روش شناسی تحقیق در علوم انسانی – ۹

 خلاصه ی جلسه ی اول  از ترم سوم  درسگفتار “روش تحقیق در علوم انسانی”استاد مصطفی ملکیان:  پیش تر اشاره شد که پوزیتیویست ها هم خواهان علم یقینی بودند و هم علم همگانی. (حس و عقل). اما در کنار هم نهادن این دو، مشکلی ایجاد می کرد. پوزیتیویست ها نمی دانستند باید به کدامشان مراجعه نمایند. پوزیتیویست های منطقی (حلقه ی…

 خلاصه ی جلسه ی اول  از ترم سوم  درسگفتار “روش تحقیق در علوم انسانی”استاد مصطفی ملکیان:  پیش تر اشاره شد که پوزیتیویست ها هم خواهان علم یقینی بودند و هم علم همگانی. (حس و عقل). اما در کنار هم نهادن این دو، مشکلی ایجاد می کرد. پوزیتیویست ها نمی دانستند باید به کدامشان مراجعه نمایند. پوزیتیویست های منطقی (حلقه ی وین) راه حلی ارائه کردند و البته این راه حل چندان موفق نبود. راه حل شان این بود:

احساس گرایی ماخ را با منطق وایتهد و وراسل در هم آمیختند، تا هم به علم یقینی دست یابند و هم به علم همگانی. گویی احساس گرایی ماخ، به ما علم یقینی می دهد و منطق راسل علم همگانی. پوزیتیویست های منطقی بر آن شدند تا گزاره هایی را ارائه کنند  که هر یک از واژه های گزاره، مابه ازاء محسوس بیرونی داشته باشد. آنان از این طریق می خواستند عالم واقعیت را که امری غیر زبانی است در قالب جمله هایی بیان کنند که این جمله ها از سنخ زبان اند. اما این کار که تک تک واژه ها ما به ازاء خارجی داشته باشد، مشکلاتی فراهم می کرد از قبیل:

۱- ممکن است ادراک ها از واقعیت، متفاوت باشد اما در مقام لفظ، یک واژه را انتخاب کرده باشیم. به تعبیری دیگر بعید نیست که توافق ما بر سر الفاظ باشد و نه بر سر مابه ازای الفاظ. به عنوان مثال: من وقتی به چیزی نکاه می کنم و اسم آن را می گذارم آبی، و شما نیز به آن می نگرید و نامش را آبی می گذارید، معلوم نیست که آبی من با آبی شما واجد یک معنا باشد.

۲- (و بنابر مشکل اول) نمی توان از عالم واقع سخن گفت، فقط می توان از جلوه ی عالم واقع بر ذهن ها سخن گفت. یعنی باید به جای این که بگوییم این آبی است باید بگوییم این آبی می نماید، آبی به نظر می رسد و… امثال این. یعنی افعال ما باید فنومنال (Phenomenal) باشد و نه نومنال. افعالی دال بر پدیده /پدیدار و نه دال بر واقعیت. فقط می توانیم بگویم: چنین به نظر می رسد. چنین می انگارم. به تصور من چنین است و من این گونه می یابم. پوزیتیویست ها تا جایی پیش رفتند که گفتند حتی نمی توانیم از لفظ “این”، استفاده کنیم. مثلا نمی توانیم بگوییم این شیئی آبی می نماید. بلکه فقط می توانیم بگوییم: آبی ای می نماید.

اگر از این گونه الفاظ و افعال استفاده کنیم، اختلاف مان از میان می رود زیرا در باره ی واقعیت بیرونی حکم نکرده ایم و فقط از نحوه ی دریافت خودمان خبر داده ایم و نه بیشتر. اما با این همه، شهود ما به ما می گوید که ما اختلاف داریم و فهم عرفی از ما نمی پذیرد که از این دسته افعال استفاده نماییم. برای مثال: وقتی می گویم این شیئی نزد من آبی می نماید و شما بگویید این شیئی آبی نمی نماید. در واقع این دو جمله دارای تناقض نیست زیرا از دو برداشت سخن گفته ایم ونه از یک واقعیت. پس در این صورت نباید با هم اختلاف داشته باشیم اما حقیقت این است که ما با هم اختلاف داریم. در واقع ما در این جا به تقابل فهم عرفی با نظریه می رسیم. و پرسش این است اگر یک نظریه ی فلسفی با فهم عرفی و متعارف به تقابل رسید چه باید کرد؟ همان نزاعی که میان تامس رید فیلسوف با هیوم داشت. تامس رید بر فهم عرفی تاکید می کرد، و در مقابل، دیوید هیوم، استقرا را بی اعتبار کرد.

۳- اگر قرار باشد که همه ی واژه هایی که به کار می بریم تک به تک ما به ازای خارجی داشته باشد، آن گاه ما خیلی کم می توانیم حرف بزنیم و جمله های معنا دار بگوییم.

۴- مشکل چهارم این است که به “خود تنها انگاری” (Solipsism) کشیده می شویم. اگر ویژگی ها، ارتباط ها و هست ها را با این “چنین می نماید” یا “این چنین به نظر می رسد”، بگویم هیچ بعید نیست معتقد شوم در جهان فقط من هستم و هرچیز دیگری صرفا ساخته ی ذهن من است، زیرا ادعایی در باب عالم واقع نکرده ام و تنها به ذهن خودم اشاره می کنم.

به دلیل همین مشکلات بود که دوره ی اول پوزیتیویسم منطقی (فنومنالیزم Phenomenalism)، پایان یافت و دوره ی دوم پوزیتیویسم منطقی یعنی فیزیکالیزم (Physicalism ) از ۱۹۳۰ آغاز گردید. در این دوره بود که پوزیتیویست ها که قایل به نمودار(فنومن) بودند، تغییر موضع دادند و به نمود ها(نومن) روی آوردند. این دوره را به این دلیل فیزیکالیزم نام نهادند که برای ابژه های فیزیکی، وجود، قایل شدند و می خواستند با این کار، چهار اشکال پیشینین را رفع نمایند.

پوزیتیویست های دوره ی دوم (فیزیکالیزم)، سه کار کردند تا آن مشکلات را حل نمایند:

۱- گفتند در باره ی دریافت های حسی مان، از تعابیر”بودی” استفاده کنیم. آن چه را احساس می کنیم حاق واقع بدانیم و نه جلوه ی واقع. مثلا به جای آن که بگوییم این شیئی سبز می نماید، بگوییم این شیئی، سبز است.

۲- برای دریافت های حسی، خاستگاه و منشا قایل شویم. یعنی قایل به “این” و “آن” شویم.

۳- قایل شویم که میان واقعیت های بیرونی، ارتباط هایی وجود دارد . (ربط بین رویدادها) . مثلا این که نامش آب است در دمای ۱۰۰ درجه  به جوش می آید. ربط میان ۱۰۰ درجه حرارت و بجوش آمدن آب.

اما گویا این راه حل چندان کارآمد نبود و مشکل را حل نکرد. به گونه ای که از سوی عالمان علوم تجربی، دو انتقاد به پوزیتیویست ها شد که کارشان را خراب تر نمود:

اولین انتقادشان این بود که شما پوزیتیویست ها قرار بود کار ما عالمان را تبیین کنید اما  کاری کردید که ما از عالم بودن و علم از علم بودن افتاد. یعنی به جای این که فیزیک را تبیین کنید و بگویید قوانین فیزیک از کجا آمده است، متعلق تبیین را از میان برداشتید و نشان دادید که اصلا قانون کلی وجود ندارد. نشان دادید که حس، امر کلی را به ما نشان نمی دهد

دومین اشکال و نقدی که بر آنها گرفته شد این بود که شما پوزیتیویست ها حرف هایی می زنید که طبق مبنای خودتان، بی معنا است زیرا الفاظ و واژ های مورد استفاده ی شما، مابه ازای بیرونی ندارد. زیرا مدعی هستید که: اگر واژه ای مابه ازای بیرونی نداشته باشد بی معنا است. از آنها می پرسیدند: این که می گویید گزاره ی معنادار، جمله ای است که تمام واژه هایش تک به تک، ما بازای بیرونی داشته باشد، آیا این جمله خودش دارای معنا است و یا بی معنا.؟  معنای این جمله از کجا به دست می اید؟ زیرا از  الفاظی بهره برده اید که مصداق خارجی ندارد. منتقدین ادین ادعا را ادعای خود شکن می دانستند.

معنای لفظ از کجا به دست می آید؟

۱- پوزیتیویسم، تئوری ارجاعی (Referential ) را مطرح کرد. بر اساس این نظریه، معنای هر واژه در عالم خارج، مصادیق آن واژه است.

۲-  ذهن گرایی (Ideational ) معنای الفاظ را در بیرون و خارج از ذهن نمی داند بلکه معنا را در ذهن می داند.

۳- نظریه ی زبانی (longistics ). ویتگنشتاین که معنا را در زبان می داند. به تعبیری دیگر، جای معنا در زبان است. معنا همان کاربرد است. اگر می خواهید ببینید شخصی، واژه ای را درست بکار می برد یا خیر، از او معنای آن لفظ و واژه را نپرسید بلکه ببینید آیا لغت را در جای خود بکار می برد یا خیر؟ اگر لغت را نادرست و در غیر جای خود بکار ببرد معلوم می شود که او معنای لغت را نمی داند.

انتقادات و مشکلات پیش روی سبب شد که پوزیتیویست های منطقی بتدریج از آرمان های شان دست بردارند و راه دیگری را در پیش گیرند.

* تلخیص و تنظیم توسط علی زمانیان

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: