حقانیت اسلام و پلورالیزم دینی؟ (پاسخ به گنجی -۴)
۱- مقدمه
در این بخش دیدگاههای آقای گنجی در باب موضوعات زیر مورد نقد و بررسی قرار میگیرد:
الف) حقانیت اسلام و تنوع ادیان
ب) معنای روشن بودن حقیقت
ج) تنوع ادیان و تکافؤ ادله
۲- حقانیت اسلام و تنوع ادیان
آقای گنجی در ادامهی پاسخ خود به نقد این جانب کوشیدهاند مدعیات بنده را صورتبندی و سپس نقد کنند. ایشان نوشتهاند: «اما جناب فنایی ادعای دیگری دارند. به نظر ایشان:
۱) حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بود
۲) یهودیان و مسیحیان و مشرکان به حقانیت اسلام معرفت (؟) یا باور داشتند. یعنی، حقانیت اسلام را درک میکردند
۳) آنان «به خاطر تمایلات نفسانی و رذایل معرفتشناختی و منافع شخصی، حق روشنی را که حقانیت آن بر آنان «ثابت شده» بود، «انکار» میکردند و «میپوشاندند»
۴) آنان نه تنها «حقی که حقانیت آن برای او [آنها] روشن است [بود را] انکار میکند [کردند، بلکه] حقوق گروندگان به این حق را هم به رسمیت نمیشناسد [شناختند]»
۵) کسی که حق روشن و درک شده را انکار کند، انسان باقی نمیماند
۶) چنان اشخاصی، یعنی انکار کنندگان حق روشن، از نظر اخلاقی و انسان بیطرف مدرن، بدترین جنبندهی روی زمیناند. بدترین جنبنده خواندن، یا تشبیه اینگونه افراد به حیوان، [درست و منصفانه و منطبق با موازین اخلاقی است].»
و سپس افزودهاند: «اگر فهم و بازسازی من از آرای جناب فنایی همدلانه و منطبق با متن باشد، باید دید کدام یک از آرای وی قابل قبول و کدامیک غیرقابل قبول است؟»
۳- معنای روشن بودن حقیقت
آقای گنجی گفتهاند:
«اولین مدعا ـ [گزاره (۱): حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بود،] ـ بدون تردید نادرست است. حقانیت اسلام نه آن روز مثل روز روشن بود، نه امروز. یهودیان و مسیحیان، آن روز و امروز، دین خود را برحق میدانستند. با این تفاوت که مسیحیان و یهودیان آن روز، پیامبر اسلام را پیامبر نمیدانستند، اما یهودیان و مسیحیان امروز، حداقل اسلام را به عنوان یک دین به رسمیت میشناسند، نه آنکه حقانیت آن را قبول کرده باشند.»
پاسخ نگارنده به این بخش از سخنان آقای گنجی به شرح زیر است:
۱) بنده ادعا نکردهام که حقانیت اسلام آن روز مثل آفتاب روشن بود و امروز هم مثل آفتاب روشن است. ادعای من این بوده که حقانیت پیامبر و قرآن برای کسانی که در قرآن کافر نامیده شدهاند روشن بوده است وگرنه کافر خواندن آنان ناموجه و بیمعنا بود. و اگر پیامبر کسانی را که حقانیت او و قرآن برایشان روشن نبود کافر میخواند هم مورد اعتراض آنان واقع میشد و هم مورد اعتراض مسلمانان و هم دروغ گفته بود و هم بیاطلاعی خود از زبان و ادبیات عرب را بر آفتاب افکنده بود.
زیرا معنای واژهی کافر در قرآن همان معنای عرفی این واژه در آن زمان است و پیامبر نمیتوانست به دروغ کسی را که کافر نیست در ملاء عام کافر بخواند و مورد اعتراض هیچکس قرار نگیرد. دستکم تازه مسلمانان از پیامبر سؤال میکردند که چرا پدران و برادران ما را که حقانیت تو و قرآن برایشان روشن نیست کافر خطاب میکنی تا خون آنان را مباح کنی؟
پیشتر گفتم که معنای عرفی واژه کافر در زمان نزول قرآن کسی است که حقی را انکار میکند که برای خود او روشن است، نه کسی که حقی را انکار میکند که برای دیگری روشن است.
در چارچوب این عرف عامِ زبانی، پیامبر حق نداشت کسی را به خاطر انکار حقیقتی کافر بخواند که حقانیت آن صرفاً برای خود پیامبر روشن است، زیرا چنین انکاری عرفاً مصداق کفر ورزیدن نبود و عرف آن زمان چنین کسی را کافر نمیدانست.
بنابراین، مدعای آقای گنجی به این بازمیگردد که پیامبر کسانی را که واقعاً و به نظر عرف زمان نزول قرآن کافر نبودهاند، کافر میخوانده است، و تبیین آقای گنجی از این کار پیامبر این است که اسلام در خطر بوده و آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند و او نیز مقابله به مثل میکرد و همانطور که پیامبر واقعاً ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو نبود، آنان نیز واقعاً کافر، کر و کور و مثل چارپایان نبودند.
۲) حصرهای منطقی آقای گنجی دقیق نیست، و در واقع حصر نیست. آقای گنجی گمان کردهاند که بر حق دانستن دین اسلام معادل است با باطل دانستن مسیحیت و یهودیت. یعنی پیشفرض ایشان این است که در اینجا یک حصر منطقیِ «یا این یا آن» برقرار است.
ایشان مفروض گرفتهاند که یهودیان و مسیحیان صدر اسلام (۱) یا باید حقانیت اسلام را میپذیرفتند که در این صورت باید میپذیرفتند که مسیحیت و یهودیت باطل است، و (۲) یا برای اینکه حقانیت دین خود را انکار نکنند، باید حقانیت اسلام را انکار میکردند.
اما به نظر من این حصر با واقعیت سازگار نیست. و کسی میتواند هم حقانیت قرآن و پیامبر اسلام را بپذیرد و هم یهودی و مسیحی باقی بماند.
به این آیات قرآن توجه بفرمایید:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِک بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یسْتَکبِرُونَ. وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ. وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن یدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ. فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِک جَزَاء الْمُحْسِنِینَ (سوره مائده: آیات ۸۲- ۸۵).
مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت؛ و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی [مسیحی] هستیم»، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبابانیاند که [در برابر حق] تکبر نمیورزند و چون آنچه را که به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، میبینی که بر اثر حقیقتی که شناختهاند، اشک از چشمهایشان سرازیر میشود. میگویند: پروردگارا، ما ایمان آوردهایم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس (با استفاده از ترجمه فولادوند).
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاهَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأکلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّهٌ مُّقْتَصِدَهٌ وَکثِیرٌ مِّنْهُمْ سَاء مَا یعْمَلُونَ… قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّىَ تُقِیمُواْ التَّوْرَاهَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیکم مِّن رَّبِّکمْ وَلَیزِیدَنَّ کثِیرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیک مِن رَّبِّک طُغْیانًا وَکفْرًا فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (سوره مائده آیات ۶۶ و ۶۸).
و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل میکردند، قطعاً از بالای سرشان [برکات آسمانی] و از زیر پاهایشان [برکات زمینی] برخوردار میشدند. از میان آنان گروهی میانهرو هستند، و بسیاری از ایشان بد رفتار میکنند… بگو: «ای اهل کتاب، تا [هنگامی که] به تورات و انجیل و آنچه که از پروردگارتان به سوی شما نازل شده است عمل نکردهاید بر هیچ [آیین بر حقی] نیستید.» و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان خواهد افزود. پس بر گروه کافران اندوه مخور (ترجمه فولادوند).
وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّهٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یعْدِلُونَ (سوره اعراف: آیه ۱۵۹).
و از میان قوم موسى جماعتى هستند که به حقّ راهنمایى مىکنند و به حق داورى مىنمایند. (ترجمه فولادوند).
وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الأَرْضِ أُمَمًا مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِک وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیئَاتِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ (اعراف: ۱۶۸).
و آنان [یهودیان] را در زمین به صورت گروههایى پراکنده ساختیم: برخى از آنان درستکارند و برخى از آنان جز اینند. و آنها را به خوشیها و ناخوشیها آزمودیم، باشد که ایشان [به سوی حق] بازگردند. (با استفاده از ترجمه فولادوند).
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ (سوره مائده آیات ۶۶ و ۶۸).
کسانی که ایمان آورده و کسانی که یهودی و صائبی و مسیحیاند، هرکس به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد و کار نیکو کند، پس نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد (ترجمه فولادوند).
وَأَنزَلْنَا إِلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکتَابِ وَمُهَیمِنًا عَلَیهِ فَاحْکم بَینَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءک مِنَ الْحَقِّ لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنکمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَـکن لِّیبْلُوَکمْ فِی مَآ آتَاکم فَاسْتَبِقُوا الخَیرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُکم بِمَا کنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (سوره مائده: آیه ۴۸).
و ما این کتاب [= قرآن] را به حقّ به سوى تو فرو فرستادیم، در حالى که تصدیقکننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان [با دور شدن] از حقّى که به سوى تو آمده، پیروى مکن. براى هر یک از شما [امّتها] شریعت و راه روشنى قرار دادهایم. و اگر خدا مىخواست شما را یک امّت قرار مىداد، ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه] شما به سوى خداست آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف مىکردید آگاهتان خواهد کرد (ترجمه فولادوند).
آیه اخیر حکمت تنوع و تکثر ادیان را بیان میکند. این حکمت عبارت است از پیشی گرفتن در انجام کار نیک. میفرماید: اگر خدا میخواست همه مردم را مسلمان میکرد، اما چنین نکرده، برای اینکه پیروان هر دینی را به آنچه که به آنان داده و هدایتی که در اختیار آنان نهاده بیازماید، و زمینه رقابت در انجام نیکیها را بین آنان را فراهم کند.
پس بدانید که شما مسلمانان نیز در حال آزمایش هستید، بنابراین با پیروان ادیان دیگر در انجام نیکیها مسابقه دهید. بازگشت همه شما به سوی خداوند است و او شما را درباره آنچه که در آن اختلاف میکردید با خبر خواهد کرد، یعنی اختلاف ادیان در دنیا زدودنی نیست. پس به جای پرداختن به اختلاف و نزاع بر سر عقاید همت خود را مصروف کار نیک کنید که رستگاری شما در گرو آن است.
به بیان دیگر مدعای آقای گنجی این است که دعوت قرآن و پیامبر اسلام دعوتی انحصارگرایانه بوده و پیامبر اسلام یهودیان و مسیحیان را دعوت میکرده که از دین خود دست بشویند و به جای آن اسلام را انتخاب کنند. در حالی که بدون تردید چنین نیست. و آیات بالا شاهد بر این مدعاست.
اولاً قرآن تکثر ادیان الهی را به رسمیت میشناسد و آن را خواست خداوند میداند.
ثانیاً خواسته قرآن از یهودیان و مسیحیان صرفاً این بوده که پیامبری پیامبر و آسمانی بودن قرآن را انکار نکنند، نه اینکه از دین خود دست بشوند. یعنی قرآن آنان را دعوت میکرده که از انحصارگرایی دست بردارند و فقط خود را اهل نجات و رستگاری ندانند. نه اینکه دینی انحصارگرا را رد کنند و به جای آن دین انحصارگرای دیگری را بپذیرند. انحصارگرایی ذاتاً بد و نادرست است و لذا دین حق نمیتواند انحصارگرا باشد یا انحصارگرایی را تأیید کند. قرآن برداشت انحصارگرایانه از کتابهای آسمانی را نوعی بدعت و انحراف در دین (= غلو در دین) میشمارد.
ثالثاً پیامبر آنان را به توحید که قدر مشترک ادیان الهی است دعوت میکرده است:
قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کلَمَهٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِک بِهِ شَیئًا وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (سوره آل عمران: آیه ۶۴).
بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما].» (ترجمه فولادوند).
انتقاد قرآن به یهودیان و مسیحیان این بود که چرا شما کورکورانه از روحانیان خود پیروی میکنید.
اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیعْبُدُواْ إِلَـهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِکونَ (سوره توبه: آیه ۳۱).
اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست. منزّه است او از آنچه [با وى] شریک مىگردانند (ترجمه فولادوند).
کسی که چنین نقدی به دیگری وارد میکند نمیتواند دیگری را به پیروی کورکورانه و ناموجه از خود دعوت کند. اگر پیروی کورکورانه بد است، مطلقاً بد است و اگر بد نیست، فرقی بین پیروی کورکورانه از پیامبر و روحانیون یهودی و مسیحی نیست.
از طرف دیگر قرآن مسلمانان را هم دعوت نمیکند که یکسره دین یهودیت و مسحیت را رد کنند. بلکه آنان را به تصدیق کتابهای آسمانی پیشین و انبیاء پیشین فرامیخواند.
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکتِهِ وَکتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَک رَبَّنَا وَإِلَیک الْمَصِیرُ (سوره بقره: آیه ۲۸۵).
پیامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند [و گفتند:] «میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمىگذاریم» و گفتند: «شنیدیم و گردن نهادیم، پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاریم] و فرجام به سوى تو است.» (ترجمه فولادوند).
به این ترتیب روشن میشود که از نظر قرآن پذیرش حقانیت دینی مانند اسلام با پذیرش حقانیت ادیان ابراهیمی دیگر منافات ندارد و لذا حصر منطقی آقای گنجی بین پذیرش حقانیت قرآن و پذیرش حقانیت دین یهودیت و مسیحیت بیاساس است.
و از اینکه یهودیان و مسیحیان صدر اسلام دین خود را حق میدانستند نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت اسلام برای آنان روشن نبوده است. پیامبر هم به آنان نمیگفت دین شما حق نیست، بلکه بر عکس میگفت شما چرا حقایق دین خود را پنهان میکنید و قرآن را که تأیید کننده تورات و انجیل است به رسمیت نمیشناسید.
اصولاً چنانکه در بخشهای بعدی به تفصیل خواهد آمد، نقدهای قرآن بر کافران و مشرکان، نقدِ دینی و کلامی یا حقوقی نیست، بلکه نقد اخلاقی است. و داوریها و مذمتهای قرآن درباره آنان نیز تماماً مبتنی بر اصول اخلاقی است. و چون شرط اخلاقی بودن یک اصل این است که آن اصل «تعمیمپذیر» باشد، لاجرم قرآن مفروض گرفته است که اگر مسلمانان نیز رفتاری مشابه در پیش بگیرند، کارشان به همان معیار و ملاک و به همان اندازه مورد نقد و سرزنش است.
به عنوان نمونه در آیات زیر ادعای انحصارطلبانه مسیحیان و یهودیان و مسلمانان رد شده است:
وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ وَهُمْ یتْلُونَ الْکتَابَ کذَلِک قَالَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یحْکمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَهِ فِیمَا کانُواْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ (سوره بقره: آیه ۱۱۳).
و یهودیان گفتند: «مسیحیان بر حق نیستند.» و مسیحیان گفتند: «یهودیان بر حق نیستند» با آنکه آنان کتاب [آسمانى] را مىخوانند. افراد نادان [از مسلمانان] نیز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند. پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه با هم اختلاف مىکردند، میان آنان داورى خواهد کرد.
لَّیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَن یعْمَلْ سُوءًا یجْزَ بِهِ وَلاَ یجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیا وَلاَ نَصِیرًا (سوره نساء: آیه ۱۲۳).
[کیفر کار بد] نه تابع آرزوهای شما و نه تابع آرزوهای اهل کتاب است. هرکس بدى کند، در برابر آن کیفر مىبیند، و جز خدا [/در برابر خدا] براى خود یار و مددکارى نمىیابد.
علاوه بر این، از روشن بودن حقانیت اسلام برای کافران در صدر اسلام نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بوده، تا چه رسد به اینکه نتیجه بگیریم که حقانیت اسلام اکنون نیز مثل آفتاب روشن است.
ناگفته نماند که واژهی «اسلام» در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به عنوان تسلیم بودن در برابر خداوند یا حق و دیگری به عنوان نامی برای یک دین تاریخی خاص و متمایز از سایر ادیان.
به معنای اول قرآن همهی انبیاء را مسلمان میخواند، زیرا همهی آنان در برابر حق تسلیم بودهاند. مسلمان به این معنا یعنی کسی که مستکبر نیست. به این معنا هرکسی که در برابر حق متواضع است مسلمان است. اسلام به این معنا یکی از مهمترین فضایل معرفتشناسانه است.
معنای «اسلام» در آیهی زیر تسلیم بودن در برابر خداوند یا حق است، نه نامی برای دین تاریخی خاص و متمایز از سایر ادیان:
«وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِین» (آل عمران، ۸۵).
«هرکس دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.»
شاهد این تفسیر، آیهی قبل از این آیه است که در آن قرآن به پیامبر میگوید بگو ما به خدا و آنچه که بر ما نازل شده و آنچه که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آنچه که به موسی و عیسی و پیامبران خدا داده شده ایمان داریم و بین رسولان خدا فرق نمینهیم و در برابر او تسلیم هستیم.
«قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَینَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (آل عمران: ۸۴).
۴- تنوع ادیان و تکافؤ ادله
آقای گنجی نوشتهاند: «پس از گذشت چهارده قرن، هنوز مسلمین نتوانستهاند دلیل یا دلایلی مبنی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کنند، تا به اختلاف ادیان پایان بخشد و آنان اقناع شوند. به این ترتیب، «واقعیت تنوع ادیان»، حاکی از تکافوی [کذا فی الاصل] ادله است.»
اولاً در اینجا نیز توسط جناب گنجی ملازمهای منطقی بین دو موضوع برقرار شده که هیچ ملازمهای بین آن دو برقرار نیست. برای اینکه مغالطههای موجود در این استدلال روشن شود ناگزیریم آن را صورتبندی کنیم:
(۱) اگر حقانیت اسلام روشن بود، مسلمین میتوانستند دلیل یا دلایلی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کنند.
(۲) اگر مسلمین دلیل یا دلایلی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کرده بودند، غیرمسلمانان قانع میشدند و اختلاف ادیان پایان یافته بود.
(۳) چون غیرمسلمانان قانع نشدهاند و اختلاف ادیان پایان نیافته، پس حقانیت اسلام پس از چهارده قرن روشن نیست.
(۴) چون حقانیت اسلام پس از چهارده قرن روشن نیست، پس در صدر اسلام هم برای هیچکس بجز پیامبر و مسلمانان روشن نبوده است.
(۵) چون حقانیت اسلام برای غیر مسلمانان در صدر اسلام روشن نبوده، آنان حق داشتند حقانیت اسلام را انکار کنند.
(۶) چون حقانیت اسلام برای غیر مسلمانان در صدر اسلام روشن نبوده، کافر خواندن آنان توسط پیامبر به خاطر این بوده که حقانیت اسلام برای خود پیامبر روشن بوده است.
(۷) چون آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند، پیامبر هم متقابلاً آنان را کافر، کر و لال، حسود، مغرض و حیوان میخواند.
(۸) بنابراین، قرآن سخن محمد است نه سخن خداوند، چون کر و لال، حسود، مغرض و حیوان خواندن کسی که کر و لال، حسود و مغرض نیست با خداوندیِ خدا نمیسازد، اما با پیامبریِ پیامبر میسازد.
اینک به نقد این مقدمات میپردازیم. مقدمه (۱) درست نیست، زیرا منطقاً هیچ ملازمهای بین مقدم و تالی این جمله شرطیه وجود ندارد. ممکن است حقانیت اسلام برای کسانی روشن باشد، اما مسلمانان نتوانند دلیلی بر حقانیت اسلام اقامه یا ارائه کنند، مخصوصاً اگر مقصودمان از دلیل چیزی باشد که آقای گنجی در ذهن خود دارند، یعنی شاهد برون دینی یا برون متنی.
بنابراین از این مقدمه که مسلمانان تاکنون نتوانستهاند دلیل یا دلایلی به سود حقانیت دین خود ارائه کنند ـ به فرض صحت ـ نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر برای کافران صدر اسلام روشن نبوده است.
مقدمه (۲) درست نیست، چون اولاً همه انسانها حقطلب نیستند و ثانیاً همه آنها قدرت درک حقیقت را ندارند. و ثالثاً این خلاف مشیت خداوند است که همهی انسانها مسلمان شوند. تنوع ادیان مشیت خداست و حتی پیامبر هم نمیتواند خلاف این مشیت عمل کند.
آقای گنجی در اینجا چنان سخن میگویند که گویا همهی انسانهای روی زمین شهروندان مدینه فاضلهاند و عقاید و باورهای خود را براساس بحث و بررسی عقلانی و مقایسه دلایل قوت و ضعف نظریههای رقیب انتخاب میکنند. درحالی که اکثریت قریب به اتفاق پیروان ادیان دینداریشان مصلحتاندیشانه و مقلدانه و موروثی (شناسنامهای) است و بیشتر تابع علتاند تا دلیل.
یعنی حتی اگر دلیل یا دلایلی بر حقانیت یک دین خاص اقامه شود، بازهم معلوم نیست همه پیروان ادیان دیگر دین خود را رها کنند و به دین جدید بگروند.
بنابراین، از این واقعیت که پس از چهارده قرن پیروان ادیان دیگر هنوز بر دین خود باقیاند نمیتوان نتیجه گرفت که مسلمانان تا کنون نتوانستهاند دلیل یا دلایلی به سود حقانیت دین خود بیاورند.
آقای گنجی در اینجا چنان سخن میگویند که گویی همه غیرمسلمانان کتابهای فلسفی و کلامی مسلمانان و نیز قرآن را خوانده و دلایل مسلمانان را با دلایلی که به سود حقانیت دین خودشان دارند سنجیدهاند و چون آن دلایل را قانع کننده نیافتهاند از دین خود دست بر نداشتهاند.
کدام دلیل قیاسی یا استقرایی به سود این گزاره کلی اقامه شده که همه غیرمسلمانان پس از تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدهاند که دین اسلام حق نیست و باید بر دین خود باقی بمانند.
علاوه بر این، قانع شدن تابع علل و عوامل متعددی است و صد در صد تابع دلیل نیست و لذا هیچ ملازمهای بین وجود دلیل و قانع شدن وجود ندارد. ممکن است دلیلی واقعاً موجه وجود داشته باشد، اما به علل مختلف نتواند همهی انسانها را قانع کند.
مقدمه (۳) درست نیست، به خاطر این که ممکن است حقانیت اسلام برای گروهی روشن باشد و برای گروه دیگری روشن نباشد.
مقدمه (۴) درست نیست، چون ممکن است حقانیت قرآن و پیامبر برای کافران صدر اسلام روشن باشد ولی برای برخی از غیر مسلمانان امروزی روشن نباشد. بنابراین، از این مقدمه که حقانیت اسلام پس از چهارده قرن برای کسانی روشن نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر در صدر اسلام نیز برای منکران روشن نبوده است.
مقدمه (۵) درست نیست، زیرا صرف اینکه حقانیت چیزی برای من روشن نیست، دلیل موجهی به سود انکار آن برای من فراهم نمیکند. منطقاً بین روشن بودنِ حقانیت و روشن بودنِ بطلان فاصله است، یعنی بین این دو تلازمی برقرار نیست. «الف ب است» نقیضِ «الف ب نیست» است، یعنی یکی از این دو گزاره صادق و دیگری کاذب است. اما «روشن است که الف ب است» نقیضِ «روشن است که الف ب نیست» نیست، زیرا منطقاً ممکن است هر دو گزاره صادق باشند، یعنی هم «الف ب است»، روشن نباشد و هم «الف ب نیست.»
بنابراین، انسانها تنها در صورتی حق دارند چیزی را انکار کنند که بطلان آن برایشان روشن باشد. و اگر حقانیت و بطلان یک ادعا برایشان روشن نیست، باید به مدعی بگویند من در حقانیت این ادعا تردید دارم، خواهشمند است دلایل خود را بیان کنید تا حقانیت ادعای شما برای من روشن شود، نه اینکه آن را انکار کنند.
مقدمه (۶) درست نیست، زیرا این کاری ضد اخلاقی و غیر عادلانه است که یک پیامبر کسانی را که حقانیت ادعای او برایشان روشن نیست، کافر و حق پوش بخواند. بنابراین، حتی اگر قرآن را سخن پیامبر هم بدانیم، بازهم نمیتوانیم چنین نسبت ناروایی را توجیه کنیم، مگر اینکه پیامبر را عادل ندانیم، بلکه عالمی بیعمل بدانیم که به توصیههای خود در باب عدالتورزی با دشمنان نیز عمل نمیکرده است.
بر نگارنده روشن نیست که چگونه میتوان از این پیامبر شناسی دفاع عقلانی کرد.
مقدمه (۷) درست نیست، زیرا اولاً ما دلیلی در دست نداریم که ادعا کنیم این کار پیامبر از باب مقابله به مثل بوده و ثانیاً این کار خلاف عدالت است، زیرا مقابله به مثل حداکثر به پیامبر اجازه میدهد که آنان را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، نه کافر، کر و لال، حسود، مغرض و حیوان.
بنابراین، اینکه قرآن آنان را کافر خوانده و به چارپایان تشبیه کرده است، باید دلیل دیگری داشته باشد. دلیل آن به نظر من این است که آنان واقعاً و به معنای عرفی کلمه در آن زمان، کافر و به خاطر کور و کر شدن باطنشان به چارپایان شبیه بودهاند و وجه شبه نیز گمراهی و کری و کوری باطنی است.
گزاره (۹) درست نیست، زیرا، چنانکه دیدیم، مقدماتی که آقای گنجی برای تأیید آن آوردهاند مخدوش است و حیوان خواندن کسی که حقانیت اسلام برای او روشن نیست، به همان مقدار که با خداوندی خدا ناسازگار است، با پیامبری پیامبر ناسازگار است.
آقای گنجی از این مقدمات چنین نتیجه گرفته بودند: «به این ترتیب، «واقعیت تنوع ادیان»، حاکی از تکافوی ادله است.»
متأسفانه این نتیجه نیز مخدوش است، زیرا هیچ ملازمهی منطقی بین «تنوع ادیان» و «تکافؤ ادله» وجود ندارد.
البته من منکر این نیستم که ممکن است محققی با صداقت و جدیت دلایلی را که به سود و زیان حقانیت ادیان مختلف وجود دارد بررسی کند و سپس به تکافؤ ادله برسد، اما صرف تنوع ادیان هیچ دلالتی ندارد بر اینکه همه پیروان ادیان مصداق چنین محققی هستند.
بسیاری از پیروان ادیان مختلف از دلایلی که به سود حقانیت دین خودشان موجود است نیز خبر ندارند، تا چه رسد به دلایل حقانیت ادیان دیگر.
بله اکثریت انسانها امروزه میدانند که ادیان دیگری هم در دنیا وجود دارد، اما درصد ناچیزی از متدیان، «دیندارانِ معرفتاندیش» هستند.
آقای گنجی از یک طرف میگویند: اگر مسلمانان دلایلی بر حقانیت دین خود ارائه کرده بودند، همه انسانها مسلمان شده بودند و از تنوع ادیان خبری و اثری نبود و از طرف دیگر میگویند:
«با توجه به اینکه همهی ما دینداران علتی هستیم، یعنی چون پدر و مادرمان مسلمان و شیعه بودند، ما هم مسلمان و شیعه هستیم، باید از ادعاهای بزرگ انحصارگرایانه دست شست. اکثر ما، شناختی اجمالی هم از دیگر ادیان (ابراهیمی و غیر ابراهیمی) و آیینها نداریم. هیچیک از ما پس از مطالعهی همهی ادیان و آیینها، مسلمان نشده است.»
سؤال این است که آیا به نظر ایشان فقط مسلمانان و شیعیان دینداران علتی و موروثیاند، یا اکثریت قریب به اتفاق پیروان همه ادیان چنین هستند؟
اگر همه چنیناند، پس (برخلاف نظر آقای گنجی) واقعیت تنوع ادیان هیچ دلالتی بر تکافؤ ادله و فقدان دلیل بر حقانیت اسلام ندارد.
آقای گنجی سپس نوشتهاند: «اگر حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن است، پس آنان که این حقیقت روشن را نمیپذیرند، مشکلی دارند: آنان، حسود، لجوج و حیوان هستند.»
در جواب عرض میکنم که اگر کسی حقانیت ادعایی را که حقانیتش برای او روشن است انکار کند، لاجرم انکار او منشائی روانشناختی دارد و میتوان تبیینی روانشناسانه از انکار او به دست داد، چون انکار چنین شخصی مستند به دلیل نیست، پس مستند به علت است و آن علت نیز چیزی به جز رذایل اخلاقی و معرفتشناسانه نخواهد بود.
این تبیین عبارتست از حسادت، تکبر، تعصب یا لجاجت و اموری از این دست. و کسی که باورها و عقاید خود را براساس تعصب و لجاجت و حسادت انتخاب میکند از این نظر شبیه چارپایان است، چون چارپایان نیز در گزینش باورهای خود تابع عواطف و احساسات (= علتاند)، به جای اینکه تابع دلیل باشند.
آقای گنجی که یک انسان عادی است و ادعای پیامبری هم ندارد به خود حق نمیدهد که کسی را به خاطر اینکه حقانیت ادعایی، که حقانیتش برای آقای گنجی روشن است و برای آن شخص روشن نیست، حسود و لجوح و حیوان بخواند. من در عجبم که ایشان چگونه چنین چیزی را به پیامبر نسبت میدهد.
آقای گنجی نوشتهاند: «اگر اسلام مصداق «آفتاب آمد دلیل آفتاب» است، چرا در کشوری چون ایران به زور مردم را ملزم به رعایت احکام اسلام میکنند؟»
از توضیحات بالا روشن شد که مدعای بنده این نیست که اسلام مصداق آفتاب آمد دلیل آفتاب است. و از این واقعیت که در کشوری در قرن بیست و یکم به زور مردم را ملزم به رعایت احکام اسلام میکنند نمیتوان نتیجه گرفت که حقانیت قرآن و پیامبر برای کفار صدر اسلام روشن نبوده است.
جالب است بدانیم که قرآن به پیامبر دستور میدهد که بین یهودیان به آنچه که خدا نازل کرده براساس عدالت داوری کند ـ آنچه که خدا نازل کرده شامل تورات و انجیل و سایر کتابهای آسمانی میشود و مختص قرآن نیست ـ و تصریح میکند که مسیحیان باید به حکم انجیل و یهودیان به حکم تورات عمل کنند.
پاورقیها:
۱- universalisable
۲- اگر خدا بخواهد در مقالی دیگر به نحو مبسوط نشان خواهم داد که تلقی جناب گنجی از اخلاق باور و دلیلگرایی (evidentialism) باطل و ناموجه است.
۳- برخی از معرفتشناسان مدرن نشان دادهاند که بداهت و روشنی یک قضیه برای شخصی مستلزم بداهت و روشنی آن برای دیگری نیست. در این مورد بنگرید به مقاله خواندنی زیر:
Audi, R. (1998) “Moderate Intuitionism and the Epistemology of Moral Judgment,” Ethical Theory and Moral Practice, 1,1, pp. 15-44.
۴- «سَمَّاعُونَ لِلْکذِبِ أَکالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوک فَاحْکم بَینَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یضُرُّوک شَیئًا وَإِنْ حَکمْتَ فَاحْکم بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ وَکیفَ یحَکمُونَک وَعِندَهُمُ التَّوْرَاهُ فِیهَا حُکمُ اللّهِ ثُمَّ یتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِک وَمَا أُوْلَـئِک بِالْمُؤْمِنِینَ… وَلْیحْکمْ أَهْلُ الإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِیهِ وَمَن لَّمْ یحْکم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ» (سوره مائده: آیه ۴۳ و ۴۷).
