حاجت موکد بشر به اخلاق
در گذشته که محدودیت در ارتباطات وجود داشت، بهتر میشد دعوی بهترین و کاملترین دین را داشت، اما به مجرد اینکه انسان با دینهای دیگر آشنا شد این واقعیت گریزناپذیر است که همه کارکردهایی که یک دین برای عدهای دارد، دین دیگر هم برای عده دیگر چنان کارکردهایی دارد. بهعنوان مثال مسلمان با نماز آرامش پیدا میکرد، بودایی هم با مدیتیشن. هندو با یوگا و مسیحی با عشاء ربانیاش….
اعتماد ملی ـ سهام الدین بورقانی: دوستداران اندیشه دینی این بار نیز در منزل عبدالله نوری گردهم آمده بودند تا پس از خواندن دعای کمیل، شنونده صحبتهای مصطفی ملکیان در باب و در روزگار کنونی باشند. در این جلسه که با استقبال فراوان علاقهمندان حوزه و برگزار شده بود، ملکیان گفت وقتی این دو امر یعنی و همچنین با هم جمع شوند، هر شخص دلسوخته به حال انسانها را به تامل وا میدارد تا چارهای بیندیشد. گزارشی از این جلسه در ادامه میآید.
نسخه PDF( در روزنامه اعتماد ملی)
ملکیان در ابتدای سخنانش گفت احتیاج بشر به در روزگار کنونی به مراتب بیشتر از روزگاران قبل از ما است. در همه طول تاریخ بشر نیازمند به اخلاقیزیستن بوده و هیچوقت نبوده است که اخلاق و اخلاقیزیستن برای بشر در حکم امر زائدی باشد، اما در روزگار جدید یعنی بعد از جنگ جهانی دوم این احتیاج بیشتر از گذشته شده است.
به عبارت دیگر این نیاز، مبرم و موکد شده و از سوی دیگر هم توام با دشواریهایی است. او تاکید کرد که به همین دلیل در این روزگار، رجوع به اخلاق و هم ژرفکاری در آن هر دو به مراتب باید بیشتر مورد تاکید متفکران و مصلحان و دلسوزان وضع بشری باشد. احتیاج امروز ما به اخلاق مثل این است که شما بعد از ساعت ۳ نیمهشب به پزشک احتیاج پیدا میکنید، از سویی نیازتان مبرمتر از هر وقت دیگر است و از طرفی هم دسترسی به پزشک دشوارتر از هر زمان دیگر است.
ملکیان قبل از پرداختن به این مساله به ۴ نکته اشاره کرد: اول اینکه وقتی ما از اخلاق سخن میگوییم، بحث ما اخلاق به معنای دقیق کلمه است و این اخلاق را نباید با حقوق خلط کرد. این دو با هم تفاوت دارند. اخلاقی زیستن یک مساله است و قانونی زیستن مسالهای دیگر. دوم اینکه اخلاق با عرف و عادات هم نباید خلط شود. نکته سوم هم مساله آداب معاشرت است و این هم غیر از اخلاق است. چهارم اینکه با فقه هم کاری نداریم. اگر به فقه نگاه کنیم، میبینیم ترکیبی است از اخلاق، حقوق، آداب و رسوم؛ و اینها کم و بیش در فقه با هم آمیخته شدهاند.
این استاد دانشگاه در ادامه به سه کارکرد اخلاق اشاره کرد و گفت که ما البته به دو مورد از آنها میپردازیم. او بحثش را چنین ادامه داد: وقتی ما اخلاقی زندگی میکنیم اثر و نتیجه اخلاقیزیستن ما میتواند سه نوع باشد؛ گاهی اخلاق کارکردش تامین مطلوبهای اجتماعی است. اگر همه شهروندان یک جامعه اخلاقی زندگی کنند مطلوبهای اجتماعی به طریقی بسیار سهلتر، مطمئنتر و بیعوارضتر پدید میآید. ۵ تا از مطلوبهای اجتماعی از بقیه مهمترند مثل نظم، امنیت، رفاه، عدالت و آزادی. کارکرد دوم تامین مطلوبهای روانشناختی است. یعنی فردی که اخلاقی زندگی میکند علاوه بر اینکه مطلوبهای اجتماعی را برآورده میکند، مطلوبهای روانشناختی خودش را هم برآورده میکند. یعنی انسانی که اخلاقی زندگی میکند از درون هم وضعش با کسی که اخلاقی زندگی نمیکند متفاوت است. این مطلوبها عبارتند از آرامش، شادی درونی، رضایت باطن و معنایافتگی زندگی.
اما اخلاقیزیستن کار سومی هم میکند و آن اینکه به تحول روحانی انسان میانجامد.
این تحول مسالهای فوق آرامش و رضایت باطن است. یعنی انسان از وضع کنونیاش به انسانی دیگر تبدیل میشود. مثلا وقتی به کسی صدقه میدهید کارکردهای اجتماعی دارد: کمی به طرف مقابلتان به لحاظ رفاهی و امنیت خاطر کمک کردهاید. اگر آن فقیر را از خودتان رانده بودید آرامش از شما میرفت و جای آن اضطراب در وجودتان مینشست. دیگر اینکه با این کار به تدریج علاقه شما به مال و دنیا کم میشود. این یک تحول روحانی است که انسان کمکم علقهاش به دنیا، ثروت و مادیات و شهرت کم میشود. به این ترتیب انسان رشد معنوی پیدا میکند و ظرفیتهای وجودیاش بیشتر میشود.
مصطفی ملکیان در مورد علت نیاز بیشتر بشر به اخلاقی زیستن در مقایسه با گذشته گفت: بعد از جنگ جهانی دوم ابتدا تحولاتی در غرب رخ داد و سپس با درجات مختلف به تمام جهان نفوذ کرد و سبب پیدایش وضع کنونی شد. در روزگار گذشته، اخلاق برای زندگی بشر لازم بود. یعنی جامعهای بدون اخلاق کم و بیش امکان بقای وجود داشت اما اگر میخواست بقای را تضمین کند نیاز به اخلاق داشت. میشد جامعهای وجود داشته باشد که ضوابط اخلاقیکمتر در آن رعایت شود. اخلاق اما به زندگی کیفیت میداد، ولی امروزه اصولا اینگونه نیست. امروز اگر بشر تصمیم بگیرد که اخلاقی زندگی نکند، مسمومیت هوا به حدی میرسد که بقای ما دیگر امکانپذیر نخواهد بود. همچنین آلودگی آب، از دست رفتن جنگلها و مراتع هم از عوارض آن است. آلودگیهای جدید بیماریهای جدید میزاید و این بیماریها فقط به قیمت ایجاد بیماریهای جدیدتر، قابل درمان هستند.
نکته دیگر اینکه پیشرفت فناوری در روزگار ما باعث شده است قدرت دخالت انسان در زندگی دیگران بیشتر از گذشته باشد. اگر شما در خانهتان نشسته باشید تضمینی وجود ندارد که مصون باشید و دیگران میتوانند به راحتی حتی از آن طرف کره زمین به شما تعرض کنند. این خاصیت تکنولوژی است که هرگونه بعد مکانی و زمانی را کم میکند.
به همین خاطر امروز، اگر کسی بنایش بر این باشد که اخلاقی زندگی نکند آزار و آسیبش به بقیه هم میرسد.
مساله سوم که کمتر به آن پرداخته شده این است که فناوری کار دیگری هم میکند و آن ایجاد خواستههای جدید است. به این معنا که امروزه اکثر میلهای ما که قبلا به دلیل فقدان فناوری به فعلیت نمیرسید، محقق میشوند.
تیلور میگوید ما روزی برای رفع نیاز به سوی تکنولوژی دست دراز کردیم، اما الان میبینیم تکنولوژی هم رفع نیاز میکند و هم ایجاد نیازهای دیگر و این باعث شده است که انسان تبدیل به یک تیتان، یعنی یک موجود غولپیکر شود. نکته چهارم این است که در قدیم اگر کسی دایره مقدورات را رسم میکرد، دایره ماذونات همیشه کوچکتر از مقدورات بود. معنای این سخن این است که انسان سنتی خیلی کارها را میتوانست انجام دهد ولی به خودش اجازه انجام آنها را نمیداد. انسان سنتی معتقد بود اگر همه ماذونات تبدیل به مقدورات شود برای خودش و همچنین دیگران خطرناک است. بشر امروز اما هر چه را که قدرت انجام آن را دارد به خودش اجازه انجام آن را هم میدهد؛ به این دلیل که نوعی نیهیلیسم به معنای دقیق کلمه در ذهن و ضمیر انسان جدید پدید آمده و ارزشها بیارزش شدهاند. انسان قدیم یک ضابط و دیدهبان درونی داشت و این دیدهبان امروز از بین رفته است. اگر امروز کسانی را میبینید که هنوز دیدهبان درونی دارند به این خاطر است که هنوز امروزی نشدهاند.
این نواندیش دینی در پایان این بخش از صحبتهایش گفت که ما به این ۴ لحاظ از قدیم متفاوت شدهایم و اینها باعث میشوند توجه بیشتری به اخلاق داشتهباشیم. او علت این امر را چنین میداند: اگر اخلاق نداشته باشیم از آبا و اجدادمان که بیاخلاق بودهاند هم خطرناکتر میشویم و نوادگان ما هم از ی بیاخلاق خطرناکتر میشوند چون این عوامل دائما درحال بسط هستند. ملکیان در ادامه باز هم تاکید کرد که به علل مختلف امروزه اخلاقی زیستن دشوارتر شده است و انسان جدید کمتر میتواند تن به ضوابط اخلاقی بدهد.
وی علل آن را چنین برشمرد: در عمده تاریخ گذشته بشر، دین ضامن اجرای اخلاق بوده است. مردم به جهت اینکه متدین بودند، اخلاقی زندگی میکردند.
بسیاری از ناقدان دین میگویند خود دین هم یک سری دارد. مثلا میگویند دیانت، تعصب، جزم، جمود و پیشداوری را زیاد میکند. کاری به صحت و سقم این مدعا ندارم ولی به هرحال گفتهاند. اما دین اگر این عیوب را هم داشت، بزرگترین پشتوانه اخلاقی زیستن انسان قدیم بوده است. ضمانت اخلاقی از ناحیه دین، در سادهترین وجهش در بهشت و جهنم قابلمشاهده است. شخص تصور میکرد اگر اخلاقی زندگی نکند خودش را از بهشت محروم میکند و البته پشتوانههای عمیقتر از این هم داشت. کسانی ممکن بود پروای بهشت و جهنم را هم نداشته باشند ولی باز هم اخلاقی زندگی میکردند چون کسب رضای خدا برایشان مهم بوده اما آهسته آهسته دین به جهات مختلفی در نظر انسان کمرنگ شد.
ملکیان گفت: در اینباره قضاوتی ندارد و اشاره کرد که در همه جا آن صولت و احتشامی که دین در اذهان و نفوس مردم داشت، بهتدریج کم شد. او در ادامه این بحث گفت: پدیده دین متوقف بر این امر بود که خدا علاوه بر اینکه رب تکوینی ما است، رب تشریعی ما هم هست. یعنی علاوه بر اینکه خدا کل جهان هستی را خلق کرده است، در مورد انسانها یک استثنا قائل شده و آن اینکه بعد از اینکه کل جهان را خلق کرد و تکوینا رب آن است ولی در مورد شئون موجودات دیگر مداخله نمیکند، اما در مورد انسانمیخواهد ربوبیت تشریعی هم اعمال کند. یعنی امر و نهی میکند و به همین دلیل اطاعت و عصیان پیش میآید و به تبع آن ثواب و عقاب. این دیدگاه البته مخالفان و موافقان فراوانی هم پیدا کرد. مخالفان معتقد بودند خدا فراتر از آن چیزی است که بخواهد در شئون و امور دخالت کند. مصداق این دخالت هم نبوت است. هیمنه دین و همینطور نبوت به تدریج کمرنگ شد. متقابلا ادیانی هم که قائل به نبوت و وحی بودند ضعیف شدند. وقتی هم که پشتوانه دین از دست رفت، اخلاق هم در خیلیها از بینرفت.
مصطفی ملکیان سپس مساله کثرت ارتباطات را هم وارد بحث خود کرد و گفت: در گذشته امکان داشت کسی در دهی زندگی کند و شیعه باشد و چند ده آن طرفتر کسانی زندگی کنند که سنی باشند. بنابراین امکان داشت انسانی در مذهب و دین خودش به دنیا بیاید و رشد کند و در همان مذهب هم زندگیاش به پایان برسد.
در چنین محیطی میشد دم از حقانیت دین زد و دم از کاملتر بودن دین ، چون انسان ساده بدون ارتباط گسترده، جنس دیگری ندیده بود که دست به مقایسه بزند. بنابراین در گذشته که محدودیت در ارتباطات وجود داشت، بهتر میشد دعوی بهترین و کاملترین دین را داشت، اما به مجرد اینکه انسان با دینهای دیگر آشنا شد این واقعیت گریزناپذیر است که همه کارکردهایی که یک دین برای عدهای دارد، دین دیگر هم برای عده دیگر چنان کارکردهایی دارد. بهعنوان مثال مسلمان با نماز آرامش پیدا میکرد، بودایی هم با مدیتیشن. هندو با یوگا و مسیحی با عشاء ربانیاش. کدام کارکرد در دین وجود دارد که پیروان سایر ادیان از آن مینالند؟ ما چنین چیزی نداریم. از آن طرف اگر در دینی نقطه ضعفی وجود داشت در دین دیگر هم نقطه ضعفی بود. این مساله به نوعی کثرتگرایی دینی منجر شد. این کثرتگرایی دینی هممرز با نسبیگرایی دینی است.
این مشکلی است که در حال حاضر هم وجود دارد. پدران و مادران ما اگر خوبی هم داشتند آن را به دینشان نسبت میدادند.
دین، آنها را از رذائل اخلاقی باز میداشت اما امروزه مضافا بر دین باید پشتوانههای دیگری فراهم بیاید و این مساله دیگر آن ابهت و بازدارندگی سابق را ندارد.
این امر در واقع یک مشکل است، بگذریم که این مساله آثار منفی دیگری را هم برای اخلاق دارد.
ملکیان در جمعبندی صحبتهایش گفت: پس تضعیف دین باعث شد اخلاقی زیستن دشوارتر از سابق شود. عامل دوم فردگرایی است. تمدن جدید غرب تمدنی فردگرا است. به زبان ساده یعنی پیش از مدرنیته هر کسی در هر جای جهان زندگی میکرد خودش را سلول یک بدن میدانست که اسم آن بدن بود. همه چیز اینگونه معنا پیدا میکرد و هرکسی جزو یک کل بود و نیز مصالح و مفاسد او مصالح و مفاسد کل بود.
وی بین فردگرایی و جمعگرایی تفاوت مهمی قائل است به عقیده ملکیان در جمعگرایی قدیم هر فردی سلولی از بدن به نام جامعه به حساب میآمد. همه وقت باید از کیان جامعه در برابر تعرضات فرد جلوگیری میشد تا مبادا به پیکر صدمه بزند و حقوق و اخلاق هم در قدیم بر این اساس تنظیم شده بود. او ادامه داد: وقتی فردگرایی به وجود آمد، باید از تعرضاتی که جامعه میخواهد به حقوق فرد وارد کند جلوگیری کرد. به همین دلیل اخلاق و حقوق قدیم کلا با اخلاق و حقوق جدید متفاوت است. نظام قدیم تکلیفمحور بود و نظام جدید حقمحور است. فرد باید در این سیستم به گونهای رفتار کند که کسی به حقوق او تعرض نکند و هر کسی یک تکلیف دارد و آن هم دفاع از حقوق خودش است.
اما مشکل سومی هم وجود دارد و آن برابریگرایی است. این برابریگرایی، اخلاقی بودن را در میان ما دشوار کرده است.
در جامعه پیشامدرن چون برابریگرایی نبود و ما قبول میکردیم که از ما بهترانی وجود دارند، همین اقرار به وجود افرادی با فهمتر از ما جامعه را اخلاقی میکرد.
در بین این افراد بافهمتر از بقیه اول از همه پیامبران بودند و اگر دعوت به کاری میکردند همه قبول میکردند. عارفان هم اتوریته و اقتدار داشتند و خیلی از مسائل و مشکلات جامعه را حل میکردند. دسته سوم نه پیامبر بودند و نه عارف، به آنها فرزانه مردان میگفتند. مثال بارز این دسته کنفوسیوس بود که نه عارف بود و نه پیغمبر بلکه یک فرزانه بود. دسته چهارم پیران بودند که در اکثر فرهنگها آنها را کامل میدانستند و به دلیل تجارب گذشته اقتدار پیدا میکردند.
مصطفی ملکیان روشنفکر و استاد دانشگاه در پایان سخنانش اینچند اتوریته را عاملی دانست که جامعه را در چنبره اخلاق نگه میداشت اما برابریگرایان را به عنوان کسانی معرفی کرد که معتقدند هیچکس بر دیگری رجحان ندارد.
او گفت: به عقیده برابریگرایان حرف آن پیغمبر یکی است، حرف من هم یکی است و هکذا عارف و پیر و فرزانه. اگر هریک از اینها بخواهد حرفش مقبول بیفتد باید قدرت امتاع داشته باشد. در صورتی که در قدیم اینچنین نبود. پیرمرد فقط کافی بود رایش را اظهار کند.
وقتی آن اتوریتهها از بین رفتهاند دیگر آن شیرازه هم از هم پاشیده میشود و ما را به چنبره اخلاقیبودن نمیکشاند.
آخرین بخش از صحبتهای استاد مصطفی ملکیان در مورد تقسیم اخلاق کنونی به دو بعد بود. او در اینباره چنین گفت: یک بعد این است که فرد آنقدر جلو میرود تا جایی که قانون جلویش را بگیرد و دیگر اینکه آنقدر جلو میرود تا آنجا که منافع شخصیاش اقتضا کند.
در چنین جامعهای اخلاقیزیستن واقعا دشوار میشود. اینجا است که باید به دنبال راهی گشت که باز هم اخلاق به صحنه اجتماع باز گردد، یعنی اخلاق از منفعت جدا شود و نیز از حقوق. ما صرفا با حقوق نمیتوانیم یک جامعه را اداره کنیم. باید به دنبال انسانهایی باشیم که حقوقشان تحتتاثیر اخلاقشان باشد نه اخلاقشان تحت تاثیر حقوقشان.
منبع: روزنا
