تاریخمندی مرگ

|محمود سیدین|
روایت غالب از دوران کهن تا به امروز غلبه مرگ بر زندگی بوده است و بشر همواره تلاش میکرده یک روایت متفاوت از این سرنوشت خود ارائه نماید تا بتواند با طرح یک ضد روایت بر این دیدگاه غلبه کند. . مرگ دربیان زیست شناسان پایان زندگی موجودات زنده و درعلم پزشکی به معنای توقف برگشتناپذیر علائم حیاتی است و در متون دیگر به نابودی کامل یک روند، یک وسیله یا یک پدیده انسانی اشاره دارد. اما مرگ در سایر سنن معرفتی از جمله اساطیر و ادیان ابراهیمی، یکی از مهمترین منابع کسب معرفت و دیدگاه آنان در مورد مرگ نیز بسیار حائز اهمیت تلقی میگردد که تلاش های صورت گرفته در ذیل سه فصل یعنی تحت عناوین اساطیر و ادیان و دنیای معاصر به شکل اختصار بیان می شود:
اساطیر:
بشر از دیرباز سعی داشته است، روح خود را در توتم های خود که عموما در قالب حیوان و گیاه تصور می شده، حفظ کند.اسطوره مرگ و رستاخیز، جاودانگی طلبی انسان را در قالب آیین باروری گیاهی نشان می دهد. این آیین به اعصاری بسیار کهن در تاریخ تفکر بشر تعلق دارد که همان پندار باروری گیاهی در نهادهای فرهنگی مادرسالاری هزارههای چهارم و پنجم پیش از میلاد مسیح در اعتقادات سومری، سامی و مدیترانهای آسیای غربی بوده است. از نظر مردم آن زمان، رمز زندگی و رستاخیز یک دانه در فرو شدن آن به زمین؛ یعنی مرگ آن است. بنابراین انسانها نیز پس از مرگ رستاخیز خواهند داشت. خدای باروری گیاهی نیز فارغ از این زادمرد نمیتوانست دگرگونی دائمی بین مرگ و زندگی ایجاد کند. پس الهه بزرگ زمین و آب (الهه عشق) به پسر یا پسرخوانده خود (خدای باروری و گیاهی) عاشق میشود. در اثر روی برگرداندن معشوق و نپذیرفتن عشق الهه، الهه فرزند یا معشوق خویش را میکشد یا چنان ضربتی بر او میزند که وی دیوانهوار خود را میدرد. پس از مرگ فرزند یا معشوق، مادر عاشق، سراسیمه به دنبال او میرود و باری دیگر وی را حیات میبخشد. ریختن خون فرزند کشته بر زمینهای زراعی به منظور باروری گیاهی و کثرت محصول آن سال، نمادی بوده برای همین حیات بخشی فرزند یا خدای باروری گیاهی. بنابراین شوهر ایزدبانوی بین النهرینی (ربالنوع) به نوعی پسرش هم بوده است. این اسطوره که گویای مرگ هر ساله گیاهی و باز روییدن آن است، به گونههای مختلف در غرب آسیای اعصار کهن دیده میشود. کشتن قهرمان این اسطوره که در شکل متأخر آن در قالب میرنوروزی دیده میشود، گاه به صورت شهادت، گاه فرو رفتن در آتش یا تبعید شدن یا به زندان و چاه تاریک فرو افتادن است. اینها همه نماد پنهان شدن دانه در زمین است و بازگشت قهرمان از جهان زیرین، از آتش برون آمدن، یا از تبعید و زندان و چاه خارج شدن، نماد رستاخیز یا باز روییدن و باروری مجدّد گیاهی است. این اسطوره ناخودآگاه به گیاه یا قهرمان کشته شده جاودانگی میبخشد..
در دوره کشاورزی ایزد بانو را داریم که انسان در این دوره توجه ویژه به زمین دارد(برخلاف عصر شکار نگاه به آسمان دارد) در این دوره در زمین دانه کاشته می شود و از این دانه جوانه حاصل می شود . این جوانه که با مرگ دانه در زیر زمین حاصل شده است باعث حیات وزندگی بخشی به دیگران می شود . در داستان دموزی (تموز) که در بین النهرین رخ می دهد خدایی شهید شونده وجود دارد که سالانه از بین می رود و با این کار خود به دیگران زندگی را به ارمغان می اورد.
در تمدنهای کهن آسیای غربی، کاهنههای شهرهای باستانی که شهر بانوی سرزمینهای خود نیز بودهاند، در نقش زمینی ـ جادویی الهه مادر، هر سال با یکی از دلاوران ازدواج میکردند و آن دلاور در اثر این ازدواج، به فرمانروایی موقت شهر میرسید. در پایان سال، آن دلاور ـ فرمانروا (قس میرنوروزی) را قربانی میکردند. خون او را بر گیاهان میپراکندند و گمان میداشتند که این، تقلیدی جادویی از مرگ خدای گیاهی است و ریختن خون او بر زمین، سبب رویش و پرباری گیاهان خواهد شد. قراین آیین کشتن فرمانروای موقت درجهت حفظ بقای قبیله دراساطیر آفریقایی، اسطوره های اسکاندیناوی و دیگر ممالک اروپایی نیز قابل رهگیری است.محدود بودن مدت پادشاهی در یونان باستان به نوعی تجدید نیروی آسمانی شاه محسوب می شده که البته با آیین قربانی کردن ارتباط یافته است.
ادیان:
در تورات اولین بحث افرینش است .در اسطوره افرینش وقتی آدم و حوا در بهشت هستند دونوع درخت وجود دارد : ۱- درخت نیک و بد ۲- درخت حیات جاودان که به روایت تورات آدمی درخت نیک و بد (آگاهی ) را انتخاب می کند و از حیات جاودان چشم پوشی می کند. در باب دوم پیدایش، از این موضوع یاد شده که خداوند آدمی را آفریده بود و او را منع کرد که به آن درخت نزدیک نشود و از آن نخورد. آنگونه که از آیات بعدی کتاب پیدایش بر میآید، «درخت حیات» در واقع همان درخت جاودانگی و بیمرگی است که در قرآن کریم هم از آن درخت با عنوان «شجرهالخلد» یاد شده است.
آدم بعد از اینکه از درخت معرفت به نیک و بد خورد، متوجه درخت حیات میشود، و خداوند کروبیان را با شمشیرهای آتشبار گرداگرد درخت حیات میگمارد تا آدم نتواند به آن درخت نزدیک شود. زیرا آنگاه میتوانست تغییر ماهیت دهد و همچون خداوند، بیمرگ و جاودانه شود. و خداوند به آدم گفته بود:
تو از خاک هستی، و به خاک بر میگردی
این شاید اولین و مهمترین تلقی انسان از عالم پس از مرگ باشد که در قالب اسطورهی دینی بیان شده است. بدیهی است که این آگاهی، یا این خبر برای آدم، تلخ و ناگوار و حتی تحمل ناپذیر خواهد بود
در انجیل هنگامی که فرمان دستگیری عیسی علیه السلام از سوی رومیان صادر شد رای و فتوایی که به گوش میرسید این بود که بایست وی را اعدام نمود. عیسی مسیح علیه السلام در روز جمعه هفته فصح توسط رومیان اعدام گردید. وی به دست و یا به فرمان مقامات یهودی اعدام نشد، هرچند که ایشان نیز با وی مخالف بودند، وی را به تخته چوب بزرگ که بهشکل صلیب بر قطعه چوب دیگری سوار شده بود میخ کوب کردند. بدین ترتیب آن حضرت به تدریج و با تحمل درد و رنج فراوان از دنیا رفت.(۱۴)این مرگ خود مقدمهای بر یک سلسله حوادث دیگری بود.
مبنای اعتقادات مرگ عیسی مسیح است.انکه بر مرگ می تواند غلبه کند خداست و چون عیسی مسیح خداست پس او نیز نامیراست.انسان به ذات گناهکار است پس از این دنیا می رود.ایمان بیاور تا نامیرا شوی. همچنین در آیین گنوسی روایت است که یهودا عیسی را می کشد و به صلیب کشید تا او با مرگ از زندان تن رها سازد…. ضمن اینکه عیسی قبل از مرگش از آن خبر داشت و به حواریونش نیز گفته بود، چنانکه در انجیل متی، لوقا و مرقس آمده است که: «و چون ایشان در جلیل میگشتند، عیسی بدیشان گفت: «پسر انسان به دست مردم تسلیم کرده خواهد شد، و او را خواهند کشت و در روز سوم خواهد برخاست»
در اسلام در بیان قرآن مرگ عبارت است از بازگشت به خدا(بقره ۱۵۶) و نیز در آیه دیگر (آل عمران،۱۵۸) یعنی: اگر بمیرید و یا کشته شوید، هرآینه به سوی خدا باز خواهید گشت. بازگشت به خدا یعنی بازگشت به مرجع و بازگشت به همه خوبیها. مرگ راهی برای بازگشت به خداست. از نظر قرآن «مرگ » رفتن به ناکجا نیست، معدوم شدن و نابود شدن نیست. مرگ رفتن به نزد خداست. «ما از خدا هستیم و به خدا باز میگردیم.» و یا می گوید: «شما بیتردید به سوی ما باز میگردید.» (زمر ۷۷) بازگشت به خدا به معنای بازگشب به اصالت است چون که انسان از خدا آمده است و بازگشتش به سوی خدا به معنای بازگشت به اصل خویش است. این تصویر از مرگ نه ترس دارد و نه برای زندگی مشکل بیمعنایی بهوجود میآورد.
دوران معاصر:
مرگ در دنیای مدرن ناگهان به یک شکست و ناکامیست و تبدیل به یک امر ترسناک می شود.در واقع میل به جاودانگی تبدیل به باور به جاودانگی شده است. در دوران پیشا صنعتی هدف بشر صاحب دو سطح از معنا بود:
۱-معنای این جهانی(عالم محسوسات) ۲- معنای آن جهانی(عالم معقولات) و رستگاری مربوط به عالم معقولات و «آن جهانی» بود که انسان پس از مرگ به غایت خود که همان رستگاری نایل می آمد . با آغاز عصر مدرن بواسطه متفکرانی چون کپلر و نیوتن مبانی فهم بشر یک چرخش هستی شناسانه پیدا کرد و جهان ریاضی وار درک و فهم شد.در این روش فهم ، مبنا شدتجربه و موضوع آن شد«واقعیت» و هرچیزی که فاقد تجربه باشد شد «توهم» (واقعیت یعنی چیزی که بتوانیم از ان اطلاعات بدست اوریم و فعلیت داشته و بتوان انرا تجزیه و تحلیل کنیم)به قول نیوتن جهان مانند یک ساعت مکانیکی است که بر اساس قوانین درونی خودش کار می کند و جهان بصورت یک ماشین پیچیده از قوانین لایتغیری پیروی می کند که هر جزء آن پیش بینی پذیر است…وبدین ترتیب «آن جهانی» بودن انسان از حوزه ادراک بشر خارج و جهان که در آن مداخله دم به دم خداوند وجود داشت تبدیل شد به یک ماشین خودکار .
از طرفی دیگر در نظام اقتصادی مبتنی بر سرمایه داری بواسطه آموزه های پروتستانی کار به مثابه یک فضیلت آسمانی، به کار به مثابه یک اخلاق دنیوی تبدیل شدو رستگاری نیز به تبع آن جنبه مادی و کالایی پیدا کرد.و رستگاری مبنای دنیوی یافت و حاصل کار واگذاری سوژگی انسان به کالا بودکه معیار ارزشمندی آنرا امری این جهانی یعنی «پول» تعین پیدا می کرد.
با ازبین رفتن «آن جهان» ، مرگ که می توانست تجربه های زندگی بشر را معنا بخشد از ساحت معرفت غایب و زندگی پوچ و بی معنا شد و این فرایند با توجه به رشد روز افزون «علم پزشکی» تحت آرمان تعویق مرگ و پدیده «صنعت فرهنگی» تحت عنوان فراموشی مرگ در حال استمرار است.
یکی از امور فراموش شده زیست جهان مدرن «نسیان مرگ » به مثابه یک اندیشه بنیادین معنا ساز و نه یک اندیشه فرجام ساز است چرا که وقتی مرگ را به پایان زندگی تبدیل کنیم این امر در واقع تولید ترس و رنج وجودی نموده و منجر به پدیده پوچ گرایی و زیر سوا بردن ارزش زندگی می شود.پس نیاز داریم به تغییر نگاه به فلسفه مرگ یا به قول فلاسفه :مشق مرگ کنیم یعنی در کنار زندگی مرگ را هم یاد بگیریم.
انسان با مرگاندیشی به حیات جاودانه پس از مرگ پی میبرد و میداند که حیات با اوصاف و شرایط خوشبختی و بدبختی پس از مرگ نیز ادامه دارد. نه تنها زندگی پس از مرگ همراه با خوشبختی یا بدبختی ادامه مییابد بلکه جاودانه هم میباشد و لذا باید بیشتر از حیات دنیوی مورد توجه قرار گیرد از طرفی فقدان مرگ مارا دچار ملال و دلزدگی می کند و تمام ارزش های زندگی را بی ارزش می کند.تمام هنر روانشناسی عصر مدرن این است که مرگ به عرصه زندگی برگرداند چرا که مرگ در دنیای مدرن به پس رانده شده است. به عبارت دیگر منظور از مرگاندیشی، چیزی جز این نیست که انسان با زندگی متعادل و تنظیم شده دنیوی خود، در عین برخورداری از حیات دنیوی و لذایذ آن به حیات معنوی و اخروی خود نیز بیندیشد و توشه بردارد. به قول برایان مگی زندگی زمانی معنا دارد که غایت داشته باشد،یعنی محدود باشد پس در عصر کرونا شاید با سهولت بیشتری بتوان به مرگ اندیشید ودر “حال” زیست چرا که مرگ اگر کل زندگی ما را نابود کند اما همه زندگی مارا نجات خواهد داد……
بسیار عالی