تفکر نقدی – ۱۰
مصطفی ملکیان: اول نکتهای که در نقد اندیشهها اهمیت دارد واضح کردن الفاظ و مفاهیمی است که در یک اندیشه استعمال میشود. البته ما در واقع وقتی با نقد اندیشه دیگری سروکار داریم، همیشه با الفاظ سروکار داریم و بنابراین وقتی گفته میشود روشن شدن الفاظ و مفاهیم، در تفکر نقدی ما با الفاظ است که سروکار داریم، اما گاهی هم هست که آدم میخواهد خودش را از ورطه نجات بدهد؛ یعنی خودش بفهمد کجای این تفکری که دارد عیب و ایرادی دارد؛ آن وقت آنجاست که مفهوم را باید به نوعی برای خودش ایضاح کرده باشد. بنابراین، آن چیزی که در تخاطب وجود دارد و در روش نقدی محل توجه است الفاظاند. باید الفاظ وضوح پیدا کنند. از این نظر تقریباً نخستین بحثی که در تفکر وجود دارد بحث تعاریف است که تعریف در واقع الفاظ را روشن میکند.
در باب تعریف، بحثهای خیلی فراوانی وجود دارد که ما کاری به آنها نداریم. اولاً یک سلسله بحثهای منطقی در بابِ تعریف وجود دارد. مثلاً آنجا که ما در منطق تعریف به جنس و فصل، که تعریف به ذاتی بود، داشتیم یا تعریف به عرضیات، چه عام و چه خاصه، اینها یک سلسله مباحثی است در باب تعریف که هنوز هم در منطق وجود دارد. یا اینکه متعلق تعریف چیست؟ چه چیزی تعریف میشود؟ کسانی ادعا دارند متعلق تعریف ذات شیء خارجی است، گاهی گفته میشود متعلق تعریف در واقع لفظ است نه ذات شیء خارجی.
یک سلسله مباحث معرفتشناختی نیز در باب تعریف وجود دارد و آن اینکه مثلاً آیا تعریف خطابردار است یا نه؟ میشود گفت این تعریف درست است و آن تعریف نادرست؟ یعنی میشود صدق و کذب را به تعریف نسبت داد یا نه؟ یا تعاریف با اینکه ظاهر «قضیه» دارند ولی ظاهرشان نباید ما را در اشتباه بیندازد که تعاریف هم میتوانند خطابردار یا صحیح باشند. آیا در تعریف نوعی شهود لازم است یا نه؟ آیا تعریف با فرد بالذات باید سروکار داشته باشد یا نه؟
اما در تفکر نقدی به این مباحث کاری ندارند. در تفکر نقدی این را میخواهند بگویند که وقتی من یک لفظی به کار میبرم، اگر بخواهم این لفظ را واضح کنم از چه راههایی میتوانم واضحش کنم. به تعبیر دیگر، فرض بفرمایید من در بحثی سخن از علت بگویم، چه راههایی وجود دارد برای اینکه لفظ علتی که در بیانات من به کار میرود روشن باشد و بر چیز مبهم اجمالی دلالت نکند؟ این است که بحث تعاریف در روش نقدی فقط کاربردش محل نظر است، به مشکلات نظری تعریف نمیپردازد. فقط میگوید کاربرد تعریف در اینجاهاست و در این گونه موارد است که از تعریف استفاده میکنیم. اولین کاری که در این قسمت باید کرد این است که انواع تعاریف را مشخص بکنیم. تقسیمبندیهای خیلی مختلفی برای تعاریف شده اما شاید بشود گفت جامعترین تقسیمی که از تعاریف شده این است که میخواهم عرض کنم؛ گاهی تعریف تعریف مصداقی است و گاه مفهومی و گاه بافتی یا متنی و گاه هم تعریف عملی است. تعریفهای مصداقی در درون خودشان به دو قسم تقسیم میشوند. تعریفهای مفهومی لااقل به پنج قسم تقسیم میشوند و تعریفهای بافتی را به یک لحاظ میشود به دو قسم تقسیم کرد.
تعریف مصداقی (extensional): مراد از extensional که به مصداق ترجمه کردهایم، مصداق به آن معنایی نیست که در میان ما وجود دارد. یک کمی باید ذهن خود را از کلمهی مصداق به معنایی که در میان ما وجود دارد انصراف بدهیم. و هب طور کلی دو تا تعبیر extension و intension که در منطق به کار میرود هر دو تا یک مقداری فرق میکند. نه extension دقیقاً مصداق به آن معنایی است که فهم میکنیم و نه intension دقیقاً مفهوم است هب آن معنایی که ما فهم میکنیم.
مراد از extension یعنی مجموعه چیزهایی که لفظ بر آنها اطلاق میتواند شد. اینجا اولاً عرض کردم چیزها، اما بعضی وقتها در تعریف به جای چیزها از لغات خاصتری استفاده میکنند و میگویند اشخاص، اشیاء، حوادث. من به جای اینها یک معنای عامی را مراد کردهام که شامل هر سه بشود. آنهایی که اشخاص، اشیاء، و حوادث را به کار میبرند مرادشان از اشخاص، اشخاص انسانی است و مرادشان از اشیاء موجودات غیرانسانی است و مرادشان از حوادث یعنی فرایندها و پروسهها. اینها به نظرشان میآمده که حوادث و فرایندها را نه میشود جزو اشخاص به حساب آورد و نه جزو اشیاء. این را برای این عرض کردم که در کتابهای تفکر نقدی معمولاً یک مقدار تقیّد به این هست که این سه تا را از هم جدا میکنند؛ میگویند اشخاص که برای آن تعبیر person را به کار میبرند و گاه هم میگویند اشیاء و معمولاً از اشیاء تعبیر به individual میکنند، و گاهی میگویند حوادث و تعبیر به event و گاه تعبیر به processes میکنند.
مجموعه چیزهایی که یک لفظ بر آنها اطلاق میتواند شد، این را معمولاً میگوییم extension و این یک کمی با مصداقی که ما میگوییم تفاوت دارد. به تعبیر خودمان، میتوانم بگویم این (اشاره به دفتر) مصداق دفتر است اما نمیتوانم بگویم این extention دفتر است چون extension معنایش این نیست، بلکه معنایش مجموعه همه چیزهایی است که میشود به آن دفتر گفت و این یک عضوی از آن مجموعه است. این است که این یک کمی را آن تعبیر که ما مصداق میگوییم فرق میکند. مصداق قلم این (اشاره به قلم) است اما extension قلم همهی قلمهایی است که در جهان وجود دارد و اگر بخواهم به شما extension قلم را نشان بدهم باید همهی قلمهای جهان را حاضر بکنم و extension در منطق به این معنا است. به تعبیر دیگری، ما لفظ مصداق را وقتی به کار میبریم به معنای یک یک چیزهایی است که لفظ بر آن اطلاق میشود. این قلم یک مصداق است برای قلم، آن قلمی که دست شماست مصداق دیگر است. اما وقتی گفته میشود extension قلم، به اصطلاح منطقی، یعنی شما همهی قلمهای جهان را در نظر بگیرید، و به این میشود اشاره کرد و گفت این extension قلم است، آن هم نه به صورت جمع، بلکه کل این مجموعه یک extension است برای قلم.
وقتی تعاریف extensional گفته میشود یعنی تعاریفی که در آن مجموعه چیزهایی را که لفظ بر آن چیزها قابل اطلاق است نشان دهیم و از این راه لفظ را تعریف کنیم. اینکه ما نشان بدهیم مجموعه چیزهایی که لفظ بر آنها قابل اطلاق است، این نشان دادن از دو راه میتواند صورت بگیرد: از راه لفظ و از راه غیر لفظی. این است که خود این تعریفهای مصداقی به دو دسته قابل تقسیماند: یک دسته غیرلفظیاند (non-verbal) و یک دسته لفظی؛ یعنی من میتوانم مجموعهی آن چیزها را یک بار از راه لفظ نشان بدهم و یک بار از راه لفظ نشان ندهم. آنی که معمولاً دوستان با آن برخورد کردهاند و به آن میگویند تعریف ostensive قسم اول را شامل میشود، یعنی تعریفهای مصداقی غیرلفظی. تعریفهای اشارهای و به تعبیری تعریفهای مصداقی غیرلفظی، تعریفهایی هستند که به بعض از آن چیزهایی که لفظ بر آنها اطلاق میشود اشارهی حسی میکنند یا عکس و تصویر آن را نشان میدهند و یا به هر صورت دیگری، ولی نه از راه استفاده کردن از لفظ، بشود آن را نشان داد. این همان روشی است که پدران و مادران برای یاد دادن به کودکان خود استفاده میکنند. یعنی وقتی میخواهند به بچهشان آب را نشان بدهند به «جوی» اشاره میکنند و میگویند آب و به تعبیر خود ما مصداقهای آب را نشان میدهند و میگویند آب.
تعریفهای ostensive یک سلسله محدودیت دارند. یعنی رمزی وجود دارد که ما همه وقت نمیتوانیم از این تعریفها استفاده بکنیم، بلکه این تعریفها یک کاربردهای خاصی دارند.
۱- محدودیت یا مشکل اول این است که ممکن است غیرمعرَف به جای معرَّف تلقی بشود؛ یعنی ممکن است شخصی را که ما میخواهیم از راه تعریف اشاری چیزی را به او نشان بدهیم، آن چیز مورد نظر ما را با یک چیز دیگری اشتباهی بگیرد. نمونه خیلی خوبش مثلاً وقتی که پدر با انگشتش اشاره میکند و میگوید «دایی» و بچه به انگشت خیره میشود و فکر میکند انگشت اسمش دایی است.
۲- ممکن است ما لغت را برای جزء به کار ببریم ولی طرف مخاطب کل را دریافت کند. مثلاً من اشاره کنم به بینی و بگویم بینی و طرف فکر کند کل صورت نامش بینی است و مشارُاله را کل صورت بگیرد و یا حتی کل انسان. در این حالت دوم، بین معرََف و آنچه معرَف انگاشته شده یک حالت جزء و کل وجود دارد ولی در قسمت اول این حالت جزء و کل را اصلاً ملحوظ نمیکنیم. در واقع یک نوع مغایرت کلی را در نظر میگیریم
۳- اشتباه جزئی و کلی ممکن است پیش بیاید. یعنی ممکن است در تعریف مقید را به جای مطلق بگیریم یا مطلق را به جای مقید بگیریم. مثلاً یک پدری اشاره به لیوان آبی بکند و بگوید آب و واقعاً مرادش از آب همان است که در ظرف است اما بچه ممکن است بعد از آن این جور فهم کند که آب یعنی آن مایع در آن ظرف و بنابراین اگر آبی در جو روان باشد بچه حاضر نباشد به آن آب بگوید، چون فکر کرده لغت آب مال آن آبی است که در آن ظرف خاص است. یعنی ما میخواستیم معنای اوسعی را با لغت آب به او القا کنیم، اما او معنای اضیق را فهم کرده است. به تعبیر دیگر، ما وقتی اشاره به آن آب موجود در آن ظرف میکنیم فقط و فقط به آبش اشاره داریم؛ دیگر به مقید بودنش، به اینکه حتماً در این ظرف خاص باشد اشاره نداریم. یا از آن طرف، وقتی ما به آبی که در لیوان است اشاره میکنیم بچه فکر میکند که به کل مایع اشاره داریم؛ یعنی فکر کرده مشارالیه میعان است، لذا فردا به نفت هم ممکن است بگوید آب.
شما ممکن است بگویید بیایید برایش روشن کنیم. در حالی که روشن کردن از راه لفظ حرف دیگری است و تعریف مورد نظر ما نیست. به هر حال، تعریف به مصداق این محدودیت را دارد. به تعبیر دیگر، ما همه وقت وقتی به مصداق اشاره میکنیم، همه وقت احتمال این است که آنچه طرف میفهمد یا اعم از آن چیزی باشد که مورد نظر ماست یا اخص از آن.
در همین جا و به مناسبت این بحث، یک بحث دیگری هم وجود دارد و آن جوهر و عرض است. ممکن است ما اشاره به جوهر بکنیم و او عرض بفهمد؛ مثلاً من به چشم اشاره میکنم و میگویم چشم و او رنگ چشم را مشارالیه بداند. یا مثلاً به صندلی اشاره میکنم و میگویم صندلی و او زردی صندلی را فکر کند که مشارالیه لفظ صندلی است. این نوع را میشود در قسم اول جا داد، میشود در قسم سوم جا داد و میشود هم یک نوع مستقلی به حساب آورد.
۴- ممکن است مصداق در دسترس ما نباشد. در این صورت، تعریفِ اشاری نمیشود کرد. مثلاً فرض کنید در گینه بیسائو باشید و بعد بخواهید برای طرف آسمانخراش را تعریف بالاشاره بکنید. و در واقع هم در اینجا عکسی از آسمانخراش در دست نباشد. در اینجا تعریف اشاری نمیشود کرد.
۵- یک سلسله اموری است که معمولاً از آن به اشیاء انتزاعی abstraction تعبیر میکنند و اینها اموریاند که اصلاً نمیتوانند تعریف اشاری بپذیرند؛ مثل اعداد. یا کسی بخواهد تولید ناخالص ملی را تعریف بالاشارهای بکند. (اشیاء انتزاعی با مفاهیم ثانیه به تعبیر خودمان یک عموم و خصوص من وجه دارند ولی خیلی تصادق جزئی بر هم دارند)
یک مشکل عام هم در لفظی و هم در غیرلفظی وجود دارد و آن این است که extension به معنای دقیقش، یعنی مجموعه همه افرادی که آن لفظ بر آن اطلاق میشود، هیچ گاه در دسترس نیست. و اینکه عموم و خصوص اشتباه میشود، جزء و کل اشتباه میشود، در واقع همه معلول آن است، وگرنه اگر همه در اختیار میبودند. یعنی یک لغت، لغتی بود که وضع شده بود برای کی افرادی که کل افراد این مجموعه در اختیار میبودند، دیگر مشکلی پیش نمیآمد. مثلاً فرض کنید رئیسجمهوران آمریکا در دو دهه قبل را. Extensionش کاملاً میشود در یک جا جمع بشوند و هیچ چیزی بیرون نماند. اینجا این مشکل وجود ندارد. این مشکل مال وقتی است که طبعاً extension را در دست نداشته باشیم. وگرنه فرضاً اگر یک لغت وضع میکردیم برای رئیس جمهوران دو دهه قبل آمریکا، بعد کسی از ما میخواست که این لغت را برایش تعریف کنیم، این لغت را بدون هیچ اشکالی میشد تعریف extensional غیرلفظی کرد. چون در دو دهه پنج تا رئیسجمهور مثلاً بودند و همه حی و حاضرند، همه را میآوردیم و میگفتیم این extension لغت مثلاً x است. بنابراین، از آنجا که همه افراد یک مجموعه در دسترس نیست، همه وقت امکان دارد مجموعه extension یک وصف مشترک دیگری داشته باشد غیر از وصف مشترک مورد نظر و کسی هم ممکن است فکر کند که این ویژگی دخیل است در اطلاق این لفظ بر آنها.
درج نخست در وب: وبلاگ سنجشگرانهاندیشی