟ و اگر انتساب گزاره به قائل نیز دخالتی دارد، ویژگی یا ویژگیهای قائل چه باید باشد؟ کسی که ایمان را از سنخ وفاداری یا اطاعت یا اعتماد یا تعلق و وابستگی میانگارد لامحاله باید متعلق آن را یکی از موجودات بداند (نه گزارهای از گزارهها)، آن هم موجودی که لااقل از آگاهی بهرهمند باشد. اما کسی که ایمان را از سنخ باور میانگارد لاجرم باید متعلق آن را گزاره بداند.
اگر ایمان از سنخ باور است چه قسم باوری است؟ باور همیشه به گزاره تعلق میگیرد: من باور دارم که «الف ب است». حال، بسته به اینکه گزاره مورد باور مطابق با واقع باشد یا نه، باور میتواند باور صادق باشد یا باور کاذب (= جهل مرکب). و باز، بسته به اینکه کسی که به گزاره صادقی باور دارد، خودش، برای صدق آن گزاره دلیل (کافی و وافی) داشته باشد یا نه، باور صادق میتواند باور صادق بیدلیل (= ناموجه = unjustified) باشد (مثل حدس صائب) یا باور صادق مدلل (= موجه = justified). این شق اخیر، یعنی باور صادق موجه، است که از آن تعبیر به علم (علم گزارهای = propositional knowledge ) میشود. اکنون، و با این توضیح، جای این سؤال هست که: آیا ایمان هرگونه باوری است یا فقط باور ناموجه است یا اینکه فقط باور موجه یا فقط باور صادق موجه (= علم)؟
اگر ایمان همان باور ناموجه است (و ناگفته پیداست که “ناموجه” بودن فقط به لحاظ معرفتشناسی است و بار ارزشی منفی دیگری ندارد)، میتوان پرسید که چگونه آدمی ایمان میآورد؟ یعنی، چه میشود که کسی که برای صدق گزارهای دلیل کافی و وافی در اختیار ندارد آن گزاره را باور میکند؟ به تعبیر دیگر، آیا فقدان یا نقصان دلیل را چه چیزی جبران میتواند کرد؟ امنیتخاطر ناشی از باور؟ آرزواندیشی(wishful thinking ) ؟ مصلحتاندیشی؟ اعتماد به قائل گزاره؟ یا چیزی دیگر؟ و اگر ایمان باوری است که شواهد قاطعی به سود خود ندارد چگونه استوار و پابرجا میماند و ضعف و زوال نمیپذیرد؟ به عبارت کوتاهتر، علت یا علل محدثه ایمان و علت یا علل مبقیه آن چیست؟ آیا احساسات و عواطف در این میان نقشی دارند؟ اگر بلی، چگونه؟
آیا میتوان ایمان را همان باور صادق موجه (= علم) دانست؟ ظاهراً نه. زیرا: اولاً: علم فعل ارادی و اختیاری نیست، یعنی اگر، فیالمثل، شما برای من اثبات کردید که «مساحت مثلث برابر است با نصف حاصل ضرب اندازه قاعده در اندازه ارتفاع وارد بر همان قاعده»، من منفعلانه به گزاره مذکور علم پیدا میکنم و نمیتوانم بگویم که، پس از اتمام استدلال شما، نوبت به من میرسد که تصمیم بگیرم که علم پیدا کنم یا نکنم؛ و حال آنکه چنین پیداست که ایمان فعل ارادی و اختیاری باشد، چون، در متون دینی و مذهبی، هم بدان امر شده و هم از آن، به عنوان یک فضیلت اخلاقی دینی، به نیکی یاد شده است و هم کسانی که آن را وانهادهاند آماج سختترین سرزنشها و کیفرها شدهاند. ثانیاً: علم (به معنای باور صادق موجه) امری تشکیکی و ذومراتب نیست، در صورتی که متون دینی و مذهبی ایمان را افزایشپذیر و کاهشپذیر قلمداد میکنند.
آیا میتوان ایمان را “علم” انگاشت؛ اما نه به معنای باور صادق موجه، بلکه به معنای دیگری از واژه “علم”؟ بعید نیست، اما آن معنای دیگر، هرچه باشد، باید دلالت بر واقعیتی کند که: الف) فعل نفسانی آزادانه، ب) فضیلتآمیز، و ج) ذومراتب باشد.
ربط و نسبت ایمان با یقین چیست؟ آیا ایمان نوعی یقین است یا ایمان و یقین دو حالت روانشناختی متمایز از هم و، در عین حال، قابل جمعاند یا دو حالت روانی غیرقابل اجتماعاند؟ اگر شق سوم درست باشد، آیا میتوان گفت که سیر ایمانی، سرانجام، به یقین میانجامد و چون یقین حاصل آید ایمان از میان برمیخیزد؟
ایمان و تعقل چگونه ارتباطی دارند؟ آیا میتوان گزارههای موجود در متون مقدس دینی و مذهبی، یا لاقل مهمترین گزارههای ناظر به واقع(factual or descriptive statements ) موجود در آن متون، مانند گزارههای راجع به خدا و صفات و افعال او، را ثابت کرد یا نه؟ اگر میتوان ثابت کرد، آنگاه، لااقل برای کسانی که توانستهاند ثابت کنند و کسان دیگری که ادله گروه اول را قاطع و خدشهناپذیر یافتهاند، ایمان چه معنا و کارکرد و فایده و ضرورتی دارد؟ آیا میتوان گفت که اگر این گزارهها اثبات عقلانی شوند ایمان از میان میرود و جای خود را به امری (به لحاظ معرفتشناختی و حتی از حیث دینی) شریفتر، مانند علم یا یقین، میسپارد؟ یا باید گفت که این گزارهها هم متعلق ایماناند و هم متعلق علم یا یقین؟
و اگر نمیتوان ثابت کرد، آنگاه، آیا ایمان امری معقول است یا ذاتاً امری خردستیز یا، لااقل، خردگریز؟ کسانی گفتهاند که، حتی اگر نتوان صدق گزارههای دینی و مذهبی را عقلاً اثبات کرد، باز هم ایمان به آن گزارهها، فیالمثل به حکم مصلحتاندیشی، کاری معقول است. و کسان دیگری براین رفتهاند که، با فرض عدم امکان اثبات صدق گزارههای دینی و مذهبی، ایمان به آنها کاری عقلانی نیست. از این گروه دوم، بعضی قائل شدهاند به این که ایمان مخالف تعقل است و به حوزه خردستیزی تعلق دارد؛ و بعضی دیگر قائلند به این که ایمان والاتر از تعقل و امری است فوق عقلی و خردگریز.
اگر ایمان به گزارههایی تعلق میگیرد که قابل اثبات و نفی عقلانی نیستند دو مسئله دیگر پیش میآید: یکی مسئلهای معرفتشناختی، و دیگری مسئلهای اخلاقی.
مسئله معرفتشناختی اینکه: به کدامیک از گزارههایی که نه اثبات عقلانی میشوند و نه نفی عقلانی ایمان باید داشت؟ به عبارت دیگر، اگر «الف ب است» نه قابل اثبات است و نه قابل نفی، قهراً، «الف ب نیست»، که نقیض آن است، نیز نه قابل نفی است و نه قابل اثبات. حال میتوان پرسید که: به کدامیک از این دو گزاره نقیض ایمان آوریم و ایمان به یکی از این دو چه رجحان معرفتشناختیی بر ایمان به دیگری دارد؟ ممکن است گفته شود: باید به آن گزارهای که در متون مقدس آمده است ایمان آورد. در این صورت، می توان پرسید که: آیا وحیانی بودن، از لحاظ معرفتشناختی، موجب ترجیح تواند بود؟ چگونه؟
و مسئله اخلاقی این که: اگر ایمان فعلی است اختیاری لاجرم مشمول احکام اخلاقی است و، از این رو، می توان پرسید که: آیا اخلاقاً درست است که به گزارهای که صدق آن اثبات نشده است ایمان آوریم؟
تا حال، سخن بر سر ایمان به گزارههایی بود که صدقشان اثبات نشده است. اما کسانی مدعی شدهاند که: “ایمان میآورم تا بفهمم”، که ظاهر سخنشان این است که ایمان میتواند حتی به گزارههایی تعلق گیرد که فهم هم نشدهاند. اکنون این مسئله قابل طرح است که: آیا امکان دارد که به گزارهای که فهم نکردهایم ایمان آوریم و اگر بلی، با چه سازوکار(mechanism ) ی ایمان به یک گزاره میتواند به فهم آن کمک کند؟ و آیا ایمان برای فهم ضرورت دارد؟
ارتباط ایمان و عمل چگونه است؟ آیا ایمان لزوماً به عمل میانجامد؟ به عبارت دقیقتر، آیا میتوان گفت که اگر کسی به X مؤمن باشد یا به اینکه «الف ب است» ایمان داشته باشد ضرورتاً به عمل a دست مییازد، به نحوی که انجام ندادن عمل a دلیل قطعی باشد بر اینکه وی به X یا به «الف ب است» ایمان ندارد؟ اگر نه، چه عامل یا عواملی مانع میآید از اینکه مؤمن به مقتضای ایمان خود عمل کند؟ آیا اعمالی هست که فقط از مؤمنان برمیآید و غیرمؤمنان نمیتوانند یا نمیخواهند انجام دهند؟
نسبت ایمان با نجات چگونه است؟ آیا ایمان علت تامه نجات است و امر دیگری در نجات مدخلیت ندارد یا اینکه ایمان علت ناقصه است و باید با عمل همراه شود تا موجب نجات گردد؟
مسائلی که ذکر کردم فقط بخشی از مهمترین مسائلی است که در باب ایمان طرح شده است؛ با این همه، آنچه در کتاب مفهوم ایمان در کلام اسلامی آمده تنها قسمتی از همین مسائلی است که مذکور افتاد. از این گذشته، متفکرانی که آراء و نظراتشان در این کتاب گزارش و تحلیل شده متکلم بودهاند، نه فیلسوف؛ و این مطلب نه فقط بدین معناست که کتاب مفهوم ایمان را باید به قلمرو کلام متعلق دانست، نه به قلمرو فلسفه دین، بلکه بدین معنا هم هست که، در هر مسئلهای که در آن طرح میشود، ادله موافقان و مخالفان بیشتر صبغه نقلی دارد، تا عقلی. در واقع، هم و غم این متفکران یکسره معطوف فهم این است که قرآن کریم و احادیث نبوی چه ساختاری برای ایمان ارائه میکنند، چه ربط و نسبتی میان ایمان و مقولات دیگر، از قبیل علم، تصدیق، اقرار، و عمل، قائلند، فرق میان ایمان و اسلام و نیز مرز میان ایمان و کفر، و کفر و اسلام را چه میدانند، و فاسق را مؤمن محسوب میدارند یا مسلم یا کافر. هر چند دغدغهها و دلمشغولیهای فیلسوف دین یا عالم الهیات امروزی، حتی در همین مسئله ایمان، با مسائل و مشکلاتی که متکلمان مسلمان قرون گذشته با آنها مواجه بودهاند فرق دارد، مطالعه این کتاب برای ما خوانندگان امروزی سود فراوان خواهد داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*نشر نخست در: مفهوم ایمان در کلام اسلامی، نوشته توشی هیکو ایزوتسو، ترجمه زهرا پورسینا، چاپ اول، انتشارات سروش، ۱۳۷۹، ص ص ۷-۱۶
