تاملاتی دربارهی معاد

علی هراتی : درباره معنای خلود در عذاب، در حال حاضر صحبتهای متفاوتی شده است. در این مورد اگر بخواهیم دو شخص را بهعنوان نماینده دو جبهه روحانیت سنتی و روشنفکر نواندیش معرفی کنیم یکی آقای ناصر رفیعی است یکی آقای عبدالحمید ضیایی. آقای رفیعی همانند حداکثر قریب بهاتفاق تفکر سنتی روحانیت، خلود را به معنای (جاودانگی نامحدودوار) و آقای ضیایی، بهطور خلافآمد و بیسابقهای خلود را به معنای (اسقاط از هستی و نیستشدگی) تعریف کردهاند. اما به نظر این شاگرد و دانشجو، هر دو تعریف اشکالات جدی دارند و به نحوی از انحاء خلاف عدل الهی یا وجدان اخلاقی هستند. مقدمتا عرض کنم، انسان را گریز و گزیری از یک تصور اجمالی از متافیزیک مرگ نیست، یا شما یک متافیزیک مرگ معقول و نقادی شده و البته حداقلی و سبک دارید یا بهطور ناخواسته و ناخودآگاه یک متافیزیک مرگ را قبول میکنید، حالا یا به شکل رد و انکار هرگونه امکان زندگی بعد از مرگ یا به شکل یک متافیزیک غیرعادلانه. البته حالت لاادریگرایی هم میتواند وجود داشته باشد، اما این رویکرد با محظورهای بزرگ برای اعتباربخشی و ضمانت بخشی بهنظام اخلاقی روبهرو است.
خلود در عذاب چه به معنای (نامحدود ریاضیوار)، چه به معنای (ساقط شدن از هستی) خلاف عدل الهی و وجدان اخلاقی هستند. اولی [تعذیب نامحدود] به این خاطر که در این فهم و تفسیر از متن مقدس، (سنخیت و تناسب) میان جرم و مجازات رعایت نشده است؛ ذره مثقال خوبی و بدی، باید با ذره مثقال متناسب، پاداش و مجازات شود و حتی به تعبیر قرآن، کار حسنه با ده برابر و کار سیئه دقیقاً به همان حد و اندازه جزاء داده شود؛ یعنی در جانب پاداش امکان دارد احسانی چندین برابر مزید شود، اما در جانب مجازات، بههیچوجه امکان ندارد بیش از حد و اندازه گناه اخلاقی، مجازاتی در کار باشد. به قول متن مقدس: إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ ۖ وَإِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظِیمًا [سوره النساء : ۴۰] مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ [سوره اﻷنعام : ۱۶۰]. دیگر آنکه، تعذیب نامحدود ریاضیوار، هم با (فطرت الهی انسان) منافات دارد و هم با (رحمت واسعه الهی). و دومی [ساقط شدن از هستی] به این خاطر که در این فهم و تفسیر از متن مقدس، اولاً تفاوت میان جنایات کوچک و صغیر با جنایات بزرگ و کبیر نادیده گرفته میشود و ثانیاً جنبه بازدارندگی وعید و هشدار الهی خنثی میشود. بهاینترتیب، میان یک قاتل زنجیرهای و دیکتاتوری نسلکُش هیچ تفاوتی نیست و هر دو بعد از مرگ نیستونابود میشوند. و خوب، اگر اینطور باشد دیگر هشدارهای الهی بازدارندگی ندارند، شخص میگوید حالا که آب از سر ما گذشته است چرا بیشتر و بیشتر کام خود را از دنیا نگیرم و به هر قیمتی که شده است هوس خود را فروننشانم. اگر کسی اصلاً بهرهای از وجود نداشته باشد، دیگر حسرت حضور داشتن در محضر آگاهی کیهانی هم نمیتواند بخورد. بنابراین نمیتوان حسرت و دریغ ساقط شدن از هستی را بهعنوان مجازات در نظر گرفت. از سوی دیگر, یک جنایتکار بیاعتقاد لاابالی گر هم اتفاقاً هستی را یکمشت خاک و ماتریال میداند و اگر به او هشدار داده شود که عاقبت این راه، نیستی و نابودی است تعجبی نمیکند و میگوید خود این را میدانسته است.
درباره معنای خلود یا بهطورکلی زندگی بعد از مرگ به سه طریق میتوان تأمل کرد: طریق ایجابی، طریق سلبی، طریق گوئیاوار. طریق ایجابی: میتوان با ایمانی یقینوار گفت که حقیقت مطلق هستی یعنی خداوند با نیکان و اشرار، عادلان و ظالمان یکسان رفتار نمیکند. طریق سلبی: چه بهصورت تفسیر تحتاللفظی متن مقدس، چه بهصورت تفسیر نمادین و مثالی متن مقدس، بههیچوجه امکان ندارد حقیقت الهی، سنخیت و تناسب میان جرم و مجازات را مراعات نکند. به این خاطر، اصطلاح خلود به معنای (طول مدت و ماندگاری)، فهم و تفسیر میشود. حالا این طول مدت و ماندگاری می تواند برای اصحاب بهشت نامحدود باشد و می تواند برای اصحاب جهنم محدود باشد. اتفاقاً آیهای در متن مقدس وجود دارد که ما را در این فهم و تفسیر یاری میکند؛ آیههای ۱۰۷ و ۱۰۸ سوره هود که میگوید: مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ. بله، این آیه بینظیر و منحصربهفرد است ولی خوب آیه: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ [سوره الحدید: ۳] هم بینظیر و منحصربهفرد است. در اینجا ملاکِ ارزیابی، فراوانی تعداد نیست بلکه ملاک، راهگشایی و افقگشایی باید باشد. حتی در صحیفه سجادیه، تعبیر (طولالخلود) وجود دارد، که نشان میدهد خلود میتواند معنایی متفاوت با آنچه ما بهطور معمول و متداول خیال میکنیم داشته باشد.
و به طریق گوئیاوار و چنان که گوئی [as if] میتوانم بگوییم: باید به نحوی از انحاء (هویت انسانی) در زندگی بعد از مرگ پایدار باشد، تا بتوان پاداش و مجازاتی شکل بگیرد و تفاوتی میان ابرار و فجار گذاشته شود. به قول متن مقدس: إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ/ وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ [سوره الانفطار: ۱۳/۱۴]. هویت انسانی باید باشد تا حساب کتابی بتواند در کار باشد، اما این امر مستلزم جاودانگی نامحدودوار هویت انسانی نیست. با احتیاط و بدون اینکه بخواهیم ذهن خداوند را حدس بزنیم، میشود گفت، زندگی بعد از مرگ، خود نیز یکدست و یکپارچه نیست. قسمتی است که هویت انسانی برقرار است و قسمتی است که بعد از برچیده شدن آسمان و زمین، هویت انسانی هم فانی میشود، و دیگر انسان نه بهصورت فردی و شخصی بلکه بهصورت نوعی به حیات خود ادامه میدهد. البته تأکید میکنم همه این تفسیرها گوئیاوار است. متفکر معروف و مشهور رواقی، مارکوس اورلیوس هم تقریباً اینچنین دیدگاهی داشتند و هویت انسانی را بهصورت محدود، پایدار میشمردند. در این پایداری محدود هویت انسانی و جاودانگی نامحدود نوعی انسانی، آموزه (تجسد مثالی) حکمت متعالیه میتواند بصیرتافزا باشد.
زندگی بعد از مرگ، به نحوی از انحاء، بههرحال ممکن است و کسی که بهطور مطلق، حتی (امکان) زندگی بعد از مرگ را منتفی میداند کاملاً در اشتباه است و صرفاً ژست و ادای روشنفکری را درمیآورد. بارها و بارها شده است که ما در خواب مردهایم، ولی بلافاصله از خواب بیدار شدیم و متوجه شدیم همهچیز خوابوخیالی بیش نبوده است. (امکان) اینکه، مرگ محتوم و پیشروی ما هم درست مانند مرگ در خواب است را، چطور میتوان نادیده گرفت. چهبسا که به قول پیامبر اسلام: ((النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا: مردم در خواب هستند و وقتی میمیرند بیدار میشوند)). در اینجا فقط یک شخص علمپرست و پوزیتیویست افراطی میتواند امکان زندگی بعد از مرگ را، بهطورکلی انکار کند و خیلی ناشیانه هرگونه ساحت رازآلود و رازورانه جهان هستی را تکذیب کند. به قول متن مقدس: وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ: همانا پدیدار شدن نخستین خود را شناختید، پس چرا سر عبرت گرفتن ندارید [سوره الواقعه: ۶۲]. یعنی قضیه درست در همین دنیا هم همین است؛ آیا اینکه ما گوش و چشم و دست و پا داریم، بدیهی و معمولی است یا اینکه بهغایت شگفتانگیز و تکاندهنده است که بهطور یکباره و ناگهانی خود را در اینجا و اکنون مییابیم بدون اینکه بدانیم آخر چرا و چگونه؟ در دایرهای که آمدن و رفتن ماست؟/ او را نه بدایت، نه نهایت پیداست/ کس مینزند دمی در این معنی راست/ کاین آمدن از کجا و وین رفتن به کجاست؟
خلاصه: بهطور ایجابی فقط میتوانیم بسیار اجمالی بگوییم خداوند میان خوبان و بدان تفاوت میگذارد و باید حسابکتابی در کار باشد. بهطور سلبی فقط جنبههایی را که با عدل الهی و وجدان اخلاقی منافات دارد انکار میکنیم. بهطور گوئیاوار میتوانیم بگوییم گوئیا باید هویت انسانی حداقل برای مدت طولانی وجود داشته باشد، تا بتوان پاداش و مجازاتی شکل بگیرد و سپس حقیقت انسانی به شکلی فراتر از روح تختهبند جسد و فراشخصی، به نحوی از انحاء، به حیات خود ادامه می دهد. تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ [سوره القصص : ۸۳]
توجه: میدانم در این صحبتها، من هیچ کجا جایی ندارم، چه در میان کسانی که ژیژک و دریدا میخوانند و چه در میان کسانی که علامه حلی و خواجه طوسی میخوانند، اما اگر فقط بتوانم گره ذهنی چند نفر را بگشایم تا یک مقدار سبکبارتر به زندگی دینی خود ادامه بدهند، من از کار خود خشنود هستم.