هرمنوتیک قرآن و تعارض‌های عقل جدید و وحی

* نخستین پرسش ما از جناب‌عالی این است که چه نیازی به قرآن در عصر کنونی است. گاهی سؤال می‌شود که با توجه به تقاوت شرایط و مقتضیات و ساختار‌ها و بنیانهای زندگی نسبت به عصر نزول، امروز چه نیازی به قرآن داریم؟ آیا رویکرد بازگشت به قرآن، یک مقوله معنی‌دار می‌تواند باشد؟ و ما چه انتظاری از قرآن در…

* نخستین پرسش ما از جناب‌عالی این است که چه نیازی به قرآن در عصر کنونی است. گاهی سؤال می‌شود که با توجه به تقاوت شرایط و مقتضیات و ساختار‌ها و بنیانهای زندگی نسبت به عصر نزول، امروز چه نیازی به قرآن داریم؟ آیا رویکرد بازگشت به قرآن، یک مقوله معنی‌دار می‌تواند باشد؟ و ما چه انتظاری از قرآن در عصر کنونی داریم؟ و آیا اساساً این که «ما چه انتظاری از قرآن داریم» یک سؤال معنی‌داری است؟

بسم الله الرحمن الرحیم … درباره قسمت اخیر سؤالتان عرض می‌کنم که کاملاً به نظر می‌رسد که سؤال ایکس انتظار من از کتاب ایکس حال هر چه باشد و از جمله از کتب دینی و مذهبی و مثلاً قرآن، کاملاً سؤال بجایی است چون کاملاً غیر قابل دفاع است که بگوییم انسانی به کتابی رجوع بکند بدون این که هیچ انتظاری از آن کتاب داشته باشد.  به عبارت دیگر رجوع به هر کتابی اگر بخواهد فعل عاقلانه و حکیمانه‌ای باشد لابد همراه با غرضی است. رجوع به یک کتاب بدون داشتن غرض خاصی خیلی عاقلانه نیست ، طبعاً باید غرضی داشت از رجوع به یک کتاب، و غرض رجوع به هر کتابی به دست آوردن چیزی از آن کتاب است که بدون رجوع به آن کتاب آن چیز به دست نمی‌آید. و همین را ما می‌گوییم انتظاری که ما از هر کتابی داریم. قرآن هم به عنوان یک کتاب، بگذریم از اینکه دینی و مذهبی و وجاهیت دینی و مذهبی خاصی دارد، مثل هر کتاب دیگری می‌تواند انتظاری را ما از این رجوع داشته باشیم اما این که این انتظار که ما از هر کتابی داریم، برآورده می‌شود یا برآورده نمی‌شود اولاً بستگی دارد به شخصی که رجوع می‌کند به کتاب و ثانیاً با تطور اوضاع و احوال و تطور زمان، طبعاً دگرگون هم می‌تواند بشود. اما به هر حال کاملاً انتظار ما از قرآن انتظار معقولی است و این سؤال که انتظار ما از قرآن چیست سؤال محصلّی است. اما درباره اینکه گفتید دگرگونی‌هایی نسبت به عصر نزول بوجود آمده است و آیا معنی دارد قرآن، امروز نیز سخنی برای گفتن داشته باشد، این سؤال به نظر من یک جواب پیشین می‌تواند داشته باشد و یک جواب پسین، جواب پیشین‌اش این است که اگر ما ذاتگرا(essentialist ) باشیم و قایل باشیم که هر نوعی از انواع موجودات جهان یک ذات ثابت لایتغیر دارد و از جمله در مورد انسان هم به این قول قایل باشیم و معتقد باشیم که علی‌رغم تمام تحولات و تطورات و همه سیلانها و دگرگونی‌هایی که عارض بشر و همه ساحتهای وجودیش بوده و در عین حال انسان دارای ذات ثابت لایتغیری است و طبعاً معنایش این است که یک سلسله از عناصر و مؤلفه‌های وجود انسان در تمام این تطورات، معروض هیچ دگرگونی واقع نشدند و همچنان ثابت ماند‌ه‌اند. آن وقت در این صورت کسی می‌تواند ادعا بکند که کتابی می‌تواند پنج هزار سال پیش عرضه شده باشد و برای بشر پنج هزار سال پیش سخنی برای گفتن داشته باشد برای امروز هم سخنی برای گفتن داشته باشد و برای پنج هزار سال بعد هم سخنی برای گفتن هم داشته باشد اما خوب همان طور که معلوم شد این مدعا نیاز به اثبات مقدماتی دارد یکی اینکه اصلاً قایل باشیم به لحاظ منطقی و معرفت شناحتی که ذاتگرایی (essentialism ) دیدگاه قابل دفاعی است یعنی این که هر نوع از انواع موجودات ذات ثابت دارد و مقدمه دوم اینکه ذات ثابت حتماً نیازها و خواسته‌های ثابت را هم الزام می‌کند و مقدمه ثالثه این که کتابی مثل قرآن ناظر است فقط به بر‌آوردن آن نیازها و خواسته‌های ثابت. پس لااقل دلیلی اقامه نشده براینکه کتابی اگر در زمان خاصّی سخنی برای گفتن داشته الاّ ولابد باید در زمان‌های بعد سخنی برای گفتن نداشته باشد

این به صورت پیشین، اما به صورت پسین، اگر کسی بگوید که چه چیزی برای گفتن در همین قرآن کنونی می‌یابید برای انسان امروز؟ بالاخره نشان بدهید که در آیاتی از قرآن در جملاتی از قرآن سخن یا سخنانی هست که آن سخن یا سخنان واقعاً به نیازها و خواسته‌های بالفعل و محقق انسان امروز التفات ورزیده‌اند و علاوه‌ بر این که بر آن التفات ورزیده‌اند راه حل و راه درمان و راه بر‌آوردن برایش ارائه کرده است. این سؤال به نظر من سؤال مشکل‌تری است جواب گفتن به این سؤال واقعاً مشکل است نه فقط در باب قرآن بلکه در باب سایر کتابهای دینی و مذهبی هم به نظر می‌آید که اگر منصفانه بخواهیم سخن بگوییم خیلی مشکل است که انگشت بگذاریم بر روی یک سلسله آیات و جملات و بگوییم که چنین مدعایی در موردش صادق است خوب پس ماحصل عرض بنده این می‌شود که ما استدلال عقلانی نداریم برای این که کتابی که یک میلیون سال پیش هم حتی سخنی برای گفتن داشته امروزه یا یک میلیون سال دیگر لزوماً سخنی نخواهد داشت.

اما هر چیزی که امکان تحققش هست به جهت اینکه امکان تحققش هست نمی‌شود گفت متحقّق هم هست. یعنی اگر مستحیل و محال نیست یک چنین امری نمی‌شود گفت پس واقع هم هست و برای واقع بودنش خوب باید مداقه‌های بیشتری کرد. البته در باب اینکه هستند آیاتی و جملاتی در قرآن که برای بشر امروز سخنی برای گفتن دارند شک نیست. خوب حالا من قبل از اینکه از این سؤال بگذریم چون قسمت دیگر سؤال را چنانکه باید و شاید جواب نگفتم لااقل درباره‌اش نکته‌ای عرض بکنم.

اگر ما رویکردمان به قرآن رویکرد بسیار ظاهرگرایانه ( literal) و مقید به الفاظ و بی‌میل به خروج از معانی حقیقی به معانی غیر حقیقی الفاظ و عبارات قرآن باشد من به نظرم می‌آید که در آن صورت بسیاری از آنچه در قرآن آمده است به نظر کسی که صاحب این رویکرد است دیگر امروز به گفته انگلیسی زبانها irrelevant نا مرتبط با وضع کنونی است. (نامرتبط با وضع و حال کنونی البته به معانی نادرست نیست) اگر رویکرد ما رویکرد leteral و مقید به ظواهر و بی‌میل به عدول از ظواهر به بواطن باشد در آن صورت بسیاری از آیات الان نامرتبط با روزگار ما می‌نماید. مگر اینکه ما برای این حروف و ظواهر پیامی، یک روح( spirit ) بیابیم که آن روح هنوز هم اطلاق خودش را از دست نداده باشد و هنوز هم کاربرد داشته باشد و الاّ اگر از این روح صرفنظر کنیم در آن صورت مثلاً « تبت یدا ابی لهب » ( مرگ بر ابولهب ) چه Relevance و چه ارتباطی با روزگار ما دارد مگر اینکه کسی بگوید ورای « تبت یدا ابی‌لهب» روح و پیامی است که مسلماً به قیمت خروج از ظاهر و عدول از ظاهر و رجوع به باطن به دست می‌آید و در این، نوعی شمول همه مکانی و شمول همه زمانی و نوعی فراگیری نسبت به اوضاع و احوال مختلف هست ولی اگر ما حاضر به این عدول نباشیم بسیاری از آیات بی‌ارتباط می‌ماند. خوب این اختصاص به قرآن ما ندارد قابل تعمیم به خیلی از کتابهای مقدس دینی و مذهبی هست البته کتابهای مقدس دینی و مذهبی به لحاظ این نکته با یکدیگر تقاوت دارند مثلاً شما اگر ذمه‌پده بودا را ببینید در می‌یابید که اینقدر امر اختصاصی به مکان و زمان و اوضاع و احوال خاص در او کم است که گاهی انسان پیش خودش گمان می‌کند که تا انسان، انسان است هیچ کدام از این جملات irrelevant نخواهند بود. از آن طرف هم در آن سر طیف شما عهد عتیق را می‌بینید که آنقدر در زمان و مکان خودش ( لااقل با تقسیر ظاهر گرایانه ) مانده است که به نظرتان می‌آید برای بشری که از آن اوضاع و احوال گذشته تقریباً چیزی برای گفتن ندارد ولی در هر حال فقط با تفسیر ظاهری آن سخن صادق است ولی اگر شما تفسیر باطنی را بپذیرید آن وقت می‌بینید که حتی خروج بنی‌اسرائیل، حتی سرگردانی در بیابان، حتی داستان ابراهیم همه اینها را می‌بینید تفاسیر باطن گرایانه برایش می‌کنند که بعد از این تفاسیر باطن گرایانه به نظر می‌آید که خیلی توانایی پیدا می‌کند که با اوضاع و احوال متفاوت ربط و نسبت در خور بیابد.

* در این صورت نسبت ما با قرآن در وضع کنونی عالم و آدم،یک نسبت هرمنوتیک، تقسیر‌گرایانه و تأویل‌گرایانه خواهد بود و نه نص‌گرایانه یعنی اگر بخواهیم نسبتی با این کتاب برقرار بکنیم ناگزیر از تفسیر و تعبیر هستیم. سؤال من این است که اگر صلاح می‌دانید بپردازیم به این که ظرفیت‌های تفسیری قرآن چه از نظر روشهای شناحت دین در میان مسلمانان و چه از حیث گزاره‌های خود قرآن چه مقدار است، چه مقدار قابلیت تفسیر دارد؟ ضمناً ممکن است مشکلاتی در این جهت به وجود بیاید مثل اجتهاد در برابر نص، باطن‌گرایی در برابر اصالت ظهور و نیز ممنوعنیت بفسیر به رأی و … آیا در بازگشت به قرآن به این مشکلات نیز فکر شده است؟

خوب بنده سؤال شما را به سه سؤال تفکیک می‌کنم. یک سؤال این است که آیا ما واقعاً در رجوع به قرآن رویکرد هرمنوتیک باید داشته باشیم یا نباید داشته باشیم؟ به نظر می‌آید که اگر هرمنوتیک را به معنای خاصی بگیریم که اتفاقاً معنای کاملاً به موردی هم هست که الان عرض می‌کنم ما از رویکرد هرمنوتیک به قرآن اصلاً گریزی نداریم برای اینکه آن معنا را توضیح بدهم دو چیز و دو پدیده را از هم تقکیک می‌کنم و بر اساس این تفکیک هرمنوتیک را توضیح می‌دهم گاهی هست که من با واقعیتی از واقعیتهای جهان هستی مواجه می‌شوم که خود این واقعیت را بشناسم، و بدانم که درباره این چه گزاره‌های صادقی می‌توانم بگویم. اما گاهی هست که من به یک شی، از این دیدگاه که، خود این شی را بشناسم تقرب پیدا نمی‌کنم. تقربم به شی از این حیث است که، گمان دارم این شی دال بر چیز دیگری است و می‌خواهم ببینم دال بر چه چیزی است اینکه معامله را با همه موجودات می‌شود کرد یا نه؟ این، البته محل بحث است، ولی آنچه که شک در آن نیست این است که با آثار مکتوب و ملفوظ این معامله را می‌شود کرد. به آثار هنری هم می‌شود از حیث دوم نظر کرد. مثلاً به یک تابلوی نقاشی یا یک مجسمه از این حیث می‌شود نظر کرد که شخص با ساختن این مجسمه یا ترسیم این تابلوی نقاشی چه چیزی می‌خواسته به من القاء بکند حتی کسانی قائل شده‌اند به این که به همه موجودات جهان هستی می‌توان از این حیث نظر کرد که دالّ بر غیر‌اند فقط آثار هنری این جور نیستند آثار ادبی اینجور نیستند و چه بسا بشود پذیرفت که مثلاً در دیدگاه قرآنی هم همین‌طور است که هرچیزی آیه تلقی می‌شود است. هرمنوتیست‌های فلسفی در واقع آن شاخه از هرمنوتیست‌ها هستند که این دلالت‌گری را اختصاص به هیچ سنخ از پدیده‌های خاص نمی‌دهند و همه پدیده‌های جهان هستی را دال بر غیر تلقی می‌کنند خوب این دو حیث وقتی از هم تفکیک بشوند آن وقت می‌توانیم بگوییم ما دو تا پدیده داریم یک پدیده علم است دیگری پدیده فهم است. من نوشته شما را و گفته شما را فهم می‌کنم ولی به این بشقاب علم دارم. در مورد نفی‌اش هم همین طور است علم محل بحث معرفت شناسی (epistemology ) است و فهم محل بحث هرمنوتیک (hermenuties ) و بنابراین اپیستیمولوژی و هرمنوتیک دو علم قرین و نظیر هم هستند. یکی به عالم علم، دیگری به عالم فهم ارتباط پیدا می‌کند خوب به این معنا از هرمنوتیک به قرآن هم مثل هر کتاب دیگری و مثل هر متن ملفوظ یا مکتوب دیگری، می‌شود رویکرد هرمنوتیک داشت.

اما سؤال شما به نظر بنده قسمت دومی هم داشت و آن قسمت دوم این بود که آیا آنچه در هرمنوتیک به این معنا گفته می‌شود قابل اعمال بر قرآن هست یا نه. یا چه مقدار هست و چه مقدار نیست. به گمان بنده بسیاری از آنچه در علم هرمنوتیک گفته می‌شود.قابل اطلاق بر قرآن هم مثل هر متن مکتوب دیگری هست. اما قرآن با سایر کتابهای جهان اعم از دینی و غیر‌دینی دو تفاوت اساسی دارد. یکی اینکه لااقل به اعتقاد بسیاری قرآن، حتی الفاظش از خدا و از ناحیه الهی است و این ادعا در باب هیچ کتاب دیگری در جهان نشده است. کسی که این اعتقاد را دارد یک تفاوت اساسی بین قرآن و کتابهای دیگر در ذهنش هست. تفاوت دوم اینکه در ترتیب موجودی که ما الان در قرآن با آن سر و کار داریم ترتیب کرونولوژیک و تاریخی و تنزیلی خود اثر نیست. این دو امر سبب تشکیک می‌شود در اطلاق همه قواعد هرمنوتیک بر این کتاب، چون همه قواعد هرمنوتیک که بر متون مکتوب و ملفوظ اطلاق می‌شوند، لااقل به این جهت مشترک‌اند که قواعدی هستند که بر صورتهای مکتوب و ملفوظ گفته‌هایی اطلاق می‌شوند که این دو تا خصلت را ندارند. یعنی اگر مجموعه عرایض بنده که در اینجا به این ترتیب که می‌گویم صورت مکتوب پیدا بکند اطلاق قوانین هرمنوتیک بر این صورت مکتوب بسیار بسیار غیر قابل مناقشه‌تر است تا وقتی که شما سخنان آخرین پنج دقیقه مرا بیاورید اول بگذارید، سخنان ده دقیقه اول را بیاورید وسط بگذارید وبه همین ترتیب تقدم‌ها و تأخرهایی ایجاد بکنید و بعد بخواهید بر آن متنی که حاصل می‌آید اصول هرمنوتیک را تطبیق بکنید.

*  آنچه که قدمای ما در باب دلالت بیّن و قطعی نصّ و حجیت ظهور می‌گفتند چقدر با رهیافتهای هرمنوتبک سازگار است؟

خیلی از مواضعی که اصولیون در این مسایل و مباحث الفاظ بیان کرده‌اند امروزه مورد قبول هرمنوتیست‌ها نیست.و بنابراین ما واقعاً نیاز به مداقه جدید در مباحث داریم این مداقه جدید ممکن است خیلی از آنچه را که اصولیون در مباحث الفاظ می‌گفتند واقعاً تأیید نکند، نمی‌خواهم بگویم لزوماً تخریب می‌کند ولی به هر حال باز اندیشی چه به تأیید بیانجامد یا بر عدم تأیید، ضروری است.

* یکی از دوتایی‌های مطرح در هرمنوتیک دوگانگی فهم و تفسیر است آیا معنای یک پیام را باید بدرستی فهمید یا آن را آزادانه و هر جور که شد می‌شود تفسیر و تأویل کرد. اگر ما قرآن را بارویکرد هرمنوتیکی تفسیر بکنیم ممکن است ایراد شود که شما تفسیر به رأی می‌کنید و از فهم معانی اصیل قرآنی محروم می‌مانید و از هدایتهای آن برخوردار نمی‌شوید.

یک سؤال این است اصلاً شأن تفسیر به رأی و وضعی که قدما از آن تعبیر می‌کردند به تفسیر به رأی، اجتناب از این وضع چقدر امکان‌پذیر و مطلوب است. سؤال دوم، آیا واقعاً در دین شناخت متفکران دینی کنونی ما چقدر از آن تفسیر به رآی واقعاً اجتناب شده است و این در واقع به پدیدارشناسی دین شناخت متفکران دینی معاصر ما بر‌می‌گردد. سؤال اول که در باب تفسیر به رأی است من نوشته‌ها را که از قدیم تا الان در باب تفسیر به رأی هست می‌خوانم دو معنای مختلف را از هم تفکیک می‌کنم و یک معنای تفسیر به رأی این است که شما بدون رجوع به متون وحیانی، بدون رجوع به داده‌های وحیانی و با به کارگیری مجموع نیروهای معرفت بخش و استدلال‌گر وجود خودتان به عنوان یک انسان به سراغ شناخت جهان هستی بروید و رأیی پیدا بکنید بعد وقتی که رجوع به متون وحیانی و داده‌‌های وحیانی می‌کنید می بینید که آنچه شما دریافته‌اید با ظاهر این داده‌های وحیانی ناسازگار است برای اینکه این ناسازگاری ظاهری و تعارض ظاهری را برطرف کنید و هم متدین بمانید و هم تابع استدلال باشید از ظاهر عدول به باطن بکنید دست به تأویل بزنید. گاهی از این تأویل تفسیر به رأی می‌شود. در واقع تفسیر به رآی در اینجا معنایش این است که یافته‌های انسانی من با ظاهر داده‌های وحیانی ناسازگار افتاده و برای اینکه می‌خواهم هیچکدام را فدای دیگری نکنم و هم متدین بمانم و هم اهل علم و استدلال بمانم متن را از ظاهرش به باطنش عدول می‌دهم.

این یک معنا از تفسیر به رأی. اما یک معنای دوم از تفسیر به رأی هم وجود دارد و در آن تفسیر به رأی گویا مراد این است. که انسان یک سلسله پیش فرضهایی را که خود کتاب مقدس ضامن آن پیش فرضها نیست، اینها را بر کتاب مقدس تحمیل می‌کند و با این تحمیل یک معنایی استکشاف می‌کند از کتاب مقدس. اما درباره معنای اول، باید بگویم که واقعاً نمی‌شود به یافته‌های انسانی بی‌اعتنا بود چون اگر من بخواهم به علوم تجربی اعم از علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی یا به علوم فلسفی مثل منطق و ریاضیات و علوم عقلی دیگر یا علوم تاریخی یا علوم شهودی بی‌اعتنا باشم واقعاً دو تا مشکل اساسی پیش می‌آید. مشکل اول این که بی‌اعتنا بودن من باید همراه باشد با این رأی که اینها بی‌اعتبارند و بی‌اعتباری اینها محرز شده نیست، بگذریم که اگر محرز می‌شد خدا به تعبیر دکارت می‌شد خدای فریبکار چون خدا یک سلسله نیروهای ادراکی و استدلالی در درون ما تعبیه کرده بود که اینها ما را به گمراهی می‌کشاندند و این با خیر خواهی خدا منافات دارد اما مشکل دومی هم پیش می‌آید و آن اینکه اگر اینها بی‌اعتبار تلقی بشوند خود دین هم حجیتش را از دست می‌دهد چون حجیت خود دین و کتب مقدس دینی و مذهبی از همین راهها به دست آمده و از راه دیگری قابل استحصال نیست بنابراین نمی‌توانیم ما واقعاً به این یافته‌‌ها بی‌اعتنا باشیم و اگر یافته‌ها واقعاً با متون دینی و مذهبی تعارض پیدا کند ما چاره‌ای جز این نداریم که متون مقدس دینی و مذهبی را از ظاهر خودشان عدول بدهیم. قدمای ما این عدول را می‌پذیرفتند ولی به دو معنا مضیقش می‌کردند و هیچکدام از این دو تا تضییق امروزه قابل دفاع نیست. اولاً می‌گفتند که آیات را از ظواهر خودش عدول بدهید ولی وقتی که ظواهر آیات با مستقلات عقلی ناسازگار باشند. به همین دلیل می‌گفتند «یدالله فوق ایدیهم » را بگیرید مثلاً به معنای قدرت و قس علی هذا، چون اگر بخواهید به معانی ظاهری بگیرید با مستقلات عقلی ناسازگارند. و خدا جسم و جسمانی نیست.

ولی ما در عالم آزمایش و مشاهده و تجربه هم یافته‌هایی داریم که ما را لابد می‌کنند از اینکه آیات را از ظواهرشان عدول بدهیم دومین تضییق قدما این بود که فقط در عقل نظری قایل بودند اما امروزه ما در عقل عملی هم این را داریم. یعنی قدما فکر می‌کردند که کسی که سخنی می‌گوید که ظاهرش گویا مخالفت دارد با محال بودن اجتماع نقیضین، باید سخن او را از ظاهر عدول داد اما واقعاً عقل عملی هم مستقلاتی دارد مثل مستقلات عقل نظری و این عقل عملی است که یکی از بزرگترین مستقلاتش حسن عدالت یا آزادی است. و به این معنا من به نظرم می‌آید که اصلاً اجتناب از تفسیر به رأی نه ممکن است و نه مطلوب. اما بپردازیم به قسمت دوم آیا واقعاً امکان دارد که از ما بخواهند که هیچ پیش فرضی و رأیی نداشته باشیم که از کتاب مقدس گرفته نشده باشد آیا باید همه پیش فرضها و آرایمان از کتاب مقدس گرفته شده باشد به نظر می‌آید این هم قابل دفاع نیست. نمی‌شود بگوییم تو نباید هیچ پیش فرضی برای رجوع به متون مقدس اصلاً داشته باشی بنده عرض می‌‌‌‌‌کنم این امکان ندارد. ما الاّ و لابد وقتی رجوع به متون مقدس می‌کنیم این پیش‌ فرضها را داریم و به این معنا همه تفاسیر، تفاسیر به رأی هستند چون مبتنی بر پیش فرضهایی هستند که این پیش فرضها از خود متون مقدس گرفته نشده‌اند. ولی یک نکته وجود دارد. آن نکته این است که از روشهای تفسیری نباید عدول کرد. . همین طور که من به عنوان یک فیزیکدان از متدولوژی مورد قبول عرف عالمان علم فیزیک نمی‌توانم عدول بکنم و اگر سخنی گفتم حتی اگر فی نفس الامر سخنم درست باشد باز هم وارد قلمرو علم فیزیک نخواهد شد. خوب به همین ترتیب هم آدم وقتی می‌خواهد یک متن را تفسیر بکند باید از اصول مورد قبول در تفیسر عدول نکند و اگر در تفسیر متون از اصول مورد قبول تفسیر عدول کرد تفسیرش قابل قبول نخواهد بود و به این معنا شاید بگوییم تفسیرش به رأی است. خوب این البته وجود دارد. یک چیز جدیدی هم نیست. اختصاص هم به قرآن ندارد. اختصاص هم به متون مقدس هم ندارد هر کتابی را شما بخواهید تفسیر بکنید یک سلسله اصول را باید در تفسیر رعایت بکنید. خوب به این معنا از تفسیر به رأی باید اجتناب کرد یعنی از تفسیری که بدون رعایت ضوابط تفسیری از یک متن مکتوب ارایه می‌کنند.

به نظر می‌آید که به دلیل اینکه اصول تفسیری برای بعضی از روشنفکران دینی ما و متفکران دینی ما شناخته شده نیست، در بسیاری از موارد این اصول نقض می‌شود. کم هستند روشنفکران دینی ما که به اصول تفسیر آشنایی کافی و وافی داشته باشند. این یکی از موارد سه‌گانه‌ای است که به نظر من متفکران دینی ما امروزه در موردش به ضعف دچارند باید پذیرفت که در سه زمینه متفکران دینی ما باید کار جدی‌تر از این بکنند. یکی در باب حجیت معرفت شناختی خود پدیده وحی، آیا واقعاً وحی حجیت معرفت شناختی دارد. ما چه دلیلی داریم برای اینکه همین طور که حس اجمالاً حجیت معرفت‌شناختی دارد. عقل اجمالاً حجیت معرفت‌شناختی دارد شهود اجمالاً حجیت معرفت شناختی دارد از کجا ما قاطع شدیم و جازم شدیم به اینکه خود وحی هم حجیت معرفت شناختی دارد. این را در واقع در بخش عمده‌ای از معرفت شناسی تجربه دینی فیلسوفان دین غربی مورد بحث قرار می‌دهند ولی در مورد ما واقعاً این مغفول واقع شده. این یک بحث معرفت‌شناختی. بحث دوم بحث تاریخی‌ای است که ما در موردش کم کار کردیم و آن این است که حالا فرض می‌کنیم که وحی حجیت معرفت‌شناختی داشته باشد آیا آنچه به عنوان قرآن الان در اختیار ماست واقعاً همان وحی است؟ یعنی حجیت تاریخی قرآن. این بحث هم شامل تحریف به زیاده می‌شود و هم شامل تحریف به نقصان، و هم شامل تغییرات ناشی از تبدیل خطّ اوّلیه قرآن که خط کوفی بوده است به خطّ عربی. قدمای ما کمتر به این سومی توجه می‌‌کردندکه در تبدیل خط قرآن از خط کوقی به خط عربی که الان متعارق است نکند نادرستی‌ها و خطا‌هایی راه یافته باشد نه از باب تحریف از باب بدخوانی و بدنویسی و از باب غلط‌اندازی‌های بسیار جدی که خط کوفی داشته است. این هم یک بحث تاریخی است برخلاف بحث یک بحث سوم هم وجود دارد که بحث هرمنوتیک است که از کجا اثبات شده که فهمی که ما از این متون داریم همان چیزی است که مراد گوینده متن بوده است حالا چه گوینده را خدا بگیریم چه گوینده را پیامبر خدا بگیریم. از کجا که اینکه ما فهم می‌کنیم همانی باشد که او اراده کرده است و اگر فهم خواننده یا شنونده بر اراده نویسنده یا گوینده انطباق نداشته باشد ما با فهم سر و کار نداریم در واقع ما با سوء تفاهم سر و کار داریم.

* نحوه صحبت حضرت عالی از هرمنو تیک، بیشتر معطوف به رویکرد نیت مؤلف است.

نه من می‌گویم فهم نیت مؤلف اجتناب ناپذیر است ولی منحصر نمی‌کنم فقط به فهم نیت مؤلف شکی نیست که هرمنوتیک هر چه را شامل نشود حتماً نیت مؤلف را شامل می‌شود ولی انحصار در نیت مؤلف ندارد.

* اگر قرآن متنی گشوده است و تفسیر‌های متکثری را می‌پذیرد، آیا مبنایی برای قضاوت درباره صحت و سقم این تفسیرها وجود دارد؟ از سوی دیگر تعارض‌های عمیق موجود میان عقل جدید و سنت‌های وحیانی به این سادگی قابل رفع و رجوع نیست یعنی این تعارض‌ها بسیار فراتر از آن است که مثلاّ در زمان ابن رشد مطرح بود و او در این باره کتاب می‌نوشت و…

در باب سؤال اول شما عرض می‌کنم که این گشودگی به تعبیر حضرتعای در خود قرآن وجود دارد و حتی مورد تأیید ائمه شیعه اثنی عشریه هم بوده است. این که می‌گفته‌اند که قرآن ظاهری دارد و باطنی دارد و باطنش باطنی و الی آخر… تا هفتاد بطن، به گمان بنده تأیید این هست که این گشودگی را بپذیریم اما در واقع دو تا مطلب وجود دارد. یک مطلب این است که وقتی ما می‌گوییم متنی قابل معانی مختلف است هم می‌تواند حسن این متن محسوب شود و هم می‌تواند قبح این متن تلقی بشود به تعبیر دیگری این که یک متنی به تعبیر علی ابن ابیطالب حمالٌ ذو وجوه باشد (که به ابن عباس می‌گفتند با خوارج با قرآن استدلال نکن به خاطر این که حمال دو وجوه است) این حمال ذو وجوه بودن یک متن فی نفسه می تواند حسن متن باشد می‌تواند قُبح متن باشد. بسته به این است که انتظاری که ما از متن داریم چی هست. اگر یک کتاب ریاضی هم حمال ذو وجوه باشد بسیار کتاب ریاضی بدی است. اما در عین حال اگر شعر حافظ حمال ذو وجوه نبود بد بود. نکته دوم این است که گشوده بودن یک متن به تفسیرهای مختلف معنایش آنارشی تفسیری نیست که بعضی‌ها امروزه در کشور القاء می‌کنند فکر می‌کنند که کسانی که قرائت‌های مختلف را از قرآن یا از دین به طور کلی ارائه می‌کنند اینها طرفدار آنارشی هستند. اصلاً به این معنا نیست. گشودگی یک متن به تفسیر یک حرف است و این که تفسیر، باید تفسیر باشد و اگر باید تفسیر باشد، باید از اصول متبتع در تفسیر تبعیت بکند این یک داستان دیگری است.

بنابراین در عین اینکه قرآن به نظر من گشوده است. ولی در عین حال لزوماً هرج و مرج در این گشودگی پدید نمی‌آید مگر اینکه کسی رعایت ضوابط تفسیری را اصلاً در شأن خودش نداند. قرائت واحد با سنت ما هم ناسازگار است. بنابراین گشودگی متن یک قرائت را طرد می‌کند ولی در عین حال آنارشی هم از آنطرف ایجاد نمی‌کند. ما در واقع باید با رعایت اصول هرمنوتیک در طیف تفسیر قرار بگیریم. و وقتی در طیف تفسیر قرار بگیریم البته می‌بینیم که تفسیر‌های مختلف می‌تواند وجود داشته باشد. در عین حال که همه تفسیراند.

اما در باب قسمت دوم سؤال باید پذیرفت که روشهایی که برای رفع تعارض، توسط قدما طی شده است امروز دیگر کارایی ندارد.

الان واقعاً تعارضها، تعارضهای بسیار بیشتری است و بنابراین آن روشها به نظر من کارآیی ندارد.

در این جا به سه نکته می‌خواهم اشاره کنم نکته اول این است که امروزه که ما می‌گوییم تعارض خیلی جدی است چون با جهان‌بینی انسان مدرن سر و کار داریم آگاهانه، نا‌آگاهانه خواسته و ناخواسته ما مدرنیم، البته مدرن بودن ما ذو مراتب است ولی بالاخره اولاً همه کمابیش مدرنیم و بعد هم مدرن بودن ما روز به روز در حال شدیدتر و غلیظتر شدن است.

نکته اول که می‌خواهم بگویم این است که ما نباید گمان بکنیم که مدرنیسم انسان امروز یک امر غیر ایدئولوژیک است و بعد بگوییم که پس وقتی که دیدگاه انسان مدرن امروز با آیات و روایات ناسازگار می‌افتد یک جهان‌بینی تا بیخ و بن استدلالی با قرآن و روایات ناسازگاری یافته است من به نظرم می‌آید که همین طور که در دین تعبد وجود دارد. در جهان‌بینی انسان امروز هم تعبد وجود دارد. فکر نکنیم که ما تا وقتی که در طریق مدرنیسم داریم سیر می‌کنیم در یک فضای بسیار بسیار روشنی داریم گام می‌زنیم آنوقت بعد که این مدرنیسم فرآورده‌هایش با فرآورده‌های مثلاً دینی ناسازگار می‌افتد فکر بکنیم که خوب خیلی واضح است که کدام را باید گرفت و کدام را باید وانهاد. در مدرنیسم هم با امور غیر استدلالی بسیاری سر و کار داریم البته انصاف باید داد که در دین تعبد به مراتب وسیع‌تر و عمیقتر است تا در مدرنیزم، در مدرنیزم ما عمق و وسعت تعبدمان به مراتب کمتر است نکته دوم که باز به نظر من گاهی مورد غفلت واقع می‌شود این است که لزوماً هم هر چه بدون استدلال است نادرست نیست.. هر جا ما با استدلال ضعیف سر وکار داریم حتماً با مدعای نادرست سر و کار نداریم صرف اینکه استدلال بر مدعایی وجود ندارد یا استدلال ضعیف وجود دارد ما نمی‌توانیم بگوییم مدعا نادرست است و بنابراین هنوز برای یک متدین جای این ادعا هست که بله برای مدعای خودم نمی‌توانم دلیلی بیاورم ولی از مدعای خودم هم دست بر‌نمی‌دارم صرف فقدان دلیل ما را در هیچ جا ملزم نمی‌کند به اینکه دست از مدعای خودمان برداریم. مگر اینکه دلیلی اقامه بشود بر نقض مدعای ما نکته سوم این است که به دلیل مشکلات معرفت شناختی جدی‌ای که الان در راه طلب صدق و کذب منطقی حق و بطلان منطقی وجود دارد در مقام مقایسه جهان‌بینی‌های مختلف از جمله جهان‌بینی سنتی و جهان‌بینی مدرن ما باید بیشتر به آثار و نتایج عملی این جهان‌بینی‌ها رجوع بکنیم. باید ببینیم که اگر کسی قایل است به اینکه « فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره» کسی اگر معتقد به این است که « لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اوّل مرّهً » اگر کسی معتقد به این است که « کل شیءٍ هالک إلاّ وجهه ». اگر کسی به اینها معتقد است آثار روانی مثبت‌تری بر این اعتقاد مترتب می‌شود یا آثار روانی مثبت‌تر مترتب می‌شود بر اعتقاد نقیض این گزاره‌ها یا بر عدم اعتماد بر این گزاره ها؟ یعنی کسی که معتقد است یک ذره خوبی یا بدی گم نمی‌شود، این اعتقاد آثار روانیش بهتر است یا اعتقاد کسانی که معتقد نیستند که خوبی و بدی گم شدنی نیست. یا معتقدند که خوبی و بدی گم شدنی هست. البته من کسی نیستم که بترسم از اینکه مبادا اگر وارد آن مقوله‌ها بشویم دین ببازد و از این جهت بگویم که از فحوای معرفتی گزاره‌ها طفره برویم. دین هم اگر ارزشی دارد به میزان مطابقتش با حق و حقیقت است. اما مسأله این است که در این راه مشکلات و صعوبات جدی وجود دارد. خوب حالا از این مجموعه می‌خواهم برای سؤال شما این نتیجه را بگیرم که بالاخره علوم و معارف بشر مدرن امروز با بسیاری از آیات کتاب مقدس ما و بسیاری از آیات کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان و سایر ادیان و مذاهب با هم ناسازگاری دارند و برای رفع این ناسازگاری راهی که باید طی کرد تأویل بیشتر آیاتی است که در متون مقدس وجود دارد یعنی به تعبیری این آیات را تخته بند مکان و زمان و اوضاع و احوال خاص تلقی کردن و برای سرایتش به بقیه اوضاع و احوال دست به عدول از ظاهر زدن است.

* آیا به نظر شما با این مقدار تفسیر و تأویل و قرائت‌های متکثر، برای انسان مدرن، متون مقدس دینی و مذهبی چیزی برای گفتن خواهند داشت یا دیگر همه چیز در این پنبه زدن‌ها از دست رفته وهیچ چیز اصیلی از متون مقدس دینی باقی نخواهد ماند.

به نظر من برای انسان مدرن هنوز متون مقدس چیزی برای گفتن دارند ولی فقط انسانی می‌تواند این ادعا را بکند که چند پیش فرض را داشته باشد. اولاً باید پذیرفت که تفسیر ظاهرگرایانه تفسیری است کاملاً ناموفق از متون مقدس. یعنی باید پذیرفت که بسیاری از آنچه در متون مقدس آمده معانی مجازی، استعاره‌ای، کنایی و رمزی دارد و این معانی و رأی طَور تعارف و تداول عامیانه و زبان عادی است. این را اولاً باید پذیرفت اگر شما این را نپذیرید و بگویید الفاظ را به همان معانی‌ای می‌گیرم که مردم کوچه بازار می‌گیرند خوب سر و کارتان با اموری از قبیل تجسیم و تشبیه است که قدمای ما از آن اجتناب می‌ورزیدند اما نمی‌گفتند که به همان دلیل که باید از اینها اجتناب ورزید از خیلی چیزهای دیگر هم باید اجتناب ورزید. اگرشما دست بزنید به تفسیر ظاهرگرایانه متون مقدس دینی و مذهبی یعنی فقط با توجه به قالبش باید گفت قالبش چه بسا یا نامفهوم است یا نامقبول یا هم نامفهوم و هم نامعقول. پیش فرض دومی که باید داشته باشیم برای اینکه بتوانیم هنوز استفاده بکنیم از متون مقدس این است که قایل باشیم به اینکه امکان دارد که بشر روزگاری چیزهایی می‌دانسته است که امروز نمی‌داند یا فراموش کرده است. آیا قبول داریم که ممکن است که واقعیت یا واقعیتهایی بوده که بشر هزار سال پیش می‌دانسته ولی بشر امروز نمی‌داند یا فراموش کرده است. پس هنوز هم ما می‌توانیم بگوییم که کتاب مقدس حاوی چیزهایی است که انسان مدرن علیرغم همه پیشرفتهایش از آنها غفلت کرده و آنها را فراموش کرده و من اعتقاد دارم که همین طور است یعنی چیزهایی بشر قدیم می‌دانسته است که امروزه یادش رفته است – از ساده‌ترین امور مربوط به بدن و جسم انسان گرفته تا امور مربوط به ساخت ذهن انسان. من امروزه وقتی نوشته‌های کسی مثل ویلبر (Kem Wilber ) را می‌خوانم می‌بینم او به عنوان یک عارف و به عنوان یک روانشناس و به عنوان یک متافیزیسین واقعیتهایی را در درون انسان بازگو می‌کند که می‌بینیم هیچ یک از علوم مدرن به آن وقوف ندارند و وقتی تأمل می‌کنیم می‌تبنم حق با او است او خودش می‌گویدکه من این لطائف و دقائق را از دل آیین بودا و تا حدی از آیین هندو بیرون کشیدم و پیش فرض سوم این است که ما باید در بسیاری از آن چه که بشر قدیم به خاطر آنها رجوع به متون مقدس می‌کرد دیگر رجوع به متون مقدس نکنیم. و گرنه سر می‌خوریم و ناامید می‌شویم. یعنی امروزه شما برای بسیاری از نیازهای خودتان اگر رجوع به متون مقدس بکنید سرخورده می‌شوید مأیوس می‌شوید. به تعبیر دیگری لارطبٍ و لایابسٍ الا فی کتابٍ مبین و کل شیءٍ احصیناه فی امامٍ مبین و امثالهم را اگر به این معنا بگیرید که باید از روش کشاورزی و از طرز تراکتور ساختن گرفته تا مسایل مربوط به متافیزیک هم اینها را باید با رجوع به قرآن فهم کرد خوب سرخورده می‌شوید و این ادعاهای بزرگ کسانی را از دین عدول داده است یعنی من مثلاً به عنوان مبلّغ دینی شاید می‌خواستم به دین خدمت بکنم و مروج دین باشم و گفته‌ام هر چی می‌خواهی توی قرآن هست.

در واقع دعاوی بزرگ از بزرگترین جهت و علتهایی هستند که انسان را از یک مکتب از یک نهضت یا از یک جریان روگردان می‌کنند. خُب در اینجا هم همین جور است. براساس این سه پیش فرض به نظر من ما هنوز هم می‌توانیم از کتب مقدس چیزهایی دریافت بکنیم. هنوز در متون مقدس انسان شناسی قابل اعتنا، اخلاق قابل اعتنا، و نوعی متافیزیک قابل اعتنا وجود دارد، که هنوز هم اعتبار دارد. معنویت برای انسان مدرن قابل تحصیل است و جمع مدرنیته و معنویت امکان دارد. وقتی مدرنیته را لب و لبابش را عقلانیت بدانیم آن وقت عقلانیت و معنویت چیزی است که امروزه نه فقط قابل جمع است، بلکه باید بکوشیم تا این دو تا را با هم جمع کنیم. عقلانیت را ما از مدرنیته می گیریم و معنویت را از متون مقدس می گیریم. یعنی هنوز برای من به عنوان یک انسان ولو مدرن هم هستم هنوز تذکر دادن به اینکه لقد جئتمونا فرادی( همه شما تنهایید ) برای انسان مدرن هم قابل فهم است و هم قابل قبول.

* پس می‌توان نتیجه گرفت که قرآن و دیگر متون دینی امروز نیز پیامی برای پیروان خود دارند؟

اولین نکته‌ای که باید دریافت و پذیرفت این است که حالی که یک مسلمان نسبت به قرآن دارد. یک هندو هم نسبت به اوپانیشادها دارد نسبت به بهگود گیتا دارد نسبت به مهابهارات دارد و یک طرفدار آیین بودا نسبت به ذمه پده بودا دارد. همان طور هم یک زرتشتی نسبت به اوستا دارد. نکته دوم که می‌خواهم عرض بکنم این است که اگر کتابهای آسمانی نیازهای بسیار عمیق و مبرم پیروان خودشان را بر‌آورده نمی‌کردند پیروان به پیروی خودشان در طول تاریخ ادامه نمی‌دادند. واقعاً بشر از آن رو که بشر است با هیچ کتابی عقد اخوتی نبسته است. هیچ امضا و تعهدی نکرده است که تا ابد زندگی خودش را موافق بکند با یک کتاب خاص. وقتی شما می‌بینید ذمه‌پده هنوز وجود دارد به دلیل اینکه نیازهای عمیق و مبرم کسانی را در طول تاریخ برآورده کرده و اگر قرآن وجود دارد باز به همین دلیل و از اینجا می‌خواهم به آن قسمت سؤال شما نقب بزنم که این رفع حاجت کردن اختصاص به هیچ کتاب آسمانی یا هیچ کتاب دینی و مذهبی خاصی ندارد. و این از اینجا فهم می‌شود که ما می‌بینیم هنوز هم کسانی همه زندگی خودشان را وقف یک کتاب خاص می‌کنند به این معنا که این کتاب خاص را به تعبیر بهتر اشراب می‌کنند در کل زندگیشان، اما از سویی مثل اینکه فهم انسان به اینجا رسیده که وقتی با متون مقدس مواجه می‌شویم می‌فهمد کدام گزاره به نیاز دراز مدت‌تری توجه دارد و کدام به نیاز کوتاه مدت‌تری توجه دارد. و در عین اینکه به تعبیر قرآنی نؤمن ببعض و نکقر ببعض نمی‌کند ولی در عین حال می‌فهمد که برای امروز این قسمت و این قسمت واین قسمت کتاب مقدس گویاتر است و مرتبط‌تر است. انسان مدرن هنوز هم به سقراط رجوع می‌کند. به بودا هم رجوع می‌کند به عیسی رجوع می‌کند و به همین دلیل که به عیسی رجوع می‌کند به محمد (ص) و علی ابن ابیطالب (ع ) هم رجوع می‌کند اتفاقاً همین فایده گروی‌ای که شما به آن اشاره کردید انسان مدرن را رجوع دارده به متون مقدس. انسان مدرن می‌گوید من خواسته‌ها و نیازهایی دارم که احساس می‌کنم آنها از طریق متون مقدس مختلف می‌شود برآورده ساخت و به این لحاظ انسان مدرن می‌تواند در کتاب مقدس به دنبال گمشده خودش بگردد و به این معنا، معنوی شود.

بنابراین اگر از من بپرسید به صراحت، تو برای چه چیز رجوع می‌کنی به متون مقدس؟ من عرض می‌کنم من اولاً به همه متون مقدس رجوع می‌کنم و ثانیاً برای این که متون مقدس جانشین عقلم بشود دجوع نمی‌کنم بلکه برای این که حکمتی در متون مقدس هست که عقل عادی بشر این حکمت را در عین این که حس می‌کند حکمت است در عین حال می‌بیند با این روش عادی قابل دسترسی نیست. البته باید در مراجعه به متون دینی از قشرگرایی و قالبی‌گری پرهیز داشت و اگر به آن لب نرسیم قشرها هیچ سودی ندارد. یعنی اگر من در طول عمرم قائم اللیل و صائم النّهار باشم ولی به آن لبی که مراد از اینهاست نرسم فقط قیام و قعودی کرده‌ام ولی از آن حاصلی فراهم نیاورده‌ام. از قشر باید به آن لب رسید کما این که ظاهراً در قرآن هم همین طور است قرآن هم وقتی می‌گوید نماز می‌گوید إنّ الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر راجع به روزه می‌گوید یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتّقون یا وقتی درباره مراسم حج توضیح می‌دهد می‌گوید لن ینال الله لحومها و لا دماءها ولکن یناله التقوی منکم این گوشتهای قربانیها واین خونهایی که از قربانیها می‌ریزید به ساحت روحی راه ندارد، آنچه به ساحت روحی راه می‌یابد این گوشتها و خونها نیست، تقوایی است که می‌تواند از اینها حاصل آید.

ماحصل آنکه این اعمال ظاهری فقط و فقط ارزش وسیله‌ای دارند و اگر به آن هدف که از این وسیله‌ها مراد است نرسیم، هیچ و پوچ است.

* آیا انسان امروز با آموزه‌های گذشته دینی می‌تواند آفرینش جدید دینی و تجربه تازه معنوی داشته باشد.

معنویت همیشه احتراز دارد بر دو چیز تکیه کند، که دین مردم کوچه و بازار همیشه بر این دو چیز متکی است. دین همیشه بر یک سلسله واقعیتهای تاریخی خاصی تکیه می‌زند که اگر از آن واقیتهای تاریخی صرفنظر بکنیم دین دیگر دین نیست. مثال می‌زنم شما نمی‌توانید بگویید من مسیحی هستم الا اینکه بکرزایی مریم، شام آخر به صیلیب کشیده شدن عیسی و زنده شدن بعد از سه روز او را قبول داشته باشید. یعنی یک سلسله واقعیتهای تاریخی هستند که شما اگر بخواهید بگویید من مسیحی هستم باید آنها را قبول داشته باشید اگر اینها را قبول نداشته باشید می‌گویند پس مسیحی بودنت به چه چیز است.

اما معنویت کمترین اتکایی بر حوادث تاریخی ندارد به جای اینکه بر حوادث تاریخی تکیه بورزد بر چیز دیگری تکیه می‌ورزد و آن تجربه‌های دینی است یعنی چه؟ یعنی به جای اینکه بگویم این سخن از کی بود از چه شرایطی گفته شده الان می‌آزماییم ببینیم این سخن موفق است یا ناموفق.

مطلب دوم اینکه، دین بدون تعبد اصلاً معنا ندارد شما نمی‌توانید بگویید من به هیچ انسانی متعبد نیستم ولی متدینم اما می‌توانید معنوی باشید و متعبد نباشید، به چه صورت ؟ به این صورت که آنچه را که از آتوریته‌ها دریافت می‌کنید خودتان به محک بزنید و آزمون کنید مثل وصفی که من نسبت به معلم شنای خودم دارم. وقتی معلم شنای من یک دستورالعمل به من می‌دهد من در مقام عمل می‌بینم که این دستورالعمل کارآیی دارد وقتی می‌بینم آمادگی پیدا می‌کنم که دستورالعمل دوم او را نیز بپذیرم به تعبیر دقیقتر، دو چیز باعث می‌شود که من دستورالعمل معلم شنای خودم را بپذیرم یکی خیل عظیم شاگردانی که قبل از من تحت تعلیم این معلم بوده‌اند و شناگران قابلی شده‌اند اینها را من دال می‌گیرم بر‌اینکه وقتی به دستورالعمل‌های او التزام بورزم موفّق خواهم شد. دیگر اینکه خودم هم وقتی در مرحله اول از او دستورالعملی دریافت می‌کنم آن را آزمون می‌کنم و وقتی توفیق آن را احساس کردم آماده می‌شوم برای قبول آنچه در مرحله بعد تعلیم می‌دهد.

اهل معنا نسبت به آتوریته‌‌های خودشان یک چنین برخوردهایی دارند. آنها یک نوع ترازوی درونی دارند با آن ترازو میزان کارآیی و عدم کارآیی آن آتوریته را در واقع می‌سنجند.

اهل تدین بدون سنجش هم آتوریته را قبول می‌کنند. اگر ما بیاییم معنویت را با این دو عدم اتکا یعنی عدم اتکا به حوادث تاریخی خاص و عدم اتکا بی چون و چرا بر آتوریته قبول بکنیم دین هم که در این صورت تبدیل به معنویت شده است نسبت به آینده گشودگی می‌یابد. همان طور که بودا هم می‌گفت که من مصون از خطا نیستم آنچه را من می‌گویم بیازمایید اگر نتیجه دیدید بپذیرید و اگر نتیجه ندیدید نپذیرید.  والسلام

ــــــــــــــ

این مصاحبه توسط مجله ” فراراه ” صورت گرفته است.

با سپاس از دوستانی که تایپ و آماده سازی این مصاحبه را جهت نشر در نیلوفر متقبل شدند.

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: