اظهار نظر بیژن عبدالکریمی درباره سردار قاسم سلیمانی و استاد محمدرضا شجریان

((به بهانه درگذشت استاد شجریان، یکی از بزرگترین سرمایه های ملی دوره معاصر)) بیژن عبدالکریمی: در سال‌های اخیر بارها فریاد زده‌ام که یک «ملت» حقیقی و اصیل، صرف یک «جماعت»، یعنی تجمعی از افراد در یک سرزمین نیست. یک ملت برای ملت شدن نیازمند نیروها و مؤلفه‌هایی است که آحادش جامعه را در عمیق‌ترین لایه های هستی‌اش به یکدیگر پیوند…

((به بهانه درگذشت استاد شجریان، یکی از بزرگترین سرمایه های ملی دوره معاصر))

بیژن عبدالکریمی: در سال‌های اخیر بارها فریاد زده‌ام که یک «ملت» حقیقی و اصیل، صرف یک «جماعت»، یعنی تجمعی از افراد در یک سرزمین نیست. یک ملت برای ملت شدن نیازمند نیروها و مؤلفه‌هایی است که آحادش جامعه را در عمیق‌ترین لایه های هستی‌اش به یکدیگر پیوند می‌دهد. در این میان شعر، هنر، ادب و موسیقی از مهم‌ترین عناصری هستند که به یک قوم تاریخی هویت بخشیده، از یک جماعت یک ملت می‌سازند. یک «جماعت» برای آن که به یک «ملت» تبدیل شود و تا سرحد یک ملت ارتقا یابد نیازمندِ «افتخار و غرور ملی و امید ملی» است و شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقی‌دانان حاملان و حافظان افتخار، غرور، امید و آزادگی یک ملت هستند. بَدا به حالت سیاستی که این مهم را درنیابد و قدردان شاعران و هنرمندان و ادیبان و موسیقی دانانش نباشد و به واسطه بی توجهی به شاعران، هنرمندان، ادیبان و موسیقی دانان یک کشور، حس افتخار، غرور، امید و آزادگی ملتش را جریحه‌دار سازد.

سیاست ناپخته و خام، که سیاست را صرفاً در حد روزمره و مواضع و جهت گیری‌های اینجایی و اکنونی، و نه در افق تاریخ و آینده های دورتر و منافع ملی، می‌فهمد درنمی یابد که غرور ملیِ ناکافی و احساسات جریحه‌دار شده یک ملت، بحث جدی و اثربخش درباره سیاست ملی را، آن هم در روزگاری که یک جامعه زیر سنگین‌ترین فشارهای نظام سلطه جهانی است، نامحتمل می سازد. سیاست ناپخته باید دریابد که ما بدون شخصیت‌های فرهنگی، متفکران، شاعران، ادیبان، و هنرمندان‌مان نمی توانیم به خویشتن به منزله یک ملت بزرگ تاریخی وحدت و انسجام بخشیم. بی تردید، ادب، هنر، شعر، موسیقی و آواز ایرانی در کنار دیگر مؤلفه های حِکمی، فرهنگ، دینی و معنوی، از مهم ترین مؤلفه‌ها و پایه‌های هویت ملی ماست. سیاست خام و ناپخته نباید با صرف تکیه بر برخی مؤلفه‌های هویت بخش مثل اسلام و تشیع، اجازه دهد دیگر عناصر بنیادین و پایه‌های هویت ملی ما، مثل حکمت، شعر، ادب و موسیقی ما به واسطه بیگانگان مصادره شده یا به دلیل بی‌توجهی به آنها سبب شکاف بیشتر ملت با نهاد سیاست، آن هم در شرایط تاریخی بسیار بحرانی کنونی کشورمان گردد.

سیاست خام و ناپخته باید به این مسئله واقعی و انضمامی روزگار ما بیندیشد که مؤلفه های بنیادین هویت ایرانی چیست و شعر، موسیقی و ادب فارسی در این میان چه نقشی دارد و چگونه می تواند این مؤلفه‌ها را عاملی برای افزایش وحدت، انسجام و سرمایه ملی سازد. سیاست خام و ناپخته چگونه می تواند مدعی مبارزه با غرب و غربزدگی و سکولاریسم و نیهیلیسم جهان کنونی باشد اما نقش عظیم و اثرگذار حکمت معنوی و شعر و ادب فارسی را که با موسیقی و آواز اصیل ایرانی پیوندی وثیق و نسبتی نازدودنی دارد، در مقاومت در برابر نیهیلیسم و بی معنایی جهان غربزده کنونی نادیده بگیرد؟
باز هم این جمله همبولت، ادیب و زبان شناس مشهور آلمانی را یادآور می شوم: «امپراطوری ها محو می شوند، اما یک شعر خوب باقی می ماند». نهاد سیاست باید دریابد که این نه سیاست و امور سیاسی است که معیاری برای قضاوت در خصوص حکمت، شعر، ادبیات، هنر و موسیقی است، بلکه کاملاً برعکس، این حکمت، شعر، ادبیات، هنر و موسیقی و شیوه مواجهه سیاست با اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه و موسیقی است که معیار درستی و نادرستی سیاست هاست.

درک و تفسیر از هنرمندان و ادیبان و موسیقی دانان به عنوان یک موافق یا مخالف سیاسی و نقد سیاسی هنر و موسیقی به معنای نافهمی شأن و جایگاه هنر و تقلیل آن تا سر حد مناقشات مبتذل روزمره است. ای کاش اصحاب سیاست ما، اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون، می‌توانستند از فراز بالاتری به مسائل رابطه هنر و حیات جامعه و نیز رابطه هنر و سیاست بیندیشند. شجریان، خسرو آواز ایران، یکی از از بزرگترین سرمایه‌های ملی دوره معاصر، یکی از مظاهر افتخار ملی و یکی از برجسته ترین نمایندگان روح ایرانی است، روحی که در موسیقی و آواز او متجلی می شد. موسیقی و آواز او با عمیق ترین لایه های وجودی ملت ما پیوند خورده است. نادیده انگاری این حقایق بزرگ به معنای سیاست نااندیشی و سیاست نافهمی نهاد سیاست است.

بیژن عبدالکریمی

((گفتگو با استاد بیژن عبدالکریمی درباره گفته‌های جنجالی مجریان صدا و سیما و هم‌چنین تشییع جنازه سردار سلیمانی))

ایران چیست ومتعلق به کیست؟

اینکه ایران چیست، در واقع سوالی است که پاسخ واحدی ندارد وهر پاسخی که می‌دهیم از منظر و چشم اندازی خاص و یک برساخت تاریخی و فرهنگی است، یعنی بسته به این دارد که چه کسی به این پرسش پاسخ می‌دهد و فرد پاسخ دهنده در کجا ایستاده و چگونه به ایران می‌نگرد. گاه ما از ایران سیاسی، گاه از ایران شیعی و گاه از ایران فرهنگی صحبت می‌کنیم. پاسخ به این سوال که ایران چیست و قوام ایرانیت به چیست چندان ساده نیست. اما با توجه به این پرسش که “ایران متعلق به کیست”، باید عرض کنم که در اینجا یک رابطه دیالکتیکی وجود دارد؛ ایران متعلق به ایرانیان است. مفهوم ایرانیت را ایرانیان مشخص می‌کنند ومفهوم ایرانی بودن را پاسخ به پرسش از چیستی ایران تعیین می‌کند و هر دو پاسخ نیز یک برساخت تاریخی است.

آیا “فرد یا افراد” این حق را دارند که به “دیگری یا دیگران” بگویند، اگر با این ایدئولوژی مخالف هستید، پس از این سرزمین بروید؟

واقعیت این است که آیا مگر من به عنوان یک ایرانی، به خواست و اراده‌ی خودم دراینجا قرار گرفته ام که به خواست و اراده‌ی خودم از اینجا بروم؟ در واقع ایرانیت من بخشی از مجعولیت؛ یعنی بخش از رویدادگی، واقع بودگی یا به تعبیری بخش از “Facticity” یا “factuality” من است.

در واقع بسیاری از شرایط و موقعیتی‌هایی مثل نژاد، تاریخ، فرهنگ، جنسیت، طبقه اجتماعی و نیز ملیتی در آن قرار گرفته ام، عطیه وجود و هستی نسبت به من است، یعنی ایرانی بودن من یک عطیه از جانب هستی یا خداوند به اینجانب است؛ همانطور که جان من عطیه‌ای است از جانب خداوند؛ و هیچ کس حق ندارد که بی دلیل جان من را از من بگیرد. از سوی دیگر سرزمینی که من در آن متولد شده ام و فرهنگی که من در آن رشد یافته ام، نیز یک عطیه الهی ست و هیچ قدرتی نمی‌تواند این را از من بی‌دلیل اخذ کند. من صاحب این سرزمین هستم و متعلق به من است و مثل جان من می‌ماند. بی تردید اگر کسی بخواهد جان من را بدون دلیل بگیرد، من در برابرش عکس العمل به خرج خواهم داد، به همان اندازه اگر کسی بخواهد سرزمین من را از من بگیرد و من را به اصطلاح “نفی بلد” کند و این عطیه الهی را از من (بدون دلایل قانونی و مورد اجماع جامعه) بگیرد، این حق طبیعی و الهی من است که از خودم در برابر کسانی که مرا تهدید می‌کنند، دفاع کنم.

اما نکته‌ای که لازم می‌دانم در اینجا بیان کنم، این است که ما در یک شرایط بسیار پیچیده و بد تاریخی قرار داریم. در واقع ما در برابر هجمه عظیم نظام جهانی قرار گرفته ایم وآنچه که بیش از هر زمان دیگری در حال حاضر به آن نیاز داریم، در واقع فراهم کردن بستری است که سرمایه اجتماعی به کشور بازگردد، اعتماد اجتماعی افزایش یابد و روح ملی و روح مشترک در جامعه شکل گیرد. متاسفانه کشور ما روح ملی آن، بسیار آسیب دیده است و امروز ما با یک کشور و ملتی به نام ایران مواجه نیستیم، بلکه ما با یک ملت پاره پاره شده مواجه هستیم.

حادثه بزرگی روی داد و آن شهادت سردار سلیمانی بود. بسیار احمقانه است اگر کسی فکر کند که آنچه در تشییع جنازه این سردار روی داد، حاصل مثلاً دادن ساندیس بوده یا نتیجه اعمال زور و ارعاب قدرت سیاسی بوده است. آنچنان که بعضی از مشاوران امنیتی ترامپ گفتند و بسیار نادرست و غیرمنصفانه است که بگوییم این جمعیت عظیم که برای تشییع جنازه پیکر سردار سلیمانی آمدند، برای پشتیبانی از نظام سیاسی کشور بوده است. آنچه که روی داد در واقع غلیان روح مشترک ملت بود. دراین میان نه قدرت سیاسی این انتظار را داشت ونه اپوزسیون و نه روشنفکران چنین انتظاری داشتند. در واقع ملت ما شبیه یک کوه یخی می‌ماند که یک سطح ظاهری دارد که بخشی از آن بیرون از آب است، اما بخش وسیع‌تر آن، روح مشترک، ضمیر ناخودآگاه و آن ارزش‌هایی که به اسلام و تشیع نیزمحدود نمی‌شود، بلکه مرتبط با روح مشترک ملی ما ایرانیان بود که حاصل یک تاریخ ده هزار ساله است. در تشییه جنازه سردار سلیمانی روح ملی مشترک به حرکت درآمد و این روح دربرگیرنده هم پوزیسیون (موافق قدرت‌سیاسی) و هم اپوزیسیون (مخالف قدرت‌سیاسی) بود و ما امروز بیش از هر روزگار دیگری به این روح مشترک نیازمندیم. 

این ملت کهن در این حادثه ضمیر ناخودآگاه و روح مشترک شان غلیان پیدا کرد و چه حادثه عظیم و شگف انگیز و قابل تأملی بود. در این میان تنها جریاناتی که بتوانند با این روح مشترک ارتباط برقرار کنند، می‌توانند مسائل این کشور را حل کنند. حال آرمان ما چه مبارزه با نظام جهانی باشد، چه تحقق عدالت و چه تحقق دموکراسی. متأسفانه هم قدرت سیاسی و هم روشنفکران ما با این روح مشترک و این وجدان مغفوله اجتماعی ـ تاریخی بی تفاوت هستند. شاید بتوان گفت در تاریخ معاصر ما شریعتی تنها فردی بود که توانست این روح را کشف کند و آن را به حرکت درآورد.

اظهاراتی که از زبان برخی نیرو‌های منتسب به جریانی خاص بیان می‌شود، عمدتاً جامعه را دو قطبی وشکاف‌ها را بیشتر می‌کند. این‌ها چه کسانی هستند؟ در برابر این باور چه باید کرد؟

برخی از کسانی که می‌خواهند از ارزش‌های گفتمان انقلاب دفاع کنند، متأسفانه افراد نافرهیخته، تربیت ناشده و کوتوله‌های فکری ایی هستند که به‌هیچ‌وجه لیاقت دفاع از این گفتمان را ندارند و با دفاع‌های بد، زشت و کریه گفتمان انقلاب را بسیار زشت و کریه ساخته‌اند. افراد صادق و وفادار به گفتمان انقلاب باید به این افراد نادان و کوتوله‌های فکری تو دهنی بزنند. شما شخصیتی مثل سردار سلیمانی انقلابی را، که بیش از آن پرحرفی کند، با عمل و جانش از انقلاب دفاع کرد، مقایسه کنید با افراد نادانی که می‌گویند ایرانیانی که -یعنی همان افرادی که صاحبان واقعی این سرزمین بوده و انقلاب برای نجات و رهایی آنان صورت گرفته است، با شیوه خاصی از زندگی موافق نبوده از این کشور بروند یا آن فردی که می‌گوید مخالفان و منتقدان نظام سیاسی را که برای بیان مطالبات بسیاری مواقع به حق‌شان به کف خیابان آمده‌اند باید مثله کرد؛ این افراد  به هیچ وجه درک نمی‌کنند که این سخنان کوته‌فکرانه چه تصویری از انقلاب و گفتمان به جامعه و به جهانیان آن ارائه داده و چگونه بهانه به دست رسانه‌های صهیونیستی و وابسته به نظام سلطه جهانی برای تخریب نظام سیاسی ایران می‌دهند، باید از جانب نیرو‌های راستین و آگاه انقلاب تودهنی بخورند.

ما امروز باید به دو گروه تو دهنی نظری و فکری بزنیم. هر جریان و هر شخصیت و هر مقامی که بخواهد بر پیکر نحیف سرمایه‌های اجتماعی این کشور که در این چهل سال بعد از انقلاب به شدت آسیب دیده است ضربه زند و وحدت ملی آسیب دیده این کشور را در این شرایط بد که درگیر با تمام نظام سلطه جهانی و ده‌ها بحران اجتماعی و اقتصادی و محیط زیستی و… است باز هم ضعیف‌تر سازد، باید چه در میان پوزیسیون و چه در میان اپوزیسیون به شدت از سوی نیرو‌های اصیلی که به سرنوشت این کشور می‌اندیشند تودهنی نظری و فکری بخورند. از سوی دیگر آن دسته از شبه روشنفکرانی نیز که می‌کوشند دائماً آتش شکاف اجتماعی ملت را بیشتر و بیشتر کنند و در واقع می‌خواهند برادر را در برابر برادر قرار دهند و آتش نزاع‌های داخلی را برافروزند و می‌کوشند که در این آب گل آلود به خاطر انگیزه‌های فردی خودشان ماهی بگیرند باید با آن‌ها مقابله گفتمانی کرد و در مقابل گفتمان آن‌ها گفتمان تازه دیگری شکل داد و از این طریق به آن‌ها نیز تو دهنی زد.

این جمله که”اگر با ایدئولوژی من مخالف هستید، پس از ایران بروید” در دهه‌های گذشته بار‌ها تکرار شده است. این چه تبعاتی دارد؟

یقین داشته باشید که هر جریان سیاسی‌ایی که از این منظر با روح مشترک ملت مقابله کند صددرصد سرنگون و نابود خواهد شد. ملت ما روحیه نجیب و سازگارانه‌ای دارد و در تاریخ خود ارزش‌های فرهنگی و تاریخی بزرگ و والایی را خلق کرده است. حال بگذریم که در سده‌های اخیر بسیاری از این ارزش‌ها لکه‌دار شده است. اما این ارزش‌ها در بن وجدان مغفوله اجتماعی و تاریخی ملت ما حضور دارد؛ مثل حکمت عمیقاً معنوی و دینی ایرانی، عشق به علی، عشق به حسین، عشق به ارزش‌های متعالی شیعی و فرهنگ اصیلی که ریشه‌هایش حتی قرن‌ها قبل از ظهور اسلام در این سرزمین شکل گرفته است و چون این ریشه‌ها و این فرهنگ در میان ملت ما وجود داشت این ملت سراغ اسلام و تشیع رفت. حال هر کسی که این وجدان مغفوله و تاریخی این ملت بزرگ را درک نکند و با آن در بیفتد شکست خواهد خورد و این ملت با تمام نجابتش روزی در برابر هر قدرتی که روح مشترکش را بیازارد طغیان خواهد کرد. قدرت سیاسی و حامیان گفتمان انقلاب نیز تنها تا زمانی که با این روح مشترک سازگار باشند، مشروعیت خواهند داشت و چنین نیست که بتوانند برای همیشه و همه وقت این روح را به نفع خود مصادره نمایند.

بیژن عبدالکریمی

۱.۸ ۴ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مرادی
مرادی
مهر ۲۱, ۱۳۹۹ ۸:۳۹ ب٫ظ

علاوه بر سرزمین و زبان مشترک در میان افراد هر ملتی بالاتر از آن جهان بینی و نگرش مشترک بر خلقت لازم است تا وحدت حقیقی رخ دهد… البته گروههایی متفاوت از افراد یک سرزمین و با یک زبان میتوانند در جامعه وجود داشته باشند بر حسب تفاوت در جهان بینی ها… گروههایی که در جهان بینی خود اصالت را بر قدرت میدهند معتقدند که گروههای ضعیف یا باید تحت فرمان گروههای قوی زندگی کنند (البته تا زمانی که برای آنها مفیدند) و یا باید تدریجا از بین بروند مانند علف های هرز (از نظر آنها)….رحم و شفقت معنایی ندارد….همان… مطالعه بیشتر»

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx