پیامبر گوینده است
احمدرضا همتی مقدم: هفته قبل مطلبی در دو شماره از روزنامۀ کارگزاران از جناب مجتهد شبستری منتشر شده بود که تاملات و ملاحظاتی درباره انتقال وحی توسط پیامبر بود. با توجه به آنچه در لید مطلب آمده بود، گفتار فوق برگرفته از سایت دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بود که طبعا چندان پردازش نشده بود، بنابراین شاید استناد تنها به این مطلب برای بررسی آرای شبستری چندان موجه نباشد. با این حال من تنها با استناد به گفتار فوق، مطلب ایشان را بررسی میکنم.(۱)
جناب شبستری با ذکر تعریفی از آلبرت کلر از ماهیت زبان و ذکر مقومات زبان مسئله خود را پیش میبرد. ایشان میگوید: «… اگر شخصی بگوید الفاظ و معانی معینی، بهطور ویژهای برای من بهوسیله واسطهای مثلا فرشته قرائت میشود و سپس آنها را برای مخاطبان بخواند و خود را صرفا بلندگو معرفی کند و بگوید گوینده این جملات من نیستم. این کلام برای مخاطبان «گوینده» ندارد و هیچ اراده جدی در ورای این جملات دیده نمیشود.»
در ادامه ایشان بیان میکند که چنین جملاتی قابل تفسیر و بررسی نیستند و این جملات نهتنها گوینده ندارد بلکه هیچ کدام از پنج محور (محور گوینده، شنونده، بافت کلام، اجتماع زبانی و محتوا) تحقق زبان نیز در آنها موجود نیست. او میافزاید: «مراد ما از گوینده کلام که رکن اول تکون کلام است کسی نیست که چون بلندگو صدا را بهوجود آورد. مراد از گوینده آن شخص ذهندار است که میتوان سخن او را فهمید و میتوان آن را به وی نسبت داد.»
ایشان معتقدند حتی اگر بگوییم خداوند گوینده سخن است و ارکان تحقق زبان رخ داده است، باز برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد: «…. برای نبی بنا به تجربهاش، این جملات که او منتقل میکند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است و… اما برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد. مخاطبان که نمیتوانند بدانند در درون نبی چه میگذرد. آیا کسی با او سخن میگوید؟ چه کسی با او سخن میگوید؟ چگونه سخن میگوید؟»
در ادامه مطلب ایشان مواردی را نیز ذکر کرده تا نشان دهد که پیامبر خود در وحی دخالت مستقیم داشته است. البته سخنان جناب شبستری تا حد زیادی گنگ و مبهم است و بهنظر میرسد ایشان پیشفرضهای زیادی در این بحث داشتهاند که یا عمدا یا سهوا آنها را بیان نکردهاند.
ابتدا استدلال ایشان را صورتبندی میکنم (با توجه به آنچه از جملات بالا میفهمم):
۱- برای آنکه کلامی محقق شود باید گویندهای وجود داشته باشد که «قصدی» از اظهار آن جملات داشته باشد و شنوندهای حاضر باشد که قصد گوینده را بفهمد.
۲- پیامبر گوینده جملات نیست و قصدی از اظهار آنها نداشته، بلکه تنها واسطه انتقال کلام بوده است.
۳- بنابراین مخاطبان با گوینده اصلی در تماس نیستند و قصد او را نمیفهمند.
۴- در نتیجه در این حالت کلامی محقق نشده و بیمعناست.
۵- اما شأن پیامبر بالاتر از آن است که او را بلندگوی صرف بدانیم.
۶- بنابراین پیامبر خود در وحی دخالت مستقیم داشته است و کلام از آن اوست.
صورت اولیه استدلال ایشان منطقا معتبر است اما مقدمات استدلالشان نادرست است.
البته ایشان دلایل متقنی نیز برای مقدمه دوم (که مقدمه کلیدی استدلال است) ارائه ندادهاند.
در واقع سوال فلسفی اصلی که در اینجا مطرح است این است که چرا کسی که کلام دیگری را نقل قول میکند صرفا بلندگو است و گوینده نیست؟ کل بحث این مقاله پاسخگویی به این سوال است.
بهنظر میرسد آنچه در پشت کلام جناب شبستری قرار دارد، بحث «معنای گوینده» (speaker meaning) و استفاده از مفهوم «افعال گفتاری» (speech acts) در این بحث است.
ابتدا توضیح مختصری درباره «افعال گفتاری» میدهم سپس استدلال جناب شبستری را بررسی میکنم.
۱ نظریه افعال گفتاری از زمان ارائه آن توسط «آستین» تاکنون دستخوش تحولات بسیاری شده است و آرای فیلسوفان مختلف در این زمینه گاه متفاوت است، اما آنچه تقریبا مورد اجماع فلاسفه زبان است این است که شکل ابتدایی نظریه که توسط آستین ارائه شده (تمایز میان جملات performative و constative) دیگر مورد قبول نیست (حتی خود آستین نیز از آن دست کشید) و اشکال حاضر نظریه کاملا پیچیده و پر از پیشفرضهای دقیق فلسفی است. در بحث از «افعال گفتاری» ابتدا باید میان «فعل گفتاری» (speech act) و عمل گفتن (act of speech) تمایز قائل شد. البته ترجمههای ارائه شده برای این مفاهیم شاید چندان مناسب نباشد بنابراین مفاهیم فوق را باید کاملا توضیح داد.
وقتی میگوییم «فعل گفتاری» نیازی نیست که حتما از زبان استفاده شود، ما میتوانیم به کسی اخطار دهیم بدون استفاده از زبان و تنها با اشاره دست یا تغییر چهره، در این حالت ما «فعلی گفتاری» انجام دادهایم. همچنین برخی از جملات زبان، «فعل گفتاری» نیستند مانند تست کردن صدای میکروفون. در این حالت ما واژگانی را بر زبان آوردهایم (عمل گفتن انجام شده است) بدون آنکه «فعل گفتاری»انجام شده باشد. در حال حاضر افعال گفتاری را به سه سطح تقسیم میکنند:
۱- عمل لوکیوشنری؛ یعنی گفتن چیزی. به عبارت دیگر بیان واژگان با معنایی که دارند.
۲- عمل ایلوکیوشنری؛ یعنی انجام چیزی با گفتن جملهای (همانگونه که بیان شد بیان جمله ضروری نیست)
۳- عمل پرلوکیوشنری؛ یعنی اثر گذاشتن با گفتن جملهای.
اما بهطور کلی وقتی از «فعل گفتاری» صحبت میکنیم غالبا منظورمان «عمل ایلوکیوشنری» است (ترجمه دقیقی برای آن سراغ ندارم) و «عمل ایلوکیوشنری» است که محل بحثهای مفصل فلسفی است. «قول دادن»، «امر کردن»، «اخطار دادن»، «درخواست کرن»، «اظهار و تصدیق» (assertion) از موارد «عمل ایلوکیوشنری» است.
وقتی من میگویم «در را ببند» با گفتن این جمله عملی انجام دادهام و آن عمل دستور و امری است که دادهام. در «عمل ایلوکیوشنری»، «بار» (force) نیز مهم است چون هر جملهای مثلا این جمله که «پلیس اینجاست» میتواند بار امری، بار درخواست یا بار اخطار داشته باشد. بنابراین آنچه برای ارتباط و تفاهم مهم است «عمل ایلوکیوشنری» است نه صرفا عمل گفتن. با این توضیح مختصر به استدلال جناب شبستری میپردازم.
۲ آقای شبستری معتقدند که اگر وحی صرفا کلام خداوند باشد و پیامبر انتقالدهنده صرف آن، چون در این حالت پیامبر نقش بلندگو را دارد. پس جملات گفته شده برای مخاطبان گوینده ندارد.
بهنظر میرسد ایشان تمایز دقیق میان «فعل گفتاری» و «عمل گفتن» را خلط کردهاند.
آنچه یک «فعل گفتاری» را «فعل گفتاری» موفق میسازد (بر طبق دیدگاه استراوسون) آن است که شنونده «قصد» گوینده را تشخیص دهد و گوینده نیز چنین «قصدی» داشته باشد (این «قصد» که شنونده «قصد» او را بفهمد). به عبارت دیگر انجام یک «فعل گفتاری» (عمل ایلوکیوشنری) یعنی «قصد» (قصد ایلوکیوشنری) انجام چیزی که بیانی از یک گرایش خاص (مانند باور، میل و…) است. وقتی شنونده «قصد» ارتباطی (communicative) گوینده را از یک جمله تشخیص دهد، آنگاه فعل گفتاری موفق محقق شده است. البته قواعدی نیز بر افعال گفتاری حاکماند که نقض برخی از آنها باعث میشود که «فعل گفتاری» اصلا رخ ندهد و نقض برخی دیگر «فعل گفتاری» بدون اثر میسازند. مثلا اگر کسی که اتوریته لازم را برای خواندن خطبه عقد نداشته باشد، گفتن این جمله توسط او که «من آنها را زن و شوهر اعلام میکنم» عقیم و بینتیجه خواهد بود، به عبارت دیگر «فعل گفتاری» (اعلام کردن) اصلا رخ نمیدهد.
اما اگر من قولی بدهم و قول خود را نگه دارم در این حالت «فعل گفتاری» (قول دادن) رخ داده اما بیاثر خواهد بود.
جناب شبستری وقتی میتواند فردی را در بیان جملاتی که میگوید، یک بلندگو در نظر بگیرد که او نه قصدی از اظهار جملاتش داشته باشد، نه اتوریته لازم و نه فهمی از آن جملات و نه اینکه آن جملات را در زمان و مکان مناسب بیان کند، همچنین شنوندگان نیز «قصد» او را تشخیص ندهند.
فرض کنید فرد «الف» فرمانده یک گردان است. فرد «ب» که فرمانده لشکر است به «الف» دستور میدهد که «بگو سربازان برای جنگ آماده شوند». فرد «الف» به فرد «ب» کاملا اعتقاد دارد و کلام او را میفهمد، مفهوم جنگ را میداند و مفهوم آماده شدن را تشخیص میدهد؛ حال فرد «الف» به سربازان میگوید: «برای جنگ آماده شوید»، در این حالت فرد «الف» کلام فرماندهاش را بدون هیچ دخل و تصرفی به سربازان انتقال داده است. او با بیان این جمله عملی انجام داده است (امر کرده است) و «قصد» کرده که بیان او از آن جمله «امر و فرمان» باشد و «قصد» او (قصد ایلوکیوشنری) تنها بر پایه شناخت شنونده از وجود آن قصد ارضا میشود. فرد «الف» یک بلندگو نیست که تنها «عمل گفتن» (acft of speech) را انجام داده باشد، او با بیان جمله «برای جنگ آماده شوید» «قصد» کرده که سربازان این تفکر را در ذهن بیاورند (entertain) که برای جنگ آماده شوند و «قصد» کرده که سربازان بفهمند که او چنین «قصدی» دارد.
چرا باید بگوییم فرد «الف» تنها بلندگو است؟ تنها وقتی میتوان چنین سخنی گفت که فرد «الف» هیچ یک از «قصد»های ذکر شده را نداشته باشد، شنوندگان نیز قصد او را تشخیص ندهند، سخنش را در زمان و مکان مناسب بیان نکند و اتوریته لازم را نداشته باشد.
تنها در این حالت است که میتوانیم بگوییم او مجموعهای از اصوات را از خود صادر کرده است. گرایس (فیلسوف زبان) با نظریه معناداری خود («معنای گوینده») میخواهد نشان دهد که چه چیزی اصوات را از «جملات» افتراق میدهد و چه چیزی به جملات حیات میبخشد. استفاده از «قصد ایلوکیوشنری» برای معنادار ساختن جملات (معنای گوینده یا مراد متکلم) بدین منظور است (حک و اصلاح نظریه معناداری گرایس توسط جان سرل(۲). در مورد «اظهار و تصدیق» (assertion) این مفهوم بارزتر است. در قرآن آمده است «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم»، وقتی پیامبر این جمله را «اظهار و تصدیق» میکند یک «فعل گفتاری» (عمل ایلوکیوشنری) انجام داده است. به عبارت دقیقتر میتوان گفت محتوای «اظهار و تصدیق» پیامبر این گزاره است: «خدا به من گفت (assert)که ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم» (البته محتوای سمانتیکی جمله همان جمله اولیه است یعنی «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم»). پیامبر با اظهار این جمله «قصد» میکند که مخاطبان این تفکر را در ذهن بیاورند (نه اینکه لزوما باور کنند) که خدا قرآن را در شب قدر نازل کرده و «قصد» میکند که مخاطبان بفهمند او چنین «قصدی» دارد و «قصد» کرده که مخاطبانش بفهمند که او «قصد» فریب آنها را ندارد. بنابراین او با اظهار این جمله، این را اراده میکند که خداوند قرآن را در شب قدر نازل کرده است. پیامبر در اینجا نقش بلندگو را برعهده ندارد؛ او یک گوینده است که دارای ذهن است و میتوان سخن او را فهمید و اظهار این جمله را به او نسبت داد. مراد پیامبر از اظهار این جمله بیان این معنی است که خداوند قرآن را در شب قدر نازل کرده است. او با «اظهار و تصدیق» (assertion) این جمله یک «فعل گفتاری» انجام داده است نه صرفا «عمل گفتن». به عبارت دقیقتر در اینجا دو «فعل گفتاری» رخ داده است، کلام خداوند به پیامبر و انتقال همان کلام به مردم توسط پیامبر.
چرا باید بگوییم پیامبر چنین قصدهایی را نداشته است و صرفا بلندگو بوده است؟
اینکه مردم نمیدانند که او با چه کسی سخن میگوید و چگونه سخن میگوید، ربطی به معنادار بودن کلام او ندارد. اینها دو مسئله مجزا هستند.
فرض کنید که فرد «الف» دچار این توهم شده که کسی با او سخن میگوید و خود را پیامبر مینامد و این جمله را بیان میکند که «فردا باران میآید» و میگوید که خدا آن را به او گفته است. وقتی فرد الف «قصد» میکند که شنوندگان این تفکر را در ذهن بیاورند که فردا باران میآید و «قصد» میکند که مخاطبانش بفهمند که چنین «قصدی» دارد و واقعا هم نخواهد آنها را بفریبد، او کلام معناداری گفته است. به عبارت دقیقتر فرد «الف» با اظهار این جمله که «فردا باران میآید» این را معنی میکند که «فردا باران میآید» اگر و تنها اگر «قصدهای» ذکر شده را داشته باشد.
حتی اگر مخاطبان فرد «الف» واقعا نتوانند تشخیص دهند که او با چه کسی سخن میگوید یا واقعا راست میگوید، ربطی به این ندارد که او گوینده نیست و از اظهار جملهاش معنایی را مراد نکرده است.
مثال دیگری میزنم؛ فرض کنید من به شما میگویم در اتاق بغل جنی هست که به من گفته شما فردا خواهید مرد. من با اظهار این جمله که «شما فردا خواهید مرد» این معنا را مراد میکنم که شما فردا خواهید مرد اگر و تنها اگر: ۱) من «قصد» کنم که شما این تفکر را در ذهن بیاورید که شما خواهید مرد و ۲) من «قصد» کنم که شما بفهمید که من «قصد» کردم که شما این تفکر را در ذهن بیاورید و ۳) من «قصد» کنم که شما بفهمید که من با «نیت و قصدهای» خودم نمیخواهم شما را فریب دهم.
حال اگر شما سخن من را قبول کنید یا قبول نکنید و حتی واقعا بدانید که اصلا جنی وجود ندارد این دلیلی بر این نیست که من با ادعایم سخن بیمعنا گفتهام و من صرفا بلندگویی هستم که ادعا میکنم جنی با من سخن میگوید. اگر من واقعا چنین «قصدهایی» داشته باشم پس من سخن معناداری را گفتهام و کلامم قابل بررسی است و من یک گویندهام.
اینکه پیامبر نقش سرنوشتسازی در زندگی انسانها داشته است منافاتی با این ندارد که او کلام خداوند را بیکم و کاست انتقال داده است. فرمانده «الف» در مثال بالا یک کانال انتقالدهنده صوت نیست و چون کلام فرمانده بالاترش را به سربازان انتقال داده بدین معنا نیست که او هیچ نقشی در سرنوشت و تنظیم رفتار آنان ندارد. حتی اگر برخی سربازان مفهوم جنگ و آمادهشدن را درنیابند، او میتواند با توضیح این مفاهیم، معنای اظهارش را مشخص کند و در سازماندهی، تنظیم رفتوآمد و امور سربازی آنها دخالت داشته باشد. اگر فرمانده «الف» «مقاصد» ذکر شده را داشته باشد او سخن معناداری گفته و سخنش قابل بررسی است.
پانوشتها:
(۱) تمام نقل قولها از روزنامه کارگزاران ۲۱ شهریور ۱۳۸۷ است.
(۲) برای بحث در زمینه فعل گفتاری و معنای گوینده میتوان به منبع زیر رجوع کرد:
Searl, what is a speech act , 1965. In Philosophy in America, M.Blak (ed). Allen & unwin.
جناب شبستری در بخش دیگری از سخنان خود به دلایلی متوسل میشود تا باز از آنها این نتیجه را بگیرد که قرآن کلام پیامبر است. او بیان میکند که برای پیغمبر بنا به تجربهاش، این جملات که او منتقل میکند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است اما «همه اینها به دعوی نبی، تجربه شخصی اوست که تنها خود او ممکن است فهمی از آنها داشته باشد….. در این صورت مدعی چنین حادثهای (نبی) اگر این جملات را برای مخاطبان بخواند و از آنها بخواهد که به عنوان کلام خدا به آن توجه کنند و معانی آنها را بفهمند، در حقیقت از آنها میخواهد آن جملات را صرفا از روی تعبد و ایمان به وی، کلام خدا بدانند و معنا و مفهوم آن را نیز همان بدانند که وی به صورت غیرعادی دریافت کرده است. در این صورت او باید برای مخاطبان درباره یکیک جملات توضیح دهد که معنا و مفهوم آنها در تجربه وی چه بوده است نامخاطبان از روی ایمان و تعبدا قبول کنند که این جملات چنین معناهایی دارد».
جناب شبستری سپس با ذکر شواهدی تاریخی و اینکه امروزه ما قرآن را تفسیر میکنیم میخواهد نتیجه بگیرد که قرآن کلام پیامبر است. او سپس با ذکر نقشهایی که برای پیامبر در قرآن آمده این نتیجه را میگیرد: «اگر قرآن کلام پیامبر نبود و کار پیامبر چیزی بیش از وساطت در منتقل کردن یک رشته جملات به آنان نبود، چگونه ممکن بود این نقشهای سرنوشتساز را به پیامبر نسبت داد». به نظر میرسد در اینجا دو خوانش از نظر جناب شبستری میتوان ارائه داد.خوانش اول استدلال زیر است:
(۱) پیامبر ادعا میکند که خدا با او سخن گفته و او فهمی از کلام خدا دارد که فهم برتر است.
(۲) مخاطبان باید تعبدا همان فهمی را داشته باشند که پیامبر ادعا میکند.
(۳) شواهد تاریخی- قرآنی نشان میدهد که قرآن را نباید تعبدی قبول کرد، همانگونه که سیره پیامبر نیز چنین بود.
(۴) بنابراین قرآن کلام پیامبر است.
در استدلال بالا فرض ناگفتهای وجود دارد که کل استدلال مبتنی بر آن است. این فرض ناگفته را به صورت زیر صورتبندی میکنم:
د) «اگر فرد «الف» سخنی را از فرد «ب» بیکم و کاست نقل قول کند، و از «ب» بخواهد که سخنش را تعبدا بپذیرد، پس فرد «الف» صرفا یک بلندگو است». در واقع آنچه صورتبندی «د» بیان میدارد این است که اگر کسی سخنی را به ما گفت و از ما خواست که آن را تعبدی نپذیریم، آنگاه فرد گوینده سخن معناداری گفته است. این نتیجهگیری و استدلال کاملا عجیب است و واقعا از آن مقدمات و اصل «د» این نتیجه که قرآن، کلام پیامبر است در نمیآید. در ادامه این خوانش را بیشتر بررسی میکنم. اما خوانش دوم از استدلال آقای شبستری به صورت زیر است:
فرض: پیامبر ادعا میکند که خدا با او سخن گفته و او گوینده این جملات نیست و خدا آنها را گفته است.
(۱) اگر کسی سخنی را بیکم و کاست از شخص دیگری نقل قول کند و بگوید این سخن از آن او نیست، پس برای مخاطبان این جملات گوینده ندارد.
(۲) با توجه به مقدمه اول، چون برای مخاطبان این جملات گوینده ندارد، پس شخص نقل قولکننده از مخاطبان باید بخواهد که معنای سخن او را تعبدا بپذیرند.
(۳) شواهد تاریخی- قرآنی نشان میدهد که فهم قرآن را نباید تعبدی پذیرفت، همانگونه که سیره پیامبر چنین بود.
(۴) بنابراین سخنان پیامبر گوینده دارد و گوینده آن خود اوست نه کسی دیگر.
نتیجه استدلال با فرض استدلال متناقض است در نتیجه فرض استدلال غلط است و قرآن، کلام پیامبر است. این خوانش از استدلال معقولتر از خوانش اول است اما مشکل اصلی استدلال در مقدمات اول و دوم آن است. در بخش دوم مقاله توضیح دادم که اگر فردی سخنی را از کسی نقل قول کند اما «قصد»کند که مخاطبینش تفکری را از آن جمله در ذهن بیاورند و «قصد» کند که مخاطبینش بفهمند که او چنین قصدی کرده پس او جمله معناداری بیان کرده و یک گوینده است. جناب شبستری برای مقدمات اول و دوم هیچ دلیل فلسفی ارائه نمیدهد و به نظر میرسد اصلا نتوان دلایل قانعکنندهای ارائه داد. در واقع باید میان دو سوال زیر تمایز قائل شد:
(۱) آیا یک سخن معنادار است یا نه و بیانکننده آن گوینده است یا نه؟
(۲) آیا باید سخنی را که شخصی از شخص دیگر نقل قول کرده، تعبدی پذیرفت یا نه؟
پاسخ به هر یک از این دو سوال به لحاظ منطقی به هم ربطی ندارند که از یکی بتوان دیگری را نتیجه گرفت. نکته دیگر که در خوانش اول استدلال کاملا خلط شده و در خوانش دوم هم میتوان ردپایی از آن یافت، خلط میان «قصد ایلوکیوشنری» و «قصد پرلوکیوشنری» است. اگر فرد «الف» به فرد «ب» سخنی بگوید و فرد «ب»، «قصد» فرد «الف» را از اظهار این سخن بفهمد و سپس همان سخن را برای فرد «ج» بازگو کند با این قصد و نیت که «ج» همان معنا را بفهمد در واقع فرد «ب» یک رفتار زبانی انجام داده و معنایی را انتقال داده است. حال اگر فرد «ج» معنای سخن را نفهمد، یا بهگونهای دیگر بفهمد یا اصلا نخواهد توجهی به آن سخن کند یا بخواهد تعبدا بپذیرد یا حتی اگر فرد «ب» از فرد «ج» بخواهد آن سخن را تعبدی بپذیرد، بدین معنا نیست که فرد «ب» در این میان هیچ نقشی نداشته و صرفا یک انتقالدهنده صوت بوده است. به عبارت دیگر، معنای گوینده (مراد متکلم) در این میان مهم است که آن هم براساس «قصد ایلوکیوشنری» مشخص میشود. اینگونه نیست که وقتی فردی جمله را اظهار میکند او میخواهد «باوری» را در شنونده القا کند. وقتی کسی میگوید «من قول میدهم به شما پول بدهم» چنین نیست که همه قصدها و نیتها به معنای جملهای که بیان کرده مربوط باشند؛ بلکه تنها «قصد ایلوکیوشنری» در این میان مهم است. «قصد ایلوکیوشنری» قصدی است که تنها برپایه شناخت شنونده از وجود قصد گوینده مشخص میشود. مثلا وقتی من چیزی را گزارش میکنم تا جایی که شنونده قصد من را از آن گزارش بفهمد مسئله تمام شده است. اما «قصد پرلوکیوشنری» صرفا بر پایه شناخت شنونده از آن قصد ارضا نمیشود. مثلا برای سرگرم شدن تنها کافی نیست که فرد بداند گوینده میخواهد او را با گفتن جوک سرگرم کند. وقتی پیامبر «اظهار و تصدیق» میکند که «چرا در قرآن تدبر نمیکنید»، او با اظهار این جمله قصد میکند که شنوندگان به طور فعال این تفکر را در ذهن بیاورند (نه اینکه باور کنند) که در قرآن تدبر کنند و قصد میکند که شنوندگان بفهمند که او چنین «قصدی » کرده است. بنابراین پیامبر یک گوینده است و معنایی را از اظهار خود مراد کرده، گرچه همان سخن را بیکم و کاست از جانب خداوند نقل کرده است. اینکه شنوندگان معنای تدبر را درست نفهمند و نیاز به شرح داشته باشند، یا واقعا بخواهند تدبر کنند و تعبدی آن را بپذیرند یا پیغمبر از آنها چنین چیزی بخواهد، دلیلی بر این نیست که پیامبر گوینده نیست و سخن او گوینده ندارد و او صرفا کانال انتقالدهنده صوت بوده است. اینکه پیامبر کلام خداوند را بعد از «اظهار و تصدیقاش» شرح و تعبیر کرده و یا امروز ما چنین کاری میکنیم دلیلی بر این نیست که این کلام لزوما از خود او بوده است. بلکه میتوان گفت چون او قصد متکلم (خدا) را دقیقا فهمیده سعی کرده با تعبیرهای دقیقتر کلام خداوند را برای شنوندگان مشخص کند. هیچ ارتباط منطقی نمیتوان میان این دو گزاره برقرار کرد:
(۱): «فرد «الف» سخن فرد «ب» را بیکم و کاست نقل قول میکند و خود دخالتی در آن ندارد.»
(۲): «پس فرد «الف» صرفا یک بلندگو است و برای شنونده گویندهای وجود ندارد».
تنها وقتی میتوان میان این دو گزاره ربطی منطقی به وجود آورد که بپذیریم فرد «الف» هیچ فهمی از سخنی که بیان کرده ندارد. هیچ «قصدی» از آن سخن نکرده، و شنوندگان نیز قصد او را تشخیص ندادهاند و اصلا قصدی در این میان نمیبینند.
از دوستان عزیز جناب محسن زمانی و محمود مروارید که در نوشتن این مقاله از نظرات ارزشمندشان بهره بردم تشکر میکنم.
پانوشتها:
(۱) تمام نقل قولها از روزنامۀ کارگزاران ۲۰ و ۲۱ شهریور ۱۳۸۷ است.
به نقل از : وبلاگ قرائت
