تصدیق (۱۰): «اسلام» و «مسلمین» به روایت قرآن
ابوالفضل ارجمند: بار معنایی بعضی از کلمات و اصطلاحاتِ زبان به تدریج تغییر میکند و این تغییرات به متون مقدس هم راه مییابد. با فاصله گرفتن از زمان و مکانِ نگارش این متون و تأثیرپذیری از فرهنگهای مختلف، برداشتها و تفاسیر مختلفی از این متون بروز میکند. گاهی مفسران یا مترجمان بر اساس گرایشها و علایق خود معنی دلخواه خود را به متن تحمیل میکنند. گاهی هم کلمات و اصطلاحاتِ قدیمی از رواج میافتند و مبهم و منسوخ میشوند و ناچاریم معنی آنها را حدس بزنیم.
در این گفتار ابتدا به تغییر معنی سه کلمهی قرآنی «روح»، «شهید»، و «حجاب» توجه میکنیم و سپس به «اسلام» و «مسلمین» میپردازیم. کسانی که از نظر خودشان دغدغهی اسلام دارند و برای حفظ و گسترش اسلام تلاش میکنند، ابتدا باید روشن کنند که چرا معنی اسلام در قرآن با آنچه امروز به نام اسلام مصطلح است یکسان نیست و چرا فرقههای گوناگونی با باورها و رفتارهای مختلف خود را نمایندهی واقعی اسلام میدانند.
«روح» در قرآن به معنی فرشته یا نیرویی غیبی است: تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا. روح در قرآن به خدا نسبت داده شده است، نه به انسان، یعنی از «روح خدا» سخن گفته شده است، نه «روح انسان»: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی/ فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا. در تداول امروز، روح را به معنی جان و روان به کار میبریم و از بیماریهای روحی و «قبض روح» سخن میگوییم، اما روح به مفهوم قرآنی نه بیمار میشود نه قبض میشود. در عبارات و اصطلاحاتی که در قرآن برای گرفتنِ جانِ انسانها به کار رقته است، هیچ اشارهای به روح نشده است: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا.
قرآن میگوید روحِ خدا در خاکِ آدم و رَحِمِ مریم دمیده شد. بر خلاف برداشت و تصور رایج، از این عبارات قرآنی نتیجه نمیشود که انسان روح دارد. خلقت آدم و عیسی غیرعادی بود. روح خدا در هنگام خلقتِ این دو دمیده شد و اتفاقاتی شگفتانگیز از سنخ معجزه روی داد. پیش از خلقت عیسی، روح به شکل انسان در آمد و بر مریم ظاهر شد: فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا. پس از آن هم خدا با روح القدس عیسی را یاری کرد: وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. روح بر بندگانی که خدا بخواهد القا میشود، نه عموم مردم: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ. این عبارات نشان میدهد که روحِ قرآنی غیر از روحی است که در زبان امروز ما رایج است و به همهی مردم تعمیم داده میشود.
یکی از وجوه تمایز روحِ قرآنی از روحِ مصطلح در زبان ما این است که این کلمه در قرآن همواره مفرد است و به «ارواح» جمع بسته نمیشود. دیگر اینکه همان گونه که گقته شد، این کلمه از نظر دستوری به خدا اضافه میشود، نه به مردم. به این عبارت متداول در زبان مذهبی توجه کنید: «روحی و أرواح العالمین له الفداء.» در زبان مذهبی، روح مفهومی غیرقرآنی دارد.
«شهید» در قرآن به معنی شاهد و ناظر است. خدا بر همه چیز شهید است: اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. انسان هم میتواند شهید باشد، نه به این معنی که در زبان امروز ما متداول است. ما به کسی که در راه هدفی مقدس کشته شده است شهید میگوییم. این معنی از شهید، از فرهنگ مسیحی وارد ادبیات مذهبی ما شده است. پس از اینکه یهودیان عیسی را بر صلیب کشتند و عیسی در قبر زنده شد، کسانی که او را زنده دیده بودند به زندگی مجدد او شهادت میدادند، اما یهودیان این شاهدان را میگرفتند و میکشتند. از آنجا که شهادتِ شاهدان به قتلشان منجر میشد، کمکم شهادت در ادبیات مسیحی با قتل در راه عقیده مترادف شد. در کتاب مقدس مسیحیان هم مانند قرآن، شهادت به معنی گواهی است، اما در فرهنگ مسیحی، شهادت به معنی کشته شدن در راه عقیده است. امروزه این معنی غیرقرآنی شهادت به عملیات استشهادی هم کشیده شده است! عملیات استشهادی یعنی خود را در میان دشمن منفجر کردن و کشته شدن. اما استشهاد در قرآن یعنی کسی را شاهد گرفتن: اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِن رِّجَالِکُمْ. استشهادِ قرآنی به قتل کسی و تخریب جایی منجر نمیشود و کاملاً مسالمتآمیز روی کاغذ یا در محکمه انجام میشود!
این گونه تغییرات و تحریفات در معانی کلمات و اصطلاحات قرآنی میتواند بر فقه و تفسیر اثر بگذارد. نمونهی بارز آن تغییر معنی کلمهی «حجاب» است. حجاب در قرآن به معنی مصطلح امروزی آن به کار نرفته است. حجاب یعنی پرده، اما قرآن نگفته است که زنان در پرده باشند. قرآن به اصحاب پیامبر گفته است که وقتی نزد زنان پیامبر میروند، حجاب را رعایت کنند، درست به همان علت که باید برای ورود به خانهی پیامبر اجازه بگیرند: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ … وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ. از این آیه و آیات دیگری از قرآن معلوم است که مردم درآن زمان حریم خصوصی یکدیگر را رعایت نمیکردند و بیاجازه وارد خانهی یکدیگر میشدند. توجه کنیم که بر خلاف آنچه در اصطلاح مذهبی رایج است، قرآن به مردان میگوید حجاب را رعایت کنند، نه به زنان! نکتهی جالبتر این است که بر خلاف آنچه در فرهنگ سنتی رایج است، رعایتِ حجاب مربوط به حریم داخل خانه است، نه بیرونِ آن! دلیل آن هم روشن است. وقتی زنی در حریم خصوصی قرار دارد، مرد نباید بیاجازه در را باز کند یا پرده را کنار بزند و وارد شود یا به داخل نگاه کند، اما در خارج از خانه و در محیط عمومی، زن برای مواجهه با دیگران آماده است. این امر به زنان اختصاص ندارد و شامل مردان هم میشود.
حجاب به مفهوم مصطلح امروزی، حکم قرآن نیست. آنچه در قرآن آمده است، احکام لباس است، نه احکام حجاب. همهی جوامع احکام لباس دارند، اما از اینها حجاب بیرون نمیآید. وقتی معنی کلمهی حجاب را آشکارا تغییر دادهاند و آن را تبدیل به لباسی بر قامت زنان کردهاند، از کجا معلوم است که معنی کلمات مبهمتری مانند «جلباب» و «خمار» را عوض نکردهاند؟
بدیهی است که کلمات میتوانند معانی متعددی داشته باشند، اما مسأله این است که بعضی از کلمات قرآنی در کاربرد مذهبی معنایی به خود گرفتهاند که نشانهای از آن معنا را در قرآن نمیبینیم، یا برعکس، کلمهای در قرآن در معنایی به کار رفته است که در تداول امروزی منسوخ شده است.
یکی از انتقادات قرآن به اهل کتاب این است که کلام خدا را میشنوند و تحریف میکنند: وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ. اهل قرآن هم خواسته یا ناخواسته به همین مشکل دچارند. معنی بسیاری از کلمات و اصطلاحات قرآنی آن چیزی نیست که در فرهنگِ مذهبی این فرقهها رایج است. حتی معنی همین سخن قرآن که میگوید «اهل کتاب کلام خدا را تحریف میکنند» در تفسیر و تصور اهل قرآن عوض شده است و از آن نتیجه میگیرند که تورات و انجیل تحریف شده است! این خودش یکی از تحریفات آشکار بر قرآن است. تورات و انجیل کتابهای مرجع قرآنند. در قرآن از تورات و انجیل با عنوان کتابهای نور و هدایت و موعظه یاد شده است و به آنها استناد شده است: إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا/ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاهِ وَهُدًى وَمَوْعِظَهً لِّلْمُتَّقِینَ. قرآن هرگز نگفته است که تورات و انجیل تحریف شده است و این دروغی است که به قرآن نسبت میدهند.
فاجعهبارترین تحریف، تغییر معنی کلمات «اسلام» و «مسلمین» است. «اسلام» فعل است و «مُسلِم» صفت است. در قرآن فعلِ «اسلام» اولین بار برای ابراهیم به کار رفته است: إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ. ابراهیم و فرزندش در قربانگاه تسلیم فرمان خدا شدند: فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ. ابراهیم از خدا خواست که خودش و نسلش مسلمان باشند: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُّسْلِمَهً لَّکَ. تعریف فقهی «اسلام» با قرآن هماهنگ نیست. چه بسا کسانی که از دیدگاه قرآنی مسلمانند و از دیدگاه فقهی کافرند. عمق فاجعه وقتی بیشتر میشود که فقیهان بر اساس تعریفی غیرقرآنی از اسلام، غیرمسلمین را نجس میدانند و ارزش جانشان را کمتر از جان مسلمین محاسبه میکنند و حتی خونشان را هدر میدانند.
اسلام در تصور عمومی و تعریف فقهی با محوریت محمد و سنت او تعریف میشود، اگرچه فرقههای موسوم به اسلامی بر سر سنت صحیح پیامبر اختلاف دارند. اگر اسلام چیزی است که این فرقهها تصور میکنند، پس چرا در قرآن کسانی چون موسی و لوط و ابراهیم و حواریون هم مسلمان خوانده شدهاند؟
منابعِ اسلامِ فقهی، متون و اشخاصی هستند که از زمان نزول قرآن به بعد ظهور کردهاند، اما منابع اسلامِ قرآنی به قبل از نزول قرآن بر میگردند. پیروانِ اسلامِ فقهی به شخصیتهایی چون «خلفای راشدین» و «ائمهی معصومین» و کتابهای فقه و تفسیر و حدیث که قرنها پس از قرآن نوشته شدهاند مراجعه میکنند. هیچیک از این اشخاص و متون در زمان نزول قرآن، مراجع دینی پیامبر و اصحاب پیامبر نبودند. مراجع قرآن، پیامبرانِ پیش از محمد هستند و کتابهایی که پیش از قرآن بر آن پیامبران نازل شده است. «امام» در قرآن به پیامبری چون ابراهیم اطلاق میشود: إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا. کتابی چون کتاب موسی هم امام است: وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا. مسلمانان عصر نزول قرآن بر سر امامتِ ابراهیم یا امامتِ تورات اختلافی نداشتند، اما مسلمانان امروز بر سر امامت «امام احمد بن حنبل» یا «امام جعفر صادق» یا «امام زید بن علی» اختلاف دارند و هویت فرقهای خود را بر اساس همین امامان تعریف میکنند.
با تغییر مراجع و منابع دینی، مفهوم اسلام نزد فرقههای موسوم به اسلامی به کلی تغییر کرده است. در اینجا نکاتی را برای مقایسه و تمییز اسلامِ قرآنی از اسلامِ سنتی بیان میکنیم:
۱. دین محمد در سال اول بعثت همان دینی بود که او تا سال آخر هجرت تبلیغ میکرد، با اینکه اکثر احکام فقهی پس از هجرت نازل شد. اگر بر اساس دیدگاه فقهی و سنتی تصور کنیم که دین محمد کاملترین و بهترین دین است، این پرسش پیش میآید که محمد در سالهای اول بعثت که هنوز کثیری از احکام فقهی نازل نشده بود، چه دینی را تبلیغ میکرد؟ در آن سالها از قرآن تنها چند سورهی کوتاه نازل شده بود که کلیات را بیان میکرد. چرا پیروان ادیان دیگر که متون دینیشان کاملتر بود، بایستی دین و کتابشان را رها میکردند و به محمد میگرویدند، در حالی که دین و کتاب محمد بسیار ناقصتر بود؟
بر خلاف آنچه اهل قرآن امروزه ادعا میکنند، محمد هرگز نگفت که دینش در میان پیامبران کاملترین دین است. برعکس، او مردم را به بازگشت به آیین یکی از کهنترین پیامبران یعنی ابراهیم دعوت کرد. بر اساس معیارهای فقهی باید دین ابراهیم را ناقصترین دین نسبت به موسی و عیسی و محمد تلقی کنیم، حال آنکه بر اساس قرآن، دین ابراهیم بهترین دین است. محمد مبعوث شد تا انحرافات مردم از دینِ پیامبران قبلی را بزداید، نه اینکه دین جدیدی بیاورد: وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا. قرآن اهل کتاب را به اقامهی تورات و انجیل ترغیب میکند، نه اینکه اصرار کند که تورات و انجیل و موسی و عیسی را کنار بگذارند و به دین جدید وارد شوند: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاهَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّهٌ مُّقْتَصِدَهٌ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ. دعوت محمد از اهل کتاب برای اصلاحات دینی مانند این است که امروزه کسی با تکیه بر تعالیم قرآن، به رواج آیینهای شرکآمیز و خرافات مذهبی در میان اهل قرآن اعتراض کند و مردم را به بازگشت به قرآن و احیای دین محمد فرا بخواند. آنچه محمد به آن دعوت میکرد، در متون مقدس اهل کتاب هم آمده بود: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ.
۲. کسانی که در سالهای اول بعثت به محمد گرویدند و در همان سالها مردند یا کشته شدند، بر دین اسلام از دنیا رفتند، بدون اینکه با بسیاری از احکام فقهی قرآن که در سالهای بعد نازل شد آشنا شوند و حلال و حرامها را رعایت کنند. دین اینان هیچ فرقی با دین ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب نداشت. این پیشتازان یا «سابقان» در ایمان به محمد، همانقدر مسلمان بودند که پیامبران گذشته و پیروانشان مسلمان بودند: وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ.
۳. اسلام فرقه ندارد. فرقههای موجود و فرقههای کثیر دیگری که پس از محمد به نام نمایندگان واقعی اسلام و مسلمین ظهور کردند و از بین رفتند، هیچیک نام و نشان و اعتباری در قرآن نداشته و ندارند. قرآن با هیچ فرقهای میانه ندارد و حساب فرقهها را از پیامبر جدا کرده است: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ. اینکه مثلا بگوییم فرقهی شیعه برحق است و بقیهی فرقهها باطلند کمکی به حل مسأله نمیکند، چون خود شیعه همین الان چندین فرقه است و فرقههای بسیاری از شیعه هم در گذشته منسوخ شده است.
۴. فرقههای موسوم به اسلامی کتابهای پیامبران پیشین را به رسمیت نمیشناسند، چون بر اساس عقایدشان هیچ کتاب سالمی از پیامبران پیشین به جا نمانده است و همگی تحریف شده است. معلوم نیست چرا خدا نتوانسته است کتابهای قبلی خود را که برای هدایت بشر نازل کرده است حفظ کند، اما قرآن را حفظ کرده است. روشن است که این مدعیاتِ انحصارگرایانه ربطی به قرآن ندارد. کتابهای پیامبران پیشین بر اساس نص قرآن همگی معتبرند و انکار و تکذیبشان کفر است. برعکس، قرآن هیچ توصیهای به مراجعه به صحیح بخاری و بحارالانوار مجلسی نکرده است. دیده میشود که فرقههای موسوم به اسلامی کتابهای مرجع دینی را تغییر دادهاند. هر فرقه کتابهای مقدسی دارد که برای فرقهی دیگر نامعتبر است. بسیار عجیب است که کتابهایی مانند مفاتیحالجنان و نهجالبلاغه تحریف نشدهاند و مطالبشان موثق است، اما تورات و انجیل که در قرآن تصدیق شدهاند و کتابهای هدایت نامیده شدهاند، موثق نیستند و مغضوب و مطرود فرقههای موسوم به اسلامیاند.
۵. در اسلام، بین پیامبران فرقی نیست. مؤمنان به همهی پیامبران و کتابهای الهی ایمان دارند و بین هیچیک از پیامبران فرق نمیگذارند: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَالنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. اگر اهل انجیل بتوانند ادعا کنند که بین عیسی و سایر پیامبران فرق نمیگذارند، اهل قرآن هم میتوانند ادعا کنند که بین محمد و سایر پیامبران فرق نمیگذارند. هویت مسیحیان بر ادعای برتری مسیح نسبت به سایر پیامبران استوار است و هویت «محمدیان» هم بر اساس برتری محمد نسبت به سایر پیامبران تعریف میشود.
۶. عدم تبعیض بین پیامبران و ایمان به همهی کتابهای پیامبران، کلید مدارای دینی و خروج از فرقهگرایی است. بر خلاف تصور اولیه، تمرکز بر یک پیامبر واحد به تفرق و دشمنی منجر میشود. اگر بر یک پیامبر واحد متمرکز شویم، در این قبیل مسائل اختلاف پیدا میکنیم که آن پیامبر دقیقا چگونه به نماز میایستاد، اما اگر بین پیامبران فرق نگذاریم، میبینیم که پیامبرانی هم بودند که زانو میزدند و نماز میخواندند و هرکس هم به زبان خودش نماز میخواند و نماز هیچکدام هم باطل نیست (مزامیر ۹۵: ۶، دانیال ۶: ۱۰، عزرا ۹: ۵، لوقا ۲۲: ۴۱). اقتدا به هر پیامبری صحیح است: أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ. با تمرکز بر یک پیامبر واحد، هزاران مسألهی اختلافی بروز میکند و راه بر ظهور فرقهها باز میشود.
۷. محمد و اصحابش نه شیعه بودند نه سنی، درست همان گونه که عیسی و حواریونش نه کاتولیک بودند نه پروتستان. انجیل را نباید با تکیه بر عقاید فرقههای مسیحی مطالعه کرد. مطالعهی قرآن هم با عینک شیعیان و سنیان صحیح نیست. کوشش هر فرقه برای تحمیل عقایدش بر متون مقدس به تحریفِ مفهومی این متون منجر میشود.
۸. اسلام «دینالله» است، یعنی دین خداست. دین خدا نه تنها دین ساکنان زمین است، که دین ساکنان آسمان هم هست: أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. اهل زمین و آسمان تسلیم ارادهی خدا هستند. اگر اهل آسمان هم مسلمان باشند، پس اسلام در فطرت همهی مخلوقات نهاده است. تسلیم در برابر «حق» تمایلی فطری است. انسان فطرتاً حقجو و حقپرست است.
۹. کلمهی «اسلام» بر خلاف «یهودیت» و «مسیحیت» اسم عام است، نه اسم خاص، از این رو آن را باید نقطهی مقابل گردنکشی و لجاجت در برابر حق دانست. اسلام را نمیتوان با یهودیت و مسیحیت مقایسه کرد. موسی و عیسی هم در تورات و انجیل نگفتهاند که نام دینشان یهودیت و مسیحیت است. اسلام ارزشی عقلی و اخلاقی است. یهودیان و مسیحیان هم میتوانند به مفهوم قرآنی کلمه مسلمان باشند، همان گونه که شیعیان و سنیان هم میتوانند مسلمان باشند یا نباشند!
صفاتی چون «مؤمنین» یا «متقین» را نمیتوان تنها به پیروان یک پیامبر خاص اطلاق کرد. صفت «مسلمین» هم در قرآن اختصاصی نیست و به عموم پیامبران و پیروانشان اطلاق شده است. کلمات «اسلام» و «مسلمین» در قرآن مانند «ایمان» و «مؤمنین» یا «تقوی» و «متقین» همگی اسامی عام هستند.
۱۰. علت بعثت پیامبران این نیست که مردم روش زندگی را نمیدانند و پیامبران میآیند تا به آنان برنامهی زندگی بدهند. حتی زنبور هم روش زندگی شگفتانگیزش را به صورت غریزی از آفریدگارش آموخته است، بدون اینکه لازم باشد زنبورهای خاصی از جانب خدا فرستاده شوند و به بقیه روش زندگی را بیاموزند. انسان که علاوه بر غریزه به عقل هم مجهز شده است، برای برنامهریزی زندگی از زنبور ناتوانتر نیست. اما عقلِ بعضی از مردم –و نه همهی مردم- ممکن است از میزان خارج شود و به خورشیدپرستی و گوسالهپرستی و قبرپرستی روی بیاورد. پیامبران مصلحان دینی بودند و میکوشیدند انحرافات عقلی و اخلاقی مردم قومشان را اصلاح کنند. محمد در قومی خردمند و اخلاقگرا مبعوث نشد، بلکه در قومی جاهل مبعوث شد که به گمراهی شدیدی دچار بود: وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ.
۱۱. احکام فقهی بخشی از قرآن است، اما در مقایسه با سایر تعالیم قرآن نه اولویت دارد، نه ابدیت دارد. اولویت با ایمان و عمل صالح است. احکام فقهی نه تنها از پیامبری به پیامبری دیگر تغییر میکند، بلکه در دوران یک پیامبر واحد هم دچار تغییر میشود. حلال و حرام محمد در سال اول بعثت با حلال و حرامِ سال آخر هجرت یکسان نبود، اما با تغییر حلال و حرام، دین محمد تغییر نکرد.
احکام اجتماعی دین همان قوانین عرفی رایج در همهی جوامع است، به شرطی که این قوانین عادلانه باشد. اگر در قدیم دست دزد را میبریدند، شاید برای این بود که زندان نداشتند. مهم این است که عدالت اجرا شود و مجرم مجازات شود، نه اینکه حتماً لازم باشد به روش قدیمی عمل شود. در احکام اجتماعی دین، مهمترین اصل برقراری عدالت اجتماعی است. اگر فقیهان و مفسرانِ متون دینی با اجرای قوانین قدیمی در جهان جدید نتوانند عدالت اجتماعی را برقرار کنند، از دین فاصله گرفتهاند، و اگر قوانین مدرن بهتر بتوانند در جوامع جدید عدالت را محقق کنند، به آرمان اجتماعی دین نزدیکترند.
در حوزهی احکام فردی، هر کسی آزاد است که به صلاحدید خودش عمل کند، به چند دلیل: اولا، همین الان هم هر کس آزاد است مرجع تقلیدش را خودش انتخاب کند و میدانیم که دیدگاههای مراجع در احکام یکسان نیست. ثانیا، مذاهبِ مختلف موسوم به اسلامی هم به رسمیت شناخته میشوند، هرچند اینان نیز در احکام فقهی اختلاف دارند و حتی گاهی حلال و حرامشان هم یکسان نیست. ثالثا، بهتر از دیدگاههای این مذاهب، دیدگاه قرآن است که همهی پیامبران را به رسمیت میشناسد و کتابهایشان را تصدیق میکند و مردم را به اقتدا به آنان دعوت میکند. مسلّم است که حلال و حرام پیامبران فرق میکند. رابعا، از دیدگاه قرآن، همهی مردم در نهایت به تنهایی در دادگاه داوری خدا حاضر میشوند، یعنی وکیل مدافع ندارند و نمیتوانند پشت سر کسی پنهان شوند و باید به تنهایی پاسخگوی اعمال خود باشند. هرکس در نهایت مسؤول عمل خویش است و کسی بار دیگری را به دوش نمیکشد.
۱۲. بخشی از بایدها و نبایدهای دینی در متون مقدس علل فردی و قومی دارد. در قرآن آمده است که همهی طعامها بر بنیاسرائیل حلال بود، مگر آنچه اسرائیل خودش قبل از نزول تورات بر خودش حرام کرد: کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاهُ. پس اولاً زمانی همهی طعامها حلال بوده است و ثانیا ممکن است کسی خودش طعامی را بر خودش حرام کند، مانند کسی که پرهیز میکند و غذایی را که برای دیگران مجاز است نمیخورد، چون برای خودش ضرر دارد. به علاوه در قرآن آمده است که حرام شدن بعضی از خوردنیها بر بنیاسرائیل اقدامی تنبیهی بود: فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. در حالت کلی، احکام یک قوم را که تحت شرایط معینی نازل شده است، نمیتوان به قومی دیگر تعمیم داد.
۱۳. ما امروز مخاطبان هیچیک از کتابهای پیامبرانِ اقوام پیشین نیستیم، اما همچنان میتوانیم به همهی این کتابها مراجعه و از آنها استفاده کنیم. این کتابها زمانی قانون اساسی اقوام پیشین بودهاند و در کنار آنها قانون اساسی دیگری وجود نداشته است، اما امروزه حتی در «ایرانِ اسلامی» هم میبینیم که قرآن قانون اساسی نیست و نمیتواند باشد و لازم است قانون اساسی دیگری برای ادارهی کشور وجود داشته باشد. از تورات و انجیل و قرآن نمیتوان قوانین زندگی در جوامع امروزی را استخراج کرد، اما میتوان از آنها الهام گرفت. بدون مراجعه به این کتابها هم میتوان کاملا مسلمان بود، چنانکه ابراهیم مسلمان بود و دینش بهترین دین بود، قبل از اینکه تورات و انجیل و قرآن نازل شود.
۱۴. اسلامِ ابراهیم و فرزندش در قربانگاه، بالاترین حدِ قابل تصور از اسلام به معنی قرآنی است. اگرچه همهی پیامبران مسلمان بودند، اما در سرگذشت هیچیک از پیامبران نمیتوانیم مصداقی از تسلیم در برابر خدا پیدا کنیم که از تسلیم ابراهیم بالاتر باشد. ابراهیم همان گونه که در گفتارهای قبل شرح دادیم، اهل نقادی و چون و چرا و حتی مجادله با خدا بود، اما آنگاه که از حقانیت حکم خدا و تحقق قطعی وعدهی خدا مطمئن شد، با فرزندش به قربانگاه رفت و با عزمی جزم و بدون «ترس و لرز» آماده شد تا عزیزترین داراییش را که از خدا گرفته بود به خدا برگرداند (نقد کتاب کیرکگور در بخش چهارم این مقالات آمد).
در مناظرات ابراهیم با مشرکان که در قرآن آمده است، ابراهیم الگوی حقیقتجویی و نقد سنتهای مذهبی خانوادگی و قومی است. محمد و پیروانش از ابراهیم الگو میگرفتند: قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ. در قرآن، حقانیت محمد و پیروانش با میزان قرابتشان به ابراهیم سنجیده شده است: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ. «اسلام ابراهیمی» میتواند مبنایی برای تفاهم اهل تورات، اهل انجیل، و اهل قرآن باشد.
(ادامه دارد)
جناب ارجمند در نقل آیه ۱۵ سوره غافر (بالتبع در برداشت از آن) کم لطفی شده است: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ [b]لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ[/b] ﴿۱۵﴾غافر در اینجا منظور از روح وحی است…وحی نیز زنده کننده است…همچنانکه در سوره شورا نیز مشابه همین بیان آمده است: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۵۲﴾شورا قرآن هم روح است چرا که زنده کننده است و کلیت بخش است خود نیز کلیت دارد و… مطالعه بیشتر»
درود بر جناب ارجمند گرامیمحتوای غنی مطالب شما نشان میدهد که چقدر در این زمینه مطالعه و تآمل کردهاید. ای کاش، ای کاش در نظام آموزشی ما به جای این همه مطالب ناکارآمد که هیچ تآثیری در رشد شخصیتی و فکری دانشآموزان و دانشجویان ندارد و چه بسا مانع رشد و خودشکوفایی هم هست، مطالبی با محتوایی اینچنین تدریس میشد. به همان خدای حقیقی قسم که اگر چنین اتفاقی بیفتد شاهد یک تحول شگرف در حوزهی فرهنگ، دین، اخلاق و حتی علم خواهیم بود. ولی افسوس که مهمترین کلاس درس پیامبران که دعوت به تعقل و تفکر و ورود به… مطالعه بیشتر»