تأملاتی دربارهی مقالهی «محمّد(ص)، راوی رؤیاهای رسولانه»
متن حاضر گزارش گفتوگویی است میان حجت الاسلام عبدالحمید معادیخواه با آقایان علی باقریفر و محمدرضا نوراللهیان در نقد مقاله «محمّد(ص)؛ راوی رؤیاهای رسولانه» دکتر عبدالکریم سروش. این گفتوگو در تاریخ ۲۶ مردادماه ۱۳۹۲ انجام یافته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: حجت الاسلام و المسلمین عبدالمجید معادیخواه
حاضران: آقایان محمدعلی زم، محمدرضا نوراللهیان و علی باقریفر
زمان: شنبه ۲۶/۵/۱۳۹۲
قبل از اینکه سؤالات معطوف به این مقالات را بیان کنم، به محظوری اشاره میکنم که در این گونه بحثها وجود دارد و آن اینکه متأسفانه ما شرایط گفت و گو را نداریم؛ یعنی در اولین بحثی که پیش میآید، بلافاصله دیواری کشیده میشود و فضای تخاصم پیش میآید، در حالیکه اگر میشد از نویسنده سؤال شود، بحث شود، چهبسا مشکل حل میشد. انسان بعضی مسائل را از بدیهیات میداند و نمیداند چگونه قضیه برای فردی مانند دکتر سروش عکس شده است.
یک خاطره کوتاهی عرض میکنم: در سفر مکه فردی بود به نام دکتر طلال که یک سحر مهمان او بودیم، وی شخصیت جالبی بود و ویژگیهای نیک اخلاقی بسیاری داشت، من در صحبت با ایشان این جمله امیرالمؤمنین(ع) را نقل کردم که میفرماید: «… وَ لایَستَطیعُ اَن یَتَّقِی اَلله مَن یُخاصِم»، که با استقبال ایشان روبرو شدم، گویی حرف جدیدی را شنیده است و گفت که این سخن تمام بحثهای کلامی ما را زیر سؤال میبرد، چراکه هیچ یک از بحثهای کلامی ما بیمخاصمه نیست و پیامدهای این حرف زیاد است اگر بر روی آن دقت شود.
در ما نحن فیه نیز انسان از ذهن آن فرد آگاه نیست، و نمیداند در پشت این بحثها چه ذهنیتی وجود دارد، و چه مشکلی فرد را به این گونه تلاش کردن وادار میکند. فرضهای مختلفی وجود دارد …؛ اکنون به مواردی از مقاله میپردازیم:
اول: او میگوید: «آن دستآوردهای کلان به زبان عربی و عرفی و بشری در خور فهم آدمیان عرضه شدهاند و از منبع ضمیر پیامبر برخاستهاند و قدسی بودن تجربه، زبان تجربه را قدسی و الهی نکرده است»
نقد: با این نوع نگاه دیگر تقدّسی برای خود کلام باقی نمیماند، در حالیکه نه تنها این کلام قدسی شده است بلکه بر حسب صراحت خود قرآن، زمان و مکان آن نیز قدسی شده است، یعنی ماه رمضان تقدّسش به نزول قرآن است، «شَهرُ رَمَضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن»، و خصوصاً شب قدر که خود قرآن آن را شب مبارک (لیلهً مُبارَکه) میداند، و مدینه و مکه و بیوت نبوت هم، به عنوان مهبط وحی، دارای یک فضیلتی هستند؛ و حتی خود زبان عربی یک شرافتی پیدا کرده است وقتی قرآن زمان نزول قرآن را مبارک میداند، چطور میتوان گفت کلمات قرآن هیچ قُدسیّتی ندارد؟!.
(باقریفر: نقد شما کاملاً صحیح است ولی منظور ایشان ظاهراً این است که این کلمات معطوف به وقایع خارجی و متأثر از فرهنگ زمانه است، این الفاظی که به کار گرفته شده الفاظ کوچه بازاری است و متأثر از فرهنگ عمومی است و از این جهت نمیتوان آن را مقدّس شمرد؟ شاید جمله ایشان گویای مقصودش نباشد!)
معادیخواه: بالاخره این الفاظ و تعبیرات وقتی ظرف وحی شده است، کسب شرافت کرده یا نکرده است؟ یک پاسخ روشن دارد.
دوم: این که میگوید قرآن جامه تاریخ و جغرافیا پوشیده است بحث جدیدی نیست و بسیار گفته شده است و در تفسیر سنتی هم مطرح است. منتها بحث این است که این جامه تاریخ و جغرافیا به «نازله وحی» پوشانده شده است، قرآن برای خود دو مقام قائل است یکی مقام عنداللهی و دوم مقام عندالناسی. و در روایات ما نیز به بطون قرآن تمسک و استناد میشود. اینکه ما دسترسی نداریم بحث دیگری است. هم پیامبر و هم ائمه به همین نازله تمسک میجویند و میگویند ما از همین نازله آن حقیقت را مثلاً در آسمانِ اولِ نزول یا آسمان دوم نزول میبینیم. اگر ایشان [آقای سروش] به روایات هیچ تمسک نمیکرد ما هم تماماً به قرآن مقید میشدیم گرچه غیر از احادیث، در خود قرآن نیز هست که این کتابی که نازلهاش در اختیار شماست،اصل آن در لوح محفوظ است«کتابٌ مکنون لایمسّه الّا المطهرون»، بنابراین وقتی کسی میخواهد وارد بحث قرآن شود نمیتواند همه چیز را به نازله قرآن محدود کند، نازله این کتاب یک بخش و یک سطحی از این کتاب است.
چهبسا این متنهای بشری هم غیر از آن چیزی که در دسترس است حقایقی دارد که بعضیها مدعیاند به آن میرسند و بعضیها نمیرسند، یعنی آن چیزی که در ذهن حافظ بوده غیر از آن چیزی است که ما در غزل او میبینیم و افرادی سعی میکنند از همین غزل حافظ به همان چیزی که در ذهن او بوده برسند و در واقع تفسیر و رمزگشایی، همین است. مشارکت افراد با مؤلف در متن که از بحثهای متن شناسی است همین است؛ یعنی همه چیزِ یک متن در آن بخشی که در دسترس ما هست خلاصه نمیشود، یک حقیقتی را یک فرد در سطوح بالا صید میکند و بعد این حقیقت را در قالبهایی میریزد، که همین متنهایی است که در اختیار ماست. افرادی مدعی هستند ما این قالبها را میبینیم و از اینها به آن چیزی که بالاتر از این سطح هست پی میبریم و اینها را گاهی در حرفهایشان میآورند و انسان مشاهده میکند که درست است. این در کلام بشری هم وجود دارد تا چه رسد به قرآن.
سوم: ما روی این جزئیات و تعبیرها و اصطلاحات خیلی مناقشه نکنیم، در اینجا سؤال اساسی این است که آیا باطلی به این متن راه پیدا کرده است یا نه؟ یعنی اینکه جامه تاریخ پوشیده، جامه جغرافیا پوشیده، قدسی نشده است، اینکه بالاخره ذهن و زبان پیامبر اکرم بوده به عنوان یک فردی که به هر حال در محیط خودش هست با همه مثبت و منفیهای آن محیط و طرح این مسأله که اگر او پیامبرتر میشد متنِ بهتر و کاملتری میآورد، در تمامی این بحثها باید به این سؤال پاسخ داده شود که آیا به دلیل همین خصوصیات که ادعا میشود، و از ناحیه این کاستیهایی که به پیامبر و محیط پیامبر مربوط میشود، آیا باطلی در این متن آمده است یا خیر؟
اگر پاسخ این سؤال منفی باشد نیازی به این بحثها نیست، اگر ما همین را قبول کنیم کافی است. اما علیالظاهر اگر ایشان هم این حرف را نزند دیگران ادامه این سخن را به اینجا میکشند که بنابراین بخشهایی از قرآن باطلهایی است که از محیط پیامبر وارد قرآن شده است، مانند چیزهایی که ایشان مثال میزند: سماوات سبع، رجم شیطان با شهاب سنگها و …
اگر چنین چیزی منظور باشد قرآن صریحاً نفی میکند، و میفرماید: «لا یأتیه الباطلمن بین یدیه ولا من خلفه» این را باید روشن کرد و بعد وارد بحث شد و به هر کجا که بیانجامد هم مسئلهای نیست.
این ادعای قرآن که «لا یأتیه الباطلمن بین یدیه ولا من خلفه» ادعای بسیار بزرگی است و گمان نمیکنم بشود راجع به حرفهای بشری چنین چیزی را بیان کرد، یعنی بشری بتواند ادعا کند که من حرفی زدهام، متنی آفریدهام که این متن نه به لحاظ گذشته باطلی در آن وارد شده است نه به لحاظ آینده. چون همه مشکلاتی که یک متن با آن مواجه است به لحاظ محدودیتهای آفریدگار آن متن، به این مریوط میشود که کسی که آن متن را آفریده آنجا که از گذشته سخنی میگوید، به دلیل اینکه در گذشته حضور نداشته، باطلهایی در آن وارد شده است و بخشهایی از متن که ناظر به آینده است چون خالق متن از آینده آگاه نیست باطلی در آن وارد میشود، وقتی قرآن راه این دو را میبندد، یعنی این متن نه به دلیل نداشتن اشراف بر گذشته و نه به دلیل بی خبری از آینده، باطلی در آن وارد نشده است؛ و شواهدی هم بر این ادعا در قرآن وجود دارد، مثلاً وقتی قرآن بحث از حمل و نقل آن زمان میکند «والخیل و البغال و الحمیر لترکبوها» بلافاصله جملهای را بیان میکند که در آن روز کسی متوجه آن نمیشده است «و یخلق ما لا تعلمون» در آن زمان که کسی از حمل و نقل صنعتی آگاهی نداشته است، آیا کسی میتواند بگوید که جمله «و یخلق ما لا تعلمون» ناظر به سرنوشت حمل و نقل نیست؟ ظاهراً نمیشود این حرف را زد و برای ما روشن است که این جمله بی دلیل اینجا گفته نشده است، یعنی وسایلی برای حمل و نقل ساخته میشود که اکنون وجود ندارد و این همان «لا یأتیه الباطلمن بین یدیه ولا من خلفه» است، یا مثلاً آنجایی که در سوره نحل/آیه ۸۰، درباره وسایل خانگی حرف میزند که از همین پشم و پوست و… حیوانات استفاده میشود «ومن أصوافها وأوبارهاوأشعارها أثاثا ومتاعا» علاوه بر گوشت اینها که میخورید و استفادههایی که میکنید از پوست و پشم آنها اساس و وسایل زندگیتان را تهیه میکنید. ولی بلافاصله یک قید «الی حین» را میگذارد و همین دو کلمه «الی حین»، بابِ اینکه کسی بگوید قرآن زندانی زمان خود بوده است و فقط همینها را دیده است، میبندد؛ از این موارد در قرآن فراوان است که بعضیها بسیار روشن است و بعضی دیگر به استدلال نیاز دارد که البته این مواردی که روشن است به اندازهای هست که انسان این خصوصیت قرآن را ببیند.
به هر حال این قسمتی که باید تکلیف آن روشن شود این است که آیا مطالبی که در بخشهای مختلف مقاله مطرح میشود، گاهی هم در پیچ و خم مسائل فلسفی و عرفانی میافتد که هیچ وقت هیچ کس نمیتواند به نتیجهگیری روشنی از آن برسد، اما اگر این یک سؤال روشن شود که آیا باطلی وارد این متن شده است یا خیر، دیگر بحثی نیست. ظاهراً قرآن با همین «لا یأتیه الباطلمن بین یدیه ولا من خلفه» میخواهد بگوید این متن، متنی است که چنین تهمتی بدان وارد نیست و چنین برچسبی به آن نمیچسبد. و جاهایی هم که شما نمیبینید همین است. منتها در مواردی قرآن قید کرده است که بالاخره یک روز بشر میبیند و میفهمد.
«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ» نشان میدهد که شما الان زندانی یک زمان و محیطی هستید که خیلی از افقها را نمیشود برای شما روشن نمود و بایستی زمان بگذرد تا فرصتهایی فراهم شود به صورتی که در آفاق و انفس هیچ شبههای برای شما باقی نماند و قضیه به جایی برسد که روشن شود «انّه الحق».
چهارم: نکته دیگر در جایی است که ایشان میگوید پیامبر یک خوابی دیده است و این خواب هم برای خودش بوده است و کسی هم به ایشان نگفته است که این خواب را ابلاغ کن. مثلاً میگوید:
«فرقی است عظیم میان ناظر راوی و مخاطب خبر، به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا یکی است، بل او خدا را به صفت وحدت خود دیده و شهود کرده و روایتش از این مشاهده را با ما به زبان خود باز میگوید، به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی میدهند، بل او گواهی خدا و فرشتگان و دانایان را خود دیده و شنیده و اینک راوی آن است، به او نگفتهاند برو و به مردم بگو رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشرکتب، بل وی بنفسه و بعینه ناظر و راوی آن مناظر بوده است …»
این حرف ایشان تقریباً در تقابل با همه قرآن است، که به چند مورد اشاره میکنم:
ابتدا در سوره بقره میخوانیم که «ذلک الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین» اگر به ایشان نگفتهاند که اینها را بگوید چگونه میخواهد متقین را هدایت کند؟ از نگاه ما که قرآن را قدسیتر میبینیم آیه اول سوره بقره در واقع پاسخ به «اهدنا الصراط المستقیم» است، یعنی در سوره فاتحه الکتاب انسان تشنه هدایت میشود بعد در سوره بقره جواب آن را میگیرد. ولی چه این را کسی بپذیرد و چه نپذیرد، «ذلک الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین» را نمیتواند با این حرف جمع کند.
(آقای باقریفر: از نظر آقای سروش حقیقت «هدیً للمتقین» بودن یک واقعیت است که پیامبر(ص) این واقعیت را دیده و اکنون بازگو میکند)
معادیخواه: در تعابیری این گونه مانند «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» تو را وامدار تلاوتِ بخشی از خبرهای موسی و فرعون میکنیم، برای اینکه نفعش به مؤمنین برسد. اگر بنا نباشد که به مردم بگوید، چگونه نفعش به مؤمنین برسد؟
(آقای باقریفر: ایشان ادعا نمیکند که نباید بگوید، ادعای آقای سروش این است که مانند بچهای به او گفته نشده است که این کلمات را عیناً بازگو کن بلکه خودش این حقیقت را دیده و در قالب این الفاظ ریخته است.)
معادیخواه: این متن میگوید ما این را بر تو تلاوت میکنیم اما نه برای خودت، مخاطب غیرمستقیم دارد و این خود به این معنی است که برو بگو.
(آقای باقریفر: «راوی رؤیاهای رسولانه»، نیز به همین معنی است یعنی همه آنچه را که دیدهای روایتگر باش، نه اینکه عین الفاظ را بازگو کن. چیزی که ایشان بر آن تأکید دارد این است که این الفاظ ساخته پیامبر است، میگوید این روحْ آنقدر ارتقا پیدا کرده است که میتوانسته حقایق را ببیند ولی اینکه در قالب چه لفظی بریزد ساخته و پرداخته خودش است و متأثر از زمان و مکان و سطح تجربه خودش و … است و الّا بحث این نیست که این حقایق را برای مردم نگو)
معادیخواه: در متن آمده است که به او نگفتند که برو به مردم بگو خدا یکی است. برو بگو …
آنچه من از این عبارت میفهمم این است که اگر انسان خوابی را برای خودش ببیند دیگر «لقومٍ یؤمنون» در آن نیست.
از این عبارت سروش که میگوید: «این تصور که فرشتهای آیهها را به قلب محمد فرو میریخته است، و او آنها را بازخوانی میکرده است باید جای خود را به این تصور دهد که محمد چون گزارشگری جانبخش و صورتگر و حاضر در صحنه وقایع را گزارش میکرده است.» دریافت میشود که او مأموریت ابلاغ نداشته است.
(باقریفر: یعنی این الفاظ را به او نگفتهاند، او واقعیتها را دیده و حالا گزارش میکند. وقتی شما در مفام یک گزارشگرو خبرنگار وارد صحنهای میشوید، رسالتی غیر از گفتن ندارید، این مفروغ عنه است، بحث این است که الفاظ را هم در صحنه به گزارشگر میگویند یا اینکه یک خبرنگار بر اساس آنچه میبیند لفظ میسازد و گزارش میکند؟
حرف ایشان، مورد دوم است)
معادیخواه: از «نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» فهمیده میشود که آنچه که ما بر تو تلاوت کردیم برای خودت نیست، بلکه برای ابلاغ است.
در متن گفته شده «محمد راوی است، ولی مخاطب و مخبر نیست، چنان نیست که مخاطبِ آواهایی قرار گرفته باشد»
«نَتْلُوا عَلَیْکَ … لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» در متن این آیه و این چیزی که میبینی رساندن به دیگری وجود دارد و او مخاطب است.
(باقریفر: مخاطبِ حقایق هست ولی مخاطب الفاظ نیست. جمله «مخاطب و مخبر نیست» باید در کنار جمله «راوی رؤیاهای رسولانه» تفسیر شود. اشکال در این که ایشان مأموریت ابلاغ دارند یا نه نیست، چرا که محمد پیامبر است، بلکه اشکال در واکاوی ماهیت وحی است)
معادیخواه: هیچ جای ادبیات قرآن با این بحث نمیخواند: «أیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَهٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْ کُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا، مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیدًا، مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا، وَیَقُولُونَ طَاعَهٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِکَ بَیَّتَ طَآئِفَهٌ مِّنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً، أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا» (نساء/ ۷۸-۸۲)
از این موارد بسیار زیاد است و لحن قرآن به گونهای است که پیامبر یک واسطهای بیش نیست، حقِّ یک ذره کم و زیاد کردن را هم ندارد، و حتی وقتی به او وحی میشود باید صبر کند تا زمان بیان آن برسد «ولا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضى إلیک وحیه» و زمانی که وقتش رسید بگوید، و از این موارد در قرآن نمونههای بسیار زیادی وجود دارد.
«وما قدروا الله حق قدره إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شیء قل من أنزل الکتاب الذی جاء به موسى نورا وهدى للناس تجعلونه قراطیس تبدونها وتخفون کثیرا وعلمتم ما لم تعلموا أنتم ولا آباؤکم قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون وهذا کتاب أنزلناه مبارک مصدق الذی بین یدیه ولتنذر أم القرى ومن حولها والذین یؤمنون بالآخره یؤمنون به وهم على صلاتهم یحافظون» (انعام/۹۱-۹۲)
و در تمام اینها پیامبر یک واسطه است و در اصل واسطهای برای ابلاغ آیات به مردم است و در آیاتی دیگر خیلی ریزتر میپردازد، به طوری که میگوید حق نداری حتی ذرهای آن را جابجا کنی.
«ولو تقول علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین » (حاقه/۴۴-۴۵)
(باقریفر: این موارد با ادعای ایشان منافاتی ندارد)
معادیخواه: اگر به کسی حقایقی را گفتند، او هم هر گونه که میخواهد، میتواند بیان کند؟
(باقریفر: الفاظ مناسب را برای بازگو کردن آن حقایق انتخاب میکند)
معادیخواه: الفاظی که انتخاب میکند، تأیید لازم ندارد؟ یعنی لازم نیست از همان جایی که وحی شده، بپذیرند چیزی که تو میگویی دقیقاً همان چیزی است که ما گفتیم؟!
(باقریفر: چرا دقیقا لازم است، فرض این است که این فرد آنقدر رشد کرده است که میتواند این حقایق را ببیند، و آنقدر رشد کرده است و به حدی از اعتماد و امانتداری رسیده است که میتواند این حقایق را در قالب الفاظ قابل فهم برای مردم بازگو کند و در این انتقال کمترین خطا و نسیانی هم در کار نیست و یک کلمه هم که غیر خواسته ما باشد منتقل نمیکند و … به نظر من مشکل آقای سروش در جای دیگر است؛ سؤال این است که آیا واقعاً ما باید وحی را اینگونه ببینیم و تفسیر کنیم و یا اینکه الفاظ هم عین وحی است؟)
معادیخواه: ادعای آقای سروش اساساً با فرمایشات شما نمیخواند، چرا که میگوید:
«محمدی که تاریخی است و در صراط تکامل است و پای به پای زمان پیامبرتر میگردد و یا شکوفاتر و چشمش بیناتر میگردد و در صید معانی و معارف نیز پختهتر و خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند، درکش از رستاخیز و عوالم برین و پسین ژرفتر میگردد و برای گشودن گرههای جامعه خویش راههای تازهتر پیش مینهد و اگر عمری مییافت و غواصی را نیکوتر میآموخت و حوصلهای فراختر مییافت بسا که از دریای حقایق گوهرهای گرانتر صید مینمود و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر میکرد»
یعنی در واقع در حد کمال خودش توانسته است حقایقی را بگیرد و برساند و تمام کاستیهای او هم وارد این متن شده است و فرضاً اگر در قرن ما بود یک قرآن دیگری فربهتر از این عرضه میکرد!.
(باقریفر: اشکال کار آقای سروش هم در همین تدریجی دیدن رشد پیامبر و قرآن است، نه روایتگر بودن آن.)
معادیخواه: در متن قرآن است که پیامبر تو حق یک ذره کم و زیاد کردن نداری. کسی که خودش همه این الفاظ را میآفریند، چنین حرفی درباره او بیمعنی است،
«وإن کادوا لیفتنونک عن الذی أوحینا إلیک لتفتری علینا غیره وإذا لاتخذوک خلیلاولولا أن ثبتنک لقد کدت ترکن إلیهم شیئاً قلیلا »
این آیات میگوید: کسی که مأمور رساندن پیامهایی برای جامعه است نمیتواند این پیامها را ذرهای جابجا کند!.
به هر حال مجموعه آیاتی که در قرآن هست با این نگاه آقای سروش تطبیق نمیکند.
(باقریفر: به نظر من اشکال عمدهتر در ادعانامه ایشان آنجایی است که میگوید:
«پا به پای زمان پیامبرتر میگردد و یا شکوفاتر و چشمش بیناتر میگردد و در صید معانی و معارف نیز پختهتر و خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند …»
لازمه این حرف این است که بتوانیم اثبات کنیم، سیر نزول قرآن از حداقل به حداکثر است، از نقص به کمال است و در بخشهایی از قرآن کاستیهایی وجود دارد که در مراحل بعدی کاملتر شده است، این اشکالِ اساسی این متن است و ما نمیتوانیم این را بپذیریم. پیغمبر جای رشد دارد ولی اینکه آیا قرار بر این بوده که چیزی کاملتر از آنکه پیامبر به بشریت عرضه کرده، عرضه شود و چون پیامبر به آن رشد نرسیده است، نتوانسته عرضه کند، را نمیشود ثابت کرد و این خلاف باور ماست.)
معادیخواه: در هر صورت بنده سراسر قرآن را اینگونه میبینم که پیامبر مخاطب یک پیامی برای مردم است و اصلاً اینگونه نیست که پیامبر برای خود خوابهایی ببیند و ربطی به مردم نداشته باشد.
پنجم: در بحث «قل»ها هم که مطرح میکند:
«… در خواب هم به خفته میگویند «بگو» و «بشنو» و «برو» و … مگر این خطابها زبان خواب را به زبان بیداری بدل میکنند و سامع و قائل را دو تا میسازند؟ …»
بنده این را قبول ندارم. «قل»های قرآن را نمیتوان به این سادگی شعرآلود کرد و «قل«هایی که در قرآن آمده است با «قل«هایی که در اشعار مولوی و حافظ مطرح شده، بسیار متفاوت است، یعنی شعرا بعضی وقتها حدیث نفسی میکنند، و میتواند مورد استفاده همگان باشد ولی در آیات قرآن بدینگونه نیست؛ گاهی در یک آیه سه مرتبه «قل« تکرار میشود، گاهی در یک سوره مفصل، هیچ «قل» نمیآید و در یک سوره دیگر به دفعات تکرار میشود و به هیچ وجه با شکلی که در کلام بشری هست همخوانی ندارد.
در یک نگاه اجمالی میتوان گفت همه جاهایی که این «قل«ها آمده است توجیه دارد و فزون بر ۳۰۰ گروه از آیههای قرآن با «قل» آغاز شدهاند که با دیگر بخشها متفاوت هستند و تقریباً بیست محور را در این «قل«ها میتوان مشاهده کرد: (آیاتی که با «قل» آغاز شده به بیست گروه قابل تقسیم است که هر کدام جهت خاصی دارد)
۱. تعدادی از این «قل«ها به گونهای است، که اگر «قل« نباشد این کلام شائبه جدایی پیدا میکند، گویی اگر دستور ویژهای نبود پیامبر رحمت لب به قطع رابطه نمیگشود … (لکم دینکم ولی دین) این نوع حرف زدن طبع پیامبر نیست، اگر «قل« نباشد، اگر در تعبّد نباشد، اگر در جای خاصی به ایشان چنین چیزی نگویند، پیامبر این کار را نمیکند، چون شائبه جنگ افروزی و حساس نبودن نسبت به آرمان صلح وجود دارد و با «قل» این شائبه برطرف میشود.
مثلاً در سوره انعام آیات ۵۶ تا ۵۸، ۱۳۵، ۱۵۹، ۱۶۴، ۱۹۵، در سوره توبه آیات ۲۴، ۵۱، ۸۳ و ۱۲۹، در سوره اسراء آیات ۱۰۷ و ۱۱۰، در سوره طه آیه ۱۳۵، در سوره شعرا آیه ۲۱۶، در سوره زخرف، آیه ۸۹، در سوره یونس، آیات ۴۱، ۱۰۴، در سوره هود، آیه ۱۲۱، در سوره یوسف، آیه ۱۰۸، در سوره کهف، آیه ۲۹، و تمام آیات سوره کافرون
۲. در جاهایی به نظر میرسد پیامبر به حسب طبع از قیل و قال پرهیز دارد، مخصوصاً قیل و قالها و جدلهای مذهبی، مگر آنکه تعبّد باشد. بیشتر احتجاجهای قرآن چنین حالتی دارد؛
در سوره بقره، آیات ۸۰، ۹۱، ۹۴، ۹۷، ۱۱۱، ۱۲۰، ۱۳۵، ۱۳۹، ۱۴۰، ۱۴۲ ، در سوره آل عمران، آیات ۱۲، ۱۵، ۲۰، ۶۱، ۷۳، ۸۴، ۹۳، ۹۵، ۹۸، ۹۹، ۱۱۹، ۱۵۴، ۱۸۳، در سوره نساء، آیات ۶۳، ۷۷، ۷۸، در سوره مائده، آیات ۱۷، ۱۸، ۵۹، ۶۰، در سوره انعام، آیات ۱۲، ۱۴، ۱۹، ۳۷، ۴۰، ۴۶، ۴۷، ۹۱، در سوره احقاف، آیات ۴، ۸، در سوره ملک، آیات ۲۳، ۲۴، ۲۸، ۲۹ و ۳۰، در سوره یونس، آیات ۱۸، ۳۴ و ۳۵، در سوره رعد، آیات ۱۶، ۲۸، ۳۰، ۳۳، ۳۶، در سوره اسراء، آیات ۴۲، ۵۰ و ۵۱، در سوره انبیاء، آیه ۲۴، در سوره حج، آیه ۶۸، در سوره مؤمنون، آیات ۸۴ تا ۸۹ و ۱۱۸، در سوره نمل، آیات ۶۵، ۶۹ و ۷۲، در سوره قصص، آیات ۴۹، ۷۱، ۷۲، ۸۵، در سوره عنکبوت، آیه ۲۰
۳. محور دیگر، جاهایی است که شائبه پرخاش در آیه است؛
در سوره مائده، آیات ۵۹ و۶۰، در سوره زمر، آیات ۸ و۶۳، در سوره جمعه، آیه ۶، در سوره حجرات، آیات ۱۴، ۱۶ و ۱۷
(در پاسخ به سؤالی از آقای نوراللهیان، معادیخواه میگوید) «قل»ها ربطی به پیامبر ندارد و هر کجا آمده برای این است که یک زَهری را بگیرد و اگر پیامبر خودش بود، این را نمیگفت و تعبّدی باعث این کار است.
۴. محور دیگر پرسش و پاسخ است، یعنی در «یسئلونک»های قرآن، جواب را خود پیامبر نمیدهد. مثلاً «یسئلونک عن الأنفال» «قُلِ الأَنفَالُ»، «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ»، «قُلْ هُوَ أَذًى» و …
در سوره بقره، آیات ۱۸۹، ۲۱۵،۲۱۷،۲۱۹،۲۲۰،۲۲۲، در سوره رعد، آیه ۱۶، در سوره کهف، آیه ۸۳، درسوره طه، آیه ۱۰۵
۵. محور دیگر پرهیز از شائبه استقلال است؛
در سوره انعام، آیات ۹۱، ۱۰۹، در سوره اعراف، آیه ۲۰۳، در سوره توبه، آیه ۹۴، در سوره یونس، آیات ۱۵، ۱۶، ۲۰، ۳۸، ۱۰۴ و ۱۰۸، در سوره هود، آیه ۳۵
۶. در جایی که بحث از سرنوشت مردم و آینده است؛
در سوره انفال، آیه ۳۸، در سوره توبه، آیات ۵۱، ۵۲، ۵۳، ۱۰۵ ، در سوره فتح، آیات ۱۵ و ۱۶
۷. در جایی که وعده و تهدید است؛
در سوره انفال، آیات ۳۸ و۷۰، سوره توبه، آیه ۸۱، سوره یونس، آیه ۵۰، در سوره ابراهیم، آیه ۳۰، در سوره اسراء، آیه ۵۶
۸. شائبه انتقاد؛
در سوره اسراء، آیه ۱۰۰
۹. همراه با «انّما»ها، که اگر «قل» نبود یک نوع مطلق اندیشی بود؛ (۱۴ مورد این چنین است). بسا در ترکیب «قل» با «انما» بتوان با این ظرافت چشم را روشن کرد که ساحت نبوی هم بیدستور در غرقگاه مطلق اندیشی گام نمینهادهاند.
در سوره انبیاء، آیات ۴۵ و ۱۰۸، سوره حج، آیه ۴۹، سوره فصلت، آیه ۶، در سوره ملک، آیه ۲۶، در سوره جن، آیه ۲۰
۱۰. ورود به حوزه تعریف آن حقیقت تعریف ناپذیر، یعنی خدا؛ مانند سوره اخلاص، آیا این گمانه خرد ناپذیر است که: حتی حضرت خاتم بیدستور، در حوزه تعریف گام نمینهادهاند؟
۱۱. بایدها و نبایدها؛
در سوره نور، آیات ۳۰ و ۳۱
۱۲. شائبه خرافه و خرافه پردازی؛ مانند سورههای فلق و ناس
۱۳. در مورد فتوا؛ پیامبر از این حوزه هم پرهیز دارد، «یستفتونک قل الله یفتیکم» این در سوره نساء است.
«یستفتونک»مانند «یسئلونک»هاست ولی اینجا میگوید فتوا شأن خداست.
( نوراللهیان: یعنی «یستفتونک» مقام «فتوا» را از پیامبر میگیرد؟)
معادیخواه: بله، میگوید فتوا برای خداست و پیامبر تنها ابلاغ میکند، گویی قرآن کریم در پیشگیری از ابتذال فتوا تا جایی پیش رفته است که به دشواری میتوان به ژرفای آن رسید!. میفرماید: «یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله» ، و این مضمون را در موارد زیر هم میتوان دید:
در سوره نور، آیات ۳۰ و ۳۱، سوره انعام، آیات ۱۴۳، ۱۴۷، ۱۴۹، ۱۵۱، سوره اعراف، آیات ۲۸، ۲۹، ۳۲، سوره یونس، آیات ۵۹ و ۶۹،
۱۴. شائبه زور مداری و خودکامگی و نیز در دعوت مردم به اطاعت، شاید با نقش «قل» شائبه همرنگی با دیکتاتورها زدوده شده است؛
سوره آل عمران، آیات ۳۱ و ۳۲، سوره نور، آیات ۵۳ و ۵۴، سوره شوری، آیه ۲۳، سوره زخرف، آیه ۸۹ ،
۱۵. شائبه شرک؛
سوره زخرف، آیه ۸۱
۱۶. تأکید ویژه؛
سوره طه، آیه ۱۱۴
۱۷. دفاع از ساحت نبوی؛ دفاعهایی که از ساحت نبوی میشود هم با «قل» همراه است و خود پیامبر وارد این حوزه نمیشود.
سوره آل عمران، آیات ۱۶۵ و ۱۶۸، سوره انعام، آیه ۶۷، سوره توبه، آیات ۵۱، ۶۱، ۶۴، ۶۵، سوره یونس، آیات ۳۸، ۴۱، ۱۰۱، ۱۰۴، ۱۰۸، سوره هود، آیات ۱۳، ۳۵، سوره رعد، آیه ۴۳، سوره اسراء، آیات ۹۳، ۹۵، ۹۶، سوره کهف، آیه ۱۱۰، سوره فرقان، آیات ۶ و ۵۷، سوره احقاف، آیات ۹ و ۱۰
۱۸. شائبه غیبگویی؛
سوره آل عمران ، آیه ۱۵۴، سوره انعام، آیات ۱۱، ۱۲ و ۶۴، سوره توبه، آیه ۱۰۵، سوره اسراء، آیه ۸۸، سوره کهف، آیات ۲۲، ۲۴ و ۲۶
۱۹. لطف حق؛ یک بخش دیگر هم هست که خدا میخواهد لطف خودش را به بندگانش برساند، در این موارد هم پیامبر خود را کنار میکشد
سوره انعام، آیات ۵۴، ۶۲ و ۶۳
«وإذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم کتب ربکم على نفسه الرحمه» که بود و نبود این «قل» خیلی تفاوت میکند، ابلاغ سلام خدا به بندگان خدا، استقبالی که پیامبر خدا از مؤمنین مینماید، «قل» خیلی به کلام ظرافت و لطافت میدهد و نبود آن در جمله خیلی تفاوت میکند.
«قُلْ مَن یُنَجِّیکُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْیَهً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَقُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُم مِّنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِکُونَقُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِکُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعًا وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»
سوره ابراهیم، آیه ۳۱، سوره نحل، آیه ۱۰۲، سوره اسراء، آیات ۲۳، ۲۴، ۲۸، ۵۳، ۱۱۱، سوره مریم، آیه ۷۵، سوره انبیاء، آیه ۴۲، سوره فرقان، آیه ۷۷، سوره نمل، آیات ۵۹ و۹۳، سوره زمر، آیه ۱۰، سوره جاثیه، آیه ۱۴
۲۰. رنجش؛
سوره حجرات، آیات ۱۴، ۱۶ و ۱۷
و این موارد با نگاه آقای سروش همخوانی ندارد؛
استعاذهها هم در قرآن ظرافتهایی دارد که از پیچ وخم آن میپرهیزیم؛ مثلاً «فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم» یک بحثی دارد که با حرف آقای سروش نمیخواند.
یعنی در واقع همانطور که آفرینش خدا با همه آفرینشها متفاوت است و در قرآن هم گفته شده است این خصوصیات عیناً برای خداوند است، این کلام هم عیناً همین است؛ یعنی از همه جهت جزئیاتی دارد و احاطهای بر ظرافتها در آن وجود دارد که این اصلاً کار بشر نیست حتی پیامبر.
همانطور که اگر بهترین وسایل ساخت بشر (مثل ابر رایانهها) را در نظر بگیرید مانند آفریدههای خداوند و اعضای بدن آدمی (مغز و…) نمیشود و نمیتواند جای آن را بگیرد.
(نوراللهیان: ما آیه صریح داریم که قرآن کلام خداست؟)
معادیخواه: «إنما یعلمه بشر لسان الذی یلحدون إلیه أعجمی وهذا لسان عربی مبین»،
یا در جایی دیگر در سوره یوسف داریم که «إنا أنزلناه قرآناً عربیاً» در صورتی که خدا در ادبیات آن دخالتی نداشته باشد و پیامبر آنرا بیان میکرد، این بیان که «ما آن را به صورت عربی فرو فرستادیم» بیمعنی بود
«أنزلناه … عربیاً» «این قرآن با قالب عربی به پیش تو آمده است». این تعابیر به هیچ وجه با فرضیه آقای سروش قابل پذیرش نیست.
غیر از موارد کلی که پیامبر را در ابلاغ وحی محدود میکند که نباید ذرهای آنرا کم و زیاد کنی، قرآن میگوید: حتی در آن چیزی که میدانی و به تو وحی شده است، باز برای اینکه به مردم بگویی باید صبر کنی تا خدا به تو اجازه دهد و فرآیند وحی تمام شود:
«ولا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضى إلیک وحیه» علاوه بر اینها در جزئیاتی هم به او دستور دادهاند که چنین بگو: «سیقولون ثلاثه رابعهم کلبهم ویقولون خمسه سادسهم کلبهم رجما بالغیب ویقولون سبعه وثامنهم کلبهم قل ربی أعلم بعدتهم ما یعلمهم إلا قلیل» تو اصلاً وارد این حوزه نشو که بخواهی بگویی چند تا بودند؟
آیا با چنین تعبیرهایی، پارهای از سخنها، به «اجتهاد در تقابل نص» نمیماند؟
(نوراللهیان: آیا به خاطر بیاهمیتی این بحث نیست، و اینکه اینها بحثهای فرعی هستند؟)
معادیخواه: در واقع وقتی یک جدلی جنبه تقدّس پیدا میکند و جزءِ مقدسات جامعه میشود، ورود در این بحث دارای مفسده است. این بحثهایی که اعتقاد مردم شده است «فلا تمار فیهم إلا مراء ظاهرا ولا تستفت فیهم منهم أحدا ولا تقولن لشیئ إنی فاعل ذلک غدا إلا أن یشاء الله» در حالیکه همان جا قرآن نشان میدهد که اگر میخواستیم، خیلی راحت مانند زمانش (۳۰۹ سال) میگفتیم. ولی چون جنبه کلامی پیدا کرده است جدال در آن خطرناک است.
ششم: از باب مطایبه میگویم آقای سروش یک سری بیدقتیهایی هم در آوردن آیهها داشته که پرسشانگیز است؛ مثلاً در سوره مائده؛ «إذ قال الحواریون یا عیسى ابن مریم هل یستطیع ربک أن ینزل علینا مائده من السماء قال اتقوا الله إن کنتم مؤمنین» روزی که حواریون به عیسی بن مریم گفتند: آیا خدای تو میتواند مائدهای از آسمان برای ما بفرستد؟ «عیسی گفت از خدا شرم بدارید» جمله «از خدا شرم بدارید» در این آیه نیست.
باز در این سوره است که «وإذ قال الله یا عیسى ابن مریم أأنت قلت للناس اتخذونی وأمی إلهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی ولا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب ما قلت لهم إلا ما أمرتنی به أن اعبدوا الله ربی وربکم وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم وأنت على کل شیء شهید» که ایشان در ترجمه آورده است «روزی خدا به عیسی بن مریم گفت تو بودی که به مردم گفتی: تو را و مادرت را به خدایی گیرند؟ عیسی گفت: سبحان الله، سخن ناحق گفتن درخور من نیست اگر هم گفته باشم تو میدانی، تو ضمیر مرا میخوانی ولی من ضمیر تو را نمیخوانم، فقط تو غیب دانی. آنچه من به آنها گفتم جز این نبود که فقط خدا را بپرستید که رب من و رب شماست، مادام که من در میانشان بودم تو گواهشان بودی» در اینجا به معنای «کنتُ» و «دمتُ» دقت نکرده است و نمونههای قابل ملاحظهای در این موارد دارد.
هفتم: مشکل دیگر که یک حرف عجیبی است، این است که ایشان به ماضی بودن زمانها استدلال میکند، در حالیکه در تمامی مواردی که ایشان به ماضی بودن زمانها تکیه کرده، در همان سوره مضارع آن هم وجود دارد. مانند سوره انفطار که میفرماید: (إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ وَإِذَا الْکَوَاکِبُ انْتَثَرَتْ… إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍوَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ یَصْلَوْنَهَا یَوْمَ الدِّینِ وَمَا أَدْرَاکَ مَا یَوْمُ الدِّینِ)، (الان هم غایب نیستند ولی یوم الدین به آن میرسند) این بر خلاف حرفی است که ایشان میزند.یعنی صدر سوره، ماضی و ذیل سوره، مضارع است، همانند این در سوره مطففین نیز قابل مشاهده است و این صرف نظر از مناقشه ادبی است.
در سوره مطفیین که البته از ابتدا هم با سوره انفطار متفاوت است. (أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ﴿۴﴾ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿۵﴾ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ … کَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿١۴﴾ کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ﴿١۵﴾ ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ ﴿١۶﴾ ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ﴿١٧﴾(که در این قسمتها بحث ماضی نیست)کَلا إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ … یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ ﴿٢۵﴾ خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ ﴿٢۶﴾ وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ …إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ ﴿٢٩﴾ وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ ﴿٣٠﴾ وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ ﴿٣١﴾ وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ ﴿٣٢﴾ وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ ﴿٣٣﴾ فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ ﴿٣۴﴾ عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ ﴿٣۵﴾ هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ)(که همگی مضارع است)
در سوره انشقاق هم دقیقاً همین است. (… بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ ﴿٢٢﴾ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُوعُونَ ﴿٢٣﴾ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿٢۴﴾ إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ)
در خود سوره واقعه هم که ایشان آورده است این مطلب به وضوح مشاهده میشود.
در سوره بروج و تمام مواردی که ایشان آورده است به همین منوال است و نشان دهنده این است که ایشان به اندازه کافی نیاز ندیده است که چیزی که به ذهنش آمده است را با خود قرآن چک نماید.
بحث ماضی آوردن افعال در محشر و معاد و جهنم و بهشت و این موارد به این علت مربوط میشود که جایی که این قرآن از آنجا نازل شده است جایی است که زمان و مکان ندارد و در واقع افق وحی زندانی زمان نیست، نه اینکه چون در خواب دیده است به صورت ماضی بیان میکند. قرآن یک خصوصیتی دارد که زمان افعال آن خیلی با آن چیزی که ما با آن سر و کار داریم تطبیق نمیکند و خودِ این دلیلی است بر این که این ادبیات برای پیامبر نیست. و این ادبیات متعلق به جایی است که زمان و مکان در آن مطرح نیست.
هشتم: مسئله دیگر این است که چرا قرآن آن چند موردی را که خواب بوده است، صریحاً گفته خواب، چون قرآن به فراوانی همه جا گفته وحی، فقط در موارد اندکی گفته خواب «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا»
در مورد دیگر انبیاء، مثل حضرت ابراهیم و یوسف هم اینگونه است. اگر بنا بود که وحی عین خواب باشد، این بیمعنی میشود و این کاملاً نشان میدهد که بین متن قرآن و حرف آقای سروش همخوانی وجود ندارد.
( باقریفر: ایشان به این مطلب پرداخته و درباره خوابها هم گفته که خواب در خواب است)
(نوراللهیان: آقای سروش به خاطر تسلط بر زبان انگلیسی و روحیه کنکاشگری، گرفتار بحثهای غربیها در مورد متون مقدس تورات و انجیل شده است، کارهایی که آنها بر روی متون مقدس انجام دادهاند را او بر روی قرآن انجام میدهد)
معادیخواه: به هر صورت وحی و رؤیا دو کلید واژهاند با دو مفهوم. قرآن به صراحت هر دو کلید واژه را به کار برده است و اکثراً از کلمه وحی استفاده شده، در موارد بسیار کمی هم از واژه خواب استفاده کرده است.
تمسکی که ایشان به این روایت میکند که «خواب یک جزء از چهل جزء نبوّت است»، به نفع فرضیه ایشان نیست زیرا از آن روایات معلوم میشود که رؤیا، صد در صدِ وحی نیست بلکه یک چهلم آن است. دوره وحی تمام شد ولی این (رؤیا) چیزی است که باقی مانده و مشترک بین صلحا و مؤمنین و پیامبر است. این یکی باقی مانده و دریچه ارتباط با عالم وحی به طور کلی قطع نشده است.
نهم: مثانی بودن قرآن هم نکتهای کلیدی و راهگشاست که اگر ایشان به آن دقت کند، میتواند باعث تغییر دیدگاهشان بشود.
دهم: استنادهایی که ایشان به حرف دیگران میکند، مانند ابن عربی، خیلی مناسب این بحث نیست و در بحث علمی مشکلساز است و بهتر است با منطق، طرف باشیم. چرا که ممکن است این افراد هم در دیدگاههایشان دچار اشتباه شوند. و این استنادات مشکلی از بحث را حل نمیکند.
یازدهم: پریشانی نظم قرآن هم که ایشان مطرح کرده است، به نظر بنده خیلی کم لطفی است، درست است که سبک ادبی قرآن با سبک هیچ عرب و عجمی نمیخواند و این مربوط به همان تفاوت آفرینش خدا با دیگران است، نه آنچه آقای سروش مطرح میکند. دلیل آن این است که پیامبر در جاهای دیگر هم سخن گفته و خیلی چیزها از ایشان نقل شده است ولی بدین سبک نیست، قرآن سبک خودش را دارد و این سبک اصلاً بشری نیست و فرابشری است. ایشان نگاهی به سورههای مائده و نور دارد و آنها را یک مجموعه آیات پراکنده که هیچ ارتباطی به هم ندارند، میبیند، اما از دیدگاه بنده، اگر از یک دید دیگر نگاه کنیم کاملاً منسجم است. یعنی همان که ایشان میگوید «اوفوا بالعقود» هیچ ربطی به «احلت لکم بهیمه الانعام» ندارد از نظر بنده بسیار ربط ظریفی دارد؛ اگر بپذیریم که ذبح حیوان برای انسان مسئله است، که واقعاً هم هست، تصادفاً کلید «اوفوا بالعقود» این را حل میکند، اساساً امتیاز جامعه مدنی که ارزش پرداخت چنین هزینههایی را دارد همان «اوفوا بالعقود» است که در صدر سوره است و صداقت که در ذیل آن است.
اگر بپذیریم که در این سوره، قرآن تصویری از جامعه مدنی خود را بیان میکند تمام آیات آن منسجم و به هم مربوط است، و در واقع عکس چیزی است که ایشان مطرح کرده است.
در سوره نور هم به همین شکل است. ایشان میگوید «الله نور السموات و الارض» هیچ ربطی به اجرای حدّ زانی و سارق ندارد، به نظر بنده تنها چیزی که استعجاب «فاضربوا» و «ولا تأخذ بهما رأفه» را برطرف میکند همین است که معلوم باشد از نظر قرآن، خانه و خانواده دارای استعدادی است که اگر از آن محافظت شود مشکاتِ نور الهی از آن خارج میشود. «فی بیوت أذن الله أن ترفع» این خانه را به لجن نکشید. در اینجا استثنائاً قرآن حساس است و سخت میگیرد، و بحث حریم خصوصی مکمّل بحث حدود در این سوره است. یعنی سوره نور یک نگاه است به بحث خانواده از یک موضع خیلی بالا و با نگاه فرهنگی و اخلاقی، (بر خلاف سوره نساء که بیشتر با نگاه حقوقی است) و صدر و ذیل این سوره یک بسته را در این زمینه تشکیل میدهد و اتفاقاً این سوره تنها سورهای است که قرآن میگوید آن را به عنوان یک سوره ببینید و به عنوان یک بسته ببینید و تعبیر «سوره أنزلناها وفرضناها »دقیقا بر خلاف سخن آقای سروش است و اوج لطف و ظرافت این سوره است. منتها سبک قرآن بدین گونه است.
(البته این بحث که خدا چگونه میتواند ادبیات خلق کند، بحث دیگری است که ممکن است نتوانیم آن را حل کنیم.)
این بحث در روایات هم مطرح شده است، از امام صادق(ع) پرسیده میشود که آیا صدر و ذیل فلان آیه به هم مربوط است یا خیر؟ حضرت میفرمایند: گاهی صدر یک آیه یک مطلب است، وسط آن یک مطلب و ذیل آن مطلبی دیگر، ولی همه به هم مربوط است. و بهترین دلیل استثنا بودن این سبک این است که پیامبر در تمام عمر خود سخن گفته ولی در سخنان ایشان یک نمونه قابل مقایسه با قرآن نداریم.
و «لَوْ أَنزلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ» اینجا بحث محتوا نیست بلکه این ویژگیها همه به دوگانگی نازله وحی با حقیقت آن بر میگردد.
دوازدهم: این حرف که تمام قرآن خوابگزار میخواهد باعث میشود که این متن برای هیچ کس قابل استفاده نباشد و در تناقض با «ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر» و از این قبیل آیات قرار میگیرد. البته بنده معتقدم که نباید قرآن را از پیامبر جدا کرد ولی نه اینکه به طوری باشد که ظاهر قرآن را به کل ندید. چراکه «ظاهره عمیق و باطنه انیق»، این حرف درستی است که «إنما یعرف القرآن من خوطب به» ولی ظاهر قرآن را هم که حقایق و آموزههایی در آن است را نباید به کل نادیده گرفت.
(باقریفر: آیا این اشکالی که «اگر پیامبر تجربهاش بیشتر میشد، پیامبرتر میشد، قرآنش کاملتر میشد و ادبیاتش متفاوتتر میشد»، را وارد میدانید یا خیر؟)
معادیخواه: بله، البته قرآن با همه خصوصیاتی که دارد باز هم مطلقی که خدا باشد نیست، چراکه در این صورت شرک میشود، اما این گونه نیست که قرآن حرفی زده باشد که اگر پیامبر تا به امروز عمرشان ادامه داشت امروز از بیان بعضی سخنان آن ابراز پشیمانی کنند، یا اینکه میگوید کاش بهتر میگفتم، این گونه نیست.
(باقریفر: در واقع ایشان یک تلاش مجددی کرده است تا یک تفسیری از وحی ارائه بدهد، که مشکلاتش از آن حرف چند سال گذشته کمتر باشد ولی در عین حال همچنان با تناقضهایی روبروست و نتوانسته است معما را حل کند)
معادیخواه: اگر ایشان این گونه بگوید که خواب برای اینکه ما با مقوله وحی آشنا بشویم چیز خوبی است حرف درستی است، چرا که یک جزئی از وحی است. یعنی وحی میتواند از آن جنس باشد.
مثلاً در قضیه افک، در یک جامعهای اتفاقی افتاده، همسر پیامبر با توطئه منافقین منشأ فاجعهای در شهر شده است، آیا این گونه بوده که پیامبر گفتهاند صبر کنید تا من بخوابم و خواب ببینم و بعداً بگویم …؟!
(آقای نوراللهیان: در آیه آخر سوره دخان داریم که «فإنما یسرناه بلسانک»،)
معادیخواه: بله، با زبان تو آن را روان کردیم، زبان پیامبر (یعنی عربی) نقش دارد و در واقع زبان پیامبر یک مؤلفه از فرآیند وحی است. و این مانند این میماند که بگوید «یسرناه» به زبان عربی.
(نوراللهیان: در سوره مریم داریم «فانما یسرناه بلسانک لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا»، آیا این دو آیه در ارتباط با سخنان آقای سروش است؟)
معادیخواه: بدون شک این وحی با زبان پیامبر است، گزاره «ما این را با زبان تو آسان کردیم»، دو معنی میتواند داشته باشد؛ یکی اینکه گوینده تو هستی و دیگری اینکه ما زبان تو را انتخاب کردیم.
منبع: وبسایت بشرا
