زلزله ، مرگ ، اصالت

حمزه جهانگیری: زلزله به عنوان پدیده و مخاطره طبیعی در طول تاریخ گاها در مواردی به بحث فلسفی در میان فیلسوفان دامنه زده و موردی برای تامل فلسفی شده است. نمونه اش بحث روسو و ولتر پیرامون زلزله لیسبون در قرن هجدهم. دغدغه این نوشتار نیز بهره گیری از پدیده طبیعی زلزله برای تاملی فلسفی در خصوص قطعی ترین امکان…

حمزه جهانگیری: زلزله به عنوان پدیده و مخاطره طبیعی در طول تاریخ گاها در مواردی به بحث فلسفی در میان فیلسوفان دامنه زده و موردی برای تامل فلسفی شده است. نمونه اش بحث روسو و ولتر پیرامون زلزله لیسبون در قرن هجدهم. دغدغه این نوشتار نیز بهره گیری از پدیده طبیعی زلزله برای تاملی فلسفی در خصوص قطعی ترین امکان انسان یعنی مرگ می باشد. زلزله همان رخ دادی که چند روز پیش دوباره نقطه ای از سرزمین ما را تکان دادو موجبات مرگ عده ای از هموطنان را فراهم آورد، همچون هر حادثه ای که می تواند مهر پایان بر زندگی انسان بزند در واقع تاییدی است بر این نکته که مرگ به عنوان امکانی از امکانهای انسان به قطعیت تبدیل شده و هر گونه قصه گویی ما برای آینده خویش مهر مرگ را بر خود حک شده دارد.

از اینجا ما به یاری آرای مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی به تحلیل این امکان قطعی انسان خواهیم پرداخت و به مدد همین آرا  خواهیم کوشید بگوییم در کنار رویکردی غیر اصیل به مرگ ، زلزله همچون هر حادثه دیگر که بر ما تلنگر می زند که به خاطر ساختار وجودیمان مرگ در هر لحظه هستن و زندگی ما حاضر است  می تواند گونه ای رویکرد اصیل به مرگ را نیز را موجب شود.

بر هایدگر ایراد وارد می کنند که بخاطر پرداختن به مرگ فلسفه اش ضد زندگی است. منتقدان او حمایت از نازیسم را نیز دلیل دیگری برای تقویت این ادعا می گیرند. اما هایدگر نمی توانست به تحلیل ساختار وجودی انسان بپردازد و از مهمترین امکان انسان یعنی مرگ سخن نگوید. او می گفت انسان هستی به سوی مرگ است و مرگ در هر لحظه زندگی او نهفته است. دلیل مراقبت بشر از زندگی خویش همین است که زندگی اش هر لحظه می تواند به راحتی تمام شود.مرگ می آید نه آنگاه که انسان تمام توانایی ها و آرزوهایش تحقق یافته باشد، بل همچون قطع برق در هنگام تماشای فیلم، ناگهانی رخ می دهد. پس انسان پایان یا (end)ندارد تنها به سوی پایان است.

اما آنچه در این میان مهم تر است رویکرد انسان به مرگ می باشد. این رویکرد یا غیر اصیل است و یا اصیل. آنگاه که من در پیروی از حکم هر کس و منطق همگانی مرگ را برای خودم رخ دادی در دور دست بدانم رویکردم غیر اصیل است و آن زمان که در رویکردی دیگر به مرگ آن را در هر لحظه خود حاضر بدانم رویکردم اصیل خواهد بود.در رویکرد اول از درک این نکته که زندگیی خاص خود دارم که آنگونه که می خواهم می توانم بزیمش غافل هستم.

در مورد رخ داد زلزله کاکی نیز می توان همین دو رویکرد را لحاظ کرد. در گونه ای غیر اصیل ما تنها از مرگ عده ای از هموطنان غصه می خوریم اما مرگ خویش را در دور دستها می بینیم.اما در کنشی اصیل ویران و آوار شدن خانه های مردم کاکی ، شنبه و خورموج بر سرشان و مرگ آنها در واقع در حکم تلنگری است بر من که بدانم به خاطر اشتراکم با آنها در ساختار وجودیم مرگ هر لحظه نیز می تواند مرا پایان دهد. نتیجه ای که از این رویکرد اخیر حاصل می شود دریافت آزادی خودم و آگاهی به این نکته است که منش یکه زندگی خود را نباید در پیروی از اشکال همگانیت سازی همچون سنت ،  عادت وتبلیغات بازرگانی که مرا به مصرف کننده صرف بدل می کند از دست دهم .

متاله دانمارکی قرن نوزدهم سورن کیرکه گارد در انتقاد از همین همگانیت سازی روزگار مدرن شرط زندگی اصیل را فرد شدن می دانست. باید گفت این فرد شدن با رویکردی اصیل به مرگ حاصل خواهد شد. اگر زلزله کاکی را از این منظر بنگریم آنگاه کاکی و زلزله اش بزرگترین درس وجودی را به ما داده اند.

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: