تفکر نقدی – ۶
مصطفی ملکیان: مرحلهی سوم مطالبهی دلیل است. مطالبهی دلیل همه وقت برای چه صورت میگیرد؟ چرا ما در تحقیق فلسفی از طرف مقابل دلیل میخواهیم؟ به خاطر اینکه یک وقتی «ترجیحات فردی» یا «عقائد گروهی» در استدلال رخنه نکنند زیرا این دو به حال استدلال فلسفی مضرند. (این دو تا اصطلاحی است که خود آقایان به کار میبرند) ترجیح فردی را میگویند individual preference و عقاید گروهی را معمولاً میگویند: collective opinion.
ترجیح فردی یعنی اینکه مثلاً کسی میگوید پرتقال از سیب خوشمزهتر است. این یک ترجیح فردی را نشان میدهد و نمیتوان آن را هیچ وقت در استدلال به کار برد زیرا در واقع به نظر چنین کسی شما بدون دلیل از من میخواهید که بپذیرم پرتقال از سیب خوشمزهتر است. یک چنین چیزهایی که دلالت بر ترجیحات فردی میکنند نباید در استدلال فلسفی رخنه بکنند و طرف بخواهد با رخنه دادن یک ترجیح فردی در استدلال، استدلال را به نفع خودش تمام کند. نظیر این ترجیحات فردی را به عقاید گروهی هم میدهند. میگویند یک هندو حق ندارد بگوید که گاو حیوان مقدسی است. «گاو حیوان مقدسی است» فقط عقیدهی هندوان است. یک عقیدهی گروهی است و هیچ وقت نباید در استدلال راه پیدا کند. گوشت گاو را نباید خورد، گاو را باید احترام کرد و امثال ذلک. این عقیدهی هندوان است. خوب، احالهاش میدهند به مسلمین. میگویند مسلمین هم مثلاً میگویند گوشت گاو را باید خورد یا لااقل میشود خورد. برای اینکه ترجیحات فردی و عقاید گروهی در استدلال رخنه نکند باید از طرف دلیل همگانی را مطالبه کنیم و بگوییم باید بر سخنت دلیل همگانی بیاوری. وقتی که گفته شد از راه دلیل میخواهیم ترجیح فردی و عقیدهی گروهی را نفی بکنیم، این خودش معنایش این است که برای دلیل خصلت عمومی قائلیم نه خصلت فردی و گروهی. و خصلت عمومی دلیل را معمولاً objectivity دلیل میگویند.
در اینجا یک نکته وجود دارد و آن اینکه اگر کسی قائل شد به اینکه گزارههایی هست که نیازمند دلیل نیست، با این چه باید کرد؟ کسی ممکن است به لحاظ معرفتشناختی اصلاً ادعا کند که پیشفرضِ این سخنتان این است که «هر گزارهای نیازمند دلیل است» و من این پیشفرض را قبول ندارم. اصلاً گزارههایی وجود دارند که فینفسه و هویتاً چنانند که نیازمند دلیل نیستند و به تعبیر معرفتشناسان مستقیماً واضحند. اگر کسی چنین گفت آن وقت ممکن است رکن سوم را از تحقیق فلسفی بگیرد. یعنی بگوید این رکن سوم مبتنی بر این است که «هر سخنی نیازمند دلیل است» در حالی که من قبول ندارم که هر سخنی نیازمند به دلیل است؛ بعضی گزارهها اصلاً نیازمند دلیل نیستند. بنابراین میخواهد بگوید لااقل در مورد بعضی از گزارهها دست از مطالبهی دلیل بردارید. در اینجا برای اینکه این «مطالبهی دلیل» همچنان سر جایش باقی بماند یک نکتهای را اضافه کردهاند و آن اینکه گفتهاند فرض میکنیم کسی بگوید «الف ب است بینیاز از دلیل است». میگوییم بسیار خوب ؛ فرض میکنیم «الف ب است» بینیاز از دلیل باشد ولی گزارهی «الف ب است بینیاز از دلیل است» خودش نیازمند به دلیل است. بنابراین این هم خودش یک دلیل دارد، منتهی دلیلش در واقع یک واسطه میخورد. یعنی باز هم ما حرف بیدلیل نپذیرفتهایم. فقط باید با دلیل اثبات شود که «الف ب است» بینیاز از دلیل است. بنابراین، در واقع، اگر معنایی اعم از باواسطه و بیواسطه را در نظر بگیریم، میبینیم که تفصی از دلیل نیست. و سخن باید مدلل به دلیل باشد. به تعبیری سادهتر، آن کسی که میگوید بدیهیاتی وجود دارد که نیازمند به دلیل نیستند برای وجود خود این «بدیهیات بینیاز از دلیل» باید دلیل اقامه کند. پس «الف ب است» بدیهی است اما به شرط اینکه گزارهی بزرگتر «الف ب است بدیهی است» را مدلل کنید. به تعبیری، اگر کسی وجود قضایای بدیهی را بپذیرد باید با دلیل بپذیرد. نمیشود به کسی بگوییم قضایای بدیهی بدیهیاند پس بداهتشان هم بداهت دارد. بداهتشان بداهت ندارد. برای بداهتشان باید دلیل اقامه کرد.
مرحلهی سوم یعنی مطالبهی دلیل البته یک مقدار مشکل برای فیلسوف ایجاد میکند که حالا وارد بحثش نمیخواهم بشوم، … اما یک مطلب وجود دارد و آن را ناگفته نگذارم. آن اینکه رکن سوم با رکن دوم به نظر بعضی تعارض دارد و با هم ناسازگارند. یعنی میگویند نمیشود به هر دوی اینها قائل بود.
درج نخست در وب: وبلاگ سنجشگرانهاندیشی