منابع حجّیت در دنیای مدرن
اشاره: گفتمان معرفتی، بخشی است که در آن موضوعی را از زاویهای دیگر مینگریم و آن را به چالش و سنجش (نقد) میطلبیم؛ فارغ از درستی یا نادرستی احکامی که دربارهاش صادر میکنیم. حقوق دشت پهناوری است که تنها در کتب قانون و کتابهای درسی خلاصه نشده است. فلسفه حقوق و بنیادهای آن، بسی مهمتر و ضروریتراند. یکی از موضوعاتی که در فلسفه حقوق مطرح میشود، مقوله حجیت (Authority) است و طبعاً مقولهای است فربه و نیازمند مطالعات فراوان؛ با وجود این در همین فرصت کوتاه ـ ولی دشوار ـ با دانشمند گرامی، دکتر ملکیان به گفت و گو نشستیم. مطالعات وسیع استاد ملکیان در حوزه فلسفه، الهیات و معرفتشناسی صورت میگرفته است. لطف بیکرانشان که گفت و گو با ما را پذیرفتند بسی ارزشمند است و … اینک حاصل آن گفت و گو را میخوانید.
+ پرسش کلی ما دربارهی منابع حجّیت (Authority) در نظامهای حقوقی مدرن است. آیا برای ورود به این بحث، به پیش زمینهی خاصی نیاز داریم؟
به نظر میرسد که در وهلهی اول باید سه قلمرو مختلف را از هم تفکیک کرد؛ یک، قلمرو امور واقع (Facts)؛ دو، قلمرو ارزشها (Values)؛ و سه قلمرو تکالیف (Obligations). اینها سه قلمرو متمایز از یکدیگر هستند. هر چند که ممکن است کسانی بر این اعتقاد باشند که برای مثال، تکالیف، قابل ارجاع و تحویل (Reduction) به ارزشها هستند، یا ارزشها قابل ارجاع و تحویل به تکالیف میباشند. حتی کسانی ممکن است قائل باشند به اینکه حاصل ارجاع ارزشها و تکالیف به یکدیگر، مجدداً قابل تحویل به واقعها میتواند باشد. دیدگاههای بسیار عدیدهای در این باب وجود دارد، ولی به هر حال در نگاه نخستین به نظر میآید که این سه قلمرو از یکدیگر جدا هستند. مثلاً اگر من بگویم: ” امروز شنبه است ” و یا بگویم ” امروز جمعه است ” و نیز ” امروز یکشنبه است”، در هر سه حال، من دربارهی ” واقع ” سخن گفتهام. حال در مورد اول صادقانه سخن گفتهام[۱] و در مورد دوم یا سوم کاذبانه سخن گفتهام. گزارش ما از واقعها، چه صادقانه باشد و چه کاذبانه، به هر حال دربارهی ” واقع”ها است. به همین ترتیب وقتی که میگویم ” عسل شیرین است ” ولو اینکه میتوانم بگویم ” عسل تلخ است”، در مورد واقع و Fact صحبت میکنم. اما اگر به جای اینکه بگویم ” عسل شیرین است”، تعبیر ” خوشمزه ” را به کار برده و بگویم ” عسل خوشمزه است”، در اینجا دیگر دربارهی واقعها سخن نمیگویم، بلکه دربارهی ارزشی سخن میگویم. یعنی تلقی خودم را از عسل نشان میدهم، نه خود عسل را. همچنین اگر به جای اینکه بگویم ” امروز شنبه است”، ” امروز روز خوبی است”، در واقع تلقی (Attitude) خودم را نسبت به واقع گزارش بکنم، به حوزهی ارزشها وارد شدهام. قلمرو سومی هم وجود دارد و آن، قلمرو تکالیف است که حسب ظاهر قابل ارجاع به واقعها و ارزشها نیست. اگر بگویم ” باید راست گفت”، یا ” راست گفتن وظیفه انسان است”، و یا ” راست گفتن کار درستی است”؛ در حقیقت دربارهی تکلیفها و وظایف سخن میگویم.
هر کدام از این سه قلمرو، تقسیمات فرعی بسیار مهمی و احتمالاً مناقشهانگیزی دارند. امور واقع از نظر کسانی که در هستی شناسی (Ontology) کار میکنند دارای اقسام مختلفاند. ارزشها از نظر کسانی که در ارزش شناسی (Axiology) کار میکنند همین طور و سرانجام، تکالیف نیز از نظر کسانی که در وظیفه شناسی یا به تعبیر امروزی ” اخلاق” (Ethics) کار میکنند، دارای اقسام مختلفی هستند. در مورد خود این تقسیمها نیز مناقشههایی وجود دارد؛ اینکه چند قسم Fact ، چند قسم Value و چند قسم Obligations داریم. در این خصوص میتوان گفت که شش قسم Fact تقریباً مورد اجماع کسانی است که در هستی شناسی کار میکنند و آنها عبارتند از: یکی ” جوهر مادی ” مثل آب، سنگ، خرگوش و … که از دیدگاه فیلسوفان قدیم این جواهر مادی (Material Substances) به عنوان Fact شناخته میشدند. غیر از اینها، چیزهای دیگری به عنوان ” خاصهها ” (Poperties) قابل اجماعاند؛ مثل سرخی یک گل سرخ یا طول یک بنا. مورد سومی که مورد اجماع است، ” نِسَب ” (Reelections) هستند، مثل بزرگتر بودن فیل از فنجان که نسبتی است میان X و Y . همچنین مسنتر بودن هر پدری نسبت به فرزند خودش. مورد چهارم ” مجموعهها ” (Sets) هستند که به عنوان امر واقع مورد اجماع است، مثل مجموعهی شیمیدانهای ایرانی مسلمان. پنجمین مورد، ” رویدادها ” (Events) هستند؛ مانند رویداد انقلاب، رویداد جنگ، رویداد فلان نهضت علمی. ششمین موردی هم که جزو امور واقع محسوب میشوند ” فرآیندها ” (Processes) هستند؛ مانند فرآیند نومید شدن، فرآیند خسته شدن، فرآیند فقیر شدن و به طور کلی اموری که در یک آن رخ نمیدهند. البته امور دیگری هم هست که در مورد اینکه Fact به حساب میآیند یا نه، بحث و اختلاف نظر وجود دارد؛ مثلاً آیا اعداد هم Fact به حساب میآیند؟ ولی به هر حال شش مورد یاد شده، مورد اجماع هستی شناسان قرار گرفته و از مقولهی واقعیتها به شمار میروند.
در باب اینکه ارزشها چند تا است، اختلاف وجود دارد. آنها که مورد اجماعاند، به قرار زیر هستند. یک دسته ارزشهای اخلاقی مثل خوب، بد، فضیلت و رذیلت. دستهی دوم ارزشهای حقوقی، مانند اینکه ” فلان کار جرم است ” (جرم یک مفهوم ارزشی حقوقی است). دستهی سوم ارزشهای زیبایی شناختیاند، مثل زشت، زیبا، باشکوه، دل گرفته، با روح و … دستهی چهارم، ارزشهای دینی و مذهبی- به نظر عدهای – میتوانند باشند؛ مثل واجب، محرم، مستحب، مکروه، مباح، نجس، پاک، حلال و حرام. البته ارزشهای دیگری هم محل گفتوگو هست. مثلاً آیا ما ارزشهای اقتصادی هم داریم؟ یک وقت من میگویم که «قیمت این صندلی پنج هزار تومان است»، یک وقت میگویم «این صندلی گران است». «گران» یا «ارزان» یک مفهوم ارزشی اقتصادی است. همینطور است کهنه و نو.
مفاهیم ارزشی معرفت شناختی، مفاهیم ارزشی منطقی، … اینها هم دستهبندیهایی است که دامنهی وسیعی دارد و من نمیتوانم وارد بحثاش بشوم.
به همین ترتیب در باب تکالیف هم، تکالیف عدیدهای داریم. برخی گفتهاند، به دو قسم قابل تقسیم است؛ تکالیف اخلاقی و تکالیف حقوقی. بعضی دیگر تکالیف را از حیث دیگری تقسیم کردهاند؛ به لحاظ اینکه این تکلیف ما را در ارتباط با چه موضوعی داریم و آنگاه گفتهاند که تکالیف چهار قسماند: یکی تکالیفی که انسان در ارتباط با خدا دارد، دوم تکالیفی که در ارتباط با خودش دارد، سوم در ارتباط با انسانهای دیگر و چهارم، تکالیفی که انسان در ارتباط با طبیعت دارد.
حال اگر سخن از حجیت و آتوریته است، باید در باب امور واقع، بحثی را دنبال کرد، در باب ارزشها بحثی دیگر و در خصوص تکالیف نیز بحث سومی پیش میآید. هر چند که نمیشود یک پاسخ سر بسته داد ولی اجمالاً میتوان اشاره کرد. در خصوص Factها به نظر میآید که معرفتشناسان و اپیستمولوژیستها بر شش آتورریته اجماع حاصل کردهاند. اینکه چه چیزی امر هست یا نیست، کار هستیشناسی است، اما اینکه آتوریته در شناخت امور واقع چیست، وارد قلمرو معرفت شناسی میشویم. معمولاً گفته شده است که «حس» یا همان چیزی که قدما به آن «حس ظاهر» میگفتند، در شناخت واقعیتها آتوریته به حساب میآید. همچنین است دروننگری یا «حس باطن»، «حافظه»، «شهود» (البته شهود عقلی و دکارتی و نه آن شهودی که مورد نظر عرفا است)، «گواهی» (شهادت) و «استدلال عقلی». این شش مورد در شناخت واقعیتها آتوریته (حجّت) به حساب میآیند.
بدین معنی که اگر من ادعا کردم که واقعیتی وجود دارد و شما دلیل آن را جویا شدید، در صورتی که من بتوانم یکی از دلایل خود را، یکی از این شش مورد قرار بدهم، سخن من موجه است. اما وقتی که سخن دربارهی ارزشها است، به نظر میآید در دنیای مدرن بیشترین آتوریته را برای «شهود فردی» قائلاند. وقتی که وارد قلمرو تکالیف میشویم. نیز منابع آتوریتهدار به اقسام مختلف تقسیم میشوند. یکی از این منابع، همان «عرف» افراد و شهروندان یک جامعه است. دومی، «قانون مدون» است و سومی «آن چیزی که حاصل گفتوگو باشد» یا به تعبیر شما، «عقل جمعی»؛ فرآوردهی فرآیند طولانی گفتوگو را عقل جمعی نام نهادهاند. اینها نیز در حوزهی تکالیف حجیت دارند.
+ اگر بحثمان را به «حقوق» معطوف کنیم، حجیت با چه اموری است؟
چون حقوق در زبان فارسی هم در برابر Law و هم در برابر به کار میرود، ما باید در مباحث حقوقی دقت کنیم که مراد ما از حقوق، کدام یک از این دو تا است. آیا مراد ما از حقوق، جمع «حق» است؟ مثل حق آزادی بیان، حق آزادی دین، حق آزادی اجتماعات … که مجموعهی حقوق (Rights) را شکل میدهند. یا مراد ما از حقوق Law است؟ وقتی که شما علم حقوق میخوانید، در واقع Law را محل بحث قرار میدهید. به نظر من باید بین این دو تفکیک صورت بگیرد.
نکتهی بعدی که میخواهم عرض بکنم این است که شما برای اینکه در حقوق به هر دو معنا اظهار نظر بکنید، اول باید به لحاظ فلسفی بدانید که حقوق از کدام مقوله (Factها، یا Valueها و یا Obligationها) است. اول باید ببینیم، چه سنخ چیزی است. به نظر من این خیلی برای کسانی که میخواهند در فلسفهی حقوق کار کنند، مهم است. به نظرم شما بحث جالب و پیچیدهای را مطرح کردید. این بحث از سویی به هستیشناسی، از سوی دیگر به معرفتشناسی، بخشی به ارزششناسی و بخش دیگر به وظیفهشناسی یا اخلاق مرتبط میشود. در چهار حوزه باید سخن گفت تا پاسخ این سوال را یافت!
این را هم بگویم که وقتی این مسائل را پشت سر نهادید، میتوانید بگویید که «امروزه آتوریته در حقوق چیست؟» نه در دنیای سنتی و قدیم و نه احتمالاً در دنیای پست مدرن آینده.
با توجه به صحبتهای جنابعالی باید عرض کنم که به نظر بنده، حقوق از جمله اموری است که با بایدها و نبایدها و به عبارتی بهتر با «هنجارها» ارتباط دارد و از این رو دانشی Normative و هنجاری است. در واقع حقوق از بعد کارکردیاش و از آن جهت که Law تلقی میشود، با هستها سر و کار ندارد. شاید بتوان گفت که Rights با «هست»ها و امور واقع سر و کار دارند. غرض اینکه اگر بخواهم به پرسش شما پاسخی بدهم، خواهم گفت که حقوق به معنای Law در حوزهی ارزشها و تکالیف میتواند جای بگیرد، اما حقوق در معنای Rights در حوزهی امور واقع قرار دارد.
من در مورد قسمت اول سخن شما موافقم. یعنی قبول دارم که Law در حوزهی Normative قرار میگیرد و البته بخشی از امور هنجاری که به تکلیف مربوط میشوند و نه به ارزش صرف. اما بخش دوم صحبتتان، به نظرم جای تأمل دارد. به نظر من در باب اینکه آیا حقوق به معنای Rights از امور واقع یا امور ارزشی و یا حتی تکلیفی قلمداد میشود یا نه، دیدگاههای مختلفی وجود دارد و با قطع و یقین نمیتوان گفت که اینها صرفاً از مقولهی امور واقعاند. یک دیدگاه موافق شماست، ولی دیدگاههای مخالف هم وجود دارد.
+ بسیار خوب، حال میتوانیم بگوییم که روی سخن ما با حقوق به معنای Law است و پرسش ما در باب حجیت، به این حوزه مرتبط است. به علاوه اینکه شما فرمودید ما باید این مقوله را در دنیای مدرن بررسی بکنیم ولی همانطور که میدانید آبشخور نظام حقوقی ما، یک نظام حقوقی سنتی است که از قواعد دینی و اصول فقهی اسلام تغذیه میشود. این نظام حقوقی سنتی، حجیتاش بر مبنای یک رشته اعتقادات و حیانی استوار است؛ منابع ماوراءالطبیعی و مافوق بشری. در حالی که نظامهای حقوقی مدرن، مبانی حجیتشان، استدلال عقلی و دیگر مواردی است که پیشتر به طور کامل شما به آنها اشاره کردید که به نظر من هم اینها به مفهومی به نام «انسان» (Human) باز میگردد. حال اجازه بدهید پرسش را اینگونه مطرح سازم که آیا این منابع و مبانی سنتی میتوانند در نظامهای حقوقی مدرن، حجیت و آتوریته داشته باشند؟ اگر آری چگونه و اگر نه، باز چگونه؟
بله. الان سوالتان خیلی واضحتر و متمایزتر شد. میتوانم به این سوال به این صورت جواب بدهم که بشر در دوران سنتی هنوز در اوضاع و احوالی به سر میبرد که ما مجموعاً از آن اوضاع و احوال به اوضاع و احوال پیشامدرن تعبیر میکنیم. در آن دوران به نظر میآید که منابع حقوقی به صورت جدی سه چیز بوده است: یکی، هر امر غیر متعارفی که در میان ما انسانها به صورت کلی وجود ندارد ولی به اعتقاد انسان سنتی در انسانهای خاصی وجود داشته است. حال یا مثل اسلام و یهودیت تعبیر بکنید به وحی و خواه مثل مسیحیت از آن تعبیر شود به انکشاف الهی و یا مثل یونان و روم قدیم پیش از مسیحیت تعبیر کنید به هتوف غیبی، (هاتف غیبی بر کاهن یا کاهنهای چیزهایی ابلاغ میکرد) و یا در ادیان شرقی مثل آئین بودا، تائو، هندو و شینتو، نوعی کشف شهود عرفانی و تجربهی عرفانی قلمداد کنید. ولی سرانجام همهی این پدیدهها در یک وجه به گمان من مشترکاند و آن وجهی است که در اختیار همهی ما آدمیان نیست. این قبیل فرآیندهایی که در اختیار همهی ما آدمیان نیستند – چه به یک نام بخوانیم و چه بیش از یک نام – به هر حال فرآوردههای این فرآیندها، یکی از آتوریتههای حقوق به حساب میآمد و از این لحاظ، کتب مقدس ادیان و مذاهب، آتوریتههای بسیار بزرگی برای حقوق بودند.
منبع دومی که به نظر من در انسان سنتی وجود داشت، نوعی «تغلب» یعنی قهر و غلبه کردن و اینکه «الحق لمن غلب» بود. هر کس که غالب میشد، سخناش تبدیل به قانون میشد. بنابر این «یاسا»ی چنگیزی را میبینیم که چنگیز از آن رو که چنگیز است و فاتح، توانسته یاسا داشته باشد و اگر همین چنگیز غلبه نکرده بود، یاسایی در کار نبود.
و اما یک وجه سوم و یک آتوریته سوم هم وجود دارد و آن هم «عرف» و عادات (زیسته) خود مردم است؛ چیزی که از آن به Commone Sense تعبیر میشود. پس فهم متعارف مردم هم یک منبع حقوقی به حساب میآمد. اگر دقت کنیم، در مورد اول از این سه مورد، نوعی کاریزما نیز همیشه در کار هست. یعنی کسی که به او وحی میشود، کسی که کاهن است، کاهنه است و هتوف غیبی به او الهام میشود، طبعاً یک شخصیت کاریزماتیک هم دارد. بعدها کسانی بودند که این شخصیت کاریزماتیک را داشتند، بدون اینکه آن وحی را داشته باشند و اینها هم در دوران قدیم میتوانستند قانونگذار شوند. پس به این اعتبار، چه بسا به جای سه منبع، میتوان گفت چهار منبع. ولی من این را منبع مستقلی به حساب نمیآورم، به دلیل اینکه به نظرم میآید شخصیتهای کاریزماتیک، صورت دوم و هیات مبدل شخصیتهای اولاند؛ شخصیتهایی که از منابع دیگری دریافتهایی داشتند.
+ ماکس وبر هم چنین دیدگاهی را مطرح میکند.
بله. البته وبر در واقع یک چیز سومی در آن تقسیمبندی سه قسمیاش میگوید که در دوران سنتی وجود نداشت و آن هم نوعی انتخاب بود. بدین معنی که خود ما بگوییم که قانون از چه منشائی ناشی بشود و از چه منشائی ناشی نشود و خود ما قدرت قانونگذاری به کس یا کسانی را بدهیم.
در دوران سنت بدین شکل است … در دوران مدرن، بشر به یک امر فرا زمانی، فرا مکانی و فرا وضع و حالی قائل است به نام «عقل». معنایش این است که ما آدمیان ولو زمانها و مکانهای مختلف همهی چیزمان را عوض میکنیم، ولی عقلمان را عوض نمیکنیم. به این معنا، عقل یک امر Transcendental است. این عقل وجه اشتراک همه انسانها است. به گمان یک متفکر و اندیشمند مدرن، نخستین آتوریته و حجت، همین «عقل» است. مبنای قانونگذاریاش هم عقل است. مورد دوم غیر از عقل، «قرارداد» (Convention) است؛ اگر ما آدمیان بر درستی چیزی نتوانستیم استدلال بکنیم، ولی همهمان اجماع کردیم بر اینکه این امر را درست بدانیم، یعنی همین که اکثریت افراد جامعه اجماع کردند که امری «درست» است، آن امر میتواند صورت قانونی به خود گیرد و مفهوم آن هم این است که مخالف با آن و نقضاش «کیفر» دارد. (ضمانت اجرایی دارد)
سومین چیزی هم که مورد استناد و آتوریته است و میشود در قانون به آن استناد کرد، رویههای سابق است، تا وقتی که رویه جدید و لاحقی نیامده باشد. به عبارت دیگر نوعی «رویه قضایی» که در حقوق قضایی داریم. چیزی که خیلی مهم است، این است که در این تفاوت هر چند اختلافهای جزئی وجود دارد، اما اختلاف درشت این است که جای «وحی» را «عقل» گرفته است و در دوران مدرن، آن امر فرا زمانی، فرا مکانی و فرا وضع و حالی به جای آنکه «وحی» تلقی شود، عقل تلقی میشود. البته وقتی ما به دوران پست مدرن برسیم (فارغ از اینکه بخواهیم پیشبینی کنیم که خواهیم رسید یا نه) این عقل هم جنبه تاریخی خواهد یافت و عقل نیز از دیدگاه یک متفکر پست مدرن یک امر کاملاًتاریخی است و فرا تاریخی نیست. البته ما فعلاً در باب مدرنیته صحبت میکنیم.
+ اکنون پرسش من این است که آیا این «عقل» به آن منبع حیاتی ملتزم است یا نه؟ ما برخی از متکلمین اسلامی را میبینیم که عقل را حجت میدانستند، اما عقل مورد نظرشان، «عقل شرعی» است که کاشف از رأی شارع و اصول دین باشد. در حالی که عقل مورد نظر ما در این بحث، «عقل مدرن» دکارتی و خود بنیاد است که پدیدهها را برای کشف حقیقت میکاود و دغدغه صدق دارد.
به نظرم میآید که تمام جواب سوال شما توقف دارد بر یک نکته و آن اینکه ما به عقل به چشم منبع شناخت نگاه بکنیم یا به چشم ابزار شناخت. این دو با هم فرق میکنند. یک وقت هست که من میگویم تمام حقایق در کتب مقدس دین و مذهب وجود دارد، ولی وقتی میخواهم به کتب مقدس رجوع کنم و از آنها «فهمی» داشته باشم، باید عقلم را به کار بگیرم. اما یک وقت هم میگویم، نه؛ حقیقتی هست که اصلاًدر کتب مقدس نیست و باید به صورت مستقل کشف شود. مثال خیلی ساده بزنم؛ فرض کنید به شما بگویم در عمق هزار متری این زمین، نفت وجود دارد. صرف اینکه در عمق هزار متری اینجا نفت وجود دارد، شما را قادر نمیکند به اینکه نفت را استخراج بکنید. پس باید ابزار و ادواتی پیدا کنید که نفت را از دل زمین بیرون بکشند. اگر دقت کنید، ابزار و ادوات منبع سوخت نیستند و فقط نفت منبع سوخت است ولی برای اینکه منبع سوخت را استخراج بکنیم، راهی نداریم به جز اینکه از ابزاری استفاده کنیم. متکلم قدیم چنین تصوری داشت و معتقد بود کتب مقدس منبع شناخت هستند ولی برای استخراج آموزهها و فرمودههای آن چارهای جز استفاده از عقل نیست. اما ممکن است کسی این نظر را نپذیرد و بگوید که عقل فقط ابزار شناخت حقایق موجود در کتب مقدس نیست و اگر کتاب مقدس هم نباشد، خود عقل یک سلسله حقایق را مستقلاً کشف میکند. در این جا عقل نه تنها ابزار شناخت متون مقدس است، بلکه خود نیز منبع شناخت به شمار میرود.
اگر قدما میگفتند، ما عقل شرعی داریم، مرادشان ابزار شناخت بود، یعنی میگفتند ما برای اینکه حقایق را از دل متون مقدس بیرون بکشیم، باید عقل را به کار ببریم. سخنشان هم قابل قبول است، چون اساساً برای استفاده از کتب مقدس باید از عقل کمک گرفت. اما اگر بخواهند بگویند که عقل شرعی خودش منبع شناخت است، بنده عرض میکنم که نمیشود چیزی جز منبع شناخت باشد، ولی صفت شرعی داشته باشد. اگر عقل بخواهد منبع شناخت باشد، باید کاری به دین نداشته باشد؛ نه اینکه نفی دین بکند، بلکه خود عقل مستقلاًبتواند حقایقی را کشف کند؛ چه آن حقایق در متون مقدس آمده باشد و چه در متون مقدس نیامده باشد. بنابر این من شخصاً اعتقاد دارم که چسباندن صفت شرعی به عقل پارادوکسیکال و غیر قابل دفاع است و بنده اصلاً عقل شرعی و عقل دینی را قبول ندارم.
+ اما به یک روایت، تاریخ بشر پدیدهای است زنجیروار و به هم پیوسته؛ از این رو گذشته انسان متصل به اکنون او و اکنونش نیز متصل به آیندهاش است. به عبارتی سنت، وصل به این جهان نو و مدرن است. شاید نتوان منابعی را که در دوران سنتی برای شناخت استفاده میشد، اکنون به کلی نفی کرد. چون باز هم تناقضی پیش میآید. طبیعی است که همواره انسانهای دینی وجود دارند و ممکن است که قانونگذار یک انسان دینی باشد و در قانونگذاریاش، آن تفکر دینی حاصل از اعتقاد به منابع خاصی را اعمال کند. در اینجا پارادوکس به وجود آمده را چگونه میتوان توجیه کرد؟
به نظرم دو بحث را از هم تفکیک کنیم؛ یک بحث این است که اصلاً انسان مدرن به معنای واقع کلمه «مدرن» میتواند متدین باشد یا نه. بنده شخصاً اعتقادم بر این است که انسان مدرن نمیتواند متدین باشد. انسان مدرن میتواند معنوی باشد، ولی نمیتواند متدین باشد. به همین جهت هم بود که در بعضی جاها گفتهام که «روشنفکری دینی» یک مفهوم پارادوکسیکال است. چون روشنفکر دینی از آن رو که روشنفکر است، میخواهد مدرن باشد، ولی از آن رو که دینی است، میخواهد سنتی هم باشد. بنابر این میخواهد جمع نقیضین بکند. من فعلاً این بحث را بسط نمیدهم و به این نکته میپردازم که چرا مدرن بودن با متدین بودن ناسازگار است. چون قوام مدرنیته به عقلانیت است ولی قوام متدین بودن به تعبد. عقلانیت و عبودیت با هم سازگار نیست. بله، میتوان مدرن بود و معنوی هم بود. حال میپردازیم به اینکه سرانجام به گفته شما، در این سیر متدرجانهای که ما از سنت مدرنیته داریم، نمیتوانیم یک شبه متون مقدس ادیان و مذاهب را کنار بگذاریم. کسی نه میتواند و نه میخواهد چنین کاری کند. این کار باید ذره ذره صورت بگیرد.
+ در آن صورت در اینجا چه باید کرد که ما دستخوش مشکل نشویم؟ از سویی علقههایی به متون مقدس ادیان و مذاهب داریم و از سویی هم ظاهراً مدرن بودن ما اقتضا میکند که فقط براساس منابعی که از آنها یاد شد، قوانین را وضع کنیم.
اینجاست که به نظر میآید آن کارکرد سه گانهای که من در جای دیگری گفتهام، در اینجا باز تکرار کنم. اگر یادتان بیاید، من در کتاب «سنت و سکولاریسم» گفتهام که همه اموری که میخواهند جنبه قانونی پیدا کنند، از سه قسم بیرون نیستند: یا عینی (Objective) بالفعلاند و یا عینی بالقوهاند و یا ذهنی (Subjective)اند. و گفتهام که در هر صورت چه معاملهای باید کرد. به نظر من راه مساله فقط در آنجاست که اجمالاً خدمتتان عرض میکنم.
ببینید. یک وقت داستان، داستان زندگی خصوصی ما آدمیان است. یعنی ساحت فردی زندگی؛ ساحتی که سود و زیان هر کاری که من انجام میدهم، فقط در جیب خودم و از جیب خودم است. در ساحت زندگی خصوصی هر چه که به آن معتقدید، به کار بزنید مشکلی ندارد. ولی اگر بخواهیم آن را تعمیم بدهیم، یعنی صورت «قانون» به آن بدهیم، در اینجاست که باید به این تفکیک توجه کرد. اعتقاد شما یا عینی (Objective) است یا ذهنی (Subjective). به عبارت دیگر، اعتقاد شما یا از مقوله ذوق و سلیقه و پسند و ناپسند و خوشایند و بدآیند است، که به این اعتقاد میگوییم، عقاید. Subjective مثلاً من میگویم: «به نظر من آبی زیباترین رنگ جهان است». شما میگویید که: «نه، به نظر من سبز زیباترین رنگ جهان است». اختلاف من و شما بر سر یک امر Subjective است. چون «زیباترین» یک مفهوم ارزشی است. در اینجا اصلاً نزاع ما فیصلهپذیر نیست. هیچ داوری وجود ندارد که بتواند بگوید ملکیان درست میگوید یا فراست خواه. حتی اگر شخص سومی هم وارد بحث شود، اختلاف بین سه نفر میشود! شخص چهارم هم نمیتواند حل کند، چون اساساً امور Subjective ، نزاع بینشان فیصلهپذیر نیست. بنابر این من معتقدیم در امور ذهنی اصلاًنزاعی در کار نیست. اما یک وقتی هست که سر و کار ما با امور Objective است. مثلاً من میگویم وزن این لیوان صد گرم است، شما میگویید کمتر از صد گرم است و دیگری میگوید وزن آن بیشتر از صد گرم است. این امری نیست که به ذوق و سلیقه ما مربوط شود. از نظر بنده امور عینی یا Objective ها، در بین خودشان به دو قسم تقسیم میشوند:
یک) Objective های بالفعل
دو ) Objective های بالقوه
Objective بالفعل آن امر عینی است که من و شما بر سرش اختلاف داریم، ولی همین اکنون با وضع علوم و معارف بشر، ترازویی هم داریم که بفهمیم حق با شماست یا با من؛ مثلاًدر باب وزن این لیوان. همین طور در باب سمی بودن یک قارچ، بیولوژی و علوم آزمایشگاهی میتواند آن را مشخص کند. به این امور عینی میگویند، امور عینی بالفعل.
اما یک وقت هم ما بر سر یک امر Objective ولی بالقوه اختلاف داریم. مثلاً من میگویم در فلان کهکشان که سیصد میلیارد سال نوری از ما فاصله دارد، اکسیژن وجود دارد ولی شما میگویید وجود ندارد. در اینجا وضع علوم و معارف امروز بشر هنوز در حدی نیست که بتواند بگوید حق با کیست. از طرفی، قضیه به ذوق و سلیقه هم مربوط نمیشود؛ یا اکسیژن وجود دارد و یا وجود ندارد.
حال اگر آن عقیدهای که شما میخواهید صورت قانونی به آن بدهید، یعنی وارد ساحت زندگی جمعی بکنید، اگر Objective بالفعل است، در آن صورت مطلقاً نباید به رای اکثریت اعتنا کرد؛ اصلاً نباید به افکار عمومی رجوع کرد. باید دید واقعاً این سخن درست است یا نه. اگر سنجیدیم و درست بود قانونیاش میکنیم، اگر سنجیدیم و درست نبود، قانونیاش نمیکنیم. هیچ وقت نمیگویند درباره وزن یک صندلی رای بگیریم. اینجا باید از ترازو و متدولوژی استفاده کنیم و بفهمیم که حق با کیست. آن گاه صورت قانونی به آن میدهیم، ولو همه جامعه با آن مخالف باشد.
ولی اگر در جایی با Objective بالقوه و یا با Subjective سر و کار داشتیم (که وصفشان را عرض کردم) چارهای جز این نداریم که به افکار عمومی رجوع کنیم و بگوییم ای مردمی که اگر این قانونی که سودی داشته باشد در جیب شما میرود، شما بگویید که آیا میخواهید این تبدیل به قانون بشود یا نه؟
بنابر این در مورد امور عینی بالفعل، «حقیقت طلبی» اقتضا میکند که به افکار عمومی رجوع نکنیم و در مورد امور ذهنی و یا امور عینی بالقوه، «عدالت طلبی» اقتضا میکند که به افکار عمومی رجوع بکنیم. چون بر مبنای عدالت طلبی اگر ندانیم در خصوص موضوعی حق با شماست یا من، و بی جا بخواهیم شما را بر من رجحان بدهیم، خلاف عدالت عمل کردهایم.
حال به سوال شما میپردازم. میخواهم بگویم آنچه در دوران مدرن کسانی میخواهند از دین و مذهب استخراج کنند و صورت قانونی به آن بدهند، اگر از Objective های بالفعل باشد و درستیاش اثبات شده باشد، حق دارند که صورت قانونی بدهند، اگر نادرستیاش اثبات شد، به هیچ وجه حق ندارند صورت قانونی بدهند. اما اگر جزو Subjective ها یا Objective های بالقوه بود، در آن صورت هم اگر اکثریت مردم جامعه خواستند، صورت قانونی پیدا میکند و اگر نخواستند، صورت قانونی نمییابد. در واقع باید توجه داشته باشیم که اگر صورت قانونی پیدا کرد، نه به این جهت بوده که حکم خداست، بلکه به این جهت بوده که اکثریت مردم موافق بودند با اینکه صورت قانونی پیدا کند. به همین دلیل اگر اکثریت مردم ده سال دیگر نخواستند که آن امر صورت قانونی داشته باشد، از آن روز به بعد صورت قانونی نخواهد داشت. راه حلی که به نظر من میآید …
+ در واقع، منابع دینی با استفاده از راهکارهای سهگانهای که فرمودید و براساس عرف عقلانی، توجیه شده و حجیت مییابند.
بله. همینطور است.
+ پرسش دیگر ما در مورد تجربه مسیحیت و تجربه اسلام بود. سکولاریسم تا حدودی از متن مسیحیت به وجود آمد. نظام حقوقی مدرن هم که ما اکنون از آن سخن میگوییم، در دنیای غرب که تحت سیطره مسیحیت است، شکل گرفته. به نظر شما چرا هنوز از ساختار دینی اسلام، نظام حقوقی مدرن به وجود نیامده است؟
اینکه هنوز به وجود نیامده، دلالت نمیکند که در آینده هم وجود نخواهد داشت. بنابر این کاملاًامکان دارد که در آینده به وجود بیاید. اما نکته این است که اولاً مشکلاتی که قرنها، مسیحیت به دلیل انس زودترش با مدرنیته با آنها سر و کار پیدا کرد و آنها باعث شدهاند که به سکولاریسم کشیده شود، هنوز جهان اسلام با آن مشکلات مدرنیته تا آن حد، مواجه نشده است. تفاوت دوم هم اینکه اسلام اساساً برخلاف مسیحیت، یک فقه قوی دارد. در میان سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت، اولی و سومی فقههای قوی دارند؛ منظورم فقه پر شبکه، پر شاخه و انبوه است. ولی مسیحیت اصلاً فقه قوی ندارد. مسیحیت تمام فقهاش منحصر میشود به شعائر هفتگانه مسیحی. طبعاً شکی نیست که وقتی دینی مثل اسلام و یهودیت، پر شریعت باشد، دیرتر سکولار میشود تا دینی مثل مسیحیت که خیلی کم شریعت است و تفضیل این مطلب را باید به مجال دیگری وا نهاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]. گفتوگو با دکتر ملکیان در روز شنبه ۱۸ مهر برگزار شده است.منبع: نشریهی گفتمان حقوق، شمارهی نخست، مهرماه ۱۳۸۳