برهان نظم به مثابه برهان وجودی

علی هراتی: ما معمولا برهان نظم را به مثابه یک استدلال منطقی با مقدمات و حد وسط و نتیجه با همه جدل و نزاعهای کلامی تصور می کنیم، اما در اینجا، خواهان این هستم که به این برهان، نه به مثابه برهان آن چنان که در سنت متافیزیک فلسفی گفته میشود بلکه به مثابه برهان آن چنان که در سنت دینی عرفانی گفته میشود، بپردازم. اساسا، معنای واژه های عقل و برهان و غیره در کتاب مقدس، با آنچه از این واژه ها در فلسفه مراد می کنیم، یکسان نیستند و همپوشانی نمی کنند. یعنی می توان به جناب غزالی حق داد که می گفت: این عقلی که مشائیان و بوعلی سینا از آن سخن می گوید، غیر از عقلی است که در قرآن و سنت پیامبر وجود دارد (اگرچه در عین حال میتوان جناب غزالی را نقد کرد که: به صرف اینکه این عقل، غیر از عقل در متون و سنت دینی است، نمی توان آن را باطل دانست و تکفیر کرد. دو معنا از عقل و عقلانیت وجود دارد که هر کدام در جای خودش، محق و شایسته هستند؛ یک عقلانیت از سنخ اخلاق است و با خوب و بد سروکار دارد و یک عقلانیت از سنخ علم به معنای ساینس است و تکنولوژی را بوجود میآورد)
در کتاب های مقدس و سنت های عرفانی، اصطلاحهای عقل و برهان، معانی انضمامی و مرتبط با تجربه زیسته انسان دارند، اما در سیر تفکر متافیزیکی فلسفی، این اصطلاحها بسیار معانی اشتقاقی و انشعابی پیدا می کنند و از متن زندگی فاصله می گیرند. در سوره یوسف گفته می شود اگر حضرت یوسف برهان پروردگارش را نمی دید، آهنگ زلیخا را می کرد؛ اما آیا این برهان، همان معنایی مراد می کند که ما معمولا از آن واژه مراد می کنیم و می فهمیم؟ به هیچ وجه. بله، نمی توان گفت صددرصد و بهتمامی واژه برهان در متن مقدس، از معنای برهان منطقی تهی است، اما با اطمینان می توان گفت: برهان در تلقی و برداشت متافیزیکی و علمی، که چه بخواهیم و چه نخواهیم سیطره جهانی پیدا کرده است و خودآگاه و ناخودآگاهها همه ما را تحت تاثیر قرار داده است، به مراتب این معنای منطقی و لوژیک تشدید شده است و بار معنایی مضاعف به خود گرفته است.
حالا اگر از این چشم انداز تازه به برهان نظم نگاه کنیم، متوجه می شویم، آن چیزی که در متن مقدس و اشعار عرفانی، از موضوع نظم در آفرینش جستجو می شود، پاک با چیزی که در موشکافیهای فلسفی و کلامی وجود دارد، متفاوت است. لطفا به نمونههایی که در زیر آوردهام دقت بفرمایید:
أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ
وَإِلَى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ
وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ
وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ
[سوره الغاشیه : ۱۷/۱۸/۱۹/۲۰ ]
باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا میکند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، در نظر هوشیار
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
در اینجا، متن می خواهد احساس حضور ناظم را در پدیدههای منظم در خواننده برانگیزاند و نشان بدهد یک حقیقت فراگیر و استعلایی وجود دارد که عین حضور و عین شعور است و این، چیزی نیست که ما در ماده به ماهو ماده و خاک به ماهو خاک انتظار داشته باشیم. به قول شیخ محمود شبستری: به بوی جرعه ای که او ریخت بر خاک/ بر آمد آدمی تا شد بر افلاک. در اینجا، نظم، حد وسط برهان منطقی نیست، بلکه عین حضور ناظم و شعور برتر در پدیدههای جهان است. برهان نظم را باید به مثابه امری وجودی و اگزیستانسیال دید تا بتوان حق مطلب را ادا کرد و بصیرت آیه: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا [سوره آل عمران : ۱۹۱] را در جان خود احساس کرد. در این معنا از عقلانیت، وجود انسان عین ربط به جهان و هستی است و تفکر، گوش دادن به ندای وجدان و هماهنگ شدن با کیهان (۱) تلقی می شود، در حالی که در عقلانیت راسیونال، تفکر تا سر حد بازی با دوگانگیهای مفهومی و جمع و تفریق ریاضی (۲) تقلیل داده میشود. (اینکه این حقیقت واجب الوجود است یا نورالانوار و دقیقا با کدام سیستم متافیزیکی سازگار است، چیزی نیست که در متن مقدس و اشعار عرفانی جستجو میشود. در اینجا، فقط یک جهش و گذار و سوگردانی از موجودات به وجود در کار است)
(۱) مانند زردتشت، بودا، کنفوسیوس و لائوتسه و پیامبران ادیان عبری یهودی
(۲) مانند دکارت، کانت، لایبنیتس و هابز
البته این تقسیم بندی، برای تقریب مطلب به ذهن است واگر نه خود فلسفه دوران روشنگری، به یک معنا، در جستجوی یقین حضوری و خود اشیاء بودند؛ مخصوصا اگر آنها را با فیلسوفهای پست مدرن مقایسه کنیم.