دین و جهانی شدن؛ بازنگری در دین تاریخی
دین تاریخی واقعاً نه به لحاظ مصلحتاندیشانه و نه به لحاظ حقطلبانه مورد دفاع نیست. به لحاظ مصلحتاندیشانه مورد دفاع نیست، یعنی اگر شما بخواهید بر این دین تکیه کنید، در روند جهانی عقب میمانید و عقب ماندن از روند جهانی یعنی از میان رفتن. اما حقطلبانه هم نیست، یعنی حتی اگر روند جهانی هم وجود نداشت، نمیتوانستیم به دین تاریخی تکیه کنیم. اصولاً دین تاریخی با تعابیر بنیانگذاران ادیان و مذاهب سازگاری ندارد….
اعتماد ملی: چند سالی است که پدیده «جهانی شدن» در ادبیات سیاسی کشورها از اقبال زیادی برخوردار شده است. تعریف شما از «جهانی شدن» چیست؟
ملکیان: جهانی شدن لفظی است که هم در قلمرو فلسفه و هم در قلمرو اجتماعی به سه معنای مختلف استعمال میشود و ما وقتی میخواهیم یک پدیده را با جهانی شدن بسنجیم، باید این سه معنا را از هم تفکیک کنیم.
یک معنای جهانی شدن این است که اکنون به واسطه کثرت و گسترش وسایل ارتباط جمعی، وضعی در جهان پیش آمده است که این وضع قبلاً سابقه نداشت و آن این است که اولاً هر حادثهای در گوشهای از جهان رخ بدهد، به سریعترین صورت ممکن، همه مردم جهان از حدوث آن حادثه و آن واقعه باخبر میشوند و ثانیاً هر حادثهای در هر گوشهای رخ بدهد، بر سیر حوادث همه نقاط دیگر جهان اثر میگذارد. به عوان مثال، ورشکستگی یک شرکت در مالزی ممکن است حتی بر سیاست کشوری در آمریکای لاتین اثر بگذارد. این دو خصلت قبلاً سابقه نداشتهاند، یعنی قبلاً اگر حوادثی در گوشهای از جهان رخ میداد ، حتی ۳۰ کیلومتر آن طرفتر کسی از آن حادثه مطلع نمیشد. دیگر اینکه، پیشتر اینگونه بود که ممکن بود حادثهای در یک نقطه رخ بدهد و بازتاب آن حادثه، تا ۳۰ کیلومتر آن طرفتر را هم متأثر نکند، یعنی تحت تأثیر هم قرار ندهد که بگوییم این واقعه در آنجا تاثیراتی داشت. امروزه این دو ویژگی از دنیا گرفته شده است. اولاً در هر گوشهای از دنیا حادثهای حدوث و واقعهای وقوع پیدا کند، همه مردم جهان به سریعترین صورت از حدوث و وقوع آن حادثه و واقعه باخبر میشوند و ثانیاً، هر حادثهای در هر گوشه از جهان رخ بدهد، تأثیر آن در همه حوادث نقاط دیگر جهان قابل مشاهده خواهد بود. جهانی شدن به این معنا یعنی هر حادثهای بعد موضعی و محلیاش را از دست داده، دنیایی شده و دیگر مقطعی و محلی و مربوط به یک روستا نیست.
به این معنا، جهانی شدن در واقع همان نکتهای است که مارشال مک لوهان آمریکایی تقریباً ۵۰ سال پیش تمیز داده و گفته است که جهان در عین اینکه جهان است، دارد به یک روستا تبدیل میشود. روستا به این لحاظ که هیچ حادثهای مغفول نمیماند و هیچ حادثهای بی تأثیر نیست. البته این معنا از جهانی شدن، نه نفیاً و نه اثباتاً، ربط و نسبتی با دین ندارد.
اما جهانی شدن یک معنای دیگر هم دارد و آن اینکه کسانی معتقدند امروزه جامعهای نمیتواند بگوید من میخواهم بر اساس معیارهای ارزشی و تفکیکی خودم زندگی کنم. برخی نیز بر این اعتقادند که جهان آهسته آهسته به سویی میرود که هیچ جامعهای نمیتواند بر اساس ارزشها و معیارهای ملی، قومیو دینی و مذهبی خودش زندگی کند. بلکه باید یک سلسله ارزشها و معیارهای جهانی را تدوین کرد و از همه مردم جهان خواست که بر اساس این معیارها و ارزشها زندگی کنند. جهانی شدن به این معنا یعنی اینکه همه ارزشها و معیارهای محلی اعم از دینی، ملی و قومی باید مستهلک و نابود شوند و در عوض یک سلسله ارزشها و معیارهای جهانی بیاید و همه جهان را زیر پوشش خود بگیرد. از این موضع هم غافل نشویم که برخی گفتهاند که اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال ۱۹۸۴ به تصویب رسید، نخستین گام برای این کار بود. یعنی اینکه، شما هر کجای دنیا زندگی میکنید، باید این ۵۳ ماده را قبول داشته باشید. البته، این ۵۳ ماده فقط در باب حقوق بود. الان نزدیک به ۲۵ سالی است که نظیر اعلامیه جهانی حقوق بشر، در حال تدوین اعلامیه اخلاق جهانیاند و در سال ۷۹ پیشنویس آن را برای ایران فرستادند و نظر خواستند که آیا آن را امضا میکند یا خیر. باری، این امر نشان میدهد که آهسته آهسته باید حقوق و اخلاق جهانی را پذیرفت و حتی بالاتر از آن، کسانی گفتهاند که نرمنرمک آداب و رسوم هم نباید محلی و قومی باشد. بلکه باید جهانی شود، این معنای دوم جهانی شدن، بر خلاف معنای نخست که الان وقوع پیدا کرده، هنوز وقوع تام و تمام پیدا نکرده است، بلکه یک فرایند است که چه بسا طرفدارانش بتوانند محققش بکنند یا نکنند.
این معنای دوم که تمام نشده و به تمامیت نرسیده با دین ربط و نسبتی دارد؟
بله! این معنای دوم با دین ربط و نسبت دارد. پیروان هر دینی باید ببینندکه آیا دینشان این روند فرایند را میپذیرد یا نمیپذیرد و به چه دلیلی نمیپذیرد. آیا برخی از وجوهش را میپذیرد و یا اینکه اصلاً هیچ یک از وجوه جهانی شدن را نمیپذیرد. بالاخره جهانی شدن به این معنای دوم میتواند محل نفی و اثبات دین واقع شود و پیروان هر دینی باید موضعشان را درباره آن معین کنند.
و معنای سوم …؟
اما جهانی شدن در حال حاضر دارد یک معنای سومی هم پیدا میکند. و آن معنای سوم این است که ارزش و معیارهای یک جامعه نباید تنها و فقط در اختصاص آن جامعه و کشور باشد. یعنی که کشورهای جهان باید به اقتصاد و سیاست جهانی تن بسپارند و دیگر آهسته آهسته مرزها از بین برود. یعنی اگر الان میگوییم دولت ایران موظف است برای مردم ایران خدمت کند، دولت افغانستان برای مردم این کشور و دولت آمریکا برای مردم آمریکا، دیگر باید از این ایدهها دست شست و در پی تدوین یک اقتصاد جهانی بود که به نفع همه مردم جهان است و نه فقط به نفع مردم یک کشور خاص و به همین ترتیب، سیاست باید سیاستی باشد برای تدبیر کل مردم کره زمین و …. یعنی سیاستهای ملی و اقتصادهای ملی باید به یک سیاست و اقتصاد بینالمللی تن دهند.
چرا؟
به این دلیل که اگر کشورها اقتصاد ملی و منافع ملی داشته باشند، این اقتصاد و سیاست ملی، کشورها را به ستیز وا میدارد و از آنجا که اسباب انهدام کشورها پیشرفت کرده است، اگر تنازع دیگری رخ بدهد، کل جهان رو به نابودی خواهد گذاشت. از این روست که میگویند به جای سیاست ملی، سیاست جهانی و به جای اقتصاد ملی، اقتصاد جهانی باشد. این امر از نشانه های روند جهانی شدن به معنای سوم است.
در اینجا هم دین نفیاً و اثباتاً میتواند حرفی داشته باشد؟
بله. میتواند حرفی داشته باشد. ممکن است کشوری بگوید ما نمیتوانیم بگوییم سیاست و اقتصاد جهانی، بلکه ما برای ملت خودمان و حل مشکلات آنها میخواهیم برنامه بدهیم، به هر حال این سه معنای جهانی شدن است که دین مشخصاً با دو معنای دوم و سوم کنکاش خواهد داشت.
از جمله دغدغههای شما جمع میان عقلانیت و معنویت است. همانگونه که شما در مقام تقسیمبندی به دوران پیشامدرن، مدرن و پسامدرن اشاره میکنید و حضور معنویت را در دوره نخست و غلبه عقلانیت را در عصر مدرن بیشتر میدانید و بر این باورید که در دوره پسامدرن باید برای در امان ماندن از آفات هر یک از دو دوره پیشین، به جمع عقلانیت و معنویت پرداخت، حال در جهان امروز روزنهای به این سمت دیده میشود و یا ارادهای در جهان امروز به سوی چنین دیدگاهی و تحقق آن وجود دارد؟
پیش از پاسخ به این سوال، نکتهای به آن بیان قبلی اضافه و تکمیل کنم. من بر این باورم که به طور کلی بشر از بدو پیدایش بر روی کره زمین تا وقتی که در روی زمین وجود خواهد داشت، چه در دوران پیشامدرن و چه در دوران پسامدرن که آهستهآهسته دارد شروع میشود، در تمام طول تاریخ، بشر نیاز به عقلانیت و معنویت داشته و دارد، اما بحث من این است که در دوران پیشامدرن بیشتر عقلانیت فدای معنویت شده و بعد عقلانیت به گونهای جلو آمد که معنویت را در دوران مدرن از بین برده است. لذا گفتهام که راهی جز این نیست که این دو با هم جمع شوند.
اما آیا واقعاً آهنگ امر به سویی است که این دو با هم جمع شوند یا نه؟
واقعش این است که پیشبینی آینده در دست هیچ انسانی نیست، من هم فقط حدسی را که درباره آینده میزنم، بیان میکنم – این حرف البته هیچ محمل علمیدقیق ندارد. – اگر به حدس اکتفا کنیم، من واقعاً حدسم این است که بشر دارد به سوی عقلانیت بیشتر و معنویت پیش میرود و به این لحاظ میتوانم بگویم که من به آینده خوشبینم و معتقدم با علائم و قرائنی که دارد پدید میآید، آشکار و واضح است که طلایهها و پیشدرآمدهایی از این مساله را آدمی میتواند در جامعه جهانی ببیند چرا که بر خلاف قرنهای ۱۸ و علیالخصوص قرن ۱۹ که دین بالمرء داشت از صحنه بیرون میرفت، الان بارقههای جدیدی را داریم میبینیم که در سرتاسر جهان پیداست و نشان میدهد که بشر دارد به معنویت و عقلانیت گرایش پیدا میکند. اما این جهش به سوی عقلانیت و معنویت بیشتر، علیالخصوص معنویت، ممکن است برای بعضی از متدینان برخی از ادیان و مذاهب دل نگرانیهایی بوجود آورد.
به نظر من، وقتی میگوییم بشر به سوی معنویت بیشتر میرود، معنایش این است که دارد به طرف گوهر ادیان جلو میرود، اما رفتن به سوی گوهر ادیان ممکن است بعضی از ظواهر دینی و پوستههای دینی را از بین ببرد. اگر چه دغدغه شخصی من گوهر ادیان است، یعنی آنی که ادیان و مذاهب برای آن آمده بودند، نه صرفاً پوستههای دینی. شما این دغدغه گوهر داشتن را میتوانید در کلام پیامبر اکرم (ص) هم ببینید، وقتی که فرمودند: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» ( همانا که من برای تکمیل مکارم اخلاق آمدهام). مخصوصاً با آن تعبیر « انما » که نشان میدهد من فقط برای این آمدم و این به نظرم بسیار تفاوت دارد، با اینکه شما حرف دال یا ذال نمازتان را درست تلفظ کردید یا نکردید. از این رو، اگر بتوان قدری از این ظواهر را – که خیلی برای آن تقشر و جمود ورزیده میشود – کاست، باید از وضع ( آینده ) جهان شاد شد. چرا که میبینید جهان دارد به سوی اخلاق میرود. اما اگر واقعاً خیلی حساس باشید، نسبت به این ظواهر، البته شکی نیست که این ظواهر دارد کمرنگ میشود.
در جهانی که روز به روز کوچکتر میشوند، مفاهیمی مانند آزادی، عدالت، دموکراسی و حقوق بشر و … را نمیتوان با ملاکهای دوران تجدد معنا کرد، حال سوال اینجاست که آیا برای مفهوم دین هم نیازمند ملاک جدیدی هستیم؟
من نمیتوانم بگویم ملاکهای دیگری مورد نیاز است. اگر بگوییم ملاکهای دیگری نیاز است، مثل این است که بگوییم تا حالا ملاکهایی وجود نداشته است. من میگویم نه، یک امری مورد نیاز است که این امور قبلاً هم وجود داشته، منتها به آنها توجه و التفات نبوده و الان توجه و التفات مجدد به آن امور حاجت است؛ چرا که این امور در دین وجود داشتند، اما از آنها غفلت میشد. لذا الان باید بر برخی از این امور تاکید ورزیده شود. بنابر این، من به جای اینکه بگویم به ملاک جدیدی نیازمندیم، میگویم به یک بازاندیشی دینی نیاز است و در این بازاندیشی بعضی از عناصر و مولفههای دین که قبلاً مورد غفلت واقع میشد، آنها باید بزرگ شود و مورد تأکید قرار بگیرند.
آن عناصر و مولفهها چیست؟
خودشیفتگی دینیای که علیالخصوص در قدیم وجود داشت، باید از میان برود. یعنی این قدر خودشیفتگی داشتند که مثلاً شیعه ناسزایش به دیگری «سنی بودن» بود و یا مسلمان ناسزایش این بود که تو یهودی یا جهودی. سعدی میگوید:
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از نزاع ایشانم
به کینه گفت مسلمان گر این قباله من
درست نیست، خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات میخورم سوگند
وگر دروغ بگویم چو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منهدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
همه میگویند که ما داناییم، بقیه عاقل نیستند. به هر حال، امروزه باید این خودشیفتگی از بین برود. به این آیه توجه بکنید که انصافاً چقدر عالی است: «ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه» یعنی هرکس میخواهد ابراهیمی باشد، باید از او تبعیت کند. به اسم، کسی ابراهیمی و به اسم، کسی ناابراهیمی نمیشود. معنای این سخن یعنی خودشیفتگی نداشته باشید. این جمله از امام سجاد(ع) هم نقل شده که فرمودند: «خلق ا… النار لمن عصاء و لو کان سیداًً قریشیاً و خلق ا… الجنه لمن اطاعه و لو کان غلاماً حبشیاً»، یعنی اینکه خدا بهشت را برای فرد خاصی نمیخواهد و هر کس طاعتش بکند ولو غلام حبشی باشد و جهنم را برای هر کسی که عصیان کند، ولو سید قریشی باشد.
پس باید خودشیفتگی از بین برود و همچنین به نظرم میرسد که پیش داوری نسبت به دیگران، جزمیت، تعصب و خرافهپرستی باید از بین برود و نسبت به دیگران باید نوعی تسامح و مدارا پیشه کنیم. همچنین اینکه خود را مالک حقیقت بدانیم، باید از بین برود بلکه باید خود را طالب حقیقت بدانیم، نه مالک حقیقت. لذا ما باید به احسان بیشتر، تواضع بیشتر و صداقت بیشتر رو بیاوریم و قبول کنیم که در متون مقدس همه ادیان یک سری حقایقی وجود دارد و بفهمیم که نه ما حق مطلقایم و نه مخالفان ما باطل مطلق. هم ما حقیم آمیخته با باطل و هم آنها حقاند آمیخته با باطل. نه فقط یکی ۸۰ درصد حق است، ۲۰ درصد باطل و دیگری ۵۰ درصد حق است و ۵۰ درصد باطل. همه ما یک نوع آمیختههایی از حق و باطل هستیم و گاهی از دین تفسیری به دست داده میشود که حقوق بشر در آن ممکن است مردود باشد، من معتقدم آنها هیچ کدامشان چیز جدیدی نیست که بگوییم باید افزوده شود، بلکه عناصری است که قبلاً هم در دین وجود داشته، مورد غفلت واقع شده و الان باید از آن غفلت بیرون بیاید. لذا اگر شرایط پیش بیاید که بتوانیم واقعاً هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی یک تدینی بورزیم که این عناصر در آن مورد غفلت نباشد، به نظرم میآید که آینده با دین است.
یعنی شما بر این باورید که در دین تاریخی باید بازنگری صورت بگیرد؟
دقیقاً. اگر دین تاریخی و نهادینه شده را بخواهید دست به ترکیبش نزنید، آینده از آن شما نخواهد بود.
یعنی در مسیر جهانی شدن این مشکل را خواهیم داشت؟
بله. این مشکل را خواهیم داشت.
یعنی دین را چه به مثابه فرهنگ بنگریم و چه به منزله ایدئولوژی، در این فرایند جهانی شدن با دشواری رو به رو خواهیم بود؟
بله.
این استنباط از سخنان شما به دست میآید که ما در فرآیند جهانی شدن وقتی میتوانیم سهمیداشته باشیم که نگاهمان به دین، نوعی نگاه وجودی باشد، یعنی نگاهی که نسبت انسان را با حقیقت وجود روشن کند، به همین سبب شما بر معنویت تکیه میکنید و آن جنبه از دین را به عنوان گوهر ادیان مطرح میکنید که تاریخی نیست؟
بله، تاریخی نیست. دین تاریخی واقعاً نه به لحاظ مصلحتاندیشانه و نه به لحاظ حقطلبانه مورد دفاع نیست. به لحاظ مصلحتاندیشانه مورد دفاع نیست، یعنی اگر شما بخواهید بر این دین تکیه کنید، در روند جهانی عقب میمانید و عقب ماندن از روند جهانی یعنی از میان رفتن. اما حقطلبانه هم نیست، یعنی حتی اگر روند جهانی هم وجود نداشت، نمیتوانستیم به دین تاریخی تکیه کنیم. اصولاً دین تاریخی با تعابیر بنیانگذاران ادیان و مذاهب سازگاری ندارد. مرحوم مطهری نیز در کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» مثالی میزند و میگوید: دین در اصل چشمه زلال پاک خنک و خالصی است. اما وقتی راه میافتد در جوی زمان، سه کیلومتر آن طرفتر میرود. با اینکه آب از همان سرچشمه است، ولی در اینجا این آب، نه به آن زلالی است و نه به آن خنکی و نه به آن خالصی. هم گرمتر شده و هم خس و خاشاک پیدا کرده و هم زلال بودن را از دست داده است. بعد ایشان میگوید که ما همیشه به کسانی نیاز داریم که بیایند یک تصفیهخانهای بگذارند تا ما آب را از همان سرچشمه، ولی با تصفیه بنوشیم. این معنایش این است که مرحوم مطهری هم قایل بود به اینکه یک سلسله خودشیفتگیها، تعصبها، پیشداوریها، جزم و جمودها، خرافهپرستیها، بیتحملیها و یک سلسله جهلهایی وارد جریان دین شده و میشود و به این جهت دین تاریخی آن چشمه اولیه نیست و عوض شده. از اینرو، من میگویم که دین تاریخی چون مطابق تعلیمات پیامبر آن دین نیست، قابل دفاع هم نیست و باید دست از آن برداشت.
به عنوان مثال، مسیحیت، موسویت و بوداییگری کنونی آنی نیست که عیسی و موسی و بودا آوردند و گفتند. با این تفاسیر، نسبت به آینده دین خوشبینم. اما به این امر نیز معتقدم که دین به صورت نهادینه و تاریخیاش بقایی نخواهد داشت و تنها زمانی باقی خواهد ماند که فهم عمیق و جامعی از دین که همان لب دین (یعنی آنی که بنیانگذاران دین برای آن آمده بودند) است، پیدا کنیم و به آن اکتفا بورزیم. در این صورت به نظرم آینده از آن دین خواهد بود.
شما مسوولیت این تصفیه را بر دوش روشنفکران دینی میگذارید یا نه، به غیر از آنها هم نظر دارید؟
من به دوش هیچ قشر خاصی نمیگذارم، من میگویم کسانی که حقطلب باشند، در مقام نظر و هم عدالتطلب باشند، در مقام عمل و هم جهان کنونی را خوب بشناسند؛ حال روحانی باشند و یا روشنفکر. اما هرکه این کار را بخواهد بکند، چه روحانی و چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر، باید اولاً حقیقتجو باشد، ثانیاً عدالتطلب باشد، ثالثاً جهان را خوب بشناسد و بفهمد که ما در چه زمانی زندگی میکنیم. این را هم اضافه کنم که برخی تصور میکنند وقتی میگوییم باید بفهمیم در چه زمانی زندگی میکنیم، یعنی اینکه باید تابع زمان باشیم، این درست نیست. آدمی برای اینکه تابع زمان نشود، باید زمان را بشناسد، آنکه زمان را نمیشناسد، دیر یا زود تابع زمان میشود، بنابراین من هیچ وقت نگفتم، هر چیزی را که این زمانه بگوید، درست است. بلکه گفتم باید زمان را خوب بشناسیم. برای اینکه بخواهیم بدانیم کجای این زمان درست است و کجای آن نادرست، برای شناخت نادرستیهای زمان باید زمان را خوب شناخت. لذا با واقعیتها باید با کمال صراحت مواجه شد و دقیقاً فهمید که درست یا نادرست آن کجاست. بنابراین، من همیشه مخالف بودم با اینکه بگویم هر فکری چون نو است، درست است.
بارها و بارها گفتهام، فکر نه مکان دارد و نه زمان. چون فکر مکان ندارد، بنابراین نمیشود گفت چون فکر شرقی است، حق است و یا چون فکری شرقی است، باطل است و از آن طرف هم نمیشود گفت چون فکری غربی است، حق است و یا باطل است. لذا در فکر نباید به مکان و زمانش نگاه کرد. بلکه دید حق است یا باطل. اگر حق است، چه نو باشد یا کهنه و چه غربی باشد یا شرقی باید آن را قبول کنیم و اگر باطل است، باید ردش کنیم. اما میگویم زمان را بشناسیم و ببینیم در چه زمانی زندگی میکنیم، برای این است که اگر نفهمیم در چه زمانی زندگی میکنیم، دیر یا زود تابع زمان میشویم. پس باید زمان را خوب بشناسیم و بفهمیم درست است یا نادرست. من بارها گفتهام که یک پزشک به این دلیل تابع حرفهای مریض نمیشود که بدن را خوب میشناسد. اگر پزشک از پزشکی چیزی سرش نمیشد، هر چه مریض میگفت، میپذیرفت و میگفت درست است. ما اگر بدن زمانه را بشناسیم تابع حرف آن نمیشویم، ولی وقتی نمیشناسیم هر چه زمانه بگوید، قبول میکنیم و من معتقدم که هم آنهایی که مخالفت نابجا با زمانه میکنند و هم آنهایی که موافقت نابجا، نوعی مُدپرستی فکری دارند، مثل مُدی که درباره لباس دارند، در فکرشان هم مُد پرستند. نو را نمیپذیرند و هر دو، زمان را نمیشناسند. کسی که زمانه را میشناسد، نه مُد پرست است و نه از آن طرف بیجهت مخالفت میکند با هر پدیدهای که رخ داده است.
بنابراین اگر روحانی و یا روشنفکری، اولاً حقیقتجو باشد، در مقام نظر، ثانیاً در مقام عمل عدالتطلب باشد و ثالثاً جهان را خوب بشناسد، به نظر من میتواند تجدید نظری را که در دین مورد حاجت است، انجام دهد تا هم خودش منتفع شود و هم جامعه از قبل این تجدید نظر سود ببرد.
درج نخست روزنامه اعتماد ملی
