فلسفه؛ بازنگری فهم عرفی (گزارشی از رأی مور در باب ماهیت فلسفه)

چکیده: آنچه در پی می‏آید،  گزارش استاد مصطفی ملکیان از رأی جرج ادوارد مور[۲] فیلسوف معروف انگلیسی (۱۸۷۳-۱۹۵۸)، در باب ماهیّت فلسفه است. این گزارش، عمدتاً، مبتنی است بر فصل اول کتاب وی: Some Main Problems of Philosophy (= پاره‏ای از مسائل عمده فلسفه) با عنوان What is Philosophy? (= فلسفه چیست؟). فلسفه مور، که گاهی با عنوان «واقعگرایی موافق…

چکیده: آنچه در پی می‏آید،  گزارش استاد مصطفی ملکیان از رأی جرج ادوارد مور[۲] فیلسوف معروف انگلیسی (۱۸۷۳-۱۹۵۸)، در باب ماهیّت فلسفه است. این گزارش، عمدتاً، مبتنی است بر فصل اول کتاب وی: Some Main Problems of Philosophy (= پاره‏ای از مسائل عمده فلسفه) با عنوان What is Philosophy? (= فلسفه چیست؟).
فلسفه مور، که گاهی با عنوان «واقعگرایی موافق فهم عرفی» وصف می‏شود، بر دو نکته عمده استوار است: یکی اینکه ایدآلیزم نادرست و ارکان نظریه رئالیزم فلسفی قابل دفاع است، چرا که تحلیل فعل دانستن هم مستلزم یک فعل ذهنی و نفسانی است و هم مستلزم یک متعلَّق علم که مستقل از آن فعل است؛ و دیگر اینکه آدمی از بسیاری از حقایق آگاه است که نمی‏تواند از آنها «تحلیل صحیح» ارائه کند؛ آدمی حتی نمی‏تواند از شیوه ارائه «تحلیل صحیح» نیز تحلیل صحیحی ارائه کند.

۱. تعیین ماهیّت فلسفه چیزی نیست جز تعیین اینکه فیلسوفان دائماً اشتغال به بحث از چه نوع مسائلی دارند و دست اندرکار پاسخیابی به چه نوع مسائلی‏اند. اما این کار آسانی نیست، زیرا مسائلی که فیلسوفان، در واقع و عملاً، از آنها بحث کرده‏اند و کوشیده‏اند تا بدانها پاسخ دهند چنان متکثّر و متنوّعند که هم توصیف کلّی‏ای از فلسفه که همه این مسائل در تحت آن اندراج یابند بسیار دشواریاب است و هم تنظیم درست این مسائل، در ربط و نسبت با یکدیگر، به غایت مشکل است. بنابراین، به ارائه اجمالی انواع عمده مسائل فلسفی و تذکار پاره‏ای از مهمّترین ارتباطات موجود میان این مسائل اکتفاء می‏شود.

۱ـ ۱. مهمّترین و جالبترین کاری که فیلسوفان در صدد به انجام رساندنش بوده‏اند و نخستین و مهمّترین مسأله فلسفه ارائه توصیفی کلّی از کلّ عالَم است. این توصیف کلّی عبارت است از ذکر همه مهمّترین انواع چیزهایی که علم داریم که در عالَم وجود دارند، بررسیِ میزانِ احتمالِ وجودِ انواعِ مهمّ چیزهایی که به وجود داشتن‏شان در عالم مطلقاً علم نداریم، و نیز بررسی مهمّترین انواع ارتباطاتی که این انواع مختلف چیزها با یکدیگر دارند. ارائه توصیفی کلّی از عالم اختصاص به فلسفه دارد؛ یعنی، غیر از فلسفه، هیچ علم دیگری نیست که بگوید: فلان و بهمان انواع چیزها یگانه انواعی‏اند که در عالَم وجود دارند یا ما از وجود داشتنشان باخبریم. دقیقاً مراد از توصیف کلّی کلّ عالم چیست؟ برای ایضاح مراد، باید به مفهومِ «فهم عرفی» بپردازیم.

۲ـ ۱. آراء و نظرات خاصّی درباره ماهیّت عالَم وجود دارند که تقریباً هر کسی به آنها قائل است. این آراء و نظراتِ موردِ اعتقاد عمومِ آدمیان را «آراء و نظرات ناشی از فهم عرفی» (یا، اختصاراً «فهم عرفی») می‏نامیم. نمی‏توان گفت که فهم عرفی آراء و نظراتی درباره کلّ عالم دارد: احتمالاً، هیچ یک از آراء و نظرات ناشی از فهم عرفی به کلّ عالم راجع نمی‏شود. اما فهم عرفی آراء و نظرات بسیار مشخّصی دارد بدین مضمون که پاره‏‏ای از انواع چیزها یقیناً در عالم وجود دارند. نیز آراء و نظراتی دارد در باب پاره‏ای از انحای ارتباطاتی که این انواعِ چیزهایِ موجود با یکدیگر دارند. بهتر آن است که کار با توصیف آراء و نظرات فهم عرفی آغاز شود، زیرا حیرت‏انگیزترین و دلاویزترین جنبه آراء و نظرات بسیاری از فیلسوفان نحوه فرارَوی آنان از فهم عرفی یا مخالفت قاطع آنان با فهم عرفی است. بسیاری از فیلسوفان مدّعیند که می‏دانند که در عالم بسیاری از انواع مهمّ چیزها وجود دارند که فهم عرفی مدّعی علم به آنها نیست، و نیز چیزهایی که فهم عرفی به وجود آنها بیشترین اطمینان را دارد در عالم وجود ندارند (یا، لااقلّ، اگر وجود هم دارند ما به وجودشان علم نداریم). بنابراین، بهترین راه فهم توصیفات فلسفی مختلف از عالم این است که میزان اختلاف آنها را با فهم عرفی بفهمیم؛ یعنی دریابیم که این توصیفات، در پاره‏ای از مواضع، تا چه حدّ از فهم عرفی فرا می‏روند و، در مواضع دیگر، با چه درجه از قاطعیّت با فهم عرفی مخالفت می‏کنند.

۳ـ ۱. پاره‏ای از مهمترین آراء و نظرات فهم عرفی، یعنی مهمّترین چیزهایی که همه ما به طور مشترک در باب عالَم صادق می‏انگاریم و مطمئنّیم که به صدقشان در باب عالم علم داریم، عبارتند از:
۱ـ ۳ـ ۱. در عالّم، تعداد عظیمی از اشیاء مادّی، از انواع مختلف، وجود دارند: مثلاً، بر روی زمین، علاوه بر بدنهای خود ما، بدنهای میلیاردها انسان دیگر، اجسام میلیاردها حیوان دیگر، میلیاردها گیاه، تعداد بسیار بیشتری از جمادات و نیز تعداد فراوانی از مصنوعات بشری وجود دارند. علاوه بر همه این اشیاء مادّی‏ای که بر روی زمین وجود دارند، خودِ زمین، ماه، خورشید، سایر ثوابت و سیّارات، و … نیز اشیاء مادّی موجودند.

۲ـ ۳ـ ۱. در عالَم، پدیدارهای پرشمار خاصّی وجود دارند که با اشیاء مادّی تفاوت فاحش دارند: ما انسانها، علاوه بر بدن، ذهن نیز داریم؛ یعنی افعال ذهنی یا افعال آگاهانه خاصّی انجام می‏دهیم: دیدن، شنیدن، لمس کردن، به یاد آوردن، تخیّل کردن، اندیشیدن، باور کردن، خواستن، دوست داشتن، دوست نداشتن، اراده کردن، مهرورزیدن، خشمگین شدن، ترسیدن، و … همه این افعال، افعال ذهنی ــ افعال ذهن، افعال آگاهی ــ اند؛ بدین معنا که هرگاه یکی از آنها را انجام دهیم از چیزی آگاهی داریم. ما این قبیل کارها را انجام می‏دهیم و این کارها با اشیاء مادّی تفاوت فاحش دارند: شنیدن، خود، شی‏ای مادّی نیست، هر چه قدر ارتباطش با اشیاء مادّی خاصّی وثیق باشد. ما فقط وقتی که در خواب بدون رؤیا به سر می‏بریم این قبیل کارها را انجام نمی‏دهیم. بنابراین، در هر لحظه، در عالم میلیاردها فعل آگاهانه به توسّط میلیاردها انسان مختلف و احیاناً انواع بسیاری از حیوانات، در حال انجام گرفتن‏ است.

۳ـ ۳ـ ۱. هر یک از اشیاء مادّی، بلا استثناء،‌در هر لحظه خاصّی، در جایی، در چیزی که ما آن را فضا می‏نامیم، قرار دارد. مراد از اینکه همه اشیاء مادّی در فضا واقعند، لااقلّ، دو مطلب است:
۱ـ ۳ـ ۳ـ ۱. یکی اینکه: هر یک از اشیاء مادّی، در هر لحظه، فاصله مشخصی با همه اشیاء مادّی دیگر دارد. ممکن است اندازه‏گیری همه این فاصله‏ها، یا حتّی اندازه‏گیری کاملاً دقیق هر یک از آنها، عملاً محال باشد؛ اما همه آنها را نظراً می‏توان اندازه گرفت.

۲ـ ۳ـ ۳ـ ۱. دیگر اینکه: هر یک از اشیاء مادّی، از همه اشیاء مادّی دیگر، در یک مجموعه‏ای کاملاً مشخّص از جهات فاصله دارد. اینکه این مجموعه مشخّص از جهات چیست به آسانی قابل توضیح است: از مرکز یک کره به هر یک از نقاط واقع بر سطح آن کره خطّ مستقیمی می‏توان رسم کرد. هر یک از این خطوط مستقیم از مرکز به جهت دیگری می‏رود و مطلقاً هیچ جهتی وجود ندارد که در آن جهت بتوان از مرکز کره در یک خطّ مستقیم حرکت کرد، بدون اینکه در امتداد یکی از این خطوط مستقیم باشد؛ یعنی اگر کسی اصلاً بخواهد در یک خطّ مستقیم از مرکز یک کره حرکت کند باید به سوی یکی از نقاط واقع بر سطح آن کره برود؛ و مراد از مجموعه‏ای کاملاً مشخّص از جهات همین است، یعنی: همه جهتهای ممکنی که در آن جهتها می‏توان در یک خطّ مستقیم از هر نقطه خاصّی حرکت کرد مجموعه کاملاً مشخّصی را می‏سازند. پس مطلب دوم این است که اگر هر نقطه‏ای را که بر هر یک از اشیاء مادّی واقع است در نظر بگیریم، همه نقاط دیگر بر یکی از این مجموعه مشخّص از خطوط مستقیم واقعند. اگر همه خطوط مستقیمی را که از هر نقطه به همه نقاط مختلف واقع بر سطح کره محیط بر آن نقطه امتداد دارند در نظر بگیریم، هر شیء مادّی در عالَم، بدون استثناء، در هر لحظه، بر یکی از این خطوط مستقیم واقع خواهد بود؛ یعنی آن شیء مادّی در امتداد یکی از این خطوط فاصله‏ای با آن نقطه خواهد داشت. هیچ موضع دیگری در فضا وجود ندارد که شیء مادّی‏ای بتواند اشغال کند؛ این خطوط مستقیم از هر موضعی از فضا گذر خواهند کرد، به طوری که اگر شی‏ای در فضا واقع باشد لامحاله بر روی یکی از آنها قرار دارد.

تا کنون، دیدیم که فهم عرفی معتقد است که، در عالم، لااقلّ دو نوع چیز مختلف وجود دارند: اشیاء مادّی و افعال ذهنی یا آگاهانه. اما فهم عرفی آراء و نظرات بسیار مشخّصی نیز در باب نحوه ارتباط این دو نوع چیز با هم دارد که عبارتند از:

۴ـ ۳ـ ۱. افعال آگاهانه، به نحوی کاملاً مشخّص، به پاره‏ای از اشیاء مادّی وابستگی خاصّی دارند و به پاره‏ای دیگر از اشیاء مادّی این وابستگی را ندارند. از سویی، افعال آگاهانه ما

ــ یعنی همه افعالی که ما تا زنده‏ایم انجام می‏دهیم ــ به بدنهای ما وابسته‏اند، بدین معنا که اوّلاً، در هر لحظه، در همان مکانهایی رخ می‏دهند که بدنهای ما، در آن لحظه، در آنها واقعند. وقتی که ما از جایی به جایی دیگر می‏رویم ذهن و افعال آگاهانه ما نیز نقل مکان می‏کنند. ما در این باره که افعال آگاهانه دقیقاً در کجای بدنمان رخ می‏دهند رأی خاصّ و مشخّصی نداریم. نمی‏توانیم بگوییم که آیا همه آنها دقیقاً در یک نقطه از بدنمان رخ می‏دهند یا هر یک از آنها در نقطه‏ای خاصّ رخ می‏دهد. و نمی‏توانیم نقطه خاصّی را به عنوان یگانه محلّ وقوع فعل آگاهانه خاصّی تعیین کنیم. اما به قطع و یقین معتقدیم که همه افعال آگاهانه، ما در جا یا جاهایی از بدنهایمان رخ می‏دهند و اذهان ما، هر جا بدنهایمان می‏روند، با ما می‏آیند.

وابستگی افعال آگاهانه ما به بدنهایمان معنای دومی نیز دارد و آن اینکه بسیاری از افعال آگاهانه متوقّف بر دگرگونیهایی‏اند که در بدنهای ما روی می‏دهند. مثلاً، من فقط وقتی می‏بینم که دگرگونیهای خاصّی در چشمانم روی دهند و، احتمالاً،‌فقط وقتی می‏اندیشم که دگرگونیهای خاصّی در مغزم روی دهند.
اما، از سوی دیگر، هیچ فعل آگاهانه‏ای به اکثریّت عظیمی از اشیاء مادّی وابستگی ندارد. افعال آگاهانه به بدنهای زنده انسانها و‌، احتمالاً، بسیاری از حیوانات وابستگی دارند، اما میزها و صندلی‏ها و خانه‏ها و کوهها و سنگها و زمین و ماه و خورشید و ستارگان هیچ فعل ذهنی‏ای انجام نمی‏دهند یا ، به تعبیر دیگر، آگاه نیستند. از میان تعداد عظیم اشیاء مادّی عالم به تعداد نسبتاً معدودی از آنها افعال آگاهانه نسبت داده می‏شود.

۵ـ ۳ـ ۱. ما، در زمانهای خاصّی، به اشیاء مادّی خاصّی آگاهی داریم، مثلاً آنها را می‏بینیم یا لمس می‏کنیم یا به آنها می‏اندیشیم. اما این اشیاء مادّی حتّی وقتی که ما به آنها آگاهی نداریم می‏توانند استمرار وجود داشته باشند و استمرار وجود دارند. اشیاء مادّی، به این معنا، از آگاهی ما به آنها استقلال کامل دارند، یعنی سِنخِشان چنان است که وقتی که ما به آنها آگاهی نداریم، درست به اندازه وقتی که به آنها آگاهیم، از وجود بهره‏ورند. خلاصه آنکه مادّه مستقل است از آگاهی ما به آن. و، در هر لحظه، تعداد اشیاء مادّی‏ای که مورد آگاهی نیستند بسی بیشتر است از تعداد اشیاء مادّی موردِ آگاهی.

ضمناً، سه شرطِ لازمِ (و البتّه، نه کافی) مادّی بودن، تا همین جا، معلوم شد: همه اشیاء مادّی: الف. سنخی کاملاً متفاوت با سنخ افعال آگاهانه دارند؛ ب. در هر زمان معیّنی، در جایی از فضا واقعند؛ و ج. از سنخی‏اند که وقتی که به آنها آگاهی نداریم، درست به اندازه وقتی که به آنها آگاهیم، وجود دارند. این سه ویژگی از مهمّترین ویژگیهای اشیاء مادّی‏اند و هیچ چیزی، مادام که این هر سه ویژگی‏ را نداشته باشد، نمی‏تواند «شیء مادّی» نام گیرد.

۶ـ ۳ـ ۱. احتمالاً زمانی بوده است که در آن زمان هیچ فعل آگاهانه‏ای به هیچ شیء مادّی‏ای بر روی زمین وابسته و منسوب نبوده است؛ یعنی موجود زنده و، در نتیجه، موجود آگاهی بر روی زمین وجود نداشته است. و در خصوص بدن انسان و آگاهی انسانی، این امر نه فقط محتمل بلکه یقینی و قطعی است. زمان نسبتاً محدودی ـ اگرچه شاید چند میلیون سال ـ بیش نمی‏گذرد از وقتی که انسان، بر روی زمین، پدید آمده است. نیز ممکن است، در آینده، زمانی بیاید که در آن زمان موجود زنده و آگاهی بر روی زمین وجود نداشته باشد.

سه نکته را نباید انکار کرد: یکی اینکه، حتی وقتی که هیچ آگاهی‏ای بر روی زمین وجود نداشته است، ممکن است در جای دیگری از عالم، بر روی سیّارات دیگری، موجودات آگاهی وجود داشته بوده‏اند. دیگر اینکه، ممکن است هم اکنون نیز موجودات آگاهی در جا یا جاهای دیگری از عالم وجود داشته باشند. و سوم اینکه، وقتی که (احتمالاً) آگاهی بر روی زمین یکسره نابود شود باز ممکن است بر روی سیّارات دیگری آگاهی وجود داشته باشد. اما به این نکته هم باید قائل بود که ممکن است دورانهای طولانی‏ای در تاریخ عالم مادّه وجود داشته بوده‏اند، یا در آینده وجود یابند، که در آنها هیچ آگاهی‏ای به هیچ جسمی وابسته و منسوب نبوده است و یا نباشد ـ یعنی هیچ فعل آگاهانه‏ای انجام نمی‏گرفته است یا نخواهد گرفت. دو رأی و نظر دیگر فهم عرفی در باب عالم نیز عبارتند از:
۷ـ ۳ـ ۱. همه اشیاء مادّی و همه افعال آگاهانه ما آدمیان و سایر حیوانات روی زمین در زمان واقعند، و، به تعبیر دقیقتر، یا در گذشته در زمان واقع بوده‏اند یا اکنون در زمان واقعند یا در آینده در زمان واقع خواهند بود یا هر سه (یعنی هم در گذشته در زمان واقع بوده‏اند و هم اکنون در زمان واقعند و هم در آینده در زمان واقع خواهند بود). هیچ یک از اشیاء مادّی موجود در مکان و هیچ یک از افعال آگاهانه ما را نمی‏توان اصلا‏ً موجود دانست، مگر اینکه در زمانی که در آن زمان ما به وجود آن قائلیم وجود داشته باشد. سایر اشیاء مادّی و افعال آگاهانه را فقط می‏توانیم بگوییم که در گذشته وجود داشته‏اند یا در آینده وجود خواهند داشت، امّا نمی‏توانیم بگوییم که اکنون وجود دارند.
پس، مراد از در زمان واقع بودن همه اشیاء مادّی و همه افعال آگاهانه این است که هر یک از اینها یا در گذشته وجود داشته است یا اکنون وجود دارد یا در آینده وجود خواهد داشت یا هم در گذشته وجود داشته است و هم اکنون وجود دارد و هم در آینده وجود خواهد داشت؛ و این قول که چیزی وجود داشت، غیر از این قول است که چیزی وجود دارد، و این هر دو غیر از این قولند که چیزی وجود خواهد داشت؛ و هر یک از این سه قول مختلف درباره پاره‏ای از چیزها صادق است.
۸ ـ ۳ـ ۱. همه‌آراء و نظراتی را که تحت عنوان «آراء و نظرات فهم عرفی» آوردیم واقعاً می‏دانیم، نه اینکه صِرفاً به آنها باور داریم. نیز تفاصیل بسیار عدیده‏ای درباره اشیاء مادّی و افعال آگاهانه خاصّ، گذشته،‌حال و آینده، می‏دانیم. بیشترین چیزهایی که می‏دانیم، البته، درباره گذشته‏اند؛ اما درباره حال نیز دانسته‏های فراوان داریم، و درباره آینده هم بسا چیزها می‏دانیم (هر چند احتمالاً دانسته‏های راجع به آینده احتمالی و ظنّی‏اند). در واقع بیشترِ علوم خاصّ را می‏توان به عنوان ساحتهایی تعریف کرد که در آنها دانسته‏هایی تفصیلی در باب اشیاء مادّی‏ای که در جایی از فضا واقع بوده‏اند یا واقعند و در باب افعال آگاهانه انسانها بر روی زمین ارائه می‏شوند؛ و این علوم در ارائه انبوه عظیمی از دانسته‏های واقعی بسیار موفّق بوده‏اند. در مورد همه این علوم، انبوه عظیمی از چیزهایی وجود دارند که اکنون قطعاً واقعیّت تلقّی می‏شوند، و چیزهای فراوانی که سابقاً مورد اعتقاد بوده‏اند امّا اکنون قطعاً خطا تلقّی می‏شوند، و چیزهای فراوان دیگری که اکنون نمی‏دانیم و شاید در آینده نیز هرگز ندانیم. در همه گفت و گوهای متعارف و عادی، در همه مطبوعات، و در همه کتابهای غیر فلسفی، ما مدام فرض را بر این می‏گذاریم که میان آنچه می‏دانیم (= علم)، آنچه به خطا باور داریم (= جهل مرکّب)، و آنچه هنوز در باب آن نادانیم (= جهل بسیط) فرق هست؛ و بخش عظیمی از حقایق درباره اشیاء مادّی و افعال آگاهانه انسانها به طبقه اوّل ــ یعنی طبقه چیزهای مطلقاً معلوم ــ تعلّق دارند.

۴ـ ۱. همه آراء و نظراتی که تحت عنوان «آراء و نظرات فهم عرفی» ذکر شدند، حتّی به صورت مجموعی، توصیف کلّی‏ای از کلّ عالم عرضه نمی‏کنند، به آن معنا که نخستین مسأله فلسفه ارائه توصیف کلّی‏ای از کلّ عالم است. این آراء و نظرات می‏گویند که یقیناً در عالم دسته‏های بزرگی از چیزها وجود دارند و این چیزها به انحاء خاصّی با یکدیگر ارتباط دارند؛ امّا نمی‏گویند که این دسته‏های بزرگ چیزها یگانه دسته‏هایی‏اند که در عالم وجود دارند یا ما می‏دانیم که وجود دارند؛ نمی‏گویند که هر چیزی که ما به وجود داشتنش علم داریم به یکی از این دسته‏ها تعلّق دارد؛ و انکار نمی‏کنند که ممکن است در عالم دسته‏های مهمّی از چیزهایی وجود داشته باشند، یا حتّی ممکن است بدانیم که دسته‏های مهمّی از چیزهایی در عالم وجود دارند، که به هیچ یک از دسته‏های مذکور تعلّق ندارند.

مثلاً، فهم عرفی می‏گوید: در عالم دو دسته چیز وجود دارند: اشیاء مادّی در مکان، و افعال آگاهانه انسانها و حیوانات زنده بر روی زمین. امّا برای اینکه این قول به توصیف کلّی‏ای از کلّ عالم تبدیل شود، یکی از این دو سخن را باید بر آن بیفزاییم: یا باید بگوییم که هر چیزی در عالم به یکی از این دو دسته تعلّق دارد؛ یا باید بگوییم که هر چیزی که ما می‏دانیم که در عالم هست به یکی از این دو دسته تعلّق دارد، هر چند ممکن است در عالم چیزهای دیگری وجود داشته باشند که ما به وجود داشتن‏شان علم نداریم. یعنی یا باید بگوییم که این دو دسته چیز یگانه دسته چیزهای عالم‏اند؛ یا باید بگوییم که این دو دسته یگانه دسته‏هایی‏اند که به وجودشان در عالم علم داریم، امّا ممکن است دسته‏های دیگری هم وجود داشته باشند.

سخن نخست، یعنی اینکه بگوییم که این دو نوع چیز یگانه انواع چیزهای عالمند، واضحترین اشکالش این است که این سخن، با منحصر ساختن افعال آگاهانه به افعال آگاهانه انسانها و حیوانات روی زمین، این امکان را منتفی می‏کند که در سیّارات دیگر موجودات زنده صاحب آگاهی وجود داشته یا وجود دارند، و حال آنکه منتفی دانستن این امکان را تقریباً هر کسی نسنجیده می‏داند. امّا با جرح و تعدیل این سخن نخست، می‏توان به سخنی بسیار موجّه رسید، و آن اینکه در عالم، واقعاَ چیزی وجود ندارد، و هرگز وجود نداشته است، مگر، از سویی، اشیاء مادّی موجود در فضا و، از سوی دیگر، افعال آگاهانه‏ای کمابیش شبیه افعال آگاهانه انسانها و حیوانات، که وابسته به اجسام زنده‏ای‏اند کمابیش مشابه اجسام زنده انسانها و حیوانات.

امّا سخن دوم، یعنی اینکه بگوییم که این دو نوع چیز یگانه انواع چیزهایی‏اند که به وجودشان در عالم علم داریم، امّا ممکن است انواع دیگری نیز وجود داشته باشند که برای ما ناشناخته باشند، از صورت جرح و تعدیل یافته سخن نخست هم موجّه‏تر است و بسیاری از مردم، اعمّ از فیلسوف و غیر فیلسوف، بدان قائلند.
کسانی که قائل شده‏اند که در عالم اشیاء مادّی موجود در فضا و افعال آگاهانه وجود دارند و وجود داشته‏اند نمی‏توانند انکار کنند که یقیناً، در عالم، لااقلّ دو چیز دیگر نیز وجود دارند: خود مکان و خود زمان.بر اساس این قول، باید پذیرفت که خود مکان و زمان واقعاً وجود دارند، یعنی چیزی‏اند. به همین نحو، ممکن است در عالم انواع چیزهای دیگری، علاوه بر مکان و زمان، نیز بر ما شناخته شوند که نه شیء مادّی باشند و نه فعل آگاهانه، و یکی از اهداف فلسفه شناساندن چنین چیزهایی است. فیلسوفانی که چنان سخن گفته‏اند که گویی اشیاء مادّی و افعال آگاهانه یگانه انواع چیزهایی‏اند که ما به وجود داشتن‏شان در عالم علم داریم واقعاً نمی‏خواسته‏اند که وجود چیزهای دیگر را انکار کنند، بلکه مرادشان این بوده است که اشیاء مادّی و افعال آگاهانه یگانه انواع چیزهای شناخته شده‏ای‏اند که، به معنای خاصّی، جوهریاند؛ به معنای خاصّی که به آن معنا خود مکان و زمان جوهری نیستند، و این قول که قول صحیحی نیز هست، نه وجود چیزهایی را که برای ما ناشناخته‏ مانده‏اند منتفی می‏کند و نه وجود انواع چیزهای غیر جوهری، مثل زمان و مکان، را.

۵ـ ۱. بنابراین، یکی از راههای رسیدن به توصیفی کلّی از کلّ جهان این است که به آرا‌ء و نظرات فهم عرفی چیزهایی نسبتاً ساده، از همان نوع که گفته شد، بیفزاییم. اما بسیاری از فیلسوفان اساساً با فهم عرفی، به یکی از سه روش، مخالفت ورزیده‏اند و آن را غیر صحیح دانسته‏اند: یا گفته‏اند که در عالم، علاوه بر انواع چیزهایی که فهم عرفی به وجود آنها قائل است، انواع بسیار مهمّ جوهری دیگری نیز یقیناً وجود دارند؛ یا گفته‏اند که پارهýای از انواع چیزهایی که فهم عرفی به وجود آنها قائل است وجود ندارند یا اگر هم وجود دارند ما به وجودشان علم نداریم؛ و یا هر دو گفته را جمع کرده‏اند و هم بر فهم عرفی چیزهایی افزوده‏اند و هم با آن مخالفت کرده‏اند.

۱ـ ۵ـ ۱. نمونه‏هایی از نظراتی که چیزی بسیار مهمّ به فهم عرفی می‏افزایند ولی با فهم عرفی مخالفت نمی‏کنند عبارتند از:
۱ـ ۱ـ ۵ـ ۱. این نظر که یقیناً در عالم خدایی وجود دارد؛ افزون بر اشیاء مادّی و افعال آگاهانه، یک ذهن الاهی و افعال آگاهانه این ذهن نیز وجود دارد.
۲ـ ۱ـ ۵ـ ۱. این نظر که حیات آتی‏ای نیز وجود دارد؛ یعنی علاوه بر افعال آگاهانه‏ای که به بدنهای ما در طول حیاتشان بر روی زمین وابسته‏اند، اذهان ما، پس از مرگ بدنهایمان نیز، به انجام افعال آگاهانه ادامه می‏دهند، به افعال آگاهانه‏ای که به هیچ بدن زنده‏ای بر روی زمین وابستگی ندارند. اگر واقعاً در عالم، در همین لحظه، علاوه بر افعال آگاهانه وابسته به بدنهای زنده انسانها و حیوانات روی زمین، افعال آگاهانه دیگری نیز در جریان باشند که به توسّط اذهان انسانهایی انجام می‏گیرند که بدنهایشان دیری است که مرده‏اند، در این صورت، یقیناً عالم بسیار متفاوت خواهد بود با عالمی که در آن فعل آگاهانه اختصاص به بدنهای زنده انسانها و حیوانات روی زمین دارد.

۳ـ ۱ـ ۵ـ ۱. این نظر که یقیناً در عالم، علاوه بر اشیاء مادّی و افعال آگاهانه، چیزی دیگر نیز هست که جوهری است امّا ما از ماهیت و حقیقت آن بی‏خبریم ــ چیزی ناشناخته یا ناشناختنی. البته، تفاوت فاحشی هست میان این سخن که ممکن است، در عالم، چیزی از نوع دیگر وجود داشته باشد، امّا ما نمی‏دانیم که چنین چیزی وجود دارد یا نه، و این نظر که یقیناً، در عالم، یک نوع چیز مهم دیگری وجود دارد، اگرچه ما ماهیّت و حقیقت آن را نمی‏دانیم. سخن اوّل همان است که قبلاً (در ۴ ـ ۱) به عنوان سخنی که چندان از فهم عرفی فراتر نمی‏رود، بدان اشارت رفت؛ و نظر دوم همین نظری است که در این بند مورد اشاره است و تا حدّ عظیمی از فهم عرفی فراتر است و قول کسانی است که به لاادریان (Agnostics) معروفند.

۲ـ ۵ـ ۱. نُمونه‏هایی از نظراتی که با فهم عرفی مخالفت می‏ورزند و چیزی بر آن نمی‏افزایند، بلکه، در واقع، چیزی از آن می‏کاهند (نظرات شکّاکانه)، عبارتند از:
۱ـ ۲ـ ۵ـ ۱. این نظر که ما نمی‏دانیم که آیا در عالم اصلاً شیء مادّی‏ای وجود دارد یا نه. ممکن است شیء مادّی‏ای وجود داشته باشد؛ اما هیچ کسی نمی‏داند که چنین چیزی وجود دارد یا نه. این نظر منکر این است که ما بتوانیم، جز اذهان دیگر و افعال آگاهانه آن اذهان، به وجود اشیائی علم پیدا کنیم که وقتی که از آنها آگاهی نداریم همچنان به وجودشان ادامه دهند.
۲ـ ۲ـ ۵ـ ۱. این نظر که ما نمی‏توانیم حتّی به وجود اذهان یا افعال آگاهانه‏ای، غیر از ذهن یا افعال آگاهانه شخص خود، علم پیدا کنیم. یگانه نوعِ جوهری‏ای که هر انسانی می‏تواند به وجود آن در عالم علم پیدا کند فقط افعال آگاهانه خود اوست، لاغیر. ممکن است، در عالم، اذهانی دیگر و حتّی اشیاء مادّی نیز وجود داشته باشند، امّا، اگر هم وجود داشته باشند، ما نمی‏توانیم به وجود آنها علم پیدا کنیم.

این نظر، به صورتی که ذکر شد، البتّه منطقی نیست؛ زیرا فیلسوفی که به آن قائل است، از سویی، قاطعاً اظهار می‏دارد که هیچ انسانی نمی‏تواند به وجود هیچ ذهن دیگری علم پیدا کند و، از سوی دیگر، باز قاطعانه اظهار می‏کند که انسانهای دیگری، علاوه بر خود او، وجود دارند که، مثل خود او، نمی‏توانند به وجود کس دیگری علم پیدا کنند. برای اینکه این نظر صورت منطقی‏ای بیابد، فیلسوف قائل به آن باید، به جای اینکه بگوید که هیچ انسانی به وجود ذهن دیگری علم ندارد، بگوید که: من شخصاً به وجود ذهن دیگری علم ندارم.
دو نظر شکّاکانه‏ای که بدانها اشارت رفت فقط حاکی از این‏ است که پاره‏ای از چیزهایی را که فهم عرفی می‏گوید که ما می‏دانیم، در واقع، نمی‏دانیم؛ امّا هیچ یک این دو منکر این نیست که آن چیزهایی که فهم عرفی می‏گوید که یقیناً در عالم وجود دارند وجود داشته باشند؛ فقط می‏گوید که ما، به هیچ نحو، نمی‏دانیم که آن چیزها وجود دارند یا ندارند، و حال آنکه فهم عرفی قائل است که ما می‏دانیم که وجود دارند.

۳ـ ۵ـ ۱. نُمونه‏هایی از نظراتی که هم با فهم عرفی مخالفت می‏کنند و هم چیزی بر آن می‏افزایند، یعنی هم انکار می‏کنند که در عالم پاره‏ای از چیزهایی که فهم عرفی می‏گوید که یقیناً وجود دارند وجود داشته باشند و هم قاطعانه می‏گویند که در عالم انواعی از چیزها وجود دارند که فهم عرفی مدّعی علم به وجود آنها نیست، عبارتند از: الف. نُمونه‏هایی که مخالفتشان با فهم عرفی صِرفاً این است که قاطعانه وجود فضا و اشیاء مادّی را منکرند؛ و ب. نمونه‏هایی که قاطعانه وجود بسیاری چیزهای دیگر را هم منکرند.

۱ـ ۳ـ ۵ـ ۱. برای ایضاح نظراتی که صِرفاً با انکار وجود فضا و اشیاء مادّی با فهم عرفی مخالفت می‏ورزند، باید به چیزی که می‏توان آن را «نُمود‏های اشیاء مادّی» نامید، توجّه کرد. همه ما می‏دانیم که اگر به یک برج از فاصله یک کیلومتری نگاه کنیم آن برج نُمودی خواهد داشت متفاوت با نمودی که اگر از فاصله صد متری به آن نگاه کنیم، دارد. در حالت اوّل، هم کوچکتر به نظر می‏رسد و هم بسیاری از جزئیّات و ریزه‏کاریهای آن را، که در حالت دوم می‏بینیم، نمی‏بینیم. این نُمودهای مختلفی که شیء مادّی واحد از فاصله‏ها و نظرگاههای متفاوت عرضه می‏دارد، یقیناً، در عالم وجود دارند. درباره این نمودهای اشیاء مادّی دو نظر وجود دارند که فهم عرفی میان آنها ترجیحی قائل نیست و، بنابراین، می‏توان به هریک از آنها قائل بود و، در عین حال، با فهم عرفی نیز سازگاری کامل داشت: نظر اوّل این است که لااقلّ پاره‏ای از این نُمودها واقعاً از اجزاء سطوح اشیائی‏اند که نُمودهای مذکور نُمود آن اشیائند، یعنی لااقلّ پاره‏ای از این نُمودها واقعاً در فضا واقعند و حتّی وقتی که ما انسانها از آنها هیچ آگاهی‏ای نداریم باز واقعاً وجودشان استمرار خواهد داشت. و نظر دوم اینکه هیچ یک از این نُمودها در فضا واقع نیست و همه این نُمودها فقط تا زمانی وجود دارند که بر کسی جلوه می‏کنند و آن کس آنها را ادراک می‏کند. فهم عرفی با هیچ یک از این دو نظر مخالفت ندارد. تنها چیزی که فهم عرفی بر آن تأکید بلیغ دارد این است که این نُمودها نُمودهای اشیاء مادّی‏اند، یعنی نُمودهای اشیائی‏اند که خود آن اشیاء هم وقتی که از آنها آگاه نیستیم نیز وجود دارند و هم در فضا واقعند.

فیلسوفانی که، در این بند، در مقام نقل نظرات آنانیم ابتدائاً نظر دوم را پذیرفته‏اند، یعنی این نظر را که نمودها فقط تا زمانی وجود دارند که شخصی که آنها بر او جلوه می‏کنند آنها را ادراک کند و نمودها در فضا واقع نیستند، و سپس افزوده‏اند که این نُمودها نُمودهای اشیاء مادّی نیستند، چرا که اصلاً شیء مادّی‏ای وجود ندارد که نُمودها نُمودهای او باشند. این نظرات به دو دسته قابل تقسیمند:
۱ـ ۱ـ ۳ـ ۵ـ ۱. نظر اسقف جرج برکلی (Bishop George Berkeley) دالّ بر اینکه نُمودها، در واقع، نمودهای هیچ چیز نیستند، بلکه خودشان اشیاء مادّی‏اند یا، به تعبیر دقیقتر، مراد ما از «اشیاء مادّی» چیزی جز همینها نیست. خود برکلی می‏گوید که وی منکر وجود مادّه نیست، بلکه فقط توضیح می‏دهد که مادّه چیست. امّا حقّ این است که وی منکر وجود مادّه است؛ زیرا معتقد است که نُمودها جز در لحظه‏ای که ما آنها را ادراک می‏کنیم وجود ندارند، و هر چیزی که چنین باشد یقیناً نمی‏تواند شیء مادّی تلقّی شود. مراد ما از «شیء مادّی»، یقیناً، چیزی است که حتّی وقتی که ما از آن آگاه نیستیم وجودش استمرار داشته باشد. وانگهی، او معتقد است که همه نُمودها در فضای واحدی قرار ندارند و، مثلاً، نمودی که بر من جلوه می‏کند نسبت به نُمودی که بر شما جلوه می‏کند دارای فاصله و جهت نیست، و حال آنکه، چنان که (در ۳ـ ۳ـ ۱) گفته شد، نباید چیزی را که، در فضا، نسبت به همه اشیاء مادّی دیگر دارای فاصله و جهت نیست شیء مادّی بنامیم. پس، برکلی منکر وجود مادّه است و وجه مخالفتش با فهم عرفی هم همین است. و اما وجه افزودنش بر فهم عرفی این است که به وجود خدایی قائل است که مجموعه‏ای از نُمودها بر او جلوه‏گر می‏شوند، دقیقاً شبیه همه‌نمودهایی که بر ما جلوه می‏کنند.
۲ـ ۱ـ ۳ـ ۵ـ ۱. نظر بسیار رایجتری دالّ بر اینکه چیزهایی که آنها را (در ۱ـ ۱ـ ۳ـ ۵ـ ۱) «نُمودهای اشیاء مادی» نامیدیم، در واقع، نمودهای چیزی هستند، امّا، به خلاف فهم عرفی، نُمودهای اشیاء مادّی نیستند، بلکه نُمودهای اذهان یا موجودات آگاهند. این نظر، با انکار وجود اشیاء مادّی، با فهم عرفی می‏ستیزد و،‌با قائل شدن به وجود تعداد عظیمی از اذهان، غیر از اذهان انسانها و حیوانات، بر فهم عرفی چیزی می‏افزاید. نیز تأکید می‏کند که این اذهان در فضا قرار ندارند، یعنی نسبت به هم دارای فاصله و جهت نیستند، بلکه، در واقع، در ناکجا قرار دارند.

۲ـ ۳ـ ۵ـ ۱. و امّا نظراتی که با فهم عرفی فقط با انکار وجود فضا و اشیاء مادّی مخالفت نمی‏ورزند، بلکه قاطعانه وجود زمان و افعال آگاهانه خود ما را نیز انکار می‏کنند؛ آنچه این نظرات اظهار می‏دارند این است که همه این چهار نوع چیز، یعنی اشیاء مادّی، فضا، افعال آگاهانه خود ما، و زمان، نُمودند، نمودِ چیزی دیگر، و آن چیز دیگر یک چیز واحد است یا مجموعه‏ای از چیزها ولی، در هر حال، نه یک شیء مادی است، نه یکی از افعال آگاهانه خود ما، و نه در فضا واقع است، نه در زمان.
امّا این اظهاریّه ایهام دارد و، بسته به اینکه مراد واقعی و جدّی اظهارکنندگان چه باشد، این قبیل نظرات را می‏توان سازگار یا ناسازگار با فهم عرفی تلقّی کرد.
اگر مراد از «نُمود» نامیدن اشیاء مادّی، فضا، افعال آگاهانه، و زمان این باشد که این نمودها دقیقاً همان قدر واقعیّت دارند که اشیائی که اینها نمود آنهایند واقعیت دارند و در عالم، علاوه بر اینها، چیز دیگری وجود دارد که اینها با آن همان ربط و نسبتی را دارند که نُمود یک برج با برج واقعی دارد، در این صورت، این نظرات فقط چیزی بر فهم عرفی می‏افزایند ولی با آن نمی‏ستیزند، چرا که صِرفاً می‏گویند که،‌علاوه بر چیزهایی که فهم عرفی به وجود آنها قائل است، چیز دیگری نیز در کنار آنها یا در وَرای آنها وجود دارد.

و امّا اگر مراد از «نُمود» نامیدن اشیاء مادّی، فضا، افعال آگاهانه، و زمان این باشد که اینها، به معنایی که فهم عرفی آنها را واقعی می‏داند، اصلاً واقعی نیستند و، به آن معنا، فقط چیز دیگری که ورای اینهاست و اینها نُمودهای آنند واقعی است، یعنی اینها اصلاً در عالم وجود ندارند، در این صورت، این نظرات با فهم عرفی می‏ستیزند. با مثالی می‏توان این مراد دوم را ایضاح کرد. شک نیست که ستاره قطبی، وقتی به آن می‏نگریم، بسیار کوچکتر از ماه جلوه می‏کند. پس، می‏توانیم بگوییم که آنچه می‏نُماید ــ یعنی نُمود ــ عبارت است از: اینکه ستاره قطبی کوچکتر از ماه است. اما «اینکه ستاره قطبی کوچکتر از ماه است» در عالم وجود ندارد، یعنی در عالم ستاره قطبی کوچکتر از ماه نیست. بنابراین، آنچه می‏نُماید که در عالم وجود دارد صرفاً یک چیز موهوم و خیالی است. به عبارت دیگر، آنچه می‏نُماید نیست یا آنچه ظهور دارد واقعیّت ندارد. به این معنا، کسانی که مراد واقعی و جدّی‏شان همین امر دوم است معتقدند که مادّه، فضا، افعال آگاهانه، و زمان واقعیّت ندارند، بلکه فقط ظهور دارند، و این چیزی جز مخالفت با فهم عرفی نیست. و امّا چیزی که این کسان به فهم عرفی می‏افزایند یا، به تعبیر دقیقتر، چیزی که اینان به جای موجودات مورد اعتقاد فهم عرفی می‏نشانند، چیز واحدی نیست: بعضی به مجموعه‏ای از اذهان مختلف قائل شده‏اند؛ بعضی به یک ذهن واحد؛ و بعضی به چیزی که، به یک معنا، ذهنی یا روحانی است امّا نمی‏توان گفت که دقیقاً یک ذهن واحد یا مجموعه‏ای از اذهان کثیره است.

۶ـ ۱. آنچه در بند ۵ ـ ۱ گفته شد پاره‏ای از نظراتی است که در باب حقیقت عالم، من حیث‏المجموع، گفته شده‏اند. این نظرات مراد از نخستین مسأله فلسفه ــ یعنی توصیف کلّی از کلّ عالم ــ را روشن ساختند. هر جوابی به این مسأله باید یکی از این سه سخن را بگوید: یا باید بگوید که چند طبقه عظیم از چیزها یگانه انواع چیزهای موجود در عالمند، یعنی هر چیزی در عالم به یکی از این طبقات تعلّق دارد، یا باید بگوید که همه چیزهای عالم از یک نوعند، یا باید بگوید که هر چیزی که ما به وجود داشتنش در عالم علم داریم به یکی از چند طبقه یا به یک طبقه واحد تعلّق دارد؛ و اگر به وجود چند طبقه مختلف از اشیاء قائل است، باید شمّه‏ای نیز در باب ربط و نسبت این طبقات با یکدیگر بگوید.

۷ـ ۱. این بود نخستین و جالبترین مسأله فلسفه. اما مسائل عدیده دیگری نیز وجود دارند که می‏توان آنها را مسائل مربوط به این مسأله اصلی تعریف کرد.
۱ـ ۷ـ ۱. فیلسوفان به این قناعت نورزیده‏اند که صرفاً آرائشان را در باب آنچه در عالم هست یا نیست در باب آنچه می‏دانیم یا نمی‏دانیم که در عالم هست بیان کنند، بلکه کوشیده‏اند تا صدق آرائشان را نیز اثبات کنند. و بدین طریق، مسائل فرعی عدیده‏ای رُخ نموده‏اند. برای اثبات صدق هر یک از نظرات مذکور در ۵ ـ ۱، هم باید آن نظر را اثبات کرد و هم باید همه نظرات رقیب آن را نفی کرد. و برای اثبات اینکه یک نظر خاصّ در باب عالم صحیح است باید، درباره هر یک از چیزهایی که ادّعای وجودشان شده است، ثابت کرد که یا آن چیز وجود دارد یا وجود ندارد یا نمی‏دانیم که وجود دارد یا نه.

۲ـ ۷ـ ۱. تعریفِ واضحترِ تفاوتِ میان این انواع گونه‏گون چیزها، مثلاً تفاوت میان شیء مادّی و فعل آگاهانه یا تفاوت میان مادّه و ذهن، یا تفاوت میان خدا و انسان، نیز مسائل فرعی‏ای پدید می‏آوَرَد. جوابگویی به این مسائل مربوط به تعریف، به هیچ وجه، چنان که می‏نُماید، آسان نیست. این مسائل مسائل لفظی و اختلاف‏نظر در خصوص آنها نزاع لفظی نیز نیست. تعریف موجَّه از انواع چیزهایی که یک فیلسوف به وجود آنها قائل است بر وضوح نظر آن فیلسوف می‏افزاید. از این گذشته، وقتی که فیلسوف می‏کوشد تا، مثلاً، مراد خود را از «شیء مادّی» تعریف کند درمی‏یابد که چندین خاصّه مختلف وجود دارند که یک شیء مادّی ممکن است داشته باشد ولی هرگز قبلاً به ذهن او خطور نکرده‏اند؛ و کوشش در جهت تعریف ممکن است به این نتیجه بینجامد که همه طبقات چیزها پاره‏ای خاصّه‏ها را دارند و پاره‏ای دیگر را ندارند که اگر فیلسوف صِرفاً به بیان وجود اشیاء مادّی در عالم اکتفاء می‏کرد و در باب مراد خود از «اشیاء مادّی»‌تحقیق نمی‏کرد هرگز آن خاصّه‏ها به ذهنش خطور نمی‏کردند.

پس، می‏توان گفت که طبقه عظیمی از مسائل فلسفی عرفی عبارتند: از الف. بحث در این باب که طبقات عظیم چیزهایی که ذکرشان رفت، مثل مادّه، اذهان، فضا، زمان، خدا، و زندگی پس از مرگ، وجود دارند یا نه یا در باب وجود و عدمشان جاهلیم. و ب. کوشش برای تعریف این طبقات و بررسی نحوه ارتباط آنها با یکدیگر. همه این مسائل (مذکور در ۱ـ ۷ـ ۱ و ۲ـ ۷ـ ۱) را می‏توان متعلّق به بخشی از فلسفه که «مابعدالطبیعه» نام دارد، دانست.
۸ ـ ۱. امّا مسائل دیگری نیز هستند که به بخشهای دیگر فلسفه (غیر از ما بعدالطّبیعه) تعلّق دارند امّا باز هم ارتباط روشنی با نخستین مسأله عمده فلسفه ــ در باب توصیف کلّی عالم ــ دارند.

یکی از طبیعی‏ترین پرسشهایی که از کسی که در باب عالم واقع سخنی می‏گوید که ما به آن شکّ داریم می‏توانیم بپرسیم این است: «از کجا می‏دانی؟» و اگر آن کس به این پرسش پاسخی دهد که از آن پاسخ معلوم شود که وی سخن مذکور را به یکی از شیوه‏های ممکن کسب معرفت واقعی (در مقابل عقیده صِرف) نیاموخته است نتیجه خواهیم گرفت که وی، در واقع، به واقعیّتی که ادّعا می‏کند علم ندارد. به عبارت دیگر، ما، در زندگی متعارف همواره این فرض را داریم که فقط تعداد محدودی از شیوه‏ها وجود دارند که با آنها کسب معرفت واقعی به انواع خاصّی از واقعیّتها ممکن است و اگر کسی در باب عالم واقع رأیی اظهار کند که با استفاده از هیچ یک از آن شیوه‏ها به دست نیاورده است، در این صورت، در واقع، به واقعیّت ادّعایی‏اش علم ندارد. فیلسوفان می‏کوشند تا طبقه‏بندی مُستَوفایی از همه انواع مختلف شیوه‏هایِ ممکنِ علم پیدا کردن به امور عرضه کنند و، سپس، نتیجه می‏گیرند که چون پاره‏ای از آراء فیلسوفان دیگر یا پاره‏ای از مَعتقداتِ سابقِ خودشان با استفاده از هیچ یک از آن شیوه‏ها معلوم نشده‏اند، پس، اصلاً، آن آراء و معتقدات از مقوله معلومات نیستند.

از این رو، بخش عظیمی از فلسفه عبارت است از: الف. کوشش برای طبقه‏بندی کامل همه شیوه‏های مختلف حصول علم، و ب. کوشش در جهتِ توصیفِ دقیقِ شیوه‏های خاصِّ علم پیدا کردن.

پرسشِ «چگونه به چیزی اصلاً علم پیدا می‏کنیم؟»، خود، متضمّن سه نوع سؤال مختلف است:
۱)علم چه سنخ موجودی است؟ وقتی که ما به چیزی علم پیدا می‏کنیم چه نوع فرایندی در ذهن ما رخ می‏دهد؟ رویدادی که به آن «دانستن» (یا: «علم پیدا کردن») می‏گوییم چه رویدادی است؟ این سؤال مشترک میان دو قلمرو فلسفه و روانشناسی است. فیلسوفان کوشیده‏اند تا انواع مختلف چیزهایی را که، وقتی ما به چیزهای مختلفی علم پیدا می‏کنیم، در اذهان ما روی می‏دهند تشخیص دهند و اگر آن انواعِ مختلفِ حالاتِ ذهنی وجه اشتراکی دارند آن وجه اشتراک را مشخّص کنند.
۲) مراد از این گفته که قضیّه‏ای صادق است چیست؟ از آنجا که نمی‏گوییم که به قضیّه‏ای علم داریم مگر اینکه مرادمان این باشد که آن قضیّه صادق است، در این سؤال که علم چیست این سؤال مندرج است که مراد از صدق یک قضیّه چیست؛ و این سؤال اخیر به منطق، به وسیعترین معنای این کلمه، تعلّق دارد؛ و منطق، یا لااقلّ بخشهایی از آن، بخشی از فلسفه محسوب می‏شود.

چه دلیلی برای فلان باور داریم؟ یا،‌به عبارت دیگر، چه چیز دیگری می‏دانیم که ثابت می‏کند که این باور صادق است؟ به همین جهت، فیلسوفان به مسائلی از این قبیل پرداخته‏اند که: چه شیوه‏های مختلفی برای اثبات صدق یک قضیّه وجود دارند؟ انواع مختلف ادلّه‏ای که برای باور به یک قضیّه ادلّه‏ای موجَّه می‏توانند بود کدامند؟ این قبیل مسائل نیز به حوزه منطق متعلّقند.

۹ ـ ۱. فلسفه بخش دیگری نیز دارد که «فلسفه اخلاق» نام می‏گیرد. ما،‌در زندگی عادی، مدام سؤالاتی از این قبیل طرح می‏کنیم که: آیا به بارآوردن فلان نتیجه چیز خوبی است یا چیز بدی؟ آیا انجام دادن فلان کار درست است یا نادرست؟ کاری که فلسفه اخلاق درصدد به انجام رساندن آن است طبقه‏بندی همه انواع مختلف چیزهایی است که خوب یا بد، و درست یا نادرستند، به طوری که بتواند بگوید: هیچ چیز نمی‏تواند خوب باشد مگر اینکه چند خصیصه یا یکی از چند خصیصه را داشته باشد؛ و هیچ چیز نمی‏تواند بد باشد مگر اینکه چند خاصّه یا یکی از چند خاصّه را داشته باشد؛ و به همین قیاس، در باب درست و نادرست. این مسائل مربوط به فلسفه اخلاق از دو جهت ارتباط بسیار مهمّی با توصیف کلّی جهان دارند:

یقیناً، یکی از مهمّترین واقعیّات عالم این است که در آن تفکیک خوب از بد و درست از نادرست انجام می‏گیرد. و بسیاری را عقیده بر این است که از این واقعیّت که این تفکیکها وجود دارند استنتاجات دیگری در باب آنچه در عالم هست می‏توان کرد.

از طریق جمع و تلفیق نتایجی که فلسفه اخلاق، در باب آنچه خوب یا بد است، می‏گیرد با نتیجه‏گیریهای مابعدالطّبیعه در باب اینکه چه انواع چیزهایی در عالم وجود دارند، می‏توانیم به این پرسش پاسخ دهیم که: آیا عالم، من حیث‏المجموع، خوب است یا بد؟ و آیا عالم،‌در قیاس با آنچه می‏توانست باشد، چه قدر خوب یا بد است؟

۲. در مقام بررسی رأی مور در باب ماهیّت فلسفه، ذکر چند نکته لازم به نظر می‏رسد:

۱ـ ۲. خواه فلسفه را سعی نظری در جهت ارائه یک نظرگاه سامانمند و تامّ و جامع نسبت به کلّ عالم واقع بدانیم، و خواه آن را کوشش برای توصیف طبیعت نهایی و واقعی عالم واقع بدانیم، و خواه آن را سعی در جهت تعیین حدود و گستره علم بشری: سرچشمه حقیقت، اعتبار، و ارزش آن تلقّی کنیم، و خواه آن را تحقیق نقّادانه در باب پیش‏فرضها و دعاوی حوزه‏های گوناگون معرفتی قلمداد کنیم، و خواه آن را علم به جهات یا علل زیربنایی موجودات، به صورتی که بر ما جلوه می‏کنند، یا علم به جهاتی که سبب شده‏اند که یک چیز همان که هست باشد تعریف کنیم، به هر تقدیر، می‏توان با مُور همداستان شد و پذیرفت که فلسفه همواره ناظر به فهم عرفی است و اختلاف فلسفه‏های گوناگون بر حسب میزان دوری یا نزدیکی‏شان نسبت به فهم عرفی قابل اندازه‏گیری است.

۲ـ ۲. در عین حال، مور، در مقام فهرست کردن پاره‏ای از مهمّترین آراء و نظرات فهم عرفی، به ذکر آراء و نظرات وجودشناختی فهم عرفی اکتفاء کرده و از ذکر آراء‌و نظرات معرفتشناختی، ارزش شناختی، و وظیفه‏شناختی فهم عرفی غفلت یا تغافل ورزیده است.
۳ـ ۲. و به همان جهت مذکور در بند ۲ـ ۲، مور، وقتی درصدد عرضه مهمّترین مسائل بخشهای مختلف فلسفه برمی‏آید هم به تکلّف می‏افتد و هم پاره‏ای از مهمّترین بخشهای فلسفه را، از جمله معرفتشناسی (که بخش بسیار کوچکی از مباحث آن را ذیل منطق مندرج کرده است)، فلسفه منطق (که یک مبحث آن را ذیل منطق گنجانده است)، فلسفه زبان، فلسفه ذهن (که باز بخش بسیار کوچکی از مباحث آن را تحت عنوان «مابعدالطبیعه» اندراج داده است)، فلسفه حقوق، و فلسفه هنر را، از قلم می‏اندازد. (ضمناً مُور در گنجاندن معرفتشناسی در ذیل منطق از رواقیان و اپیکوریان تبعیّت کرده است).
_____________________________________
[۲] . George Edward Moore

نقل از مجله متین شماره ۱۴

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: