روشنفکر بهمثابه فرآیند؛ آسیبشناسی روشنفکری معاصر
ناصر فکوهی: اعلام آسیب نیز لزوما و به صورتی خودکار به درمان آسیب ارتباطی ندارد. هنگامیکه پزشکی به بیماری بگوید که بیمار است، بهاین معنا نیست که قطعا میتواند آن بیماری را مداوا کند. همه ما نام بیماری لاعلاج را شنیدهایم؛ بیماریهایی که اساسا درمانی برای آنها وجود ندارد. بنابراین، تکیه به روی آسیب الزاما به این معنا نیست که راهحلی برای مداوای آن وجود داشته باشد. این مسئله یکی از مشکلاتی است که در ایران با آن مواجهیم؛ به محض آنکه نام آسیبشناسی به زبانها میآید، از شما به عنوان جامعهشناس میخواهند که راهحلی برای علاج آن داشته باشید.
سخنرانی ناصر فکوهی درباره آسیبشناسی روشنفکری معاصر ایران
هاله میرمیری : مبــحث روشـــنفـکری و آسیبشناسی آن در ایران گفتاری نسبتا کهنه است؛ نزدیک به صد و اندی سال از ورود این پدیده به جامعهمان میگذرد و کماکان مشکلات هستیشناختی عدیدهای درباره آن وجود دارد؛ مشکلاتی که تنها جامه عوض میکنند و هر بار به هیبت دالی متفاوت در گفتار متفکران و صاحبان اندیشه ایرانی مینشینند. روشنفکری نیز بهمانند دیگر اقلامی که با امر مدرن و نو به ایران آمد، صفات مثبت و منفی بسیاری بهخود گرفته است؛ چه روشنفکر را با وجود هر ریشهای که داشته باشد خدمتگزاری بدانیم که باید اندیشهاش را در خدمت دیگران قرار دهد و چه آن را به دلیل ریشهای که برایش قائل میشویم پدیدهای شوم و منفور تلقی کنیم که بنیان زندگی یکدست و تخت ما را برهم زده است، در نتیجه کار تفاوتی حاصل نمیشود. فرض مسلم آن است که کنش تفکر امروز در میان ما وجود دارد؛ هرچند به شکلی آسیبزا و در منتهای بیماریگون خود. مختصات تروماتیک این کنش را، ناصر فکوهی در پانزدهمین جلسه از مجموعه جلسات «پرسش از جامعه؛ تاملاتی درباب جامعه ایران» موسسه رخداد تازه، در کنار خشایار دیهیمی بررسی کرده است. آنچه میخوانید گزیدهای است از سخنرانی او در همین باب.
پاتولوژی اجتماعی
آسیبشناسی روشنفکری معاصر ایران، عنوانی که برای این جلسه انتخاب کردم، در خود ملزوماتی دارد؛ در این راه باید از خود مفهوم آسیبشناسی آغاز کرد. آسیبشناسی اجتماعی از منظر جامعهشناسی چند نکته مهم دارد و نقش آسیبشناس اجتماعی بهمانند پزشکی است که بدنی را معالجه میکند و در آن علایم بیماری را تشخیص میدهد. آسیبشناس اجتماعی نیز به همین سیاق کسی است که در یک بدن اجتماعی به دنبال مشکلات میگردد و بیماریها و به تبع آن دردها را تشخیص میدهد. این مسئله برای همگان واضح است که گفتمان آسیبشناختی از آنجا که با دردها سروکار دارد، گفتمان مطبوعی نیست و ممکن است به مذاق افرادی که در قدرت باشند خوش نیاید.
شما وقتی به شخص بیمار نیز میگویید که بیماری نگرانکنندهای دارد، با طیبخاطر آنرا نمیپذیرد و برای وی نیز ناخوشایند بهنظر میآید. در آسیبشناسی اجتماعی نیز نکته در همینجاست که گفتمان پیشرو، گفتمانی بس تلخ است و نمیتوان چشمها را بهروی آن بست (واکنشی که بیمار نیز در بدو امر میل بدان دارد). نکته نخست در اینجاست که شما در مقام یک پزشک/ آسیبشناس موظف نیستید که دلایل آسیبها را بیان کنید. اگر پزشکی به شما گفت بیماری ایکس دارید، دلیلی ندارد که به شما بگوید چرا بیماری ایکس دارید. البته گفتن این امر بسیار مثبت است اما ضرورتی مطلق برای تشخیص و حتی شروع به معالجه ندارد. بنابراین، شناخت آسیب لزوما و به صورتی خودکار به دلایل آسیب ربطی ندارد. دلایل آسیب یک چیز است و خود آسیب چیزی دیگر.
نکته دوم این است که اعلام آسیب نیز لزوما و به صورتی خودکار به درمان آسیب ارتباطی ندارد. هنگامیکه پزشکی به بیماری بگوید که بیمار است، بهاین معنا نیست که قطعا میتواند آن بیماری را مداوا کند. همه ما نام بیماری لاعلاج را شنیدهایم؛ بیماریهایی که اساسا درمانی برای آنها وجود ندارد. بنابراین، تکیه به روی آسیب الزاما به این معنا نیست که راهحلی برای مداوای آن وجود داشته باشد. این مسئله یکی از مشکلاتی است که در ایران با آن مواجهیم؛ به محض آنکه نام آسیبشناسی به زبانها میآید، از شما به عنوان جامعهشناس میخواهند که راهحلی برای علاج آن داشته باشید و اعلام آسیب را منوط به راهحلهای گذر از آن منوط میکنند. مثلا ممکن است بنده بگویم که جامعه کنونی ایران دچار سقوط اخلاقی شده است. من میتوانم درباره این مسئله استدلال کنم؛ اما اینکه چه کارهایی برای عبور از این بحران میتوان انجام داد، مسئلهای دیگر است.
در این میان ما با نکته سوم روبهرو هستیم و آن این است که بسیاری از افراد میپندارند که تشخیص علایم بیماری تنها در دستان افراد متخصص است. خیر! امروزه در عصر اطلاعات و انقلابهای الکترونیکی، مرز میان دانش و تخصصگرایی درهم تنیده شده است. به این معنا که شما میتوانید متخصص حوزهای نباشید، اما ایرادات آن را تشخیص دهید، البته آنچه میگویم ابدا به معنای نفی تخصص یا نوعی پوپولیسم نیست؛ اما این یک واقعیت است که در جهان اطلاعاتی جدید رابطه همه ما با دانشها تغییر کرده است و باید این را در واقعیت به تحقق درآوریم. پاتولوژیهای اجتماعی قابلیت تشخیص بسیار گستردهای برای افراد ایجاد کرده است که از طریق سیستم حساسیت شان میتوانند آن را بفهمند. در این مورد خاص و تا آنجایی که به بحث ما مربوط است، عقیده دارم که لزوما یک نفر نباید روشنفکر باشد تا بتواند آسیبشناسی روشنفکری کند یا آنکه روشنفکران بهتر میتوانند این گفتمان را آسیبشناسی کنند.
روشنفکر کیست/ چیست؟
اما شاید بهتر باشد که اصطلاح روشنفکر را بیشتر توضیح دهم. قصدم آن نیست که تعریفی از روشنفکر ارائه دهم؛ چراکه در تعریف یک واژه طبعا سلایق دخالت دارند. اما در نهایت ما به چه فرد یا افرادی روشنفکر میگوییم؟ مایلم که صورتبندی این پرسش را تغییر داده و آن را به این پرسش که «روشنفکر چیست؟» بدل کنم. روشنفکری به عقیده من یک «فرآیند» است؛ یا بهتر است بگویم گونهای استراتژی یا کنشهای اجتماعی زنجیرهای است که میتواند بر بدنه کنش و پراکسیسهای افراد اعمال شود. با این معنا فرد میتواند در لحظه الف روشنفکر باشد و در لحظه ب نباشد. این مسئله صرفا به معنای تغییر نقش در جامعهشناسی نیست. بلکه دینامیسمی است که در واقعیت اجتماعی وجود دارد و در طول سالهای اخیر، جامعهشناسان تماما سعی کردهاند آن را نفی کنند. آنها تمایل داشتند که خط و مرز روشنفکر بودن و نبودن را از هم تمییز دهند. درحالیکه به عقیده من، امروزه دیگر مسئله برسر آن نیست که چهکسی روشنفکر هست و چه کسی نیست. در عوض، مسئله آن است که روشنفکری به مثابه یک فرآیند چه تاثیر و نقشی بر واقعیات اجتماعی دارد و چه روابط و ضوابطی را ایجاد میکند.
آیینهای روشنفکری
در بدنه این واقعیت اجتماعی، اولین نقطهای که توجه یک انسانشناس را در مورد روشنفکری به خود جلب میکند، «مناسکیشدن» روشنفکری در ایران است. مناسکیشدن روشنفکری میتواند نوعی آسیب برای آن تلقی شود. از آنجا که روشنفکری نوعی فرآیند یا استراتژی است، میتواند مانند سایر فرآیندها و موقعیتهای اجتماعی بهسوی مناسکیشدن پیش برود. این مناسکیشدن در زبان عامیانه نام «ژستهای روشنفکرانه» بهخود میگیرد که مشتمل بر گستره وسیعی از اعمال، رفتار، ژستهای بدنی و زبانی است. چنین ژستها و مناسکی البته تنها محدود به روشنفکری ایرانی نمیشود. در سایر نقاط دنیا چون اروپا و آمریکا نیز مسئله به همین شکل است که در اینجا مسئله مطروحه ما نیست. بههر رو، سیستمها عموما با یکدیگر در ارتباط هستند و میتوانند روی یکدیگر اثر بگذارند. اما این مسئله (اینکه مناسک روشنفکری در ایران به مناسک روشنفکری در سایر نقاط دنیا شباهت دارد) چیزی از آسیبهای آن کم نمیکند. همینجا بگویم که مبالغهآمیز بودن مناسک روشنفکری در ایران از آسیبهای مهم آن است که مستقیما زبان و اندیشه را هدف میگیرد.
روشنفکری درزمانی یا همزمانی
برای بررسی چنین روشنفکری دو رویه پیش روی ماست. رویه نخست آن است که پدیده روشنفکری را بهصورت تاریخی بررسی کنیم و خودمان را در مواجهه با پرسشهایی از این دست قرار دهیم که روشنفکری چهوقت وارد ایران شد؟ به وسیله چهکسانی؟ آنهایی که این پدیده را وارد کردند چه معنایی به آن دادند و… تیپشناسی روشنفکری و آسیبشناسی تاریخی آن به این نحو بسیار انجام شده و عموما نامفید بوده است. تحلیلهای درزمانی و خطی روشنفکری در ایران (اینکه مثلا از دوران مشروطه تا به امروز چه منطقی بر روشنفکری ایران حاکم بوده است) راه بهجای مناسبی نمیبرد. مبتنی بر چنین تحلیلهایی انتقادات بسیاری به روشنفکری ایران وارد شده است؛ مثلا وجود ریشههای غربی در آن، عدم تطبیق چنین ریشههایی با بستر زندگی شرقی، در تضادبودن زندگی روشنفکرانه و زندگی عامه مردم، ساخت دوقطبیهایی چون روشنفکران/ جاهلان، روشنفکران «برج عاجنشین»/ روشنفکران «مفلوک» و غیره. اما رویه دوم، رویه همزمانی و مبتنی بر مقطع زمانی حال و کنشهای واقعی ماست. گویاتر آنکه، ما باید پدیده روشنفکری را مبتنی برکنشها و زیست- جهانهای روزمرهمان سوار کنیم. در این مقاطع نسبتی که میان عرصه تئوری و پراکسیس وجود دارد، بسیار با اهمیت خوانده میشود. باید دید که آیا روشنفکران میان آنچه به آن میاندیشند و آنچه به آن عمل میکنند تمایزی قائل هستند یا این را باهم اینهمان خواهند کرد. چنین امری به گمان ما بعید مینماید. عموما نسبت عمیقی میان آنچه ما به آن میاندیشیم و به آن عمل میکنیم وجود ندارد و همین مسئله آسیب بعدی را در روشنفکری ایران رقم میزند. به ظاهر اندیشیدن به چیزی و بیان کردن آن و عمل کردن به صورتی کاملا متفاوت که گاه بر آن نام «ریاکاری» را میگذاریم میتواند سازوکاری کاملا ناخودآگاه باشد که در افراد درونی شده و به خودشان و به فرآیند روشنفکری ضربه بزند و آن را از درون و از بیرون تخریب کند.
جهان فانتزی بهعوض جهان واقعیت
به دلایل خیلی مشخصی معتقدم که روشنفکری در ایران معاصر دچار نوعی «اسطورهای فکرکردن»، «گریز تعمدی از واقعیت» یا «جایگزینی سیستماتیک ساختارهای خیال بهجای ساختارهای واقعیت» است. این مسئله با یک مثال برایتان روشنتر خواهد شد. همه ما میدانیم که وضعیت سینما در ایران چگونه است. سینمای ایران فیلمفارسی است بدون جنبههای غیراخلاقیاش. مانند فیلم هندی بدون رقص و آواز. این یک واقعیت روزمره و حقیقی است. از سوی دیگر واقعیت دیگری چون سینمای جشنوارهای و جوایز کسبشده بینالمللی در ایران وجود دارد. ما بین این دو کدام را انتخاب میکنیم؟ برنده شدن این یا آن سینماگر انگشتشمار را یا واقعیت تخریب شده سینمایی که پیش رویمان است؟ بحث من این است که میان دو چیز که یکی در بهترین حالت و به احتمال زیاد یک «اتفاق» و اغلب حتی یک «دستکاری» است و دیگری متاسفانه یک «قاعده»، روشنفکری ما به شکل سیستماتیک اتفاق را انتخاب میکند و آن را بهعوض واقعیت مینشاند.
واکنشیبودن روشنفکران
از اینجا من به یک آسیب دیگر میرسم که کاملا به آسیب قبلی بستگی دارد و آن هم «واکنشی بودن اندیشه، تفکر و برخورد روشنفکران ایرانی» است. منظور از واکنشی بودن چیست؟ دوباره مثالی بیاوریم در برخورد روشنفکران ما به فیلم «آرگو» که سیاسیبودن مراسم اسکار امسال را مطرح کردند و آن هم همان کسانی که سال گذشته در برنده شدن فیلم آقای فرهادی بهشدت بر سیاسی نبودن اسکار تاکید داشتند. این در حالی است که به خود فیلم «آرگو» یا فیلم «جدایی نادر از سیمین» از لحاظ ارزش سینماییشان کمتر توجه شده تا به «حواشی» آنها و موضعگیریهایی که در اطرافشان میشود.
بیشترین توجه و موضعگیریهای روشنفکران ما در بسیاری موارد تابعی است از آنچه طرف مقابل چه موضعی گرفته باشد و نه آنچه واقعا خودشان فکر و استدلال کنند. در مورد این فیلم سیاسی هم هر چند ممکن است با بحثهایی که برخی از آنها خودشان مطرح میکنند همسو باشد اما از آنجا که بستر، بستری است که آن مسائل در قالبی که روشنفکران میخواستند گفته نشده، نسبت به آن واکنش نشان میدهند. بسیاری از گفتههای روشنفکران ما براساس این نیست که چهچیزی واقعا درست است و باید گفت و چهچیزی را نه، بلکه بر این اساس است که رقیب چه میگوید و آن چیزی که رقیب میگوید را نگویند.
آیا میتوان از یک روشنفکر پذیرفت که صرفا براساس واکنشها حرف بزند؟ واکنش یک عمل بیولوژیک است؛ تعقلی در آن نیست. اتوماتیسم است. بحث اساسی برسر آن است که آیا باید وارد چنین گفتمانی شد یا نه؟ مثلا گفتمان ملیگرایانه شوونیستی در ایران که به شدت نژادپرست، باستانگرا و به دور از تعقل است با تمام مشخصات شوونیسم در سطح جهان و در میان احزاب فاشیستی، چون بیگانههراسی، نفرت نژادی و ضد قومیبودن است و میتواند خطرناک باشد. این گفتمان مثلا به سهولت لحن و رویکردهای «ضد عرب» به خود میگیرد بدون آنکه متوجه باشد در ایران ما جمعیتی چندمیلیونی از عربها داریم که هممیهنان ما هستند. گروهی از روشنفکران ایران، مواضع ملیگرایانه ضد عرب و تاریخی میگیرند و بحث را براساس محوریت ایران مرکزی پیش میبرند، بهخود زحمت آن را نمیدهند تا ببینند مسئله بر سر چیست و به نشاندادن واکنشهایی بسنده میکنند و البته روی دیگر همین سکه نیز روشنفکران قومگرا هستند که درون تخیلات بزرگبینانه خود فرو رفته و در واکنش به این گفتمان ملیگرای افراطی از خود افراطیگریهای قومی نشان میدهند که به همان اندازه بیپایه است.
نوکیسگان و مسئله انفعال
بدنه اصلی چنین روشنفکری البته بر پدیدهای تحت عنوان اسنوبیسم یا نوکیسگی روشنفکری سوار است که همتراز با نوکیسهگری مالی پیش میرود. ما تنها نوکیسگان مالی نداریم که یکشبه طبقهشان عوض شده باشد و مالی بههم زده باشند. بسیاری از روشنفکران ما درصددند که ره صدساله را در یکشب طی کنند. این درحالی است که آدمی برای ساختهشدن مختصات تفکر و اندیشهاش باید ریاضت بکشد و سالیان زیادی وقت و انرژی صرف کند.
روشنفکران نوکیسه کسانی هستند که حواشی تفکر را بهخوبی میشناسند، کنشهای حسابشدهای دارند، حول این حواشی هالههای بسیاری تولید میکنند، به اوج میرسند و طرفدارانی پیدا میکنند. این روشنفکران، که بعید میدانم بشود نام روشنفکر بر آنان نهاد، علاقه بسیاری به شهرت و اوجگرفتن دارند و اکثرا مایلاند که مبتنی بر آسودهخواهی نام خود را در عرصه عمومی بر زبانها یا روی کتابها ببینند. این نوکیسگی که از قضا آسیبی جدی در عرصه روشنفکری ایران است، خود گونهای از تفکر را دامن میزند که میل دارم آن را «شلختگی» بنامم؛ شلختگی در تمام ابعاد فکری و زبانیاش.
شلختگی فکری یکی از بزرگترین آسیبهای روشنفکری کنونی ماست. در راستای این شلختگی، فرد متفکر به خودش زحمت آن را نمیدهد تا با مسئلهای درگیر شود، ضوابط و روابط حول آن را بشناسد و برای آن وقت صرف کند. بلکه به شلختهترین شکل ممکن آن را انجام میدهد و متاسفانه این روش فکرکردن تبدیل به نوعی سیستم پاداشدهی هم میشود. چنین شخصی، حتی اگر بهترین ایدهها را هم در سر داشته باشد، در نهایت به نوعی «انفعال» کشیده خواهد شد که مشخصه و آسیب نهایی روشنفکری در ایران است. شکل مشخص چنین انفعالی کارنکردن، ننوشتن، موضع نداشتن در میدانهای سیاسی و اجتماعی و نداشتن نظم درونی است. چنین انفعالی کمتر میتواند قابل دفاع باشد. چراکه روشنفکر با ابزارهایی که در دست دارد باید بتواند موقعیتها را تجزیه و تحلیل کند و در غیراینصورت تفاوتی با سایر افراد عادی نخواهد داشت.
منبع: روزنامه بهار – دوشنبه۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲