در باب خلط انگیزه و انگیخته
۶. چرا خلط بین انگیزه و انگیخته مغالطه است؟
خلط انگیزه و انگیخته نوع خاصی از مغالطه غیر صوری به معنای اول است، یعنی نوعی از استدلال است که در آن صدق مقدمات منطقاً مستلزم صدق نتیجه نیست. کسانی که میگویند: «خلط انگیزه و انگیخته» مغالطه است، مقصودشان این است که ساختار چنین استدلالی معیوب است، بدین معنا که بین مقدمه (= خوبی و بدیِ اخلاقیِ انگیزهی مدعی) و نتیجه (= صدق و کذبِ منطقیِ ادعای او) هیچ استلزام منطقیای وجود ندارد. گزارهی «دو بعلاوهی دو برابر است با پنج» کاذب است، ولو اینکه خدا بگوید، و گزارهی «دو بعلاوهی دو برابر است با چهار» صادق است، ولو اینکه شیطان بگوید. سخن حق را باید پذیرفت ولو از دشمن، و سخن باطل را نباید پذیرفت ولو از دوست.[۳۵] بنابراین، در اینجا پل زدن از انگیزه به انگیخته، یا استدلال از انگیزه به سود وزیان انگیخته، مغالطه است. معنای این سخن این است که خوبی و بدیِ انگیزهی مدعی هیچ نقشی در، و هیچ دلالتی بر، صدق و کذب مدعای او ندارد و لذا در مقام بررسی و احراز صدق و کذب یک مدعا انگیزهی مدعی از ویژگیهای منطقاً نامربوط است، و نباید آن را در نظر گرفت. یعنی در نظرگرفتن آن همان و ارتکاب یک مغالطهی منطقی همان. زیرا چنانکه دیدیم، مغالطه به معنای اول عبارتست از استفاده از مقدمات بیربط، ولو صادق، در استدلال.
برای مثال فرض کنید که یک پزشک پولپرست بخواهد از طریق بیان یک گزارهی صادق در مورد بیمار درآمدی کسب کند. و نیز فرض کنید که ما میدانیم که آن پزشک پولپرست است، ولی بنایمان بر این است که خودمان برویم و در رشتهی پزشکی درس بخوانیم و تحقیق کنیم تا صدق و کذب آن گزاره را از راه دلیل کشف کنیم. در اینجا پولپرستیِ آن پزشک موجب نمیشود که آن گزارهی صادق و مطابق با واقع مطابقت خود با واقع را از دست بدهد و به یک گزاهی کاذب تبدیل شود. با این همه، نکتهی مهم این است که ما حق داریم این گزارهی صادق را بر اساس دلیل بپذیریم، اما حق نداریم آن را بر اساس گواهی آن پزشک بپذیریم، مگر اینکه مطمئن شویم که در این مورد خاص بیان حقیقت در راستای منفعت شخصی او بوده است، یعنی نفع شخصی او از طریق راستگویی قابل تأمین بوده است، نه از طریق دروغگویی و لذا در این مورد خاص او انگیزهای برای دروغگویی نداشته است.
گفتیم که خلط انگیزه و انگیخته در ذیل مغالطههای غیر صوری طبقهبندی میشود، اما این صرفاً بدین معناست که برای کشف این مغالطه ما باید به مضمون استدلال نیز توجه کنیم، نه اینکه این مغالطه هیچ ربطی به ساختار استدلال ندارد و ناشی از کذب مقدمهای است که بیانگر انگیزهی مدعی است. توضیحات بالا نشان میدهند که مغالطهی مورد بحث ما در واقع مفروض میگیرد که ما علیالاصول میتوانیم انگیزهی مدعی را بشناسیم، یعنی به این انگیزه دسترسی معرفتی داریم. زیرا اگر شناخت انگیزهی مدعی محال باشد، در این صورت نادرستیِ استدلال از نادرستیِ ساختار آن، یعنی از عدم استلزام منطقی بین صدق مقدمات و صدق نتیجه، سرچشمه نخواهد گرفت، بلکه از کذب یکی از مقدمات سرچشمه خواهد گرفت، و چنانکه پیشتر دیدیم، استفاده از مقدمات کاذب اعتبار منطقی استدلال را زیر سؤال نمیبرد و مغالطه به معنای اول نیست (هر استدلال عقیمی مغالطه به معنای اول نیست). خلط انگیزه و انگیخته میگوید حتی اگر ما نسبت به انگیزهی مدعی آگاه باشیم، بازهم حق نداریم در بررسی مدعای او به انگیزهی او توجه کنیم، چون صدق و کذب منطقی مدعا هیچ ربطی به خوبی و بدی انگیزهی مدعی ندارد.
بنابراین، اگر کسی ادعا کند که «شناخت انگیزهی افراد محال است، مگر از رهگذر اعتراف خودشان»، این ادعای او، به فرض صدق، این ادعای دیگر را توجیه نمیکند که «خلط انگیزه و انگیخته مغالطه به معنای اول است». علاوه بر این، بیایید فرض کنیم الف علم غیب دارد ـ مثلاً خداست ـ و لذا به انگیزهی ب دسترسی معرفتی دارد، یا الف توسط خود ب از انگیزهی ب آگاه شده است. اگر خلط انگیزه و انگیخته از نظر منطقی مغالطه به معنای اول باشد، که هست، حتی چنین شخصی هم حق نخواهد داشت، از چنین ساختاری در استدلال خود استفاده کند و در رد و قبول مدعای ب بر انگیزهی ب تکیه کند، به خاطر اینکه معنای مغالطه در این مورد این است که چنین استلزامی بین انگیزهی ب و صدق و کذب مدعای او وجود ندارد، نه به خاطر اینکه الف نمیداند که انگیزهی ب در طرح آن ادعا چه بوده است.
ادامهی بحث ما پیرامون سه محور زیر سامان خواهد گرفت:
(۱) شناخت انگیزهی افراد «علیالاصول»/«فیالجمله»/در بعضی از موارد ممکن است،
(۲) تمسک جستن به انگیزهی مدعی در مقام رد و پذیرش یک مدعا در بعضی از موارد (= در مقام کسب دانش از راه گواهی) مغالطه نیست، هرچند در مقام کسب دانش از راه دلیل مغالطه باشد، و
(۳) استدلال ایمایان ناتمام است و مثالهایی که او برای تعمیم مدعای خود به دانش از راه گواهی ذکر کرده ربطی به ما نحن فیه ندارد و مدعای او را اثبات/تأیید نمیکند.