نقدی بر نقدهای اخیر بیژن عبدالکریمی به روشنفکری دینی

آرش جمشیدپور:  دکتر بیژن عبدالکریمی اخیراً دربارۀ روشنفکری دینی سخن گفته و انتقاداتی به این نحلۀ فکری کرده است. دکتر عبدالکریمی در چارچوبِ پاسخ به یازده پرسش، مطالب متنوّعی دربارۀ چهار چهرۀ روشنفکری دینی، سروش و شبستری و ملکیان و نراقی، مطرح می‌کند و گهگاه آرای دینی و فلسفیِ خود را هم پیش می‌گذارد. من در این نوشتار فقط به…

آرش جمشیدپور:  دکتر بیژن عبدالکریمی اخیراً دربارۀ روشنفکری دینی سخن گفته و انتقاداتی به این نحلۀ فکری کرده است. دکتر عبدالکریمی در چارچوبِ پاسخ به یازده پرسش، مطالب متنوّعی دربارۀ چهار چهرۀ روشنفکری دینی، سروش و شبستری و ملکیان و نراقی، مطرح می‌کند و گهگاه آرای دینی و فلسفیِ خود را هم پیش می‌گذارد. من در این نوشتار فقط به آن بخش از سخنانِ عبدالکریمی می‌پردازم که در نقد روشنفکریِ دینی هستند.

می‌خواهم نقد عبدالکریمی به روشنفکریِ دینی را ارزیابی کنم. قبل از شروع بحث، یادآوریِ این دو نکته بد نیست که (الف) برخی پرسش‌های مطرح‌شده مبهم و ناپخته‌اند (چنان که عبدالکریمی هم در جایی اشاره می‌کند) و (ب) گنجاندنِ ملکیان در عِدادِ روشنفکران دینی درست نیست. در هر صورت، این پرسش و پاسخ فرصتی مغتنم برای بررسی انتقادات دکتر عبدالکریمی است که چند سالی است به نقد روشنفکران دینی می‌پردازد.

***

بگذارید ارزیابی خودم از سخنان اخیرِ عبدالکریمی را در همین آغاز در چارچوب دو مقوله طرح کنم. (الف) برخی از اصطلاحات، سخنان و انتقادات عبدالکریمی مبهم‌اند و تا زمانی که او مفاهیم و مدّعیات خود را روشن‌تر نکرده باشد نمی‌توان در بابِ این بخش از سخنانِ‌ وی داوری کرد. (ب) استدلال اصلیِ عبدالکریمی که در نوشته‌های سابق و مطلب اخیر او طرح می‌شود کمابیش روشن است، امّا مشکل این است که یکی از مقدّمه‌های استدلال وی بلا دلیل است؛ یعنی عبدالکریمی شاهد و سندی در دفاع از مقدّمۀ اصلیِ استدلال خود ارائه نمی‌کند. بنابراین، نقد اخیر عبدالکریمی روی هم رفته مبهم و بلا دلیل است.

با این طرح کلّی، بگذارید از مقولۀ اوّل شروع کنیم و برخی از جملات عبدالکریمی را نقل کنیم تا ببینیم آیا این جملات و ادّعاها روشن‌اند یا نه. من هفت جملۀ زیر را انتخاب و آن‌ها را طوری بازنویسی کرده‌ام که در عینِ اجتناب از اطالۀ کلام، مضمونِ سخنِ عبدالکریمی کاملاً منعکس شده باشد.

۱. در اندیشۀ روشنفکران دینی (سروش، شبستری، ملکیان، نراقی) «تفکّر معنوی و دینی» حضور ندارد، بلکه تفکّر آنان سکولار است و آنان «صورتِ عقلانیّت جدید» را بر «مادّۀ سنّتِ تاریخی» تحمیل می‌کنند و از «روح سنّتِ تاریخی» چیزی باقی نمی‌گذارند.

۲. ملکیان بر نوعی «عقل مستقل» تکیه می‌کند که با «عقل و عقلانیّت دینی» همسویی ندارد.

۳. ملکیان از «تفکّر دینی» فاصله گرفته است و به نوعی «تفکّر عقلانیِ متافیزیکی» تن می‌دهد.

۴. اندیشۀ سروش «وصفی سکولار» دارد، یعنی واجدِ «مبانی عقلانیّت جدید» و عقلانیّتِ کانتی ـ دکارتی است و با این مبانی نمی‌توان «تفکّر معنوی» داشت.

۵. روشنفکران دینی بر اساس «عقلانیّت متافیزیکی» و «عقلانیّت جدید» از دین سخن می‌گویند.

۶. خدایی که روشنفکران دینی از او سخن می‌گویند یک «خدای مردۀ متافیزیکی» است که در یک سیستم متافیزیکی مثل یک مفهوم حضور دارد. امّا تفکّر آنان بالذّات سکولار است.

۷. روشنفکری دینی فاقد «مبانیِ متافیزیکی و انتولوژیک (وجودشناختی)» است. (۱)

تأکید من در این جملات بر تعابیری است که داخل علامتِ گیومه قرار دارند: «تفکّر معنوی و دینی»، «صورت عقلانیّتِ جدید»، «مادّۀ سنّتِ تاریخی»، «روح سنّتِ تاریخی»، «عقل مستقل»، «عقل و عقلانیّتِ دینی»، «تفکّر دینی»، «تفکّر عقلانیِ متافیزیکی»، «وصفی سکولار»، «مبانی عقلانیّت جدید»، «تفکّر معنوی»، «عقلانیّت متافیزیکی»، «عقلانیّت جدید»، «خدای مردۀ متافیزیکی» و «مبانی متافیزیکی و انتولوژیک». مراد و مقصود عبدالکریمی از این تعابیر روشن نیست و بنابراین نمی‌توان در باب مدّعیات وی هم داوری کرد. برای مثال، اگر مراد از «عقل مستقل» و «عقل و عقلانیّتِ دینی» در جملۀ شمارۀ  ۲ روشن بود، در آن صورت می‌توانستیم با تحقیق و کند و کاو بدانیم که آیا تکیۀ ملکیان بر «عقل مستقل» با «عقل و عقلانیّت دینی» همسویی دارد یا نه. یا روشن نیست که «خدای مردۀ متافیزیکی» (جملۀ شمارۀ ۶)، که به زعمِ عبدالکریمی روشنفکران دینی از او سخن می‌گویند، چگونه خدایی است. عبدالکریمی توضیح نمی‌دهد که روشنفکران دینی دقیقاً به چه خدایی باور دارند و چرا چنین خدایی یک خدای مردۀ متافیزیکی است (۲). همین ابهام در سایر جمله‌ها نیز وجود دارد.

گمان می‌کنم انتقاد من از عبدالکریمی به پرسش مهمّی پاسخ می‌دهد. آن پرسش این است: چرا با این که عبدالکریمی سال‌هاست روشنفکری دینی را نقد می‌کند، پاسخی از جانبِ روشنفکران دینی یا مدافعانِ آن‌ها داده نشده است. به نظر من، علّت این است که نقدهای عبدالکریمی معمولاً با تعابیری مبهم و ناروشن بیان شده‌اند و از این روی، روشنفکران دینی و مدافعان‌شان رغبت چندانی به پاسخ دادن نداشته‌اند. نوشته‌ها و نقدهای مبهم معمولاً کار را بر مخاطبِ نقد دشوار می‌کنند؛ وقتی مطلبی را به درستی در نمی‌یابیم، نمی‌دانیم چگونه باید به آن پاسخ بدهیم. البتّه، سخن من بدین معنا نیست که نقدها و کلمات عبدالکریمی «بالذّات» مبهم‌اند. دکتر عبدالکریمی می‌تواند در نوشته‌های بعدی توضیحات بیشتر و مبسوط‌تری بدهد و کلام خود را روشن کند. امّا تعابیر و اصطلاحاتِ او در نقد اخیرش (و حتّی در نقدهای سابق) چندان روشن و روشنگر نیست و بنابراین نمی‌توان دربارۀ جملات مذکور داوری کرد.

حال، به مقولۀ دوّم می‌پردازم. فارغ از جملاتِ مبهمِ بالا، استدلالِ اصلیِ عبدالکریمی، که در مکتوبات و سخنرانی‌هایِ مختلفِ او مطرح شده است، کمابیش روشن است و آن را می‌توان به این صورت بیان کرد:

(الف) عقلانیّتِ دکارتی ـ کانتی با دین و دینداری ناسازگار است.

(ب) روشنفکران دینی به عقلانیّت دکارتی ـ کانتی باور دارند.

(ج) در نتیجه، اندیشۀ روشنفکران دینی با دین و دینداری ناسازگار است. (۳)

از سخنان عبدالکریمی در این پرسش و پاسخ و سایر آثارِ وی می‌توان دریافت که مراد او از عقلانیّت دکارتی ـ کانتی همان ایدۀ محدود بودنِ نظریِ فاهمۀ بشری به قلمروِ پدیدارها و ناممکن بودنِ شناختِ امور متعالی است. کانت در فصل جدل استعلایی کتاب نقد عقل محض، استدلال‌های لهِ وجودِ خدا و بقای نفس را تضعیف کرده است. بنابراین، از نظر کانت، ما نمی‌توانیم خدا را بشناسیم و دلیلی نظری بر بقای نفس و جهان پس از مرگ نداریم. وقتی عبدالکریمی از سوبژکتیویسم دکارتی ـ کانتی سخن می‌گوید، مراد وی این است که از نظر کانت، شناخت ما فقط در چارچوب صورت‌های محضِ زمان و مکان و مقولات فاهمه رخ می‌دهد و امکان شناخت نظری و تجربۀ امور متعالی (همچون خدا) منتفی است. (البتّه دکارت به امکانِ استدلال بر وجود خدا باور داشت و خود از حامیان مابعدالطّبیعۀ عقل‌گرایانه بود، و لذا آوردنِ نام او در کنارِ نامِ کانت شاید گمراه‌کننده باشد. امّا به دلایلی که جای بحث از آن‌ها در اینجا نیست، این ظرایفِ فلسفی فعلاً چندان مهم نیستند.)

اگر مراد عبدالکریمی از عقلانیّت دکارتی ـ کانتی چنان باشد که گفتم، در آن صورت شاید نتوان در مقدّمۀ اوّل چندان چون و چرا کرد (۴). بر اساسِ تفاسیر متعارف از دین و دینداری، امکانِ شناخت و تجربۀ خدا منتفی نیست و نه تنها پیامبران و عارفان خدا را در تجربه‌های خود یافته‌اند، بلکه دیندارانِ معمولی و فیلسوفان نیز می‌توانند به قدرِ تجربه‌های دینی و به قوّتِ استدلال‌های فلسفی خدا را بشناسند. امّا مشکلِ اصلی استدلالِ عبدالکریمی در مقدّمۀ دوّم است. آیا به راستی سروش، شبستری، ملکیان و نراقی به سوبژکتیویسم کانتی معتقداند؟ آیا آنان معتقداند که هیچ انسانی نمی‌تواند با استدلال‌های فلسفی و تجربه‌های دینی خدا را بشناسد؟ این مقدّمه‌ای است که عبدالکریمی در این پرسش و پاسخ هیچ شاهد و گواهی در دفاع از آن نمی‌آورد. امّا در فقدانِ شاهد و دلیل برای مقدّمۀ دوّم، استدلال به نتیجه نمی‌رسد و نقد اصلیِ عبدالکریمی به روشنفکریِ دینی موقّتاً ناکام و عقیم می‌ماند. البتّه، آن دقیقۀ منطقی را فراموش نکنیم (دقیقه‌ای که معمولاً نادیده گرفته می‌شود): فقدانِ دلیل برای یک مدّعا به معنای ردّ خودِ مدّعا نیست؛ فقط به این معناست که مدّعا فعلاً بر کرسی قبول ننشسته است. بنابراین، نقد من تا اینجا این است که مدّعای اصلی عبدالکریمی بلا دلیل است.

امّا مطلب به همینجا ختم نمی‌شود. مقدّمۀ دوّم استدلال عبدالکریمی نه تنها بلا دلیل است، بلکه دستکم در موردِ سروش، شواهدی هم بر ضدّ آن وجود دارد. گمان می‌کنم هر کس با نوشته‌ها و سخنرانی‌های سروش نیک آشنا باشد می‌داند که سروش هم به امکانِ مابعدالطّبیعۀ عقلی ـ پیشینی معتقد است و هم به امکان تجربه‌های دینی. این مطلب را می‌توان در برخی مکتوبات و سخنرانی‌های وی یافت. من به دو نمونه اکتفا می‌کنم. حدود پنج سال پیش بود که سروش در یکی از سخنرانی‌های خود از شکلی از استدلال جهان‌شناختی (استدلال وجوب و امکان) به سودِ وجودِ خدا دفاع کرد. از این گذشته، سروش در کانالِ تلگرامی‌اش در پاسخ به این پرسش که آیا نظرگاه فلسفی ـ کلامیِ او متأثّر از نگرش کانتی ـ دکارتی است یا نه، نوشته است: «من کانتی نیستم و به برهان پایبندم … در عرفان هم تا آنجا پیش می‌روم که به خردستیزی نیفتم» (شاید انگیزۀ طرح این پرسش، از نقدهای سابقِ عبدالکریمی به سروش برخاسته باشد؛ و اللّه اعلم). البتّه، جواب دکتر عبدالکریمی را می‌توان حدس زد. چه بسا او بگوید که سروش برخلافِ سخنانِ ظاهری و صریحِ خود «در واقع» کانتی است و آرای وی در فلسفه و کلام لوازم کانتی دارد. شاید همینطور باشد، امّا این خود مدّعای جدیدی است و بار اثبات و توجیهش بر دوش آقای عبدالکریمی.

در مورد شبستری و نراقی هم، گمان نمی‌کنم آنان به فلسفۀ نظریِ کانت و لوازمِ آن، یعنی امتناعِ مابعدالطّبیعۀ عقلی و تجربۀ دینی، معتقد باشند، و در هر صورت، بار اثباتِ مدّعا در موردِ آنان نیز بر عهدۀ عبدالکریمی است. مصطفی ملکیان در برخی مواضع به تلقّیِ کانتی نزدیک شده است (۵)، امّا در سخنان وی شواهد معارضی هم وجود دارد و امکان تغییر عقایدِ وی منتفی نیست. از این گذشته، چنان که در آغازِ سخن گفتم، آوردنِ ملکیان در عدادِ روشنفکران دینی درست نیست (خودِ عبدالکریمی به این مطلب اشاره می‌کند). ملکیان به صراحت گفته است که لزومی نمی‌بیند عقایدش را با عقایدِ افراد دیگر سازگار کند و بنابراین اگر هم عقلانیّتِ مورد نظرِ ملکیان با دین و دینداری ناسازگار باشد، ملکیان هیچ نوع تالیِ فاسدی در این ناسازگاری نمی‌بیند (۶).

خلاصه کنیم. من انتقاداتم به نقدهای عبدالکریمی را در چارچوب دو مقوله طرح کردم. توضیح دادم که (الف) برخی از جملات عبدالکریمی و اصطلاحات و تعابیر او روشن نیست و بنابراین فعلاً نمی‌توان در باب‌شان حکمی صادر کرد (این ابهام بر نقدهای سابق عبدالکریمی هم سایه انداخته است). کوشیدم نشان دهم که (ب) مقدّمۀ دوّمِ استدلالِ او بلا دلیل (و دستکم در مورد سروش، کاذب) است. امیدوارم دکتر بیژن عبدالکریمی که همواره از متفکّران و روشنفکرانِ دردمند، منصف و دلسوزِ جامعۀ ما بوده است، در نقّادی‌های آتی آرا و مواضع خود را به قدر کفایت بسط و تفصیل دهد.

پی‌نوشت‌ها

۱. نمی‌دانم در سیستم بین‌المللیِ ارجاع‌دهی چگونه باید به فایل سخنرانی ارجاع داد! چاره‌ای ندیدم جز این که به دقایقِ سخنرانی ارجاع دهم. جملاتِ مذکور در متن به ترتیب در این دقایق بیان شده‌اند: ۱۶/۲۹/۳۰/۳۱/۳۲/۳۳/۵۸.

۲. اعتقاد سروش به خدای عارفان واضح‌تر از آن است که نیاز به ارجاع داشته باشد. سروش همیشه گفته است که دینش را از عارفان گرفته است نه از فقها. ملکیان هم در گفتگوها و نوشته‌های متعدّد تصوّری وحدت وجودی از خدا ارائه کرده است. در این صورت، عبدالکریمی باید توضیح دهد که چرای خدای عارفان را یک خدای مردۀ متافیزیکی می‌داند.

۳. صورتِ کلّیِ این استدلال (یا دستکم، مقدّمۀ اوّل استدلال) در لا به لای صحبت اخیر عبدالکریمی به کرّات مطرح می‌شود. برای مثال، وی در پایان سخنانش از تعارض متافیزیکیِ جهان‌بینی و ارزش‌های عصر روشنگری با دین و جمع‌ناپذیریِ آن‌ها با یکدیگر سخن می‌گوید (دقیقۀ ۵۷). (البتّه، بسیاری از آموزه‌های مطرح در عصر روشنگری با دین و دینداری منافاتی ندارند، امّا ظاهراً مراد عبدالکریمی از «جهان‌بینی و ارزش‌های عصر روشنگری» همان عقلانیّت و سوبژکتیویسم دکارتی ـ کانتی است). گذشته از این سخنرانی، عبدالکریمی در آثار دیگر خود سروش را گرفتار معرفت‌شناسانه‌اندیشی می‌داند. در اصطلاحاتِ دکتر عبدالکریمی، این تعبیر به معنای این است که سروش گرفتار سوبژکتیویسم کانتی است و (باز مطابق اصطلاحات عبدالکریمی) به مرتبۀ تفکّر «انتولوژیک» نرسیده است. فارغ از ابهام همۀ این اصطلاحات، دکتر عبدالکریمی استدلال نمی‌کند که چرا سوبژکتیویسم دکارتی ـ کانتی باطل است. در سخنان عبدالکریمی، بطلان سوبژکتیویسم دکارتی ـ کانتی پیشفرض گرفته می‌شود (taken for granted) و بحث بر اساسِ آن پیش می‌رود.

۴. واژه‌های «شاید» و «چندان» را به کار برده‌ام تا یک احتمال را نادیده نگیرم. ممکن است نگاه دیندارانۀ کسی همان نظرگاهِ دینیِ کانتی باشد و بنابراین، هیچ تعارضی بین عقلانیّت کانتی و دینداری نبیند. خودِ آقای عبدالکریمی در پاسخ به برخی پرسش‌ها، از فهم‌های مختلف از دین و دینداری سخن می‌گوید. بر این اساس، کسی می‌تواند ادّعا کند که فهم دینی و زندگیِ دینی او چنان است که بین سوبژکتیویسم کانتی و دینداری منافاتی نمی‌بیند. با این حال، من برای پیشبردِ ساده‌ترِ بحث، این احتمال را در متنِ نوشتار کنار گذاشته‌ام.

۵. ملکیان در مباحثۀ مکتوب خود با آقای عشّاقی و نیز در گفتگوی بلندی که در فصلنامۀ علوم سیاسی منتشر شده است، به ایده‌هایی کانتی در باب محدودیّتِ معرفتِ ما به پدیدارها نزدیک شده است. امّا از سوی دیگر، برخی نظرات او در مورد خدا، روح، و مسائل دیگر او را از نظرگاه کانتی دور می‌کنند. در هر صورت، نظر ملکیان در این مورد بر من چندان روشن نیست.

۶. ملکیان در سخنرانی‌ای با عنوانِ «عقلانیّت و معنویّت پس از ده سال» می‌گوید ما باید عقاید را با واقعیّت‌ها بسنجیم نه با عقاید دیگر.

 

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
علیرضا
علیرضا
شهریور ۵, ۱۳۹۷ ۸:۰۲ ق٫ظ

نقد سخیف و ناپخته ای بود..لطفا ارای عبدالکریمی در کتابهایش را بخوانید تا مبانی نقد او را بشناسید..نقد های سطحی جناب جمشید پور ناشی از کمبود مطالعه و سوبژکتویسیم ای است که نسبت به افراد دارد..در واقع ایشان اندیشه ها را نقد نمی کنند افراد را نقد می کنند و از افراط دفاع می کنند

ڕۆژیار
ڕۆژیار
شهریور ۶, ۱۳۹۶ ۷:۱۱ ب٫ظ

نقد آقای جمشید پور را خواندم نکات خوبی را یادآور شده بودند و اخلاق نقد را هم مدنظر داشتند. این گونه نقد ها را باید ارج نهاد.

ایمان
ایمان
مرداد ۲۷, ۱۳۹۶ ۳:۰۷ ب٫ظ

نقد منطقی و منصفانه ای بود. ممنون

3
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx