عدالت گمشده

مصطفی ملکیان: قصد این است تا درباره انواع عدالت سخن بگویم و از این رهگذر تفکیکی میان معانی مختلف عدالت قائل شوم. تلاش خواهم کرد تا انواع عدالت در فلسفه سیاسی و علوم اجتماعی را به شکل مختصر توضیح دهم و در این باب از ۱۰ قسم عدالت سخن می‌گویم. باید توجه شود که عدالت، صفت چه چیزی قرار می‌گیرد…

مصطفی ملکیان: قصد این است تا درباره انواع عدالت سخن بگویم و از این رهگذر تفکیکی میان معانی مختلف عدالت قائل شوم. تلاش خواهم کرد تا انواع عدالت در فلسفه سیاسی و علوم اجتماعی را به شکل مختصر توضیح دهم و در این باب از ۱۰ قسم عدالت سخن می‌گویم. باید توجه شود که عدالت، صفت چه چیزی قرار می‌گیرد و چه دلایلی دارد که امری را عادلانه می‌شمریم.

یکی از مسائل مهم در فلسفه علوم اجتماعی این است که عدالت‌صفتی نیست که همیشه موصوف واحد داشته باشد. گاهی عدالت صفت رفتار انسان است، گاهی صفت فعل و عمل انسان می‌شود، گاهی عدالت به عنوان صفت شخص مطرح می‌شود و گاه در مقام صفت نظام و ساختار یک جامعه قرار می‌گیرد. گاهی عدالت صفت نه شخص و نه عقل که صفت یک نهاد اجتماعی است و می‌گوییم فلان نهاد عادلانه است.
گاهی عدالت، حقیقت برای قانون و گاهی حقی است برای وضع اجتماعی که در این حالت از شکاف میان طبقات اجتماعی فقیر و غنی سخن به میان می‌آید. گاهی هم عدالت صفتی برای کل جامعه می‌شود و جامعه عادلانه و ناعادلانه مورد قضاوت از جنبه عدالت قرار می‌گیرد.در همه این موارد یافتن موصوف ساده است اما این واقعیت که موضوعات با متفاوتند در نتیجه‌گیری‌ها تاثیرگذار است.

موصوفات مختلف و متنوع برای عدالت باید از یکدیگر تفکیک شوند. اولین بحثی که درباره عدالت مطرح می‌شود، عدالتی است که به خدا نسبت داده می‌شود. عدل الهی که در مباحث کلام اسلامی به خدا نسبت داده می‌شود، به این خاطر است که عدالت در جامعه انسانی حق هر کسی را ادا کردن است. ما وقتی از عدالت خدا و حق صحبت می‌کنیم معنای دیگری مورد نظرمان است.

فرض بر این است که ما حقی از خدا طلب نداریم و در ادیان مختلف و به ویژه ادیان ابراهیمی بحث مهمی بین الهی‌دانان در جریان بوده که وقتی به خدا نسبت می‌دهیم به چه معنا است. این معنای عدل الهی است.
اما عدل دیگری که مطرح است ریشه در عدل کیهانی آرای رواقیون دارد. رواقیون بر این باورند که جهان بر هماهنگی اضداد ساخته شده است جهان بر ساخته هم‌نشینی و هم نشستی اضداد است.جهان ساخته شده برای اینکه اضداد با هم هم‌نشینی داشته باشند. در سیر جهان گاهی اضداد که با هم هم‌نشینی دارند، یکی از حد خودش تجاوز کند و در این شرایط است که اختلاف در جهان ایجاد می‌شود.

در بدن هم همین موضوع از سوی رواقیون مطرح می‌شود و نظام پزشکی آنها هم بر چهار ضد بوده که اگر توازن چهار ضد به نفع هر کدام از تعادل خارج شود در این صورت می‌گفتند نظام آن بدن اختلال پیدا کرده و باید رفع شود، یعنی آن ضد به حالت اول برگردد و تعادل در بدن بیمار برقرار شده و سلامت او تامین شود.
وقتی که در گوشه‌ای از جهان یک ضد از حد خودش تعدی کرد، تعادل با سازوکاری خاص سر جای اول باز خواهد گشت که اگر باز نمی‌گشت جهان قاعدتا باید تا حالا از بین می‌رفت.
در اینجا عدل به معنای تعادل است. اندیشه رواقی در فرهنگ ما نفوذ کرده، هم در عالم صفیر (بدن ما) و هم کبیر (طبیعت پیرامونی) شاهد تاثیر آرای رواقی هستیم.

معنای سومی که در عدل هست، عدلی است که در فقه اسلامی از آن صحبت می‌کند.اگر کسی بخواهد امام جماعت شود باید عادل باشد. معنای عدالت اینجا این است که شخص مرتکب گناهان کبیره نشود، اصرار بر صغایر نداشته باشد و در چنین شرایطی در روایت او مورد قبول واقع می‌شود.
معنای چهارم از عدالت در الهیات مسیحی مطرح می‌شود که بی‌شباهت با معنای عدالت با فقه شیعی نیست. در کتاب‌ها تحت عنوان «عادل شمردگی» از آن یاد می‌شود.وقتی شخص به سعادت اخروی می‌رسد که اگر خدا به پرونده اعمال او نگاه می‌کند درباره او قضاوت خوبی کند و اینکه این انسان را درستکار ببیند.

در اینجا این فلسفه مطرح است که اگر خدا فرد را عادل بشناسد به لحاظ آمدن و رفتن در این دنیا قرین خسران نیست. این بخش در فرهنگ اسلامی هم‌معنا با مفهوم آمرزیدگی می‌شود. متداول است که غالبا می‌گویند خدا عاقبت ما را ختم به خیر کن و معنای همان عادل شمردگی در الهیات مسیحی هم‌معنا و هم‌تراز با آن آمرزیدگی در فرهنگ ماست. در مورد سوم که فقه اسلامی بود و چهارم که در الهیات مسیحی مطرح می‌شود عدالت صفت فعل انسانی نیست بلکه صفت شخص است.

معنای پنجمی که از عدالت متبادر می‌شود صفت شخص به معنای آنچه در درون فرد می‌گذرد است و عدالت فردی مورد توجه است. سقراط و افلاطون و بعدها ارسطو به این وجه اشاره مستقیم دارند. آنها یادآور می‌شوند که انسان در درون خودش باید ۴ فضیلت بزرگ داشته باشد یکی حکمت که به معنای مصلحت‌اندیشی است. دوم شجاعت و سوم عفت به معنای خویشتن داری در برابر آنچه سخت به آن جذب می‌شود و چهارم هم مفهوم عدالت است.

سقراط اول‌بار به ذهنش رسید که انسان کامل، انسانی است که حکیم، شجاع، عفیف و عادل باشد و این انسان را به عنوان نمونه انسان کامل و آرمانی مطرح کرد اما بعد از این فیلسوف در الهیات مسیحی یک مشکل پیش آمد که پولوس قدیس در رسائل خودش بر سه وجه ایمان، امید و عشق تاکید کرد و گفت انسان کامل انسانی است که مومن، امیدوار و عاشق باشد. فضلای بعد از او و الهی‌دانان مسیحی به دو دسته بزرگ تقسیم شدند. گروهی بر این باورند که چهار صفتی که سقراط، افلاطون و ارسطو به آن اشاره کرده‌اند چندان مهم نیست و خواهان رسیدن آدمی به سه فضلیت عشق، ایمان و امیدواری هستند که پولوس به آن اشاره کرده بود. و برخی هم بر این باور بودند که باید به فضائل هفت‌گانه اندیشید که مخلوطی از چهار صفت موردنظر آن فلاسفه و سه صفت موردنظر پولوس رسول است و می‌بینم که از توماس اکویناس به بعد به هفت فضیلت مورد توجه قرار می‌گیرد و آن فضایلی که فلاسفه گفته‌اند را فضائل ناسوتی می‌نامند و آن سه تای دیگر را فضائل لاهوتی می‌گفتند.

برخی هم به آن چهار صفت، فضیلت انسانی و به سه صفت دیگر فضائل الهی می‌گفتند.
عدالت این‌بار هم بر امر شخصی تاکید دارد اما آن یکی عدالت شخصی درونی بود و این عدالت شخصی بیرونی. شخصی است از آن رو که شهروند است و زمانی به فرد عادل می‌گویند که از حدود قانون مکتوب جامعه تخطی نکند.
بدین ترتیب اگر شهروند جامعه ایرانی از قوانین مکتوب ایران کنونی و اگر ژاپنی است از قوانین کنونی ژاپن تخطی نکند به او شهروند خوب می‌گویند.

عادل در معنای امروزه با معنای شهروند خوب همراه است، اما نکته دیگری که از سوی اندیشمندان مطرح می‌شود این است که آیا تبعیت صرفا باید از قانون مکتوب باشد یا اینکه عرف و آداب را هم باید قانون تلقی کنیم و شهروند خوب شهروندی باشد که علاوه بر قانون مکتوب از آداب و رسوم و عرف جامعه هم تبعیت کند. و اینکه آیا قانون لزوما باید بر مدار انصاف و عدل باشد و این قانون باید رعایت کنیم یا اگر جابرانه هم باشد باید به آن پایبند باشیم. سقراط بحثی می‌کند درباره اینکه قانون اگر جابرانه هم باشد باید از آن قانون تبعیت کنیم چراکه قانون، قانون است و می‌تواند در نوع خود رهایی‌بخش باشد.

معنای هفتم عدالت اما شبیه به معنای ششم است. در این مفهوم نیز عدالت صفت فرد است و به اعتبار رفتار بیرونی به آن عادلانه می‌گوییم که اگر شخص قوانین مربوط به جامعه خودش را وقتی برعهده می‌گیرد سازگارانه انجام دهدو در چنین حالتی به او عادل می‌گویند و در مقام مجری او فرد عادلی می‌شود.
وقتی به فردی پست وزارت پیشنهاد می‌شود و او سازگارانه رفتاری را انجام می‌دهد و در اجرای وظیفه تنها به اجرای قانون فکر می‌کند و به دوست و آشنا و زن و مرد بودن و ویژگی‌های فردی که قانون به او وارد است توجه نمی‌کند آن وقت مجری خوبی برای اجرای آن قانون هست و عادلانه عمل کرده‌است. بدین ترتیب دیگر مهم نیست که قانونی که اجرا می‌کنی ظالمانه و عادلانه باشد. البته متداول شده که می‌گوییم مامورم و معذور. اگر قانون بدی هم باشد باید آن را اجرا کرد، در این تلقی، فردی که قانون را اجرا می‌کند، قانون را سازگار و باانصاف رعایت کند چه قانون عادلانه باشد و چه جابرانه فرد را عادل می‌نامند.

معنای هشتم عدالت صفت فرد است اما به اعتبار رفتار بیرونی‌اش دیگر به قانون ربطی ندارد. رفتار فرد در ارتباط با دیگران یعنی نهاد خانواده، سیاست، اقتصاد، دین و مذهب مورد بررسی قرار می‌گیرد. هر فردی در هر نهادی که هست با هر فردی که مواجه می‌شود باید براساس انصاف برخورد کند. این چیزی است که به «قاعده زرین» تلقی می‌شود. هیچ دین و مذهبی ظهور نکرده مگر اینکه به قاعده زرین تمسک جسته باشد.
امام علی (ع) در نامه به امام حسن می‌گوید که بین خودت و بین مردم به انصاف برخورد کن. خودت را ترازو قرار بده، و هر چه برای خودت می‌پسندی برای مردم هم بپسند و هر آنچه برای دیگری می‌پسندی برای خودت هم انجام بده. برای هر نظامی رسیدن به چنین مرتبه‌ای همان مرتبه رسیدن به «قاعده زرین» است که سطحی متعالی به شمار می‌آید. عدالت به معنای انصاف مترادف با همین معنای هشتم است. انصاف یعنی خود را با دیگری مشابه تلقی کردن.

معنای نهمی نیز برای عدالت وجود دارد که به آن عدالت قضایی، رویه‌ای و روندی می‌گویند. این تعبییر و مفهوم از عدالت که همان عدالت قضایی را شامل می‌شود نظام دادرسی جامعه را دربرمی‌گیرد.
چگونه باید از کسی که به من ظلم کرده شکایت کنم؟ چطور با آن شکایت برخورد می‌کنند و قاضی چه رفتاری با من و فردی که از او شکایت کرده‌ام دارد؟ این را عدالت قضایی گویند که متفاوت با دیگر صور عدالت است.
اما معنای دهم موردنظر از عدالت همان عدالت محتوایی است، یعنی عدالتی که به محتوای قانون برمی‌گردد.در این بحث عدالت در متن قانون مورد بحث است.بحث بر سر این است که آیا هر قانونی به صرف قانون بودن عادلانه است یا خیر؟ غالب متفکران پاسخ منفی می‌دهند و برخی متفکران که تعدادشان هم کم است با این امر موافق‌اند، چراکه بر اهمیت قرارداد تاکید دارند و اینکه وقتی قراردادی را تدوین می‌کنیم باید به آن عمل کنیم و آن را قراردادی عادلانه بدانیم و حتی اگر قانون را بر حسب قراردادهای اجتماعی می‌پذیریم چه عادلانه و چه جابرانه باید بر همان رویه اعمال نظر کنیم. اما گروهی دیگر از متفکران معتقدند که قانون عدالت محتوایی است، به این معنا که قانون باید به مطالبه فرد از فرد و مطالبه فرد از حکومت توجه داشته باشد و جانب انصاف در متن آن رعایت شود. اگر قانون به شکلی باشد که فردی از فردی طلبکار شود یا اینکه فردی از حکومت چیزی کمتر یا بیشتر از حد انصاف طلبکار شد در این قانون عدالت محتوایی رعایت نشده است.

از میان عدالت‌های محتوایی که انواع مختلفی دارد، دست‌کم ۴ نوع عدالت از هم تفکیک می‌شوند.
اول عدالت توزیعی که ارسطو از آن سخن گفت. به این معنا که عدالت باید به گونه‌ای باشد که خیر عمومی به شکل برابر از همان روز نخست در دسترس افراد جامعه قرار گیرد.تعریف عدالت توزیعی موردنظر ارسطوتا امروز که «جان راولز» را داریم مورد وفاق همه اندیشمندان قرار گرفته است. این تعریف بر این نکته تاکید دارد که در ابتدا باید همه امکان‌ها و فرصت‌های اجتماعی برابر در اختیار افراد قرار گیرد، شاید افرادی در استفاده از این امکان کاهلی کنند یا افرادی به خوبی از آن بهره‌برداری کنند اما در ابتدای امر باید تقسیم این خیر عمومی برابر باشد. برای توصیف هم از واژه عدالت توزیعی استفاده می‌شود که توزیع مطلوب‌های اجتماعی را شامل است.قانون اگر بخواهد عدالت توزیعی داشته باشد باید امکان‌های خاصی هم داشته باشد.

بعد از اینکه دسترسی به خیرات اجتماعی برای همه یکسان بود این بحث وجود دارد که چرا بعد از آن انسان‌ها با هم متفاوت می‌شوند، مارکس نظریه‌ای داشت، آدام اسمیت، توماس اکویناس، افلاطون و ارسطو هرکدام از ظن خود به این موضوع می‌نگرند و دلایل تفاوت آدم‌ها در نوع استفاده از خیرات اجتماعی را براساس دیدگاه خودشان شرح می‌دهند، اما نکته دیگری که در این زمینه مطرح می‌شود عدالت تعویضی یا مبادله‌ای است که بعد از عدالت توزیعی از جانب ارسطو مطرح می‌شود، به این معنی که کار با دستمزد کار تناسب داشته باشد.کالا با قیمت خود تناسب داشته باشد چراکه اگر کار با دستمزد تناسب نداشته باشد نوعی بی‌عدالتی صورت گرفته است، بدین ترتیب باید میان عوض‌ها و معوض‌ها تناسب وجود داشته باشد.

نوع سوم اما عدالت اصلاحی است. یعنی اینکه اگر من به شما ضرر زدم باید جریمه‌ای که شما از من طلب می‌کنید با میزان آن ضرر تناسب داشته باشد، هر ضرری اعم از ضرر جسمانی،ذهنی و روحی و روانی در زمان جبران باید تناسبی با آسیب وارده داشته باشد.

عدالت کیفری نوع چهارم از عدالت محتوایی است، به این معنا که چه هنگام حق داریم کسی را اعدام کنیم؟ آنچه در دین اسلام و دین یهود درباره قصاص یاد شده، در مسیحیت به آن اشاره‌ای نشده است.مراد همه آنچیزهایی است که تحت عنوان قصاص گفته می‌شود. چرا در جامعه قصاص انجام می‌دهیم، چرا اگر کسی دست کسی را شکست باید قصاص شود؟در کیفر دادن چه عقلانیتی وجود دارد و چرا نباید بخشودگی را در پیش گیرم؟ چرا قانون نباید فردی را ببخشد؟ عقلانیت حاکم بر کیفر دادن تنها عقلانیت تشفی‌خواهانه، کین‌جویانه و انتقام‌جویانه است یا اشکال دیگری نیز بر عقلانیت کیفری مورد نظر دلالت دارند؟

برخی بر این باورند دلیل و هدف اجرای نظام کیفری هماهنگی و ایجاد تعادل در جامعه است. در این معنا تعادل بعد از تخطی فرد یا نهادی از قانون برهم خورده و باید آن تعادل با دخیل کردن نظام کیفرخواهی به جای اول بازگردد. برخی هم به انصاف و مقابله‌به‌مثل اشاره دارند که شرط انصاف حکم می‌دهد که در حق قانون شکن، کیفر اجرا شود. برخی دیگر هم نگاه «به‌سازانه» دارند یعنی اینکه اگر کسی را به زندان بیاندازیم، دیگر آن خطا را تکرار نخواهد کرد.

نظریه «عبرت اندوزانه» هم البته در این میان مطرح است که تاکید دارد وقتی فردی اعدام می‌شود درس عبرتی برای دیگر افراد جامعه است و اینکه این خطا دیگر مانند گذشته از سوی افراد جامعه تکرار نشود.
اکنون اما بحث این است که چگونه باید قصاص کرد و سازوکار قصاص کردن از سوی دستگاه اجرایی حکومت چگونه است؟ سوال مهم این است که آیا جرم و جریمه باید با هم تناسب داشته باشد یا نه و اگر باید تناسب داشته باشند چه تناسبی بر این شکل عمل می‌کند؟ اینکه می‌شود برای دزدی نان دست کسی را قطع کرد، آیا این جریمه تناسب با جرم دارد یا خلاف میزان جرم است.

تمام آنچه در قوانین کیفری وجود دارد و از سوی اندیشمندان نیز مورد تایید قرار گرفته این است که هیچ بدکاری بی‌کیفر نماند و هیج بدکاری هم البته بیش از حد جرم مرتکب شده کیفر نبیند.
اما قسم یازدهم عدالتی است که صفت یک جامعه قرار می‌گیرد و در روابط بین‌الملل مطرح می‌شود.در این مفهوم جامعه‌ای به جامعه دیگر ظلم می‌کند و اینجاست که دیگر باید این صفت عدالت را به کل جامعه نسبت ‌دهیم. این قسم از عدالت پیچیدگی‌های بسیار دارد اما بعد از جنگ جهانی دوم بسیار مورد توجه نظریه‌پردازان قرار گرفت چراکه عدالت در حوزه روابط بین‌الملل موضوع روز شده بود.

اما از روایت این یازده قسم اگر بگذریم، باید به ۱۰ مساله دیگر در باب مساله عدالت اشاره کرد که مسائل پیچیده‌ای در آن وجود دارد. یک موضوع را دیوید هیوم مطرح می‌کند. او شرایط بحث از عدالت را مورد توجه قرار می‌دهد و این بحث را واکاوی می‌کند که چه زمانی می‌توان از عدالت حرف زد. مثلا دیروز توفانی آمده و خانه من را ویران کرده است. طرح این سوال که آیا رفتار توفان ناعادلانه بوده یا عادلانه و چه کسی می‌تواند رفتار توفان را ناعادلانه بخواند در نوشته‌ها و گفته‌های هیوم مطرح است. هیوم تاکید دارد وقتی عدالت محل بحث می‌شود، باید موجودی که درباره امر عادلانه ازآن صحبت می‌شود شرایطی داشته باشد که مثلا توفان آن شرط را ندارد.

جان راولز که او را به‌عنوان فیلسوف عدالت می‌شناسیم و در تمام عمر درباره این مفهوم کار کرده است، می‌گوید من چیزی بر آنچه را که هیوم گفته نمی‌افزایم و آن شرایط چهارگانه را تصدیق می‌کنم.
اما در ادامه این بحث نیز مطرح می‌شود که شرایط بحث از عدالت چیست؟ آیا ما فقط باید نسبت به افراد بالفعل عادل باشیم یا باید نسبت به افرادی که هنوز نیامده‌اند و بالفعل هستند هم عدالت داشته باشیم. حتی عدالت ما در مورد مردگان یا حیوانات هم در بحث شرایط عدالت‌ورزی مطرح می‌شود.

موضوع دیگر اینکه اگر عدالت این است که باید حق هر فردی را بپردازیم، حق هر فرد چه میزان است؟ آیا تعیین حق به قراردادها مربوط می‌شود؟ آیا وقتی من پا به عرصه وجود می‌گذارم به شکل طبیعی از جامعه، خانواده و نهادها حقوقی طلب دارم یا همه این حق‌ها براساس قراردادها به من واگذار می‌شود؟دیگر اینکه حقوق را چطور باید تعیین کرد؟ آیا تلازمی بین حق و تکلیف وجود دارد یا همچنان این مساله مورد پرسش است؟ مثل اینکه هر انسانی حق دارد که دوستش بدارند اما اینکه فرد از همه انتظار داشته باشد که براساس این حق او را دوست داشته باشند آیا درست است یا خیر؟

رابطه میان عدالت و برابری نیز از دیگر مباحثی است که در این میان مطرح می‌شود. رواشناسان حقوقی گفته‌اند که کودکان عدالت را با مفهوم تساوی می‌فهمند. اما در سنین بعدی می‌فهمد که عدالت تنها به مفهوم تساوی نیست و معناهای دیگری هم از عدالت متصور می‌شود و مثلا در کنار مفهوم تساوی، عقلانیت و مطلوبیت عدالت هم مطرح می‌شود. عقلانیت رفتاری یعنی اینکه هزینه رفتار من بیشتر از سود آن نباشد و براین اساس گفته می‌شود که عقلانیت عدالت در چیست. اینکه چه سودی عاید فرد می‌شود که در برابر آن هزینه کند و نهایتا هم اینکه چه عقلانیتی در عادلانه زیستن موردنظر است.
بحث دیگر اینکه مطلوبیت به چه چیزی است. آیا مطلوبیت عدالت به خاطر آثار و نتایجی است که در بلندمدت دارد؟ نتایج اجتماعی دارد یا نتایج فردی؟

بحث بعدی، بحث تعارض عدالت و آزادی است. شکی نیست که اندیشمندان درباره اینکه اولویت با کدامیک از این دو گزینه است بارها مباحث چالش‌برانگیزی انجام داده اند. اگر بخواهیم عادلانه برخورد کنیم باید جلوی برخی آزادی‌ها را بگیریم تا جامعه‌مان نام عادلانه به خود بگیرد و به عکس اگر بخواهیم آزادانه عمل کنیم در برخی محورها دیگر نمی‌توان عدالت ورزید.

لیبرال‌ها بر این باورند که اگر تعارضی پیش آمد باید جانب آزادی را گرفت. و سوسیالیت‌ها می‌گویند باید جانب عدالت را گرفت.جامعه‌ای که صددرصد می‌خواهد عادلانه باشد باید کمی جلوی آزادی را بگیرد و به عکس. آیزایابرلین اثبات کرد که آزادی و عدالت همیشه با هم وفاق و آشتی ندارند. مساله اینکه در تعارض میان عدالت و آزادی باید جانب کدام را و به چه میزان بگیریم، نیز بحث دیگری است.

سوال دیگری که باز مطرح می‌شود این است که برای اخلاقی بودن، عدالت شرط لازم است. در این‌باره آرا متفاوتی از سوی اندیشمندان مطرح می‌شود. افرادی هم بوده‌اند که عدالت را لازم می‌دانند اما آن را کافی نمی‌دانند. آنها بر این باورند که چیزی به نام فوق عدالت هم وجود دارد، از جمله مفاهیمی مانند احسان وشفقت که از مفهوم صرف عدالت بالاتر است و مراتب پیشرفته‌تری از اخلاقی زیستن را شامل می‌شود.
آیا برای اینکه جامعه‌ای سعادتمند شود، صرفا شرط عادلانه بودن کافی است. آیا در این جامعه اینکه همه چیز برمدار عدالت باشد کافی هست یا کافی نیست.

بحث آخر هم این است که در عدالت همیشه دو چیز باید با هم تناسب داشته باشد تناسب جرم و جریمه و چه کسی می‌فهمد که میان این دو باید چگونه تناسب ایجاد کند.اختیارات و مسوولیت‌ها نیز بحث دیگری است که در موضوع عدالت مطرح می‌شود. کسی که رئیس‌جمهور یک جامعه است چه اختیارات و مسوولیت‌هایی دارد. اینکه تمام مقدرات مملکت را به دست یک نفر بسپاریم و هیچ مسوولیتی در برابر این اختیار برای فرد قائل نشویم، امر پسندیده‌ای نیست. عقل و شعور حکم می‌کند که متناسب با اختیار باید از او به همان میزان مسوولیت بخواهیم.از کجا بفهمیم که اگر به من مسوولیتی می‌دهید، اختیار چه میزان است و اینکه در این‌باره باید اندیشه شود و مقیاسی در نظر گرفته شود همه از سوالات و پرسش‌هایی است که پیرامون مفهوم عدالت شکل می‌گیرد.

* سخنرانی مصطفی ملکیان به نقل از روزنامه اعتماد ملی به تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۸۸، صفحه ۱۳.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx