اسلام تفاوت ( قسمت ۱۱ ) حقیقت قیامت

باید قیامتی باشد ، باید عدالتی باشد ،باید حقیقتی باشد ، چونکه همیشه یک جای کار می لنگد. مشغول فکر کردن به ایده ای هستم که قیامت را حقیقت امور می داند ، حالا چه این امر اعمال ما باشد ، چه حقیقت هستی جهان و چه حقیقت کلام ما .یکی از ایده های بنیادی در قرآن ایده  روشن شدن…

باید قیامتی باشد ، باید عدالتی باشد ،باید حقیقتی باشد ، چونکه همیشه یک جای کار می لنگد. مشغول فکر کردن به ایده ای هستم که قیامت را حقیقت امور می داند ، حالا چه این امر اعمال ما باشد ، چه حقیقت هستی جهان و چه حقیقت کلام ما .یکی از ایده های بنیادی در قرآن ایده  روشن شدن در قیامت است .قیامت در قرآن [ آنچنان که من می فهمم] نوعی رخداد حقیقت است ، آدمی به نتایج اعمال خود آگاه می شود :
;لَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ مَتَاعَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
پس چون آنان را رهانید ناگهان در زمین بناحق سرکشى مى کنند اى مردم سرکشى شما فقط به زیان خود شماست‏ شما بهره زندگى دنیا را [مى‏طلبید] سپس بازگشت‏ شما به سوى ما خواهد بود پس شما را از آنچه انجام مى‏ دادید باخبر خواهیم کرد (۲۳ یونس)
فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» امروز بر کسى هیچ ستم نمى‌‏رود جز در برابر آنچه کرده‌‏اید پاداشى نخواهید یافت( یس ۵۴)
«وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا» آنچه انجام می دادند ، حاضر می یابند ( کهف ۴۹)
«اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا»
عملکرد خود را بخوان! امروز حسابگری خودت برای تو ، کفایت می کند ( اسری ۱۴)
آنطور که من این آیات را می فهمم ، رخداد قیامت که آدمی بر حقیقت امور آشنا می شود ، نوعی آگاهی است ، نوعی آگاهی که حقیقت اشیا و اعمال بر او آشکار می شود ، به عبارتی رخداد قیامت ، رخداد آشکارشدن حقیقت است ، گویی تا آن زمان اموری از آدمی پنهان بوده حتی حقیقت زبان و رفتار خودمان ، اینکه وقتی عملی انجام می دهیم ، اگاهی به نتایج آن نداریم ، اما قیامت صحنه ای است که آگاهی من برای آن کفایت می کند .قرار نیست کسی به من بگوید اینجا این اشتباه را کردی انجا ان کار درست را ، خود آگاهی من برای ادراک کلیت نتایج اعمال من کفایت می کند ، و این آگاهی آنقدر روشن است که قرار نیست ماموری برای عذاب من فرستاده شود ، خود آگاهی به حقیقت رنج و درد ابدی است .همچنین تعبیر ” حاضر ” را که قرآن بکار برده ، نوعی دانش و معرفت حضوری است ، در رخداد قیامت ، خود چیزها برای آگاهی حاضر است ، به دلیل همین حضور است که رخداد قیامت نوعی انکشاف و آشکارگی است ، نوعی بیداری است ، دست یافتن ( وجد) ، فهمیدن [ وجد معنای گرفتن در زبان عربی می دهد ، که اینجا در آیه مذکور به معنای فهم و دریافت آمده است ، در زبان فارسی هم از لفظ گرفتن برای فهمیدن استفاده می کنیم ، وقتی می گوییم ؛ مطلب را گرفتم ، و باید اینجا آن مسئله فلسفی بنیادی را مطرح کنیم که وجود که از فعل وجد گرفته شده ، نوعی فهم و ادراک است ، برای تفصیل این مطلب کتاب ” مسائل بنیادین پدیدارشناسی ” از هایدگر کمک کننده است ] به همین سان رخداد قیامت نوعی ” وجد “و فهم است ، به عبارتی اینجا وجود همان معنای فهم و دانش را می دهد .
باید برحذر بود از اینکه این رخداد را به شکل فیزیکی درک کنیم ، افسانه سراییهای عوامانه در این میان بسیار است ، و گاهی توصیفات قرآنی از این رخداد بسیاری را به این اشتباه می اندازد که اینجا نوعی رخداد فیزیکی در جریان است .هر چند نمی توان گفت که رخداد حقیقت ، رخداد واقعی نیست ، چون خود واقعیت در شبکه ای از همین وجودها یا دریافتها ، شکل می گیرد .بنابراین خود واقعیت جهان هم بی نصیب از رخداد قیامت یا حقیقت نیست .فردی که حقیقت قیامت برایش آشکار شود ، گویی جهان دیگر نه آنگونه که بود بلکه جهانی فروپاشیده را می فهمد و این است راز فروپاشی واقعیت در قیامت .آیا روزی که گالیله فهمید جهان واقعیت آنطور نیست که ارسطو تصور می کرد ، یک قیامت نبود برایش ؟ یا پدری را تصور کنید که ناگهان به واسطه یک سخن پرت و پلا که از دهان یکی از فرزندانش خارج می شود ، متوجه یک نقشه بزرگ برای کشتنش و بالاکشیدن اموالش ، می شود ، آیا رخداد قیامت را تجربه نمی کند ؟ آیا همه چیز برایش فرو نمی پاشد ؟ یا کمونیستی را تصور کنید که سالها برای آرمان عدالت و حکومت کارگران جنگیده ، ناگهان خبردار می شود که خود سران حزب همگی دزد و فاسد هستند ، آیا برایش قیامت آشکار نمی شود ؟
امیدوارم با مثالهای که اینجا اوردم خواننده محترم منظور مرا درک کرده باشد که رخداد قیامت نوعی آگاهی و معرفت است ، که البته این آگاهی خودش محصول و نتیجه یک فروپاشی واقعیت است .

موضوع بعدی همین حاضر شدن یا به اصطلاح ، علم و دانش حضوری به چیزها و امور است ، اینکه رخداد حقیقت نوعی دانش حضوری است ، نشان از نقص و کمبود علم و معرفت بشری دارد ، اگر تنها در رخداد قیامت است که آگاهی  چیزها را آنچنانکه هستند ، می فهمد ، پس دانش بشری باید دست از ادعای مطلق بودن و حقیقت داشتن دست بردارد ،به این ترتیب شکاف بین دانش و حقیقت همواره باز باقی می ماند ، علامت این بازبودن شکاف مذکور ، خود مسئله مند بودن انسان است .به عبارتی خود لنگش کارها ، پس رخداد قیامت یا حقیقت چیزی نیست جز همین لنگش ، همین پرسش برانگیز شدن چیزها، اینکه همیشه چیزی هست که مانع چفت و جفت شدن امور می شود ، همیشه واقعه ای اتفاق می افتد که نظم امور را به هم می زند ، همیشه موضوعی باقی می ماند که ما را گیج می کند و باعث خوف و طمع ما می شود ، ما را عصبانی می کند ، و خلاصه ما را از ” جا ” در می آورد .اهمیت این ” از جادررفتگی ” را باید دوچندان فهمید .بین این عصبانی شدن ، از جادرشدن ، و آن لنگش یک همزیستی و درهم تنیدگی وجود دارد .گو اینکه خود این دررفتگی باعث لنگش می شود ، به اصطلاح مفصل از جایش خارج می شود و پا می لنگد ، قیامت همین لنگش و از جادررفتگی است ، همین عدم انسجام ، همین گسستگی ، همین تفاوت و عدم تقارن و ناپیوستگی دو چیز یا دوزمان ، زمان اکنون ( همین زمانی که دارد می گذرد ) و زمانی که از جایش دررفته ، اخر الزمان یا زمانی دیگر ، زمانی که چیزی نمی گذرد ، چیزها به زمین می چسبند ، چیزهایی که باید بالا بروند  و البته ستارگان فرومی افتند ، خورشید که مثال نور است ، تاریک و سیاه می شود ، پدر از فرزند و رفیق از رفیق فراری است( یوم الفصل ، زمان جدایی ) ، ماده ها بنای زاییدن ندارند و اگر هم بزایند ، شیری ندارند که فرزندان خود را بزرگ کنند ، و فرزندان برای همیشه فرزند می مانند ، بدون اینکه پدر یا مادر بودن را تجربه کنند ، بله زمانی که چیزی نمی گذرد [ برخلاف ارسطو که فکر می کرد زمان محصول گردش و حرکت چیزهاست ، گو اینکه ارسطو با زمانی که نمی گذرد ، زمانی که همه چیز در سکون مطلق است ، زمانی که هیچ چیز سر جایش نیست ، ناآشنا بود ] باید تفاوت گذاشت بین زمانی که می گذرد( زمان اکنون) و زمانی که بنای گذشتن ندارد ، زمانی که سرجایش چسب زمین می شود ، زمانی که باقی می ماند ، زمان باقیمانده .
این همان زمانی است که هیچ چیز سرجایش نیست ، زبان من بر خود من خرده می گیرد ، پوست من ناله سر می دهد ، بدن من شکایت از من می برد :
یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
روزى که زبان و دست و پاهایشان بر آنها به کارهایى که کرده‏ اند شهادت دهند (۲۴نور)
حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ .
تا چون بدان رسند گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه میکرده‏ اند بر ایشان گواهى دهند (۲۰ صافات)
چرا بدن من بر من گواهی می دهد ؟ آیا بدن من راه خود را می رود و من راه دیگری ؟ چرا زبان نمی گوید آنچه من می خواهم ، و خارج از اراده من می گوید ؟ این زمانی است که زبان من چیزی را می گوید که من نمی خواهم ؟
این پنهان بودن بدن و زبان من بر خودم ، مسئله ای است که تنها در قیامت بر من آشکار می شود ، به عبارتی حتی در اینجا و اکنون ، حتی بدن من ، زبان من هم بر خودم پنهان است و تنها در زمانی دیگر ، زمانی که باقی می ماند بر من آشکار می شود ، گویی این وجود من است که مانع یکی شدن این دو زمان می شود .گویی “من “مانع بهم امدن این ناپیوستگی و گسست دو زمان می شود ؛ قیامت روزی است که “من ” از میان دو زمان برداشته شود ، آنگاه برای آگاهی، حقیقت چیزها آشکار می شود .این با توصیف دیگری که در قسمتهای قبلی از رخداد قیامت اوردیم همخوانی دارد ، چه این رخداد را ” واقعه” یا “واقع “به تعبیر قرآن دانستیم.رخداد تروماتیکی که ” من ” فراموش می شود .این خصلت بنیادی تروما هست که آدمی خود را فراموش می کند ، همچون عابری که کاسه آشی در دست دارد و ناگهان با این سوال مواجه می شود که ؛ آقا ساعت چنده ؟
اینجا آش و میل به خوردن آن برای لحظه ای فراموش می شود ، برای لحظه ای ما خودمان را فراموش می کنیم ، گویی وجود نداریم ، همه وجودمان وقف دیگری و خواهش دیگری می شود .

این نکته ای است که زبان شناسان هم به آن دقت کرده اند ، در فاصله ای که می خواهیم مطلبی را بیان کنیم از قول خودمان ، همینکه می گوییم “من متوجه شدم که …..”در همین فاصله ،زمانی را باقی می گذاریم ، فاصله کوچکی که می خواهیم حقیقت را به زبان بیاوریم و یک ” من ” را اضافه می کنیم یا وقتی از الفاظ اشاری مثل اینجا ، اکنون یا دیروز استفاده می کنیم ، همینکه شروع به صحبت کردن می کنیم بین آنچه قرار است بگوییم و آنچه می گوییم ، شکافی به وجود می اید ، تکه ای از زمان را از دست می دهیم ، سوژه در هنگام سخن گفتن بخشی از زمان را در پشت سر باقی می گذارد ، گو اینکه هیچ گاه به اکنونیت واقعی نمی رسد ، سوژه ای که همیشه دیر می رسد ، همینکه شروع به سخن گفتن می کند ، از زمان عقب می ماند ،حقیقت قیامت همین زمانی است که جلوتر از ما حرکت می کند ، بر ما سبقت دارد، گو اینکه فقط مرگ چاره ساز سوژه برای در آغوش گرفتن این باقیمانده از جهان باشد .
اما اینجا با یک حقیقت روبرو هستیم در دو جلوه یا دو واقعیت : باید بین حقیقت در اکنونیت آن که ما را به آن دستی نیست ، چون دستمان کوتاه است ، اما تلویحا از آن باخبریم ، ما می دانیم که دانایی ما مطلق و کامل نیست ، ما می دانیم که توانا به هر چیز نیستیم ، ما می دانیم که تروما هست ، ما می دانیم که امری بر ما سبقت دارد ، که وجود ما را در برگرفته ، و به اصطلاح می دانیم که سوژه هایی مرکز زدوده هستیم ، پوسته ای هستیم تشکیل شده حول یک حفره ، حفره ای که اتفاقا حقیقت ماست ، حفره ای که اعراب به آن فطرت می گویند ، به اصطلاح اسیر ناخودآگاه خود هستیم ، اما تنها در آن زمان درک می کنیم که معنای واقعی اینها چیست .تنها در رخداد قیامت هست که متوجه این مرکززدودگی خود می شویم ، تنها در آن زمان است که متوجه نابودی خود می شویم ، تنها در مواجه شدن با تروما هست که زبان مان چیزی می گوید که نمی خواهیم بگوید ، پوستمان به رنگی می شود که ما را لو می دهد ، دستمان به رعشه می افتد ، پایمان می لرزد ، زمانی که خودمان چیزی می گوییم و اعضای بدن چیزی دیگر ، حقیقت کدام است ؟
به تعبیری می توان گفت آن زمانی است که خدا تبدیل به قیامت می شود ، به عبارتی رخداد حقیقت که در زمان اکنون پنهان از اگاهی من بود ، تنها در قیامت آشکار می شود .رخداد قیامت چیزی نیست به جز آشکارشدن خدا ،همان لحظه ای که سوژه احساس می کند خلاصه و چکیده زندگی اش در محضر دیدگانش رژه می رود .گفته می شود بسیاری از آدمیان هنگام مرگ چنین لحظاتی را تجربه می کنند .

مستند سازی :
اخیرا فرصتی داشتم تا کتابی از جورجیو آگامبن فیلسوف ایتالیایی به نام  زمانی که باقی می ماند  را بخوانم ، باید به دین خودم در نوشتن این قسمت از اسلام تفاوت ، در برداشت ازاد از این کتاب اشاره کنم .من فکر می کنم خواندن این کتاب کمک می کند تا ما مسلمانان فهم عمیقتری از واقعه قیامت داشته باشیم ، گو اینکه نویسنده با استفاده از تفاوت بین دو زمان ، خواسته نگاهی عمیق تر به مسئله زیستن مسیحایی آنچنانکه در نزد پولس بوده ، داشته باشد .البته باید گفت بدون اگاهی به مسئله سوژه نزد لکان و نیز اشارات دریدا به زمان در کتاب اشباح مارکس ، فهم آن مشکل است ، هر چند آگامبن به لکان اشاره ای نمی کند .البته نمی توان منکر این شد که نوعی آگاهی سراسری در اروپا در دهه های هفتاد و هشتاد میلادی و بعدتر ، از مرکز زدودگی سوژه و واسازی زمان به راه افتاده بود که دقیقا نمی توان گفت که اینها از ابداعات چه کسی بوده است .در نوشته حاضر من تلاش کردم از مباحث لکان و دریدا هم در این بخش استفاده کنم .
نکته ای که باید اضافه کنم ، موضوع زبان شناسی است .در این بخش تلاش کردم از نظریات بنونیست استفاده ببرم ، نویسنده ای که خود آگامبن در کتابش اشاره های زیادی به آن داشته .من فکر می کنم در این بخش هم فلسفه و هم الهیات و البته روانکاوی بهره های زیادی از این نظریات برده و البته نظریات راه گشایی بوده .من در قسمتهای بعدی اسلام تفاوت از دیگر نظریات بنونیست برای تحلیل متن قرآن به خصوص شکل روایی آن بهره خواهم برد .

پ ن ؛
شکافی که باید را از است جدا می کند ، همان شکافی است که قیامت را از خدا و جبر را از اختیار جدا می کند .باید در نظر داشت که در آن روز ، یا آن زمان ، جدایی بین است و باید ، بین خدا و آخرت ، و نیز جبر و اختیار وجود ندارد .باید لحظه ای باشد که ما نه مجبور باشیم و نه مختار ، یا پرسش دیگر ؛ آیا خدا در اخرت بیکار می شود ، اگر تکلیف همه چیز روشن شود ؟ گیرم که روزی همه چیز روشن شود و هر کس تکلیف بهشتی و جهنمی شدنش مشخص شود ، آنوقت کار خدا چیست در آن زمان ؟ فراهم کردن سور و سات بهشتیان یا تهیه لوازم اتش برای جهنمیان ؟
یکی از نقاط مبهم در دین همین جاست ، که اگر در آخرت تکلیف همه چیز روشن شده ، آیا انوقت خدا بازنشسته می شود ؟
پس مسئله اصلی اینجا مواجهه سوژه با زمان است ،
در پس موضوعاتی مثل خدا و آخرت و یا جبر و اختیار و گناه و مسئولیت ، برخورد انسانها با زمان قرار گرفته است ، این زمان است که روزی همه چیز را روشن می کند ، زمانی که دیگر نمی گذرد ، بر خلاف زمان فعلی که می گذرد ، زمانی که همه چیز روشن و آشکار باشد ، چیزی برای پنهان کردن وجود نداشته باشد ، و اصلا چیزی را نتوان پنهان کرد ، این زمان عدالت هم هست ، چون عدالت نیاز به روشن شدن دارد ، اگر همه چیز روشن و آشکار باشد ، آنوقت ( در نتیجه ) [ می خواهم اینجا خواننده دقت کند که این  آنوقت ، خودش زمان نتیجه است به اصطلاح زمان و پایان یکی می شوند ] عدالت محقق می شود .آیا لازمه عدالت از بین رفتن هر نوع رازی نیست ؟ روزی که هر رازی از پرده برون بیوفتد ، قیامت همان روز است .( یوم تبلی السرائر)
پس باید نسبتی بین داوری و حقیقت و آشکارگی اش باشد ، به عبارت دیگر باید گفت در آن زمان ، شکاف بین داوری و حقیقت بهم آمده است ، به طوریکه خود آشکارشدن حقیقت ، داوری و قضاوت هم هست .به همین دلیل قرآن می گوید تو خودت برای داوری در مورد کارنامه ات کفایت می کنی .

۲. اگر چه مواجهه سوژه با زمان را بنیادی دانستیم ، اما این حضور دیگری است که عدالت و قیامت را تبدیل به ضرورت می کند .بدون وجود دیگری ، نه نیازی به عدالت بود و نه حقیقت و از آن بالاتر قیامت .دیگری در حضور من در زمان رخنه می اندازد ، اگر دیگری نبود ، من با زمان معاصر بودم ، و به اصطلاح بین زمان اکنون و زمان باقیمانده شکافی نبود ، زمان برایم نه می گذشت و نه نمی گذشت ، شکافی که بین خودم و زمان می انداختم ناپدید می شد و من البته درکی از زمان هم نداشتم ، دیگری باعث می شود من متوجه گذر زمان بشوم و از آن بالاتر متوجه نگذشتن زمان .این دیگری است که با رخنه کردن در وجود من مرا به حرف زدن وادار می کند و باعث می شود که من از زمان و خودم عقب بیوفتم ، به عبارت دیگر این حضور دیگری است که باعث می شود چیزها از من پنهان بمانند و نیز من گرفتار راز شوم ، اگر دیگری نبود من رازی هم نداشتم .همین حضور دیگری است که مرا محتاج عدالت و قیامت و نیز حقیقت می کند ، چون وجودش مرا از اینها محروم کرده است ،عدالت ، قیامت و حقیقت ، برای من به واسطه دیگری ممنوع شده است ، دیگری باعث می شود من همه عمر به دنبال چیزهایی بگردم که اگر دیگری نبود ، نیازی به این جستجو هم وجود نداشت .
از طرف دیگر همین دیگری است که ” من “را تولید می کند ، وقتی وادار می شوم با او سخن بگویم ، در این سخن گفتن ناخواسته می گویم ؛ من ، و همین ” من ” گفتن است که مرا از زمان عقب می اندازد ، دقیقا همان زمانی که صرف گفتن می کنم، زمان از من جلو می افتد و من هر چه تلاش کنم به واسطه گفتن این شکاف را پر کنم ، خود را ناتوان تر می یابم ، همینکه شروع به گفتن می کنم ، باید بیشتر بگویم تا مسائلی که گفتن قبلی من ایجاد کرده را توضیح دهم و همینطور ادامه …..

۳. آنچه از توصیفات قرآن در مورد قیامت دستگیر آدمی می شود ، بیشتر نوعی فروپاشی را تداعی می کند .وقتی دوستان از هم فرار می کنند ، یا فرزندان از والدین ، گویی هر نوع عشق و محبتی از بین رفته ، یا فراموش شده ، حتی افراد خودشان را هم فراموش می کنند ، نمی دانند کی هستند ، و نیز قوانین طبیعی هم دچار فروپاشی می شود ، وقتی می گوید دریا آتش می گیرد ، کوهها روان می شوند ( کوههایی که در جای جای متن ستون و نگهدارنده زمین معرفی می شوند ) یا ستارگان فرومی افتند ، اینها همه علامتی از فروپاشی قانون اجتماع و طبیعت است .این توصیفات را باید اینگونه خواند .امروزه این توصیفات در مورد تجربه تروما به کار می رود .در یک رخداد تروماتیک واقعیت برای آگاهی فرومی پاشد ، چونکه این خود اگاهی است که ابتدا دچار فروپاشی می شود .در تاریخ فلسفه مثلا نیچه با چنین بحرانی مواجه شد ، فروپاشی روانی نیچه صرفا تظاهری از فروپاشی واقعیت در نزد او بود .او نتوانست بر این فروپاشی آگاهی خودش چیره شود و راه حل را در هنر و از این قبیل جستجو می کرد ، صورت بندیهای او از این فروپاشی تحت عنوان بازگشت ابدی و نیهیلیسم یا مرگ خدا عنوان می شد . مرگ خدا در واقع بیان مسئله فروپاشی برای نیچه بود .دیگر واقعیت آنطور دیده نمی شد که قبلا بود ، واقعیت به اصطلاح شل و وارفته شد ، همه چیز از جایش خارج شده بود ، به قول معروف هیچ چیز سر جای خودش نبود .فلسفه نیچه راه حلی برای این فروپاشی ارائه نمی دهد نهایت اینکه بشر مدرن باید با این فروپاشی کنار بیاید .
۴.باید اضافه کنم که پاسخ فروپاشی در نیچه را در کارهای هایدگر مشاهده می کنیم .هر قیامتی معادل مرگ خدا هم هست البته ، اما به تعبیر هایدگر باید انتظار خدای دیگری داشت .چرا می گوییم قیامت معادل مرگ خداست ، چون خدا در اینجا معنا و انسجام وجود است .بدون وجود یک خدایی که وجود و معناداری آن را تضمین کند ، واقعیتی شکل نمی گیرد .به همین خاطر خدا مولفه اضافه ای است که بدون آن بنای عالم سرپا نمی ماند ، خدا نقش همان آجری را در قصر سنمار بازی می کند که اگر کشیده شود کل بنا فرومی ریزد .به تعبیر دیگر درست است که واقعیت در خودش یک کل تمامیت است و از نظر تئوریک شما نیازی به این مولفه مازاد ندارید ، اما در عمل بدون این عنصر مازاد کار دنیا نمی چرخد و دنیا معنایی ندارد .به همین دلیل است که معنای جهان در خودش نیست ، بیرون از جهان قرار دارد .بدون این عنصر خارجی تمامیت جهان کار نمی کند .
عقل مدرن با پیشرفت علم بنای خودبنیادی گذاشت و طبعا این عقل نیازی به مولفه اضافه ای چون خدا نمی دید .نیچه درست می گوید که من از خود کانت ، کانتی تر هستم ، اگر بخواهیم عقل خودبنیاد کانتی را تا نتایج کامل آن دنبال کنیم ، به همان نتیجه ای می رسیم که نیچه رسید ؛اینکه خدا مرده .
در هر قیامتی خدایان قبلی می میرند و خدایی نو از خاکستر هولوکاست آن متولد می شود ، در قران هم بعد از توصیف رخداد قیامت وعده جهانی نو و تازه داده می شود ، جهانی که بعدا در قرآن توصیف می شود ، جهانی منظم و ثابت که غایتی دارد که خود خدا در قرآن آن را تضمین می کند .
پس انتظار حالت اساسی در هر رخداد حقیقتی است .انتظار یک خدای نو یا وضعیت نو که لنگش دنیای قبلی را ندارد .
۵ .آیا ایده های طرح شده در اینجا به طرحهای سیاسی اجتماعی مدینه فاضله ای دامن نمی زند ؟ در واقع باید اینطور باشد .اگر قیامت صرفا فروپاشی و انتطار یک وضعیت نو باشد ، ذهن به طرف طرح هایی از آرمانشهر می گردد .اما نباید فراموش کرد که هر کدام از این طرح ها هم ممکن است با شکست روبرو شوند .همواره باید این را در نظر داشت که بین یک آگاهی از واقعیت فروپاشیده و انتظار وضعیت نو و مطلوب ، با واقعیتی که بعدا شکل می گیرد تفاوتی هست .هر وضع و موقعیت اجتماعی به سرعت مولفه های بیگانه و خارجی خود را تولید می کند که البته ماندگاری موقعیتها به همین عناصر خارجی و بیگانه است .عنصر بیگانه در یک اجتماع همان نقش دیگری را در مقابل ” من ” بازی می کند ، بدون این عنصر خارجی ، جامعه ماندگاری ندارد .طرح های آرمانشهری اگر این عنصر مازاد و خارجی را به رسمیت نشناسند ، دوام چندانی نخواهند داشت تنها نظامات دموکراتیک مدرن هستند که تلاش می کنند چنین عناصر خارجی و مازادی را درونی کنند و اینگونه دوام و بقای خودشان را تضمین می کنند .

ادامه دارد

اسماعیل اردستانی

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
alireza
alireza
تیر ۱۴, ۱۴۰۲ ۸:۰۳ ب٫ظ

انسان بر اساس عقل خودش است که استدلال می کند باید حتما قیامتی وجود داشته باشد تا ببر و شیر و گرگ که در این دنیا حیوانات بی گناه را می کشتند و می خوردند در آن روز تقاص پس دهند.

مرادی
مرادی
دی ۴, ۱۴۰۰ ۶:۵۷ ق٫ظ

جناب اردستانی

اگر توصیف قیامت مطابق قرآن منظور شماست باید پرسید چرا آیه ذیل در مقاله شما حصور ندارد:

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا ﴿۱۲۵﴾ طه

با همان معنایی از “اعمی” که آیه ذیل دارد:

أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى ﴿۲﴾ عبس

بنظر میرسد در قیامت مورد نظر قرآن علاوه بر آگاه تر شدن نفس انسان فیزیک جسم او هم مطابق با عملکردش تغییر خواهد نمود…تغییری گویا از سر درون و اعمال دنیایی او….

در توصیف قرآن از قیامت باید تمام آیات را شرکت داد و هیچ آیه ای نباید فراموش گردد…

اسماعیل اردستانی
اسماعیل اردستانی
جواب به  مرادی
دی ۶, ۱۴۰۰ ۱۱:۳۷ ب٫ظ

سلام با تشکر جناب مرادی هر چند آیات مربوط به قیامت تقریبا درصد بالایی از متن قران را شامل می شود برای من امکان بررسی کامل این آیات را نداشتم .آنچه که اینجا مورد نظر من بود روشن شدن حقیقت در قیامت بود که تصور می کنم مبنایی ترین موضوع در قیامت باشد .شواهد آیاتی که اینجا اورده شد عمدتا موید این مسئله بود .هر چند اگر منظور از آیه ای که جنابعالی اینجا اوردید نابینایی روانی و عقلی باشد البته به تفسیر ما متفاوت است .اما تصور نمی کنم قیامت صحنه ای باشد که برعکس چیزها یا امور به… مطالعه بیشتر»

3
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx