گپی با استاد ملکیان درباره فلسفه تعلیم و تربیت
رضا محمدی : اوایل اردیبهشت ماه که برای بازدید از نمایشگاه کتاب به تهران رفته بودم، در هنگام برگشت با استاد ملکیان در یکی از کتابفروشیهای انقلاب روبرو شدم. بعد از معرفی و کمی صحبت و طرح چند سؤال از ایشان، بهنظرم رسید که دیدگاهشان را دربارهی فلسفه تعلیم و تربیت و علایق پژوهشیشان در این زمینه جویا شوم تا شاید راهنمای مناسبی برای انتخاب موضوع رسالهام باشد. ایشان نیز با ابراز رغبت خود در اینباره، پیشنهاد ملاقاتی حضوری را در فرصتی مناسبتر دادند و چون من در حال بازگشت بودم، این ملاقات به زمان دیگری موکول شد.
دو هفتهی آخر تیر ماه نیز به تهران رفته بودم تا در اولین مجمع عمومی انجمن فلسفه تعلیم و تربیت ایران حضور داشته باشم و چند کار شخصی و خانوادگی را انجام دهم. در این میان به دیدار جناب ملکیان نیز رفتم. دیداری صمیمی و ساده بود و ایشان در کمال احترام و ادب نسبت به فرد مقابلشان که هم از لحاظ سن و تجربه و هم از لحاظ شهرت و اعتبار در جایگاهی پایینتر از وی قرار داشت، به مانند انسانی حکیم و فهیم با مخاطبشان ارتباط برقرار کردند.
پس از معرفی اجمالی خودم و ذکر گرایشها و علایق معرفتیام به طرح موضوع اصلی پرداختم. میخواستم نظر جناب ملکیان را دربارهی موضوعات مفید و جالب توجه در حوزهی فلسفه تعلیم و تربیت بدانم و از این نظر در انتخاب موضوع رسالهام بهره بگیرم. ایشان که کمابیش در سیر مطالعات خود با این حوزهی معرفتی نیز برخورد داشته و بهصورت مستقیم یا غیر مستقیم در اینباره مطالعه داشته و فکر کرده بودند، با غیرمتخصص خواندن خود در این زمینه به ذکر سه علاقهی شخصیشان پرداختند که در ادامه با توضیحاتی تکمیلی میآید.
۱- اولین علاقهی ایشان مربوط به آرای رودولف اشتاینر (Rodulf Steiner) بود. اشتاینر (۱۸۶۱ – ۱۹۳۵) فیلسوف، ادیب، پرورشکار، هنرمند، نمایشنامهنویس، اندیشمند اجتماعی و نهانشناس اتریشی بود. او بنیانگذار آنتروپوزوفی (Anthroposophy) (حکمت انسانی یا علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی)، آموزش والدورف، کشاورزی زیستپویا، داروهای آنتروپوزوفی، و ریخت هنری نوین حرکات منظم بدن (Eurythmy) بوده است. اشتاینر آنتروپوزوفی را اینگونه توصیف کردهاست: “آنتروپوزوفی راه و مسیر دانش است تا روح را در آدمی به روح در عالم راهنمایی کند. آنتروپوزوفیستها کسانی هستند که برخی پرسشهای ویژه را بهعنوان نیاز لازم زندگی دربارهی طبیعت و سرشت آدمی و دنیا تجربه میکنند، درست مانند کسانی که گرسنگی و تشنگی را تجربه میکنند”. او شیوهی آموزشی نوینی را در مدرسهای که خود ساخته بود به اجرا گذاشت، و آن اینکه تا پیش از هفت سالگی بهجای خواندن و نوشتن، به دانشآموزان هنر و موسیقی آموخته میشد و پس از آن سن، محاسبه و خواندن و نوشتن آموخته میشد. بسیاری از مدرسههای دیگر نیز پس از او این شیوه را پی گرفتند و این شیوه تحولی را در تعلیم و تربیت پدید آورد.
۲- دومین علاقهی ایشان در این خصوص مربوط به رویکرد جدید روانشناسی نیروی چهارم یا روانشناسی فراشخصی (Transpersonal) و آرای یکی از طرفداران آن رویکرد بهنام کن ویلبر (Ken Wilber) (فیلسوف و روانشناس آمریکایی-بودایی و پایهگذار مؤسسهای بهنام مؤسسهی همگرا که موضوعهای علمی و اجتماعی را مورد بررسی قرار میدهد) بود. در اینباره ایشان نوید انتشار ترجمهی خود از یکی از مهمترین کتابهای ویلبر با عنوان «پروژهی آتمن: دیدگاهی فراشخصی به رشد انسانی» (The Atman Project: A Transpersonal View of Human Development) را دادند و مطالعهی کتاب دیگری از وی با عنوان «تاریخچهی همه چیز» (A Brief History of Everything) را به من پیشنهاد کردند (گویا این کتاب نیز توسط آقای دکتر احمد قلیزاده ترجمه شده است). کتاب دیگر ویلبر که در راستای پروژهی فکری او قرار دارد با عنوان «معنویت همگرا: نقش حیرت آور و تازه برای دین در جهان مدرن و پسامدرن» (Integral Spirituality: A Startling New Role for Religion in the Modern and Postmodern World, 2006) از سوی برخی تحلیلگران، پس از کتاب «نکاح روح و حسن» (۱۹۹۸)، تأثیرگذارترین اثر دربارهی دین محسوب شده است. ویلبر در این کتاب به این پرسش پاسخ میدهد که ما چگونه میتوانیم وجود حقایق معنوی بهویژه سطوح عالی تجربه عرفانی را در عصر مدرن و پسامدرنی که این حقایق را تکذیب میکند یا آنها را در سطح ساختارهای اجتماعی تقلیل میدهد تصدیق کنیم؟ او رویکرد همگرا و تحسین شدهی خود را که در این کتاب مورد استفاده قرار داده، نظریهای از معنویت میداند که به حقایق مدرنیته و پسا مدرنیته، از جمله تحولات فرهنگی و علمی احترام گذاشته و از سوی دیگر، میراث ادیان بزرگ جهان را با آن ترکیب کرده است.
۳- سومین علاقهی ایشان در اینباره مربوط به دیدگاههای ایوان ایلیچ (Ivan Illich)، یکی از متفکرین تعلیم و تربیت انتقادی و نظریهپرداز مدرسهزدایی (Deschooling) بود. مهمترین اثر ایلیچ، کتاب «مدرسهزدایی از جامعه» (۱۹۶۹) بود که به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. وی در آن کتاب خواستار حذف آموزش و پرورش رسمی شده بود تا کل جامعه تبدیل به یک مدرسه بزرگ گردد. ایدهی اصلی ایلیچ این بود که “مؤسساتی که ویژگی اصلی ساختار اجتماعی را تشکیل میدهند در اصل، خود عامل تحریف و حتی نابودی اهداف یا نهادهایی هستند که خود به خاطر آنها، به وجود آمدهاند”. بنابراین او معتقد بود که “مدارس با ساختار وعملکرد موجودشان نقشی جز نهادینه کردن نابرابریهای اجتماعی ندارند. وی یکی از اهداف اساسی مدرسه را رام کردن و اغوای نسل جوان در یک چهاردیواری که دنیای رویایی نسل بالغ را فراگرفته است میداند”. او مدرسه را محیطی میدانست که به کودکان القای نادانی و وابستگی میکرد و حس استقلال فکری را از آنها میگرفت. وی در اینباره پیشنهاد میکند که بهجای اعتقاد به آموزش از طریق برنامههای درسی رسمی که در واقع کنار گذاشتن هر نوع مسئولیتی شخصی در راه رشد و استغنای فکری انسان در مقابل آن هیولاست، بایستی آموزش و پرورش نوینی جایگزین مدارس جدید گردد که بتواند آزادی ارتباط و آزادی نظردهی را برای دانشآموزان فراهم سازد. همچنین، او معتقد بود که پیوند میان مدارک تحصیلی و پایگاه شغلی افراد بایستی از میان برود و شایستگیهای افراد ملاکی برای استخدام آنها گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع:وبلاگ فلسفه تعلیم و تربیت
