خطای گفتمانسازی علمی در جامعه ایران (به بهانه روز وحدت حوزه و دانشگاه)
مهدی علیپور: در این سه دهه بارها و بارها شاهد پدیداری تعابیری در جامعه علمی ایران بودیم که به دلیل مستظهر نبودن به بنمایههای لازم اندیشهورزی ابهامات بسیاری را پدید آورده و هزینههای انسانی و غیرانسانی فراوانی را مصروف ایضاح خویش کردهاند که در نهایت نیز موفق نبودهاند(۱) . یکی از این اصطلاحات که به صورت جدی ذهن بسیاری از اندیشمندان ایران را معطوف به خویش نموده و هنوز هم از غبار نامفهومی یا بی مفهمومی در نیامده است، تعبیر «وحدت حوزه و دانشگاه» است.
این تعبیر از زمان پیدایش آن تاکنون چرخشهای مفهومی و معنیسازیهای گوناگونی را به خویش دیده است و به همین وزان تعابیر متفاوتی نیز در کنار آن بازتولید شده است. گاهی سخن از «اتحاد حوزه و دانشگاه» رفته است و در قدمهایی جلوتر از «اسلامی سازی دانشگاه»، «اسلامی سازی علوم»، «تولید علم دینی یا اسلامی» و مانند اینها سخن گفتهاند.
نگارنده دقیقا نمیداند تعبیر وحدت یا اتحاد حوزه و دانشگاه چگونه وارد فرهنگ جامعه علمی پس از انقلاب ایران شده است، اما امروزه برای همه اندیشمندان ایرانی، از جمله کاربران این اصطلاح، این مقدار روشن شده است که وحدت یا اتحاد حوزه و دانشگاه با فرض لزوم نگهداشت هر دو ساختار علمی، معنای محصّلی دربرندارد و با فرض هضم یکی در دیگری، نه ممکن است و نه مطلوب. با این بیان، به نظر میرسد که میبایست به جای این تعبیر مبهم، تنها از تعامل و معادلههای علمی ممکن و محقق میان این دو نهاد سخن کرد. و حال که با گذشت دو سه دهه، اغلب اندیشمندان به اشتباه بودن این تعبیر پیبردهاند، هنوز دیر نیست و میبایست آن را اصلاح نمود. مرتضی مطهری چندین دهه پیش از این آنگاه که سخن از ایران و اسلام بود، به جای تعبیرهای پر از ابهام و جانبدارانهی یک سویه، حکیمانه گفتمان «خدمات متقابل ایران و اسلام» را رواج داد که به صورت طبیعی پیروان بسیاری نیز گرد آن پدید آمدند و پیامدهای مقبولی نیز پدیدار شد. وی در آن دوره نه صرفا از مکتب ایرانی سخن گفت و نه صرفا از مکتب اسلامی؛ تنها قهرمانان دینی را نستود و نیز بر طبل پوچ بیمقدار بودن قهرمانان واقعی یا اسطورهای ملی ایرانی، مانند آرش کمانگیر یا رستم دستان، نکوفت!
باری، در همین راستا، در دو دهه اخیر سخن از اسلامیسازی دانشگاه رفته است که باز هم هرچه در این تعبیر میکاویم، جز ابهام و سردرگمی چیزی نمیبینیم(۲) تا جایی که مردان سیاست آن را تا بدین پایه فروکاستند که به اجبار، اندکی پوششهای دختران و پسران را جلو و عقب ببرند و احیانا بر در و دیوار دانشگاه برچسبها و نوشتههایی از قرآن و حدیث بنگارند(۳) ، که اگرچه این دومی ممکن است فینفسه مطلوب باشد، اما گمان ندارم چنین کاری به این همه جریانسازی هزینهبر نیاز میداشت. عجیب این است که با اینکه در چند سال اخیر گویا جهشی فکری در میان دستاندرکاران، پدیدار شده است و ظاهرا به این درک رسیدهاند که سخن از اسلامیسازی دانشگاه نامحصّل است و به جای آن باید از تعبیر اسلامیسازی معرفت دفاع نمایند، با این وصف نمیدانم چرا و چگونه به تازهگی به این اندیشه بینظیر (!) رسیدهاند که دختران و پسران باید دانشگاههایی جدا داشته که نکند خدای ناکرده ارتباط و گفت و شنیدهای علمیای در محیط دانشگاه میان پسران و دختران دانشجو برقرار گردد !(۴) باری، به گمان نگارنده اگر اکنون که به خطا بودن این تعبیر واقف شدیم، هرچه سریعتر آن را از قاموس گفتمان علمی جامعه حذف کنیم بهتر است. اگرچه حتی اگر این کار را به دست خویش نکنیم نیز به صورت طبیعی این تعبیر به فراموشی خواهد رفت. با این وصف، از دست ندادن زمان و امکانات بیشتر، البته که کاری خردمندانهتر است.
تعبیر «اسلامیسازی معرفت» یا «علم دینی» یکی دیگر از این مقولههایی است که بعد از انقلاب در ایران رواج یافته است و اخیرا نیز بسیار بیشتر بدان توجه کردهاند. با وجود اینکه مباحث مربوط به فلسفه علوم انسانی/ اجتماعی و گفتمان علم دینی یکی از دلمشغولیها و علاقمندیهای جدی نگارنده بوده و هست و در این موضوع کارهایی نیز کرده است ،(۵) اما به هیچ رو از جریانی که به ویژه در این چند سال اخیر رواج یافته و مد شده است، دل خوشی ندارد و احساس میکند که این موضوع در حال خارج شدن از فرایند علمی است. به عنوان مثال، در مقوله علم دینی از یک سو، نادانسته سخن از «اسلامیسازی معرفت» رفته است که به گمان نگارنده نه ممکن است و نه مطلوب (۶) و از سوی دیگر، کل این فرایند، با دامن زدن به بدبینی نسبت به علوم انسانی و اجتماعی رایج، به اسلامیسازی کتب درسی دانشگاهها فروکاسته شده است. در حالی که چنین فروکاهشی نیز نه ممکن است و نه مطلوب. شاهدش این کتابسازیهای سفارشی است که مسوولان با مشورت با برخی کسان که نه علم را به درستی میشناسند و نه دین را، به تولید آنها دامن میزنند که در پایان باعث تولید حجمی از کتابهای بیمصرف و کممحتوای سفارشی میگردد که حتی مدافعان اندیشه تولید دانش دینی نیز از آنها رویگردان بوده و در تدریسهای دانشگاهی خویش از آنها بهره نمیگیرند.
آفت سیاستزدگی و انگشت نهادن حاکمان بر یک مقوله علمی چیزی نیست که بتوان بدین سادگی از آن گذشت. چون نه تنها موجب میشود که بسیاری از عالمان هراسیده و حول آن مقوله نیایند، در نهایت هیچ پیامد علمی بی طرفانه و مقبولی را موجب نمیشود و هیچ گفتمان موفّقی در آن زمینه شکل نمیگیرد. از این رو، نه تنها دانش کارآمدی پدیدار نمی شود، بلکه حاکمان نیز از آنچه پدید آمده، طرفی نخواهند بست و این همه جز به اتلاف انرژی انسانی و اقتصادی کشور نمیانجامد .(۷)
با این وصف هنوز دیر نشده است و میتوان این مساله بسیار مهم علمی را دوباره به چرخه درست خویش بازگرداند. به نظر میرسد که اگر قرار است در بحث از تولید دانش دینی به معنای علمی و صحیح آن (۸) کوششی گردد، باید دستکم گامهای زیر را برداشت:
یک. در درجه نخست حاکمان در هر سطحی باید از ورود در این مباحث بپرهیزند، مگر در کسوت یک اندیشمند که در این فرض باید آماده نقادی و ارزیابی صریح علمی نظرات خویش نیز باشند و در صورت نقادی هزار پسگرد و پیشگرد قانونی دامن منتقد علمی را نگیرد.
دو. اندیشمندان جامعه باید بکوشند بدون اتصال به مراکز سیاسی و نهادهای قدرت تنها و تنها در بستری علمی در دو نهاد دانشگاه و حوزه به اندیشیدن، مطالعه و گفتگوهای مداوم علمی در این زمینه بپردازند. روشن است که چنین مطالعاتی با تمرکز بر مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی، روششناختی و منبعشناختی تولید دانش (و به تعبیر کلی با تمرکز بر فلسفه علم و فلسفه علوم انسانی) به درستی پیش خواهد رفت. تنها در این فرض است که گفتمانی صرفا علمی در این موضوع پدید آمده و یک جامعه علمی بزرگتر شکل خواهد گرفت. از این رو، نه تنها نباید از رواج فلسفه علوم انسانی و اجتماعی و نیز دانشهای انسانی و اجتماعی برآمده از آن نگرشها هراسید، بلکه باید همدلانه و با تمام توان به سراغ مطالعه، تحقیق و ژرفکاوی درباره آنها رفت و آموزششان داد، تا زمینه سنجش و نقادی آنها فراهم شده و از دل این سنجشگری دیدگاههای نو و تازه پدیدار گردد.
سه. بیتردید برای شکلگیری چنین جامعه علمیای میبایست همه دغدغهمندان و متفکرانی که در این زمینه میاندیشند یا قلم می زنند، درگیر شوند. به عنوان مثال همانقدر که مهدی گلشنی، جوادی آملی و خسرو باقری حق دارند تا در باب امکان و دفاع از تولید دانش دینی سخن بگویند، بنویسند و مطالبخویش را منتشر نمایند، باید این حق و فضا در داخل کشور برای امثال عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان و آرش نراقی نیز مهیا گردد تا به آسانی سخن بگویند و دیدگاههایشان را در ناممکن بودن یا تفصیلات دیگر در تولید دانش دینی ابراز نمایند و بدین صورت در رشد و تکامل این گفتمان علمی مشارکت نمایند. و هرگز کسی در فلان روزنامه یا موسسه به خویش اجازه ندهد که دامن این بحث را تنها به دلیل سلیقه شخصی خویش آلوده نماید و درباره اندیشمندی سخن از تکفیر و ارتداد بگوید. به همین منظور باید امکانات پژوهشی جامعه منصفانه در اختیار همگان قرار گیرد تا موافقان و مخالفان در کنار یکدیگر و بر سر یک خوان طبیعی گسترده از امکانات برآمده از حرکت طبیعیِ دانش بنشینند و به اندیشه، تحقیق و گفتگو بپردازند.
چهار. اگر جامعه علمی بزرگتری با این شکل و شمایل بتواند در ایران پدید آید، بیشک از درون آن، جامعههای علمی کوچکتری نیز پدید خواهند آمد که به رقابت سالم و به دور از هیاهویها سیاسی و ایدئولوژیکی بپردازند و در نهایت آنکه قویتر عمل کند و پیروانِ اندیشمند بیشتری به گرد خویش جمع نماید، پیروز علمی میدان است. تنهادر چنین رقابت سالمی، اگر گفتمان جامعهی علمیِ طرفدارِ تولید دانش دینی غلبه کند و بتواند پیروان اندیشمند بیشتری را پیرامون خویش گرد آورد، به صورت طبیعی و تدریجی تولیدات این جامعه آنقدر خواهد بود که مسیر و جهتگیری علمی و فرهنگی جامعه را بدان سمت و سو ببرد و دیگر نیازی به تندیها و ابراز سلیقههای حاکمان نباشد. در این حالت، دیگر هزینه های اضافی نیز بر دوش جامعه و مردم گذاشته نخواهد شد. طبعا در این فرض، نمود خارجی چنین حرکتی نیز منفی نبوده و نشانگر نوعی استالینیسم یا طالبانیسم علمی نخواهد شد و از بدبینی جامعه جهانی به مقوله علوم انسانی در ایران خواهد کاست. به هر روی، دانش در خلا و بدون تعامل گسترده و پایدار و مداوم با جامعههای علمی بسیار بزرگتر و وسیعتر جهانی پدید نمیآید. از این رو، نمیتوان و نباید باب چنین تعاملات و گفت و شنیدهای جهانی را بست یا از آن استقبال نکرد و چون کبک سر خویش را در برف فرو برد.
پی نوشت ها:
۱ . شاید بتوان تعابیری مانند روشنفکری، روشنفکری دینی، غربزدگی، جامعه مدنی دینی، مهندسی فرهنگی، خودی و غیرخودی را از این دست تعابیر شمرد.
۲ . در این زمینه بنگرید به نقد مصطفی ملکیان بر این تعبیر در «مجله نقد و نظر، ش ۱۹-۲۰، ۱۳۷۸، ص۲۱۶-۲۳۳.
۳ . چنین کوششهایی در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد بسیار در دانشگاهها مشهود بود.
۴ . کاری که علیرغم حساسیت رییس جمهور کنونی و نامهنگاری وی با وزیر علوم خویش، همچنان در دستور کار وزارتخانه مطبوع جناب وزیر هست و بلکه شنیدهها حکایت از عملی شدن آن میکند!
۵ . به عنوان مثال تدوین کتاب «کتاب علم دینی؛ دیدگاهها و ملاحظات» به همراه سید حمید رضا حسنی و سید محمدتقی ابطحی در سال ۸۴، مقاله «اجتهاد به مثابه فرایند کشف و تولید علوم انسانی اسلامی» برای کنگره ملی علوم انساانی در سال ۸۵ ، مقاله « روششناسی اجتهاد و اعتبارسنجی معرفتی آن» در مجله روششناسی علوم انسانی در سال ۸۶، مقاله «ماهیت شناسی پدیده های اجتماعی از منظر یک پارادایم تاسیسی» برای همایش بومیسازی علوم انسانی در ایران در سال ۸۷، تالیف کتاب «پارادایم اجتهادی دانش دینی؛ پادّ» در سال ۸۹، و برخی نوشتهها و فعالیتهای علمی دیگر، همگی با همکاری سید حمید رضا حسنی از کارهای علمی اینجانب در این زمینه بوده است.
۶ . بنگرید به: علیپور، مهدی و حمید رضا حسنی (۱۳۸۹) پارادایم اجتهادی دانش دینی (پادّ)، ص ۴-۵.
۷ . به گمان نگارنده نمونه ناموفق چنین تلاشی در کشور پاکستان در دهه هفتاد و هستاد قرن پیشین میلادی میتواند راهنمای بسیار خوبی برای حاکمان امروز ایران باشد تا تجربه ناکامیاب آنان را تکرار ننمایند.
۸ . بنگرید به: علیپور، مهدی، همان، و نیز فضایی که در کل این کتاب ترسیم شده است.
