بحثی در امکان علم بومی؛ علم بیتاریخ بیجغرافیا
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت. امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است….
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت.
امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است.
برگزاری یادمان مرحوم العطاس که نظریات خود را در زمینه امکان علم اسلامی شرح و بسط داده است در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران فرصتی پیشروی جامعهشناسان ایرانی نهاد تا هر یک از منظر خود به ضرورت طرح این بحث بپردازند.طی برگزاری یک روز همایش نزدیک به ۱۴ نفر از استادان و محققان دانشگاههای کشور به ایراد سخن پرداختند که مجموعه مقالات آنان به همت انجمن جامعهشناسی ایران منتشر خواهد شد. مصطفی ملکیان، دینپژوه نامآور ایرانی نیز یکی از سخنرانان این مجمع علمی بود.
او موضوع سخنرانیاش را «بررسی امکان وجود علم بومی» قرار داد و با ارائه ادله نظری اثبات کرد نه به لحاظ معرفتشناختی و نه به لحاظ اخلاقی عملی امکان علم بومی وجود نخواهد داشت. او البته بار دیگر به دو مفهوم آزادی و پلورالیسم نقبی زد و این بار از این دو مفهوم برای اثبات مدعیات سخنرانیاش در رد علم بومی بهره جست. آنچه میخوانید متن سخنرانی مصطفی ملکیان در همایش «علم بومی و علم جهانی» است.
مصطفی ملکیان:
علم بومی از دوجنبه قابل نقد است: یکی از جنبه نظری (معرفتشناختی صرف) و دیگری از جنبه عملی (اخلاقی). حاصل این دو نقد آن خواهد بود که نه به لحاظ معرفتشناختی علم بومی قابل دفاع است و نه به لحاظ اخلاقی. به معنای دیگر نه میتوان علم بومی داشت و نه حتی اگر چنین امری امکانپذیر بود، حق داشتیم علم بومی داشته باشیم.
مقدمتا نگاهی دارم به مراحل تحقیق علمی و امکان بومی بودن را در هر یک از این مراحل بررسی میکنم. به نظر میآید در زمینه علم باید سه مرحله را از هم تفکیک کرد. مراد من از علم، علم تجربی نیست.
علم تجربی البته مشمول این سخن هست اما علاوه بر علم تجربی مجموعه همه علوم فلسفی، تاریخی، ادبی و هنری و اگر مستقلا بخواهیم سخن بگوییم مجموعه همه علوم دینی و مذهبی هم مشمول این سخن خواهد بود. در اینجا مرادم از علم در واقع «دیسیپلین» (disiplin) است. نه «Science». من مرحله اول را موضوعگزینی مینامم. در این مرحله مساله نظری خاصی برای حل یا برای رفع مشکل عملی خاصی گزینش میشود.
مرحله دوم را به مرحله «فرآیند درآیی» تعبیر میکنم. یعنی مرحله درآمدن به فرآیند علم و مشغول مطالعه و تحقیق علمی شدن. مرحلهای که در آن از جنبه ناظر بیرون میآییم و به جنبه عامل درمیآییم.
این مرحله دوم به معنای شروع کردن مطالعه و تحقیق برای حل مساله برای رفع مشکل است. مرحله سومی هم وجود دارد که مرحله «فرآورده بینی» نام دارد. در این مرحله فرآورده مطالعات و تحقیقات مورد توجه قرار میگیرد. این فرآورده حاصل فرآیندی است که دانشمندان در آن فعال بودهاند. این فرآورده یا قابل دفاع است یا نیست.
بحث بر سر این است که آیا مراد کسانی که از علم بومی دم میزنند، بومی کردن مرحله اول است یا مرحله دوم یا مرحله سوم؟ چون در هر یک از این سه مرحله نکات قابلتوجهی وجود دارد. در وهله اول ممکن است مراد از علم بومی این باشد که در میان مسائل و مشکلات بیشمار هر علمی (چه علم تجربی طبیعی و چه علم تجربی انسانی، چه علم فلسفی و چه علم تاریخی، چه علم ادبی و هنری و چه علم دینی و مذهبی) باید به سراغ آن دسته مسائلی رفت که مرتبط با شهروندان و جامعه محقق باشد.
یعنی وقتی میتوان در هر زمینهای به مسائل و مشکلات بیشماری پرداخت، دست به گزینش زده و از میان این مسائل، به مشکلات جامعه خود بپردازیم. به معنای دیگر به سراغ مسائلی که مسائل متداول جامعه خود ما نیست نرویم. در واقع تمام چیزی که از علم بومی به این معنا حاصل میشود، توجه کردن به مسائل موجود بالفعل جامعهای است که محقق شهروند آن جامعه است.
اگر مراد از علم بومی این مفهوم باشد که مسائل و مشکلات جامعه ایرانی نسبت به مسائل جوامع دیگر برای جامعهشناس ایرانی در اولویت قرار دارد، این ادعا نه فقط قابل دفاع بلکه وظیفه اخلاقی هر انسانی است. از آنرو که محقق در جامعهای زندگی و از بهرهوریهای این جامعه استفاده میکند، طبعا این جامعه، بر محقق حقی بیش از سایر جوامع دارد.
بنابراین اگر محقق نیروی جسمانی، ذهنی یا نیروی روانی و مخصوصا نیروی فکری و علمی خاصی دارد، باید آن نیرو را مصروف حل مسائل این جامعه کند. اما از این تعبیر، علم خاصی پدید نمیآید. این تعبیر فقط به معنای آن است که علمها را در معلومهای خاصی به کار بگیریم. چنین ادعایی بدان معنا نیست که علم خاصی مثلا فیزیک یا روانشناسی یا فلسفه خاصی پیدا شود.
نکته دوم درباره جریان فرآیند درآیی و مرحله ورود به فرآیند مطالعه و تحقیق علمی است. وقتی که موضوعی انتخاب و به عهده محققی گذاشته شد، طبعا شروع به مطالعه و تحقیق میکند. این مطالعه و تحقیق از لحظهای که شروع میشود تا وقتی که فرآوردهاش عرضه شود، فرآیند مطالعه و تحقیق علمی نام دارد. حال باید دید در این فرآیند آیا میتوان علم بومی داشت یا خیر؟ بدان معنا که دانشمندی بگوید من میخواهم در فرآیند مطالعه و تحقیق، بومی باشم.
آیا چنین سخنی معنا دارد؟ اگر بخواهیم در فرآیند علم وارد شویم باید سه شرط را رعایت کنیم. فیالمثل اگر بخواهیم در روانشناسی فعالیت میکنیم اولین شرط آن این است که در هدف، با روانشناسان اشتراک مساعی داشته باشیم. یعنی اگر در روانشناسی، روانشناسان گفتند ما موضوع مطالعه و تحقیقمان مثلا شناخت روان انسانی یا شناخت روان و رفتار انسانی است، ما هم باید موضوع تحقیقمان همین باشد تا بتوان وارد حیطه روانشناسی شد.
موضوع تحقیق، شرط لازم ورود در فرآیند تحقیق است. شرط دوم پذیرفتن متدولوژی و التزام نظری و عملی به مجموعه روشهای یک دیسیپلین است. کنار گذاشتن هر روشی باید مستند به استدلالی باشد که این استدلال مورد قبول همه کسانی که در این دیسیپلین مشغول فعالیتاند باشد.
اما شرط سوم این است که فرد باید تواناییهای این رشته را هم داشته باشد. نمیتوان روانشناسی خواند ولی در جامعهشناسی وارد تحقیق و مطالعه شد. نمیتوان فلسفه خواند و در جامعهشناسی فعالیت کرد زیرا که فرد تواناییهای یک جامعهشناس را ندارد. در هر علم سلسله مبادی خاصی وجود دارد که هرکسی باید این مبادی را طی کرده باشد. به تعبیر فرانسیس بیکن هر کسی پس از اینکه اسیر علمی شد میتواند امیر آن علم شود. حال در کدامیک از این سه مرحله، بومی بودن معنا دارد؟ بومی بودن در حیطه اهداف به چه معناست؟
میتوان گفت از میان هزار مسالهای که همه تحت پوشش موضوع جامعهشناسی قرار میگیرند، من چون یک جامعهشناس ایرانیام، میخواهم موضوعات جامعهشناختی ایران را مورد بحث قرار دهم. اما به هر حال موضوع جامعهشناسی باید محل بحث من باشد نه چیز دیگری و به این معنا من نمیتوانم طرح بومی داشته باشم. در باب اهداف نمیتوان اهداف جامعهشناسی یا اقتصاد را فراموش کرد و به اهداف دیگری پرداخت.
هدف هر علمی ایضاح مسائل و مشکلاتی است که در مورد موضوع آن علم وجود دارد. میتوان علم جدیدی ابداع کرد اما نمیتوان وارد علوم موجود شد و به موضوع این علوم بیاعتنا ماند. اگر قرار است علم جدیدی ابداع شود که موضوع و روشهای خاص خودش را داشته باشد ممکن است چنین علمی مشتری پیدا بکند یا مشتری پیدا نکند. مشتری پیدا کردن یا نکردن آن هم به میزان قدرت استدلال ابداع آن علم جدید است.
بومی بودن در اینجا جز به معنای برگزیدن موضوعی که مبتلا به جامعه ماست، معنا ندارد. این همان چیزی است که در قسمت اول (در قسمت موضوعگزینی) هم به آن اشاره کردم.
در بحث روش هم همینطور است. ممکن است روشی، مثلا در اقتصاد، پسندیده نشود. بحث بر سر این است که آیا رد این روش به جهت این است که بومی نیست یا به جهت این است که حق نیست؟ اگر به جهت این است که حق نیست باید به همکارانتان بتوانید نشان دهید که اتخاذ این روش حق نیست. اما بومی بودن غیر از حق بودن است.
اگر من به نکتهای که یک جامعهشناس گفته اشکالی دارم، باید با متدولوژی جامعهشناسی آن نکته را به او تفهیم بکنم. در روشهای جامعهشناسی هم به همین صورت است. من میتوانم نشان دهم روشهای جامعهشناختی حق نیست. اما نمیتوانم نشان دهم که بومی نیست. حتی اگر بومی نباشد، مگر بومی بودن دلیل بر حقانیت است؟ یا بومی نبودن دلیل بر عدم بر حقانیت است؟ من باید فارغ از بومی بودن و بومی نبودن نشان دهم روشی خاص روش قابل دفاعی نیست. در باب تواناییها هم باز به همین ترتیب است. یعنی تواناییهای بومی وجود ندارد.
توانایی در علم اقتصاد یعنی مجموعه آنچه را که در علم اقتصاد تاکنون گفته شده است باید بدانیم تا بتوانیم یک گام علم اقتصاد را جلو ببریم. از اینرو بومی بودن در قسمت توانایی معنا ندارد. ما باید بتوانیم هم در ناحیه موضوعات و هم در ناحیه روشها آرا و نظرهای مخالف را هم بشنویم. همچنین آرا و نظرهای خودمان را عرضه کنیم.
به این معنا پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکس به هر روشی اشکالی دارد باید بتواند اشکال خود را طرح کند. اگر روش جدیدی ابداع کرده باید بتواند روش جدید خود را عرضه کرده و به سود آن استدلال کند و هم در مقابل حملات از آن دفاع کند. اما این را بومیسازی نمیگویند. به این میگوییم پلورالیزم فرهنگی.
پلورالیزم فرهنگی از نظر کسی مثل بنده قابل دفاع است. پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکسی رایی دارد بتواند رای خود را عرضه کند ولو رای او مخرب باشد. ما مخرببودنش را نشان میدهیم. اگر سازنده است، ما سازندهبودنش را نشان میدهیم و بعد هم میپذیریم. اما این به معنای بومیسازی نیست. بنابراین اگر من در حوزه جامعهشناسی کار میکنم و نکتهای مثلا از ابنخلدون به ذهنام آمد که جامعهشناسان کنونی از آن غلفت کردهاند، نمیتوانم این نکته را به عنوان علم بومی عرضه کنم. آن هم به این دلیل که ابنخلدون گفته و ابنخلدون مسلمان است و اهل دیار ماست.
میشود نشان داد این سخن حقانیت دارد و سخنان مخالفش از حقانیت بیبهرهاست. بحث حقانیت و عدم حقانیت فقط در فضای کاملا آزاد و پلورالیستی قابل طرح است و این البته به معنای بومی بودن نیست.
اما در بخش سوم یعنی در فرآوردههای علمی میتوانیم بگوییم علم بومی داریم؟ هر فرآورده علمی یعنی هر گزارهای که حاصل مطالعات و تحقیقات یک محقق و مطالعهگر در یک رشته از علوم و معارف بشری است، از سه قسم بیرون نیست یا گزارهای است آبجکتیو (Objective) یا گزارهای است سابجکتیو (Subjective). و اگر آبجکتیو باشد یا آبجکتیو بالفعل است یا آبجکتیو بالقوه.
به این معنا که اگر هرکس گزارهای عرضه کرد و ادعا کرد این حاصل مطالعات و تحقیقات من است، از سه قسم بیرون نیست: یا این گزاره، گزارهای است که هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن متصور نیست.
مثلا گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه. من معتقدم آبی زیباترین رنگ جهان است. ولی شما معتقدید سبز زیباترین رنگ جهان است. هیچ ترازویی برای فهم اینکه کدام یک از این دو گزاره حق یا باطل است وجود ندارد. در این گزارهها اصلا حق و باطلی وجود ندارد. گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه، برای آنچه که معمولا در بخش عظیمی از زیباییشناختی در فلسفه هنر محل بحث واقع میشود، اصولا حق و باطل معنا ندارد، زیرا ذوق و سلیقه ترازو ندارد.
به نظر میآید که گزارههای حاکی از ذوق و سلیقه چیزی درباره جهان میگویند. در حالی که چیزی درباره من گوینده میگویند. وقتی من میگویم زیباترین رنگ جهان آبی است، چیزی درباره جهان هستی نگفتهام. بلکه فقط در رابطه با روان خودم مطلبی بیان کردهام. این گزارهها Subjective هستند. یعنی گزارههای بیترازو هستند. هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آنها وجود ندارد.
گزارههای دوم Objectiveاند. یعنی برای آنها ترازو وجود دارد و با رجوع به آن ترازو میتوان فهمید که این گزاره حق است یا باطل. گزارههای Objective هم به دو قسم قابل تقسیماند: آنهایی که ترازویشان همین الان در اختیار ماست و آنهایی که در آینده در اختیار بشر قرار خواهد گرفت. مثلا فرض کنید من ادعا کنم آب در ۸۰ درجه سانتیگراد به جوش میآید. علوم و معارف بشری، ترازویی دارد که بلافاصله میگوید این گزاره حق است یا باطل.
این گزاره «objective بالفعل» است. یعنی گزارهای که ترازو دارد و ترازوی آن هم بالفعل و همین الان وجود دارد. اما گزارهای هم هست که Objectiv هست. علیالقاعده و بالقوه ترازو دارد ولی بالفعل ترازو ندارد. یعنی الان علوم و معارف بشری اجازه نمیدهند که حق و باطل آن را بفهمیم. یعنی اگر من به جای اینکه بگویم آب در ۱۰۰ درجه یا در ۸۰ یا در ۱۲۰ درجه سانتیگراد بهجوش میآید، بگویم در فلان کهکشانی که ۵۰ میلیون سالنوری از ما فاصله دارد، اکسیژن وجود دارد. این یک گزاره Obgectiv است وحق و باطل دارد.
یا در آن کهکشان، اکسیژن وجود دارد یا ندارد. از این دو حالت خارج نیست. اما اکنون ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن وجود ندارد. چنین گزارهای «Objective بالقوه» است. تمام فرآوردههای تمام علوم و معارف بشری چه علومتجربی، چه فلسفی، چه عرفانی، چه تاریخی، چه دینی و مذهبی و چه ادبی و هنری از این سه قسم بیرون نیستند.
در این صورت وقتی فرآوردههای علمی بر ما عرضه شوند اگر «Objectiv بالفعل» بودند، باید با ترازویی که برای سنجششان وجود دارد، فهمید که حقاند یا باطل. اگر حق نبودند قبولشان نمیکنیم. نه به دلیل اینکه بومی نبودهاند بلکه به دلیل اینکه حق نبودهاند و اگر هم حق هستند، قبولشان میکنیم. نه به دلیل اینکه بومی بودهاند بلکه به دلیل اینکه حق بودهاند.
در مورد گزارههای «Objective بالقوه» هم به همین گونه است. نهایت سخن من این است: علم بومی با دو چیز ناسازگار است. اگر بخواهیم بر علم بومی تکیه کنیم اولا نپذیرفتهایم که انسانها بهرغم اختلافات بسیار بسیار عدیدهای که به لحاظ مکانی، زمانی، اوضاع و احوال زندگی، از لحاظ جسمانی، ذهنی، روانی، اجتماعی و از لحاظ فرهنگی با یکدیگر دارند ولی با این همه آنها «انسان»اند و اگر انساناند یک سلسله مولفههای مشترک جسمانی، ذهنی، روانی بر آنها حاکم است که ما باید در پذیرش و آرا و نظرات به همان مولفههای مشترک رجوع کنیم.
در واقع کسانی که بر علم بومی تاکید میکنند، گویا ماهیت انسانی مشترک میان همه انسانها را منکر میشوند. البته این مشکل، یک مشکل مابعدالطبیعی، انسانشناختی و فلسفی است که به انسانشناسی فلسفی مربوط میشود. اما مضاف بر آن یک مشکل اخلاقی نیز وجود دارد و آن این است: هرکسی که به بومی بودن تکیه کرد، نمیتواند بر حق تکیه کند.
اصلا چرا باید از بومی بودن سخن گفت؟ باید از حق و باطل حرف بزنیم. باید بگوییم سخنی حق است یا نه. اگر حق است، از هر بوم و بری که هست بپذیریم و اگر باطل است، از هر بوم و بری که هست آن را واپس بزنیم. بنابراین، اینکه ملاک بومیبودن بخواهد در پذیرش یا عدم پذیرش مورد توجه قرار گیرد، با امر اخلاقی منافات دارد.
به تعبیر دیگر،از قدیم در فلسفه به لحاظ اونتولوژیک و وجودشناختی یاد گرفتهایم که فکر مجرد هست. یعنی زمان و مکان ندارد. من از لحاظ اپیستولوژیک هم تکرار میکنم فکر زمان و مکان ندارد. چون زمان ندارد، ما نمیتوانیم به لحاظ اینکه فکری نو یا کهنه است، آن را بپذیریم یا آن را رد کنیم. چون نو و کهنه بودن در امور زماندار قابل بحثاند ولی فکر زمان ندارد. از طرف دیگر، فکر مکان هم ندارد. بنابراین نمیتوان فکری را چون شرقی یا غربی است، قبول یا رد کرد.
فکر چون مکان ندارد، ما نمیتوانیم به جغرافیای فکر نگاه کنیم و چون زمان ندارد، نمیتوانیم به تاریخ فکر نگاه کنیم. فکر بیزمان است و بنابراین بیتاریخ. فکر بیمکان است و بنابراین بیجغرافیا. فکر فقط یک چیز دارد و آن حق و باطل است. فکرهایی که حقاند را باید به لحاظ اخلاقی پذیرفت و فکرهای باطل را هم به لحاظ اخلاقی باید رد کرد. اما بحث بر سر این است که فهم و تمییز میان حق و باطل هم به دو چیز نیاز دارد: آزادی و پلورالیسم. تا آزادی وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید چه فکری حق است یا باطل. تا پلورالیسم وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید کدام فکر حق است یا باطل.
آزادی و پلورالیسم هم در معنا با هم تفاوت میکنند. پلورالیسم یعنی همه کس حق اظهارنظر رادر قلمرو مورد نظر داشته باشد. آزادی هم یعنی همهکس حق قبول و رد داشته باشد.
با توجه به مطالبی که گفته شد به نظر میآید علم بومی در هیچ کدام از سه قسمت موضوع گزینی، فرآیند درآیی و فرآوردهبینی قابل دفاع نیست.
لینکهای مرتبط:
مفهوم “علم بومی” خطاست
همایش “علم بومی، علم جهانی” با حضور مصطفی ملکیان برگزارمیشود
همایش «علم بومی (اسلامی) و علم جهانی؛ امکان یا امتناع؟» برگزار شد
بحثی در امکان علم بومی؛ علم بیتاریخ بیجغرافیا
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۸:۴۲ شماره پست: ۱۵۰
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت. امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است….
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت.
امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است.
برگزاری یادمان مرحوم العطاس که نظریات خود را در زمینه امکان علم اسلامی شرح و بسط داده است در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران فرصتی پیشروی جامعهشناسان ایرانی نهاد تا هر یک از منظر خود به ضرورت طرح این بحث بپردازند.طی برگزاری یک روز همایش نزدیک به ۱۴ نفر از استادان و محققان دانشگاههای کشور به ایراد سخن پرداختند که مجموعه مقالات آنان به همت انجمن جامعهشناسی ایران منتشر خواهد شد. مصطفی ملکیان، دینپژوه نامآور ایرانی نیز یکی از سخنرانان این مجمع علمی بود.
او موضوع سخنرانیاش را «بررسی امکان وجود علم بومی» قرار داد و با ارائه ادله نظری اثبات کرد نه به لحاظ معرفتشناختی و نه به لحاظ اخلاقی عملی امکان علم بومی وجود نخواهد داشت. او البته بار دیگر به دو مفهوم آزادی و پلورالیسم نقبی زد و این بار از این دو مفهوم برای اثبات مدعیات سخنرانیاش در رد علم بومی بهره جست. آنچه میخوانید متن سخنرانی مصطفی ملکیان در همایش «علم بومی و علم جهانی» است.
مصطفی ملکیان:
علم بومی از دوجنبه قابل نقد است: یکی از جنبه نظری (معرفتشناختی صرف) و دیگری از جنبه عملی (اخلاقی). حاصل این دو نقد آن خواهد بود که نه به لحاظ معرفتشناختی علم بومی قابل دفاع است و نه به لحاظ اخلاقی. به معنای دیگر نه میتوان علم بومی داشت و نه حتی اگر چنین امری امکانپذیر بود، حق داشتیم علم بومی داشته باشیم.
مقدمتا نگاهی دارم به مراحل تحقیق علمی و امکان بومی بودن را در هر یک از این مراحل بررسی میکنم. به نظر میآید در زمینه علم باید سه مرحله را از هم تفکیک کرد. مراد من از علم، علم تجربی نیست.
علم تجربی البته مشمول این سخن هست اما علاوه بر علم تجربی مجموعه همه علوم فلسفی، تاریخی، ادبی و هنری و اگر مستقلا بخواهیم سخن بگوییم مجموعه همه علوم دینی و مذهبی هم مشمول این سخن خواهد بود. در اینجا مرادم از علم در واقع «دیسیپلین» (disiplin) است. نه «Science». من مرحله اول را موضوعگزینی مینامم. در این مرحله مساله نظری خاصی برای حل یا برای رفع مشکل عملی خاصی گزینش میشود.
مرحله دوم را به مرحله «فرآیند درآیی» تعبیر میکنم. یعنی مرحله درآمدن به فرآیند علم و مشغول مطالعه و تحقیق علمی شدن. مرحلهای که در آن از جنبه ناظر بیرون میآییم و به جنبه عامل درمیآییم.
این مرحله دوم به معنای شروع کردن مطالعه و تحقیق برای حل مساله برای رفع مشکل است. مرحله سومی هم وجود دارد که مرحله «فرآورده بینی» نام دارد. در این مرحله فرآورده مطالعات و تحقیقات مورد توجه قرار میگیرد. این فرآورده حاصل فرآیندی است که دانشمندان در آن فعال بودهاند. این فرآورده یا قابل دفاع است یا نیست.
بحث بر سر این است که آیا مراد کسانی که از علم بومی دم میزنند، بومی کردن مرحله اول است یا مرحله دوم یا مرحله سوم؟ چون در هر یک از این سه مرحله نکات قابلتوجهی وجود دارد. در وهله اول ممکن است مراد از علم بومی این باشد که در میان مسائل و مشکلات بیشمار هر علمی (چه علم تجربی طبیعی و چه علم تجربی انسانی، چه علم فلسفی و چه علم تاریخی، چه علم ادبی و هنری و چه علم دینی و مذهبی) باید به سراغ آن دسته مسائلی رفت که مرتبط با شهروندان و جامعه محقق باشد.
یعنی وقتی میتوان در هر زمینهای به مسائل و مشکلات بیشماری پرداخت، دست به گزینش زده و از میان این مسائل، به مشکلات جامعه خود بپردازیم. به معنای دیگر به سراغ مسائلی که مسائل متداول جامعه خود ما نیست نرویم. در واقع تمام چیزی که از علم بومی به این معنا حاصل میشود، توجه کردن به مسائل موجود بالفعل جامعهای است که محقق شهروند آن جامعه است.
اگر مراد از علم بومی این مفهوم باشد که مسائل و مشکلات جامعه ایرانی نسبت به مسائل جوامع دیگر برای جامعهشناس ایرانی در اولویت قرار دارد، این ادعا نه فقط قابل دفاع بلکه وظیفه اخلاقی هر انسانی است. از آنرو که محقق در جامعهای زندگی و از بهرهوریهای این جامعه استفاده میکند، طبعا این جامعه، بر محقق حقی بیش از سایر جوامع دارد.
بنابراین اگر محقق نیروی جسمانی، ذهنی یا نیروی روانی و مخصوصا نیروی فکری و علمی خاصی دارد، باید آن نیرو را مصروف حل مسائل این جامعه کند. اما از این تعبیر، علم خاصی پدید نمیآید. این تعبیر فقط به معنای آن است که علمها را در معلومهای خاصی به کار بگیریم. چنین ادعایی بدان معنا نیست که علم خاصی مثلا فیزیک یا روانشناسی یا فلسفه خاصی پیدا شود.
نکته دوم درباره جریان فرآیند درآیی و مرحله ورود به فرآیند مطالعه و تحقیق علمی است. وقتی که موضوعی انتخاب و به عهده محققی گذاشته شد، طبعا شروع به مطالعه و تحقیق میکند. این مطالعه و تحقیق از لحظهای که شروع میشود تا وقتی که فرآوردهاش عرضه شود، فرآیند مطالعه و تحقیق علمی نام دارد. حال باید دید در این فرآیند آیا میتوان علم بومی داشت یا خیر؟ بدان معنا که دانشمندی بگوید من میخواهم در فرآیند مطالعه و تحقیق، بومی باشم.
آیا چنین سخنی معنا دارد؟ اگر بخواهیم در فرآیند علم وارد شویم باید سه شرط را رعایت کنیم. فیالمثل اگر بخواهیم در روانشناسی فعالیت میکنیم اولین شرط آن این است که در هدف، با روانشناسان اشتراک مساعی داشته باشیم. یعنی اگر در روانشناسی، روانشناسان گفتند ما موضوع مطالعه و تحقیقمان مثلا شناخت روان انسانی یا شناخت روان و رفتار انسانی است، ما هم باید موضوع تحقیقمان همین باشد تا بتوان وارد حیطه روانشناسی شد.
موضوع تحقیق، شرط لازم ورود در فرآیند تحقیق است. شرط دوم پذیرفتن متدولوژی و التزام نظری و عملی به مجموعه روشهای یک دیسیپلین است. کنار گذاشتن هر روشی باید مستند به استدلالی باشد که این استدلال مورد قبول همه کسانی که در این دیسیپلین مشغول فعالیتاند باشد.
اما شرط سوم این است که فرد باید تواناییهای این رشته را هم داشته باشد. نمیتوان روانشناسی خواند ولی در جامعهشناسی وارد تحقیق و مطالعه شد. نمیتوان فلسفه خواند و در جامعهشناسی فعالیت کرد زیرا که فرد تواناییهای یک جامعهشناس را ندارد. در هر علم سلسله مبادی خاصی وجود دارد که هرکسی باید این مبادی را طی کرده باشد. به تعبیر فرانسیس بیکن هر کسی پس از اینکه اسیر علمی شد میتواند امیر آن علم شود. حال در کدامیک از این سه مرحله، بومی بودن معنا دارد؟ بومی بودن در حیطه اهداف به چه معناست؟
میتوان گفت از میان هزار مسالهای که همه تحت پوشش موضوع جامعهشناسی قرار میگیرند، من چون یک جامعهشناس ایرانیام، میخواهم موضوعات جامعهشناختی ایران را مورد بحث قرار دهم. اما به هر حال موضوع جامعهشناسی باید محل بحث من باشد نه چیز دیگری و به این معنا من نمیتوانم طرح بومی داشته باشم. در باب اهداف نمیتوان اهداف جامعهشناسی یا اقتصاد را فراموش کرد و به اهداف دیگری پرداخت.
هدف هر علمی ایضاح مسائل و مشکلاتی است که در مورد موضوع آن علم وجود دارد. میتوان علم جدیدی ابداع کرد اما نمیتوان وارد علوم موجود شد و به موضوع این علوم بیاعتنا ماند. اگر قرار است علم جدیدی ابداع شود که موضوع و روشهای خاص خودش را داشته باشد ممکن است چنین علمی مشتری پیدا بکند یا مشتری پیدا نکند. مشتری پیدا کردن یا نکردن آن هم به میزان قدرت استدلال ابداع آن علم جدید است.
بومی بودن در اینجا جز به معنای برگزیدن موضوعی که مبتلا به جامعه ماست، معنا ندارد. این همان چیزی است که در قسمت اول (در قسمت موضوعگزینی) هم به آن اشاره کردم.
در بحث روش هم همینطور است. ممکن است روشی، مثلا در اقتصاد، پسندیده نشود. بحث بر سر این است که آیا رد این روش به جهت این است که بومی نیست یا به جهت این است که حق نیست؟ اگر به جهت این است که حق نیست باید به همکارانتان بتوانید نشان دهید که اتخاذ این روش حق نیست. اما بومی بودن غیر از حق بودن است.
اگر من به نکتهای که یک جامعهشناس گفته اشکالی دارم، باید با متدولوژی جامعهشناسی آن نکته را به او تفهیم بکنم. در روشهای جامعهشناسی هم به همین صورت است. من میتوانم نشان دهم روشهای جامعهشناختی حق نیست. اما نمیتوانم نشان دهم که بومی نیست. حتی اگر بومی نباشد، مگر بومی بودن دلیل بر حقانیت است؟ یا بومی نبودن دلیل بر عدم بر حقانیت است؟ من باید فارغ از بومی بودن و بومی نبودن نشان دهم روشی خاص روش قابل دفاعی نیست. در باب تواناییها هم باز به همین ترتیب است. یعنی تواناییهای بومی وجود ندارد.
توانایی در علم اقتصاد یعنی مجموعه آنچه را که در علم اقتصاد تاکنون گفته شده است باید بدانیم تا بتوانیم یک گام علم اقتصاد را جلو ببریم. از اینرو بومی بودن در قسمت توانایی معنا ندارد. ما باید بتوانیم هم در ناحیه موضوعات و هم در ناحیه روشها آرا و نظرهای مخالف را هم بشنویم. همچنین آرا و نظرهای خودمان را عرضه کنیم.
به این معنا پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکس به هر روشی اشکالی دارد باید بتواند اشکال خود را طرح کند. اگر روش جدیدی ابداع کرده باید بتواند روش جدید خود را عرضه کرده و به سود آن استدلال کند و هم در مقابل حملات از آن دفاع کند. اما این را بومیسازی نمیگویند. به این میگوییم پلورالیزم فرهنگی.
پلورالیزم فرهنگی از نظر کسی مثل بنده قابل دفاع است. پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکسی رایی دارد بتواند رای خود را عرضه کند ولو رای او مخرب باشد. ما مخرببودنش را نشان میدهیم. اگر سازنده است، ما سازندهبودنش را نشان میدهیم و بعد هم میپذیریم. اما این به معنای بومیسازی نیست. بنابراین اگر من در حوزه جامعهشناسی کار میکنم و نکتهای مثلا از ابنخلدون به ذهنام آمد که جامعهشناسان کنونی از آن غلفت کردهاند، نمیتوانم این نکته را به عنوان علم بومی عرضه کنم. آن هم به این دلیل که ابنخلدون گفته و ابنخلدون مسلمان است و اهل دیار ماست.
میشود نشان داد این سخن حقانیت دارد و سخنان مخالفش از حقانیت بیبهرهاست. بحث حقانیت و عدم حقانیت فقط در فضای کاملا آزاد و پلورالیستی قابل طرح است و این البته به معنای بومی بودن نیست.
اما در بخش سوم یعنی در فرآوردههای علمی میتوانیم بگوییم علم بومی داریم؟ هر فرآورده علمی یعنی هر گزارهای که حاصل مطالعات و تحقیقات یک محقق و مطالعهگر در یک رشته از علوم و معارف بشری است، از سه قسم بیرون نیست یا گزارهای است آبجکتیو (Objective) یا گزارهای است سابجکتیو (Subjective). و اگر آبجکتیو باشد یا آبجکتیو بالفعل است یا آبجکتیو بالقوه.
به این معنا که اگر هرکس گزارهای عرضه کرد و ادعا کرد این حاصل مطالعات و تحقیقات من است، از سه قسم بیرون نیست: یا این گزاره، گزارهای است که هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن متصور نیست.
مثلا گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه. من معتقدم آبی زیباترین رنگ جهان است. ولی شما معتقدید سبز زیباترین رنگ جهان است. هیچ ترازویی برای فهم اینکه کدام یک از این دو گزاره حق یا باطل است وجود ندارد. در این گزارهها اصلا حق و باطلی وجود ندارد. گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه، برای آنچه که معمولا در بخش عظیمی از زیباییشناختی در فلسفه هنر محل بحث واقع میشود، اصولا حق و باطل معنا ندارد، زیرا ذوق و سلیقه ترازو ندارد.
به نظر میآید که گزارههای حاکی از ذوق و سلیقه چیزی درباره جهان میگویند. در حالی که چیزی درباره من گوینده میگویند. وقتی من میگویم زیباترین رنگ جهان آبی است، چیزی درباره جهان هستی نگفتهام. بلکه فقط در رابطه با روان خودم مطلبی بیان کردهام. این گزارهها Subjective هستند. یعنی گزارههای بیترازو هستند. هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آنها وجود ندارد.
گزارههای دوم Objectiveاند. یعنی برای آنها ترازو وجود دارد و با رجوع به آن ترازو میتوان فهمید که این گزاره حق است یا باطل. گزارههای Objective هم به دو قسم قابل تقسیماند: آنهایی که ترازویشان همین الان در اختیار ماست و آنهایی که در آینده در اختیار بشر قرار خواهد گرفت. مثلا فرض کنید من ادعا کنم آب در ۸۰ درجه سانتیگراد به جوش میآید. علوم و معارف بشری، ترازویی دارد که بلافاصله میگوید این گزاره حق است یا باطل.
این گزاره «objective بالفعل» است. یعنی گزارهای که ترازو دارد و ترازوی آن هم بالفعل و همین الان وجود دارد. اما گزارهای هم هست که Objectiv هست. علیالقاعده و بالقوه ترازو دارد ولی بالفعل ترازو ندارد. یعنی الان علوم و معارف بشری اجازه نمیدهند که حق و باطل آن را بفهمیم. یعنی اگر من به جای اینکه بگویم آب در ۱۰۰ درجه یا در ۸۰ یا در ۱۲۰ درجه سانتیگراد بهجوش میآید، بگویم در فلان کهکشانی که ۵۰ میلیون سالنوری از ما فاصله دارد، اکسیژن وجود دارد. این یک گزاره Obgectiv است وحق و باطل دارد.
یا در آن کهکشان، اکسیژن وجود دارد یا ندارد. از این دو حالت خارج نیست. اما اکنون ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن وجود ندارد. چنین گزارهای «Objective بالقوه» است. تمام فرآوردههای تمام علوم و معارف بشری چه علومتجربی، چه فلسفی، چه عرفانی، چه تاریخی، چه دینی و مذهبی و چه ادبی و هنری از این سه قسم بیرون نیستند.
در این صورت وقتی فرآوردههای علمی بر ما عرضه شوند اگر «Objectiv بالفعل» بودند، باید با ترازویی که برای سنجششان وجود دارد، فهمید که حقاند یا باطل. اگر حق نبودند قبولشان نمیکنیم. نه به دلیل اینکه بومی نبودهاند بلکه به دلیل اینکه حق نبودهاند و اگر هم حق هستند، قبولشان میکنیم. نه به دلیل اینکه بومی بودهاند بلکه به دلیل اینکه حق بودهاند.
در مورد گزارههای «Objective بالقوه» هم به همین گونه است. نهایت سخن من این است: علم بومی با دو چیز ناسازگار است. اگر بخواهیم بر علم بومی تکیه کنیم اولا نپذیرفتهایم که انسانها بهرغم اختلافات بسیار بسیار عدیدهای که به لحاظ مکانی، زمانی، اوضاع و احوال زندگی، از لحاظ جسمانی، ذهنی، روانی، اجتماعی و از لحاظ فرهنگی با یکدیگر دارند ولی با این همه آنها «انسان»اند و اگر انساناند یک سلسله مولفههای مشترک جسمانی، ذهنی، روانی بر آنها حاکم است که ما باید در پذیرش و آرا و نظرات به همان مولفههای مشترک رجوع کنیم.
در واقع کسانی که بر علم بومی تاکید میکنند، گویا ماهیت انسانی مشترک میان همه انسانها را منکر میشوند. البته این مشکل، یک مشکل مابعدالطبیعی، انسانشناختی و فلسفی است که به انسانشناسی فلسفی مربوط میشود. اما مضاف بر آن یک مشکل اخلاقی نیز وجود دارد و آن این است: هرکسی که به بومی بودن تکیه کرد، نمیتواند بر حق تکیه کند.
اصلا چرا باید از بومی بودن سخن گفت؟ باید از حق و باطل حرف بزنیم. باید بگوییم سخنی حق است یا نه. اگر حق است، از هر بوم و بری که هست بپذیریم و اگر باطل است، از هر بوم و بری که هست آن را واپس بزنیم. بنابراین، اینکه ملاک بومیبودن بخواهد در پذیرش یا عدم پذیرش مورد توجه قرار گیرد، با امر اخلاقی منافات دارد.
به تعبیر دیگر،از قدیم در فلسفه به لحاظ اونتولوژیک و وجودشناختی یاد گرفتهایم که فکر مجرد هست. یعنی زمان و مکان ندارد. من از لحاظ اپیستولوژیک هم تکرار میکنم فکر زمان و مکان ندارد. چون زمان ندارد، ما نمیتوانیم به لحاظ اینکه فکری نو یا کهنه است، آن را بپذیریم یا آن را رد کنیم. چون نو و کهنه بودن در امور زماندار قابل بحثاند ولی فکر زمان ندارد. از طرف دیگر، فکر مکان هم ندارد. بنابراین نمیتوان فکری را چون شرقی یا غربی است، قبول یا رد کرد.
فکر چون مکان ندارد، ما نمیتوانیم به جغرافیای فکر نگاه کنیم و چون زمان ندارد، نمیتوانیم به تاریخ فکر نگاه کنیم. فکر بیزمان است و بنابراین بیتاریخ. فکر بیمکان است و بنابراین بیجغرافیا. فکر فقط یک چیز دارد و آن حق و باطل است. فکرهایی که حقاند را باید به لحاظ اخلاقی پذیرفت و فکرهای باطل را هم به لحاظ اخلاقی باید رد کرد. اما بحث بر سر این است که فهم و تمییز میان حق و باطل هم به دو چیز نیاز دارد: آزادی و پلورالیسم. تا آزادی وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید چه فکری حق است یا باطل. تا پلورالیسم وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید کدام فکر حق است یا باطل.
آزادی و پلورالیسم هم در معنا با هم تفاوت میکنند. پلورالیسم یعنی همه کس حق اظهارنظر رادر قلمرو مورد نظر داشته باشد. آزادی هم یعنی همهکس حق قبول و رد داشته باشد.
با توجه به مطالبی که گفته شد به نظر میآید علم بومی در هیچ کدام از سه قسمت موضوع گزینی، فرآیند درآیی و فرآوردهبینی قابل دفاع نیست.
لینکهای مرتبط:
مفهوم “علم بومی” خطاست
همایش “علم بومی، علم جهانی” با حضور مصطفی ملکیان برگزارمیشود
همایش «علم بومی (اسلامی) و علم جهانی؛ امکان یا امتناع؟» برگزار شد
بحثی در امکان علم بومی؛ علم بیتاریخ بیجغرافیا
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۸:۴۲ شماره پست: ۱۵۰
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت. امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است….
هممیهن ـ سعید بابایی : انجمن جامعهشناسی ایران هشتم خردادماه جاری با همکاری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی یک روزه ترتیب داد با عنوان «علم بومی و علم جهانی: امکان یا امتناع؟» این همایش به یادمان پروفسور سیدحسین العطاس جامعهشناس مالزیایی اختصاص داشت که چندی پیش درگذشت.
امکان وجود علم بومی در مقابل علم جهانی مدتهاست مورد مناقشه نظری متفکران ایرانی و اندیشمندان کشورهای جهان سوم قرار گرفته است.
برگزاری یادمان مرحوم العطاس که نظریات خود را در زمینه امکان علم اسلامی شرح و بسط داده است در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران فرصتی پیشروی جامعهشناسان ایرانی نهاد تا هر یک از منظر خود به ضرورت طرح این بحث بپردازند.طی برگزاری یک روز همایش نزدیک به ۱۴ نفر از استادان و محققان دانشگاههای کشور به ایراد سخن پرداختند که مجموعه مقالات آنان به همت انجمن جامعهشناسی ایران منتشر خواهد شد. مصطفی ملکیان، دینپژوه نامآور ایرانی نیز یکی از سخنرانان این مجمع علمی بود.
او موضوع سخنرانیاش را «بررسی امکان وجود علم بومی» قرار داد و با ارائه ادله نظری اثبات کرد نه به لحاظ معرفتشناختی و نه به لحاظ اخلاقی عملی امکان علم بومی وجود نخواهد داشت. او البته بار دیگر به دو مفهوم آزادی و پلورالیسم نقبی زد و این بار از این دو مفهوم برای اثبات مدعیات سخنرانیاش در رد علم بومی بهره جست. آنچه میخوانید متن سخنرانی مصطفی ملکیان در همایش «علم بومی و علم جهانی» است.
مصطفی ملکیان:
علم بومی از دوجنبه قابل نقد است: یکی از جنبه نظری (معرفتشناختی صرف) و دیگری از جنبه عملی (اخلاقی). حاصل این دو نقد آن خواهد بود که نه به لحاظ معرفتشناختی علم بومی قابل دفاع است و نه به لحاظ اخلاقی. به معنای دیگر نه میتوان علم بومی داشت و نه حتی اگر چنین امری امکانپذیر بود، حق داشتیم علم بومی داشته باشیم.
مقدمتا نگاهی دارم به مراحل تحقیق علمی و امکان بومی بودن را در هر یک از این مراحل بررسی میکنم. به نظر میآید در زمینه علم باید سه مرحله را از هم تفکیک کرد. مراد من از علم، علم تجربی نیست.
علم تجربی البته مشمول این سخن هست اما علاوه بر علم تجربی مجموعه همه علوم فلسفی، تاریخی، ادبی و هنری و اگر مستقلا بخواهیم سخن بگوییم مجموعه همه علوم دینی و مذهبی هم مشمول این سخن خواهد بود. در اینجا مرادم از علم در واقع «دیسیپلین» (disiplin) است. نه «Science». من مرحله اول را موضوعگزینی مینامم. در این مرحله مساله نظری خاصی برای حل یا برای رفع مشکل عملی خاصی گزینش میشود.
مرحله دوم را به مرحله «فرآیند درآیی» تعبیر میکنم. یعنی مرحله درآمدن به فرآیند علم و مشغول مطالعه و تحقیق علمی شدن. مرحلهای که در آن از جنبه ناظر بیرون میآییم و به جنبه عامل درمیآییم.
این مرحله دوم به معنای شروع کردن مطالعه و تحقیق برای حل مساله برای رفع مشکل است. مرحله سومی هم وجود دارد که مرحله «فرآورده بینی» نام دارد. در این مرحله فرآورده مطالعات و تحقیقات مورد توجه قرار میگیرد. این فرآورده حاصل فرآیندی است که دانشمندان در آن فعال بودهاند. این فرآورده یا قابل دفاع است یا نیست.
بحث بر سر این است که آیا مراد کسانی که از علم بومی دم میزنند، بومی کردن مرحله اول است یا مرحله دوم یا مرحله سوم؟ چون در هر یک از این سه مرحله نکات قابلتوجهی وجود دارد. در وهله اول ممکن است مراد از علم بومی این باشد که در میان مسائل و مشکلات بیشمار هر علمی (چه علم تجربی طبیعی و چه علم تجربی انسانی، چه علم فلسفی و چه علم تاریخی، چه علم ادبی و هنری و چه علم دینی و مذهبی) باید به سراغ آن دسته مسائلی رفت که مرتبط با شهروندان و جامعه محقق باشد.
یعنی وقتی میتوان در هر زمینهای به مسائل و مشکلات بیشماری پرداخت، دست به گزینش زده و از میان این مسائل، به مشکلات جامعه خود بپردازیم. به معنای دیگر به سراغ مسائلی که مسائل متداول جامعه خود ما نیست نرویم. در واقع تمام چیزی که از علم بومی به این معنا حاصل میشود، توجه کردن به مسائل موجود بالفعل جامعهای است که محقق شهروند آن جامعه است.
اگر مراد از علم بومی این مفهوم باشد که مسائل و مشکلات جامعه ایرانی نسبت به مسائل جوامع دیگر برای جامعهشناس ایرانی در اولویت قرار دارد، این ادعا نه فقط قابل دفاع بلکه وظیفه اخلاقی هر انسانی است. از آنرو که محقق در جامعهای زندگی و از بهرهوریهای این جامعه استفاده میکند، طبعا این جامعه، بر محقق حقی بیش از سایر جوامع دارد.
بنابراین اگر محقق نیروی جسمانی، ذهنی یا نیروی روانی و مخصوصا نیروی فکری و علمی خاصی دارد، باید آن نیرو را مصروف حل مسائل این جامعه کند. اما از این تعبیر، علم خاصی پدید نمیآید. این تعبیر فقط به معنای آن است که علمها را در معلومهای خاصی به کار بگیریم. چنین ادعایی بدان معنا نیست که علم خاصی مثلا فیزیک یا روانشناسی یا فلسفه خاصی پیدا شود.
نکته دوم درباره جریان فرآیند درآیی و مرحله ورود به فرآیند مطالعه و تحقیق علمی است. وقتی که موضوعی انتخاب و به عهده محققی گذاشته شد، طبعا شروع به مطالعه و تحقیق میکند. این مطالعه و تحقیق از لحظهای که شروع میشود تا وقتی که فرآوردهاش عرضه شود، فرآیند مطالعه و تحقیق علمی نام دارد. حال باید دید در این فرآیند آیا میتوان علم بومی داشت یا خیر؟ بدان معنا که دانشمندی بگوید من میخواهم در فرآیند مطالعه و تحقیق، بومی باشم.
آیا چنین سخنی معنا دارد؟ اگر بخواهیم در فرآیند علم وارد شویم باید سه شرط را رعایت کنیم. فیالمثل اگر بخواهیم در روانشناسی فعالیت میکنیم اولین شرط آن این است که در هدف، با روانشناسان اشتراک مساعی داشته باشیم. یعنی اگر در روانشناسی، روانشناسان گفتند ما موضوع مطالعه و تحقیقمان مثلا شناخت روان انسانی یا شناخت روان و رفتار انسانی است، ما هم باید موضوع تحقیقمان همین باشد تا بتوان وارد حیطه روانشناسی شد.
موضوع تحقیق، شرط لازم ورود در فرآیند تحقیق است. شرط دوم پذیرفتن متدولوژی و التزام نظری و عملی به مجموعه روشهای یک دیسیپلین است. کنار گذاشتن هر روشی باید مستند به استدلالی باشد که این استدلال مورد قبول همه کسانی که در این دیسیپلین مشغول فعالیتاند باشد.
اما شرط سوم این است که فرد باید تواناییهای این رشته را هم داشته باشد. نمیتوان روانشناسی خواند ولی در جامعهشناسی وارد تحقیق و مطالعه شد. نمیتوان فلسفه خواند و در جامعهشناسی فعالیت کرد زیرا که فرد تواناییهای یک جامعهشناس را ندارد. در هر علم سلسله مبادی خاصی وجود دارد که هرکسی باید این مبادی را طی کرده باشد. به تعبیر فرانسیس بیکن هر کسی پس از اینکه اسیر علمی شد میتواند امیر آن علم شود. حال در کدامیک از این سه مرحله، بومی بودن معنا دارد؟ بومی بودن در حیطه اهداف به چه معناست؟
میتوان گفت از میان هزار مسالهای که همه تحت پوشش موضوع جامعهشناسی قرار میگیرند، من چون یک جامعهشناس ایرانیام، میخواهم موضوعات جامعهشناختی ایران را مورد بحث قرار دهم. اما به هر حال موضوع جامعهشناسی باید محل بحث من باشد نه چیز دیگری و به این معنا من نمیتوانم طرح بومی داشته باشم. در باب اهداف نمیتوان اهداف جامعهشناسی یا اقتصاد را فراموش کرد و به اهداف دیگری پرداخت.
هدف هر علمی ایضاح مسائل و مشکلاتی است که در مورد موضوع آن علم وجود دارد. میتوان علم جدیدی ابداع کرد اما نمیتوان وارد علوم موجود شد و به موضوع این علوم بیاعتنا ماند. اگر قرار است علم جدیدی ابداع شود که موضوع و روشهای خاص خودش را داشته باشد ممکن است چنین علمی مشتری پیدا بکند یا مشتری پیدا نکند. مشتری پیدا کردن یا نکردن آن هم به میزان قدرت استدلال ابداع آن علم جدید است.
بومی بودن در اینجا جز به معنای برگزیدن موضوعی که مبتلا به جامعه ماست، معنا ندارد. این همان چیزی است که در قسمت اول (در قسمت موضوعگزینی) هم به آن اشاره کردم.
در بحث روش هم همینطور است. ممکن است روشی، مثلا در اقتصاد، پسندیده نشود. بحث بر سر این است که آیا رد این روش به جهت این است که بومی نیست یا به جهت این است که حق نیست؟ اگر به جهت این است که حق نیست باید به همکارانتان بتوانید نشان دهید که اتخاذ این روش حق نیست. اما بومی بودن غیر از حق بودن است.
اگر من به نکتهای که یک جامعهشناس گفته اشکالی دارم، باید با متدولوژی جامعهشناسی آن نکته را به او تفهیم بکنم. در روشهای جامعهشناسی هم به همین صورت است. من میتوانم نشان دهم روشهای جامعهشناختی حق نیست. اما نمیتوانم نشان دهم که بومی نیست. حتی اگر بومی نباشد، مگر بومی بودن دلیل بر حقانیت است؟ یا بومی نبودن دلیل بر عدم بر حقانیت است؟ من باید فارغ از بومی بودن و بومی نبودن نشان دهم روشی خاص روش قابل دفاعی نیست. در باب تواناییها هم باز به همین ترتیب است. یعنی تواناییهای بومی وجود ندارد.
توانایی در علم اقتصاد یعنی مجموعه آنچه را که در علم اقتصاد تاکنون گفته شده است باید بدانیم تا بتوانیم یک گام علم اقتصاد را جلو ببریم. از اینرو بومی بودن در قسمت توانایی معنا ندارد. ما باید بتوانیم هم در ناحیه موضوعات و هم در ناحیه روشها آرا و نظرهای مخالف را هم بشنویم. همچنین آرا و نظرهای خودمان را عرضه کنیم.
به این معنا پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکس به هر روشی اشکالی دارد باید بتواند اشکال خود را طرح کند. اگر روش جدیدی ابداع کرده باید بتواند روش جدید خود را عرضه کرده و به سود آن استدلال کند و هم در مقابل حملات از آن دفاع کند. اما این را بومیسازی نمیگویند. به این میگوییم پلورالیزم فرهنگی.
پلورالیزم فرهنگی از نظر کسی مثل بنده قابل دفاع است. پلورالیزم فرهنگی یعنی هرکسی رایی دارد بتواند رای خود را عرضه کند ولو رای او مخرب باشد. ما مخرببودنش را نشان میدهیم. اگر سازنده است، ما سازندهبودنش را نشان میدهیم و بعد هم میپذیریم. اما این به معنای بومیسازی نیست. بنابراین اگر من در حوزه جامعهشناسی کار میکنم و نکتهای مثلا از ابنخلدون به ذهنام آمد که جامعهشناسان کنونی از آن غلفت کردهاند، نمیتوانم این نکته را به عنوان علم بومی عرضه کنم. آن هم به این دلیل که ابنخلدون گفته و ابنخلدون مسلمان است و اهل دیار ماست.
میشود نشان داد این سخن حقانیت دارد و سخنان مخالفش از حقانیت بیبهرهاست. بحث حقانیت و عدم حقانیت فقط در فضای کاملا آزاد و پلورالیستی قابل طرح است و این البته به معنای بومی بودن نیست.
اما در بخش سوم یعنی در فرآوردههای علمی میتوانیم بگوییم علم بومی داریم؟ هر فرآورده علمی یعنی هر گزارهای که حاصل مطالعات و تحقیقات یک محقق و مطالعهگر در یک رشته از علوم و معارف بشری است، از سه قسم بیرون نیست یا گزارهای است آبجکتیو (Objective) یا گزارهای است سابجکتیو (Subjective). و اگر آبجکتیو باشد یا آبجکتیو بالفعل است یا آبجکتیو بالقوه.
به این معنا که اگر هرکس گزارهای عرضه کرد و ادعا کرد این حاصل مطالعات و تحقیقات من است، از سه قسم بیرون نیست: یا این گزاره، گزارهای است که هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن متصور نیست.
مثلا گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه. من معتقدم آبی زیباترین رنگ جهان است. ولی شما معتقدید سبز زیباترین رنگ جهان است. هیچ ترازویی برای فهم اینکه کدام یک از این دو گزاره حق یا باطل است وجود ندارد. در این گزارهها اصلا حق و باطلی وجود ندارد. گزارههای مربوط به ذوق و سلیقه، برای آنچه که معمولا در بخش عظیمی از زیباییشناختی در فلسفه هنر محل بحث واقع میشود، اصولا حق و باطل معنا ندارد، زیرا ذوق و سلیقه ترازو ندارد.
به نظر میآید که گزارههای حاکی از ذوق و سلیقه چیزی درباره جهان میگویند. در حالی که چیزی درباره من گوینده میگویند. وقتی من میگویم زیباترین رنگ جهان آبی است، چیزی درباره جهان هستی نگفتهام. بلکه فقط در رابطه با روان خودم مطلبی بیان کردهام. این گزارهها Subjective هستند. یعنی گزارههای بیترازو هستند. هیچ ترازویی برای تشخیص حق و باطل آنها وجود ندارد.
گزارههای دوم Objectiveاند. یعنی برای آنها ترازو وجود دارد و با رجوع به آن ترازو میتوان فهمید که این گزاره حق است یا باطل. گزارههای Objective هم به دو قسم قابل تقسیماند: آنهایی که ترازویشان همین الان در اختیار ماست و آنهایی که در آینده در اختیار بشر قرار خواهد گرفت. مثلا فرض کنید من ادعا کنم آب در ۸۰ درجه سانتیگراد به جوش میآید. علوم و معارف بشری، ترازویی دارد که بلافاصله میگوید این گزاره حق است یا باطل.
این گزاره «objective بالفعل» است. یعنی گزارهای که ترازو دارد و ترازوی آن هم بالفعل و همین الان وجود دارد. اما گزارهای هم هست که Objectiv هست. علیالقاعده و بالقوه ترازو دارد ولی بالفعل ترازو ندارد. یعنی الان علوم و معارف بشری اجازه نمیدهند که حق و باطل آن را بفهمیم. یعنی اگر من به جای اینکه بگویم آب در ۱۰۰ درجه یا در ۸۰ یا در ۱۲۰ درجه سانتیگراد بهجوش میآید، بگویم در فلان کهکشانی که ۵۰ میلیون سالنوری از ما فاصله دارد، اکسیژن وجود دارد. این یک گزاره Obgectiv است وحق و باطل دارد.
یا در آن کهکشان، اکسیژن وجود دارد یا ندارد. از این دو حالت خارج نیست. اما اکنون ترازویی برای تشخیص حق و باطل آن وجود ندارد. چنین گزارهای «Objective بالقوه» است. تمام فرآوردههای تمام علوم و معارف بشری چه علومتجربی، چه فلسفی، چه عرفانی، چه تاریخی، چه دینی و مذهبی و چه ادبی و هنری از این سه قسم بیرون نیستند.
در این صورت وقتی فرآوردههای علمی بر ما عرضه شوند اگر «Objectiv بالفعل» بودند، باید با ترازویی که برای سنجششان وجود دارد، فهمید که حقاند یا باطل. اگر حق نبودند قبولشان نمیکنیم. نه به دلیل اینکه بومی نبودهاند بلکه به دلیل اینکه حق نبودهاند و اگر هم حق هستند، قبولشان میکنیم. نه به دلیل اینکه بومی بودهاند بلکه به دلیل اینکه حق بودهاند.
در مورد گزارههای «Objective بالقوه» هم به همین گونه است. نهایت سخن من این است: علم بومی با دو چیز ناسازگار است. اگر بخواهیم بر علم بومی تکیه کنیم اولا نپذیرفتهایم که انسانها بهرغم اختلافات بسیار بسیار عدیدهای که به لحاظ مکانی، زمانی، اوضاع و احوال زندگی، از لحاظ جسمانی، ذهنی، روانی، اجتماعی و از لحاظ فرهنگی با یکدیگر دارند ولی با این همه آنها «انسان»اند و اگر انساناند یک سلسله مولفههای مشترک جسمانی، ذهنی، روانی بر آنها حاکم است که ما باید در پذیرش و آرا و نظرات به همان مولفههای مشترک رجوع کنیم.
در واقع کسانی که بر علم بومی تاکید میکنند، گویا ماهیت انسانی مشترک میان همه انسانها را منکر میشوند. البته این مشکل، یک مشکل مابعدالطبیعی، انسانشناختی و فلسفی است که به انسانشناسی فلسفی مربوط میشود. اما مضاف بر آن یک مشکل اخلاقی نیز وجود دارد و آن این است: هرکسی که به بومی بودن تکیه کرد، نمیتواند بر حق تکیه کند.
اصلا چرا باید از بومی بودن سخن گفت؟ باید از حق و باطل حرف بزنیم. باید بگوییم سخنی حق است یا نه. اگر حق است، از هر بوم و بری که هست بپذیریم و اگر باطل است، از هر بوم و بری که هست آن را واپس بزنیم. بنابراین، اینکه ملاک بومیبودن بخواهد در پذیرش یا عدم پذیرش مورد توجه قرار گیرد، با امر اخلاقی منافات دارد.
به تعبیر دیگر،از قدیم در فلسفه به لحاظ اونتولوژیک و وجودشناختی یاد گرفتهایم که فکر مجرد هست. یعنی زمان و مکان ندارد. من از لحاظ اپیستولوژیک هم تکرار میکنم فکر زمان و مکان ندارد. چون زمان ندارد، ما نمیتوانیم به لحاظ اینکه فکری نو یا کهنه است، آن را بپذیریم یا آن را رد کنیم. چون نو و کهنه بودن در امور زماندار قابل بحثاند ولی فکر زمان ندارد. از طرف دیگر، فکر مکان هم ندارد. بنابراین نمیتوان فکری را چون شرقی یا غربی است، قبول یا رد کرد.
فکر چون مکان ندارد، ما نمیتوانیم به جغرافیای فکر نگاه کنیم و چون زمان ندارد، نمیتوانیم به تاریخ فکر نگاه کنیم. فکر بیزمان است و بنابراین بیتاریخ. فکر بیمکان است و بنابراین بیجغرافیا. فکر فقط یک چیز دارد و آن حق و باطل است. فکرهایی که حقاند را باید به لحاظ اخلاقی پذیرفت و فکرهای باطل را هم به لحاظ اخلاقی باید رد کرد. اما بحث بر سر این است که فهم و تمییز میان حق و باطل هم به دو چیز نیاز دارد: آزادی و پلورالیسم. تا آزادی وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید چه فکری حق است یا باطل. تا پلورالیسم وجود نداشته باشد نمیتوان فهمید کدام فکر حق است یا باطل.
آزادی و پلورالیسم هم در معنا با هم تفاوت میکنند. پلورالیسم یعنی همه کس حق اظهارنظر رادر قلمرو مورد نظر داشته باشد. آزادی هم یعنی همهکس حق قبول و رد داشته باشد.
با توجه به مطالبی که گفته شد به نظر میآید علم بومی در هیچ کدام از سه قسمت موضوع گزینی، فرآیند درآیی و فرآوردهبینی قابل دفاع نیست.
لینکهای مرتبط:
مفهوم “علم بومی” خطاست
همایش “علم بومی، علم جهانی” با حضور مصطفی ملکیان برگزارمیشود
همایش «علم بومی (اسلامی) و علم جهانی؛ امکان یا امتناع؟» برگزار شد
