گزارشی از همایش بینالمللی آینده فرهنگ
همایش بینالمللی آینده فرهنگ، برخاسته از این احساس است که پژوهشگر معاصر، به خصوص در حوزه فرهنگ، دیگر نمیتواند بدون داشتن تصویری از آینده به نتیجه و دریافتهای درستی از موضوعات برسد. برای رسیدن به تصویری مقرون به صحت از آینده، باید پژوهشگران و استادان رشتههای مختلف فرهنگپژوهی ابتدا راه گفتوگو با یکدیگر را بگشایند. گفتوگو و مشارکت در قلمروی بسیار گسترده فرهنگ، دشوار است و باید پژوهشگران خود را برای درنوردیدن این راه و افزایش تجربه آماده سازند. اساس شکلگیری فکر برگزاری این همایش، همین مقصود بوده است. همایش بینالمللی آینده فرهنگ با حضور چهرههای مهم داخلی و خارجی حوزه فرهنگ، فلسفه، جامعهشناسی، ادیان و… طی دو روز در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. آنچه در پی میآید گزارشی از سخنرانان شاخص این همایش است. «اعتماد» از بررسی «آینده فرهنگ» با حضور اندیشمندانی مانند داوری اردکانی، بهشتی، سلیمی، کاشی، راغفر، مومنی در دانشگاه علامه طباطبایی گزارش میدهد:
حمید ایمانی / فرهنگ مهمترین مولفه در زندگی بشری محسوب میشود و بدون آن انسانها ماهیت، هویت و اصالت خویش را از دست خواهند داد. از این رو بررسی آینده فرهنگ و افقهای ترسیم شده که نوعی وحدت فرهنگی و توجه به حضور و معنای فرهنگ در آن نیز نهفته است مورد توجه بسیاری از اندیشمندان و فرهیختگان است. از سوی دیگر هدف از ترسیم آینده فرهنگ و اتفاقاتی که در عرصه بینالمللی در حال وقوع است ما را به سوی آسیبشناسی وضعیت موجود فرهنگ، چشمانداز آینده فرهنگ و عوامل راهبردی یکپارچهساز که در وحدت فرهنگ آینده اثرگذار است، رهنمون میسازد. همایش بینالمللی آینده فرهنگ، برخاسته از این احساس است که پژوهشگر معاصر، به خصوص در حوزه فرهنگ، دیگر نمیتواند بدون داشتن تصویری از آینده به نتیجه و دریافتهای درستی از موضوعات برسد. برای رسیدن به تصویری مقرون به صحت از آینده، باید پژوهشگران و استادان رشتههای مختلف فرهنگپژوهی ابتدا راه گفتوگو با یکدیگر را بگشایند. گفتوگو و مشارکت در قلمروی بسیار گسترده فرهنگ، دشوار است و باید پژوهشگران خود را برای درنوردیدن این راه و افزایش تجربه آماده سازند. اساس شکلگیری فکر برگزاری این همایش، همین مقصود بوده است. همایش بینالمللی آینده فرهنگ با حضور چهرههای مهم داخلی و خارجی حوزه فرهنگ، فلسفه، جامعهشناسی، ادیان و… طی دو روز در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. آنچه در پی میآید گزارشی از سخنرانان شاخص این همایش است.
کدام آینده و کدام فرهنگ
دکتر سید محمدرضا حسینی بهشتی /سخنگفتن از آینده فرهنگ بیش و پیش از هرچیزی نیازمند رسیدن به تفاهمی درباره دو مفهوم پایه آن، یعنی «آینده» و «فرهنگ» است. هردوی این مفاهیم از یکسو، چندان در زبان محاوره بهآسانی و بداهت بهکار میروند که بهنظر میرسد پرسش از چیستی و معنای آنها حیرتانگیز یا زاید باشد. از سوی دیگر، نگرش به «حال» بهمنزله زمانی که اندیشه و عمل ما بیواسطه با آن گره خورده و از اینرو، «زمان ما» است، خاستگاهها و پیامدهای مهمی دارد که گذار از حال و رویآوردن به «آینده» بدون شناخت آنها میتواند ابهامهای زیادی را برانگیزد. اصل این گذار و امکان آن منوط به شرایطی است که طرح جدی پرسش از آینده فرهنگ را به چالش میکشد. بهعلاوه، مفهوم «فرهنگ» نیز امروزه دربردارنده چنان دایره گستردهای از معانی است که تنها دستیابی به یک درک مشترک در خصوص آن با وجود دشواریهایی که کوشش برای تثبیت مفاهیم با آنها روبهروست، میتواند اندیشه و سخن ثمربخشی از «آینده فرهنگ» را در پی داشته باشد. حاصل این کوشش، یافتن پاسخی قابل توجیه در قبال دو پرسش بجاست، یعنی: «کدام آینده؟» و «کدام فرهنگ؟». ما میتوانیم با واکاوی فلسفی دو مفهوم محوری مورد کنکاش در این همایش و نیز نسبتی که میان این دو در پرسش از «آینده فرهنگ» برقرار شود، برخی از افقهای ممکن برای هماندیشی و همسخنی درباره آنها را ترسیم کنیم. آنهایی که قصد مفاهمه فرهنگها را دارند با موانعی در این راه روبهرو هستند. این موانع در سه گروه یعنی حوزه اندیشهورزی نظری، حوزه عملی شامل اخلاق و حقوق و حوزه زیباییشناسی و هنر تقسیمبندی میشوند. در دوگانه مفاهمه و منازعه، کوشش برای مفاهمه یک فرصت است و منازعه نتیجهای جز تباهی و انحطاط ندارد. کسانی که قصد مفاهمه دارند با موانعی روبهرو هستند. این موانع در سه حوزه اندیشهورزی نظری، حوزه عملی شامل اخلاق و حقوق و حوزه زیباییشناسی و هنر تقسیمبندی میشوند. در عرصه نظری یکی از موانع در مسیر مفاهمه میان فرهنگها، زبان است و توجه به زبان در شکلگیری اندیشهها اهمیت بسیاری دارد. جهان بر اساس زبان دچار تقسیمبندیهایی شده است. یکی از فیلسوفان مطرح کرده که «اندیشه در زمین و مزرعی حرکت میکند که شیارهای آن را قبلا زبان شخم زده است.» باید توجه شود که مرزهای زبان بسته نیست، بلکه به گفته ویتگنشتاین مرزهای زبان من، مرزهای جهان من نیز هستند. یکی از مسائل مهم ساختارهایمان، تفاوت در زبان است و این تفاوت در ساختارهای زبان میتواند تسهیلکننده و در مواقعی مشکلزا باشند. برای مفاهمه پس از زبان با منطق مواجه میشویم. منطقی که ما با آن آشنا هستیم، در یونان گردآوری شده و بر سه اصل «عدم تناقض»، «هو هویت» و «طرد اصل شق ثالث» استوار است. در تمام فرهنگها این سه اصل برقرار نیست. به عنوان نمونه برخی فرهنگها اصل آخر را ندارد. در این صورت ممکن است برخی بگویند که این دیگر منطق نیست و چون منطق نیست، نمیتوان با این فرهنگ مفاهمه انجام داد. البته تنها تکیه بر منطق کافی نیست و در حوزه عمل نیز با مباحث مهم و جهانی روبهرو هستیم. انتزاع و بریدگی در حوزه عمل نیز باید صورت بگیرد. در عرصه سوم، بحث بر سر زیبا و نازیبا و معیارهای زیبایی است. عناصر تشکیلدهنده و مباحث کلیدی و محوری در موضوع هنر به عنوان نمونه بر اساس نظریات کانت انجام میگیرد و سپس میگوییم که این موضوع بین فرهنگها مشترک است یا خیر؟ برای مفاهمه، نیل به همه این موارد ضروری است. جهاز لازم برای مفاهمه فرهنگها باید فراهم شود. هر کدام از این مباحث مفاهیم، روشها و رویکردهای متناسب نظری خود را میطلبد و صرف فراهم آوردن بسترهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای این سه عرصه کافی نیست. ٭ عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران
آینده اقتصاد و فرهنگ در پرتو انقلاب دانایی
دکتر فرشاد مومنی ٭
در ادبیات انقلاب دانایی به طیف وسیعی از تحولات در همه عرصههای حیات جمعی اشاره میشود. از جمله آنکه در مورد انسانها روی این مساله تاکید میشود که در اثر انقلاب دانایی انسانها به انسانیترین جایگاه تاریخی خود در فرآیند تولید دست پیدا میکنند به این معنا که مولفه اصلی مشارکت ایشان در خلق ارزش افزوده استفاده از مغز و دانایی است و سهم تواناییهای فیزیکی به حداقل میرسد. از این زاویه با قاطعیت میتوان پیشبینی کرد که درهمتنیدگی بیسابقهای میان اقتصاد و فرهنگ پدیدار خواهد شد و به این ترتیب طیف متنوعی از آمادگیها برای استفاده موثر و ثمربخش از دستاوردهای این تحول بزرگ موضوعیت پیدا میکند که اگر به موقع فهمیده شود و در دستور کار قرار بگیرد، الگویی از سرنوشت قابل تصور خواهد بود و در غیاب آن هزینه فرصت غفلت از بایستههای این تحول قابل مقایسه با هیچ یک از تجربههای خسارتبار در طول تاریخ بشر نخواهد بود. برای دستیابی به فهمی روشمند از طول و عرض مساله و بایستههای آن دستگاه نظری نهادگرایی به طور نسبی از قابلیتهای بیشتری برخوردار است چراکه از این دیدگاه فرهنگ به شکل جدیدی تعریف میشود که پیوند سرنوشت همه جهانیان با فهم آنها از ابعاد اهمیت وجه نهادی مساله را بهتر آشکار میسازد. از این دیدگاه فرهنگ عبارت از مجموعه اطلاعات مشترک در نظر گرفته میشود که به طور کلی از آموزش حاصل شده باشد. خواه در قالب نظامهای رسمی آموزش و از طریق کلاسهای درس و خواه در قالب غیررسمی آن که عبارت از آموزش از طریق والدین و دیگران و کسب هنجارهای اجتماعی است. این اطلاعات مشترک از طریق نهادها منشأ کنش متقابل انسانها میشود. مساله اساسی آن است که از دیدگاه نهادگرایی ظرافتهای بسیار قابل اعتنایی برای تبیین این درهمتنیدگی میان اقتصاد و فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. به این معنا که شروع بحث از علم و فناوری در دستگاه نظری نهادگرایی از بنگاههای اقتصادی است و رابطه نهادها با عملکرد اقتصادی با دو نمونه خالص از بنگاههای اقتصادی که به صورت نمادین در قالب جنرالموتورز و مافیا صورتبندی شده، تبیین میشود. به این ترتیب ملاحظه میشود که رابطه انقلاب دانایی با عملکرد اقتصادی از کانال نهادها همان قدر که بر محور آن دو نمونه خالص اقتصادی هستند، همان قدر هم نماد فرهنگهای متفاوت به شمار میروند. من معتقدم که در غیاب اصلاحات نهادی متناسب با این دگرگونیهای بنیادی، چشمانداز آینده انسانها چگونه نگرانکننده میشود و برعکس هنگامی که برخوردی فعال و آیندهنگرانه با این مساله صورت پذیرد، تجلی عینی ترکیب خردمندانه اقتصاد و فرهنگ به صورت بسط همزمان معنویت و رفاه قابل مشاهده خواهد بود. ٭ عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی
آینده فرهنگ در جهان در آمیخته
دکتر حسین سلیمی / جهان در دومین دهه از هزاره سوم در شرایطی واقع شده که تحولات سریع علم و فناوری، انتظار آن را پدید آورده که بتوان آنچه را پیشگویان قدیم درباره آینده جهان بیان میکردند، در پیش چشمان انسان پدیدار سازد. رشد و توسعه سریع آیندهپژوهی نیز نتیجه همین تکامل تدریجی دانش و روش در حیات نوین بشری است که در مورد آینده فرهنگ جهانی نیز کاربردی وسیع و جذاب داشته است. این سوال مطرح است که آینده فرهنگ در عرصه جهانی به کدام سو میرود؟ برای پاسخگویی به آن سه بینش اساسی بیان شده است. نخست نگرشی است که فرهنگ را عاملی هویت بخش میداند که در طول تاریخ بنیادهایش شکل گرفته و در آینده جهان، پایههای آن تغییرناپذیر و موجب تقابل و چالش میان تمدنهاست. ساموئل هانتینگتون مهمترین نظریهپرداز این گروه است. از این نظر فرهنگ به عنوان مبنای اصلی تمدن تحولپذیر نیست و از این رو تعارضهایی بنیادین را میان تمدنهای مختلف در آینده پدید خواهد آورد. نگرش دوم فرهنگ را مجموعهای از ایدهها و معانی به هم پیوسته میداند که در اثر فرآیند جهانی شدن از قید مرزهای ملی رها شده است و جهان را به سوپرمارکتی از فرهنگهای در حال تعامل و رقابت بدل کرده است. شکل پیشرفتهایی از این نظریه در اثر گوردون متیوز منعکس شده است. نگرش سوم نگاهی است که در میان برساختگرایان یا به تعبیری سازهانگاران جدید شکل گرفته است. در این نگرش جهان برساخته ایدههای انسانی است که فرهنگها و هویتها را شکل میدهند. جهان امروز متشکل از فرهنگهای سهگانه آنارشی است که گونههای مختلف تعاملات بینالمللی را میسازد. الکساندر ونت این اندیشه را بیان کرده است. بر این اساس، سه نگرش مختلف نسبت به فرهنگ وجود دارد که اولی فرهنگ را موجب گسترش تعارض، دومی فرهنگ را عامل تعامل و همزیستی و سومی آن را عامل یگانگی در جهان آینده میداند. اما کدام یک از این نگرشها میتواند تبیین دقیقتری از واقعیت به ما بدهد؟ شاید بتوان با کمک یکی از شیوههای آیندهپژوهشی که با اتکا به روش تحلیل لایه لایه علتها که توسط سهیل عنایتالله تدوین شده است، به نگرشی عمیقتر دست یافت. بر اساس روش تحلیل لایه لایه علتها، آینده فرهنگ جهانی را میتوان در چهار سطح مورد بررسی قرار داد که عبارتند از: سطح لیتانی؛ سطح نهادی؛ سطح نمادها و گفتمانها؛ سطح استعادهها و اسطورهها. با کاربرد این روش درخواهیم یافت که جهان آینده به لحاظ فرهنگی جهانی است که هویتهای بومی در آن حفظ میشوند، اما ابزارهای کنترل دولت- ملتها بر آن کند شده و گونه دیگری از درهمآمیختگی فرهنگها در محیط و شبکههای جهانی شکل خواهد گرفت.
٭ استاد گروه علوم سیاسی
دانشگاه علامه طباطبایی
عصر روشنگری و آینده انسان
سون اریک لیدمن٭ /چند صد سال پیش یک ایده جدید نسبت به آینده در اروپا گسترش یافت که معتقد بود قرونی که در پیش روی خود داریم پیشرفت در همه عرصههای زندگی را در بر خواهد داشت و این شامل علم، تکنولوژی، سیاست، ادبیات، هنر و دین میشود. از همان ابتدا این خوشبینی توسط کسانی که میگفتند چنین آیندهای نابودی عواطف و احساسات و روابط نزدیک میان انسانها را به دنبال خواهد داشت، مورد مخالفت قرار گرفت. در دهه دوم قرن ٢١ و با رشد اندیشهها میتوانیم بگوییم تعدادی از قولهایی که داده بودند به حقیقت پیوست. رشد علمی بسیار حیرتآور بود. ثروت جهانی چندین برابر شده بود، گرچه به مساوات بین همه توزیع نشده است.
اما در زمینههای دیگر امیدهای فیلسوفی فرانسوی به نام کندرسه که به این قضیه خوشبین بود، به حقیقت پیوست. دموکراسی نتیجه رشد مدرنیته است اما این همچنین در مورد دیکتاتوری نیز صدق میکند. هیچ کس دقیقا نمیتواند بگوید که آیا با وجود این همه پیشرفت، اخلاق در روابط انسانی بهتر شده است یا نه؟ نمیتوانیم بگوییم که هنر در حال شکوفاتر شدن است، به استثنای اروپا، دین هنوز یک نیروی قدرتمند است.
من میخواهم میان دو جنبه سخت و نرم پروژه روشنگری تمایز قایل شوم. جنبه سخت آن راههای کسب پیروزی خود را در قرون اخیر به دست آورده است. اما جنبه نرم آن پیشرفتهایی را طی کرده است که پر از تناقضات و گسیختگی است. این امر سبب میشود که نتوانیم آینده انسان را به درستی پیشبینی کنیم. پیشرفتهای علمی، تکنولوژیکی و اقتصادی ممکن است ادامه داشته باشد اما چه اتفاقی برای خود انسان میافتد؟ جنبه نرم این پروژه دقیقا کسانی هستند که به معنای واقعی انسان هستند در حالی که میتواند خودش را از ابزاری که استفاده میکند و محاسباتی که انجام میدهد، دور نگه دارد.
٭ استاد فلسفه دانشگاه گوتنبرگ سوئد
انقراض فرهنگ ها
کریستوفر بلشاو ٭/ بسیاری از مردم آرزو میکنند که تا مرگ راه زیادی باشد و دوست دارند که اگر ممکن است برای همیشه زندگی کنند. با این فرض که چنین چیزی ممکن نیست، آنها همچنان دوست دارند که به مدت طولانی زندگی کنند. به همین نحو بسیاری از مردم آرزو دارند که لااقل نوع انسان منقرض نشود و تا ابد باقی بماند یا لااقل به مدت طولانی زندگی کنند. این امید صرفا محدود به خود زندگی یا وجود زیستشناختی ما نیست، بلکه آنچه را ارزش میخوانیم، یعنی موفقیتهایمان و فرهنگمان، نیز باید به همین طریق زنده بمانند. ما قرار است که با این امیدها چه کنیم؟ آنها چگونه به هم مرتبط هستند؟ من این سوالات را در اینجا بررسی کردهام. برخی فلاسفه استدلال میکنند که زندگی جاودانه یا زندگی طولانی چندان امر مطلوبی نیست. یک ادعا این است که چنین زندگیای خیلی زود به یک زندگی ناخوشایند تبدیل میشود و ما میخواهیم از آن رهایی یابیم. به طور حتم در چنین زندگانی خستگی و بیزاری وجود خواهد داشت. ادعای دیگر این است که زندگی جاودانه یا بسیار طولانی معناداری و ارزشمندی زندگی را از آن میگیرد. زمان و فرصت نامحدود وجود ما را کممایه و کمعمق میکند. هدف من در اینجا این نیست که کاملا این استدلالها را ارزیابی کنم (گرچه آنها به عقیده من، ویژگیهای باارزشی دارند) بلکه هدف این است که استدلالهای مشابهی را در مورد زندگی جاودانه یا بسیار طولانی فرهنگ به منزله یک کل ارزیابی کنم. احتمالا همان طور که زندگی افراد در برخی مسائل مهم هنوز در نقطه شروع است، فرهنگ نیز همچون یک کل در دوران طفولیتش است. تصور کنید این امر چندین هزار سال ادامه یابد، آیا میتوان تصور کرد جایگزینی برای این دو امر زیانآور باشد: از یک طرف یک چرخه پایانناپذیری از عقبنشینیها و ترمیم آن و از طرف دیگر رسیدن به یک سطح ثابت اما نامطلوب؟هدف من این است که پیشنهاد دهم بین امیال فردی و جمعی یک تطابق و برابری برقرار کنیم. اما من همچنین میخواهم که ارتباطشان را کشف کنم. من معتقدم که مساله مرگناپذیری و جاودانگی یک پدیده فرهنگی است و چیزی است که به واسطه تحولات اخیر در علم، تکنولوژی و ساختار اجتماعی تقویت شده است. به نحو گستردهتر ما در دورهای زندگی میکنیم که نگرانی در مورد زمان وجود دارد و ما را وادار میسازد که بیش از حد به عقب و جلو نگاه بیندازیم و با آنچه ممکن است از تعادل و آرامش بگذرد، سازش کنیم.
٭ دانش آموخته دکترای فلسفه، دانشگاه اپن انگلیس
رضا داوری اردکانی : فرهنگ صرف مجموعه آداب و رسوم رهآموز زندگی و علم و عمل رسمی نیست، بلکه بیشتر جایگاه و زمینه راه جستن و ارزش گذاشتن و انتخاب کردن است. به ضرورت باید پذیرفت که فرهنگ از زندگی آدمی منفک نبوده است و نیست تا آنجا که میتوان آدمیت آدمی را در بستگیاش به فرهنگ دانست. تا دوران جدید فرهنگ در بحث و نظر جایی نداشت و در زبانهای اروپایی از آن حرفی زده نمیشد. ما هرگز نمیتوانیم به تعریف دقیقی از فرهنگ برسیم زیرا فرهنگ با وجود و زندگی و علم و عمل ما درآمیخته است. حتی اگر فرهنگ را امری واقعی ندانیم باید بپذیریم که وجهی از تاریخ تحقق یافته وجود آدمی است که از او مستقل انگاشته میشود. این تاریخ تحقق یافته مجموعهای از کوششهای آدمی برای ساختن جهان خاص خویش است. طرح ساختن جهان انسانی تا دوره جدید هرگز مطرح نبوده و برای نخستین بار در تاریخ بشر فیلسوفان و بنیانگذاران تجدد آن را پیش آوردهاند. متقدمان معتقد نبودند که یک نظم مطلوب زندگی وجود دارد که باید بکوشند آن را بسازند یا به آن نزدیک شوند، اما آموزش و تربیت را راه رسیدن به کمال میدانستند و با ادب نفس در تهذیب اخلاق میکوشیدند و نظم موجود را حفظ میکردند. تفاوت کوشش فرهنگی زمان جدید با تادیب متقدمان این است که این تادیب استعدادهای آدمیان را به فعلیت میرساند اما فرهنگ جدید تصویری از نظم ساخته دست بشر است که باید آن را متحقق ساخت. در این اواخر هم تکنولوژی جای همهچیز و از جمله فرهنگ را گرفته است گویی دیگر به فرهنگ نیازی نیست و اگر باشد تکنولوژی از عهده برآوردن آن میآید. به نظر نمیرسد که فرهنگ کنونی جهان فرهنگ دایم و نظامبخش آینده باشد. شاید همزبانی میان فرهنگها پنجرهای باشد که روشنایی و نور از آنجا به خانه آدمیان بتابد.
دکتر نعمتالله فاضلی٭ / هدف من ارایه چشماندازی از «آینده فرهنگ ایرانی» و «آینده ایران فرهنگی» است. من این دو مقوله را متمایز اما مرتبط با هم میدانم. همچنین میخواهم نشان دهم آینده فرهنگ ایرانی و آینده ایران فرهنگی را میتوان براساس نوعی تعامل یا «بازی درونی» بین سه فرهنگ، شامل «فرهنگ رسوب یافته»، «فرهنگ رسمی» و «فرهنگ در حال ظهور» تشریح و تحلیل کرد. هر «تحلیل فرهنگی» واقعبینانه و جامع، لاجرم عناصر زمانی گذشته، حال و آینده را در خود دارد؛ زیرا هر فرهنگی «برساختهای اجتماعی» متشکل از این عناصر زمانی سهگانه است. فرهنگ به نحو تناقضنمایی پویا و ایستاست یعنی همواره هم حامل «ارزشها»یی است که موجب تداوم تاریخی و پیوستگی روحی آن با گذشته میشود و هم حامل نیروهای خلاقهای که زمینه تغییر یا پویایی آن به سوی آیندهای نامعلوم را فراهم میکند. در عین حال فرهنگ برای پاسخگویی به نیازهای کنونی و امروز افراد، سازگار با شرایط و موقعیت اکنون است. ایرانیها در دوره معاصر از طریق ایجاد مناسبات خلاق و مولد میان سه فرهنگ مذکور، فرهنگ امروزی یا معاصر ایرانی را شکل دادهاند. فهم فرهنگ ایرانی و ایران فرهنگی و مسیر آینده آنها از راه شناسایی سازوکارهای بازیهای درونی میان این سه مولفه گذشته، حال و آینده ممکن است.
جهان در حال نوعی «فرهنگی شدن» یا «چرخش فرهنگی» است. منظور از «فرهنگی شدن» عبارت است از «ادغام تمام حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در فرهنگ». در نتیجه این ادغام همهجانبه، فرآیندهای تولید و بازتولید معنا به طور پیوسته در حال دگرگونی است. مجموعه وسیعی از فرآیندها یا «فرافرآیندها» در حال تغییر دادن کلیت فرهنگی ما است. برخی از این فرافرآیندها عبارتند از رسانهای شدن، جهانی شدن، تجاری شدن، فردی شدن، دموکراتیک شدن، فناورانه شدن، شهری شدن، مصرفی شدن، نمادین شدن و کالایی شدن. این فرا فرآیندها جهانی هستند و کم و بیش همه جوامع را با درجات متفاوتی متاثر ساخته و میسازند. با وجود جهانی بودن این فرآیندها و تحولات، هر جامعه و کشوری تجربه زیسته جمعی ویژه و منحصر به خود را میآفرینند.
در اینجا میخواهم نشان دهم که در ایران معاصر، ایرانی که از نیمه قرن سیزدهم هجری شمسی شروع به شکلگیری میکند و تا امروز توسعه مییابد، سه فرهنگ وجود داشته است: ١) فرهنگ رسوب یافته: الگوها و عناصر باقیمانده از دورههای تاریخی طولانی از ابتدای شکلگیری ایران زمین تا امروز، مانند نوروز، باورهای عامیانه و فرهنگ مردم. ٢) فرهنگ در حال ظهور: فرهنگ مدرن شامل ارزشها، باورها و سبکهای جدید زندگی. ٣) فرهنگ رسمی: الگوهای فرهنگی مورد حمایت نظام سیاسی که عمدتا ترکیب و تلفیقی از ارزشها، باورها و رفتارهای متناسب با فلسفه سیاسی نظام حاکم است.
این سه فرهنگ با یکدیگر در چالش هستند و هر کدام نیروهای اجتماعی حامی خود را دارند. فرهنگ رسوب یافته بهشدت تحت تاثیر فرهنگ در حال ظهور است و دایم تغییر شکل میدهد تا بتواند به نوعی دوام یابد و سطحی از بقای هستی خود را ضمانت کند. این فرهنگ و فرهنگ در حال ظهور در چالش با فرهنگ سیاسی هستند و اختلافات آنها با فرهنگ رسمی، آنها را با وجود اختلافاتشان در موقعیتهای معینی کنار هم قرار میدهد. اما فرهنگ رسمی، با اتکا به امکانات و قدرتی که دارد تلاش میکند از راه آموزش و پرورش، رسانههای دولتی، مراکز فرهنگی، آموزش عالی و نهادهای مذهبی هژمونی خود را تثبیت کرده و استمرار بخشد. فرهنگ رسوب یافته در واقع ریشههای فرهنگی به جا مانده دوران پیش از معاصر است که اگر آن را لحاظ نکنیم درک برخی رفتارها و عناصر فرهنگی در دوره معاصر قابل فهم نخواهد بود.
٭ دانشیار گروه انسانشناسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
فرهنگ از منظر دانش سیاسی، تحت تاثیر چند رویکرد، با مقوله سیاست نسبت برقرار میکند. بر اساس هر یک از این نسبتها «آینده فرهنگ» با پرسشهای متمایزی مواجه میشود. رویکردهای مذکور به شرح زیرند:
اول: هر جامعه متکی بر یک نظام فرهنگی و هر نظام فرهنگی واجد عقلانیتی درونی است و مقتضی آن عقلانیت، با صورتی از ترتیبات سیاسی همساز است. این نگرش از زمان یونانیان تا امروز تداوم دارد. ارسطو، منتسکیو و بسیاری از دانشمندان علوم سیاسی در قرن بیستم، بر همین مبنا از نسبت فرهنگ و سیاست سخن میگویند. این صورتبندی از نسبت میان فرهنگ و سیاست، در مقوله آینده فرهنگ، با این مساله دست به گریبان است که فرهنگها هستیهای مستقل و عقلانیتهای درون بنیاد خود را از دست میدهند و مرتب از این نکته میپرسند که چشمانداز آینده نظم سیاسی چه خواهد شد؟
دوم: فرهنگ فاقد عقلانیت درونی است و تحت تاثیر وجهی از حیات اجتماعی نظیر اقتصاد، جامعه یا سیاست، صورتبندی تازهای اختیار میکند. بنابراین مساله «آینده فرهنگ» تابع و پیرو تحلیلی است که از آن متغیر مستقل عرضه میکنند. از تحول نظامهای اقتصادی، تحول نظام آموزشی یا نظام خانواده یا از گسترش دموکراسی در عرصه سیاسی، تحول صورتبندی تحولات فرهنگی را نتیجه میگیرند. همساز شدن صور فرهنگی و شکلگیری فرهنگ جهانی از همین منظرگاه نتیجه میشود. مارکس یا پارسونز را میتوان در این طبقه جای داد.
سوم: جامعه در اساس یک صورتبندی زبانی و به آن اعتبار یک هستی فرهنگی تصویر میشود. صور گوناگون عقلانیت، حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، تابع مشخصهها و توانشهای زبانی و فرهنگی قرار میگیرند. این روایت توسط ساختارگرایان و پساساختارگرایان مطرح میشود و مطابق با آن، زبان و به تبع آن فرهنگ، حامل سازمانی از اقتدار و امکانهای مولد میدان قدرت تصویر میشود. فرهنگ و زبان، تولید میکنند و در عین حال تولید میشوند. فرهنگ واجد امکانها و محدودیتهایی است که میدانهای متفاوت قدرت اقتضای آن را دارند. در این روایت، چندان صورتبندیهای خطی از تحولات فرهنگی میسر نیست. از فرهنگ پیشینهزدایی و آیندهزدایی میکند. سنتهای نومارکسیستی و ساختارگرا و پساساختارگرا در این طبقه جای دارند.
چهارم: فرهنگ فاقد جوهر درونی و تابع زندگی و با فرمهای زندگی است. به منزله روایت همسازکننده، جامعه و فرمهای گسیختهشونده زندگی اجتماعی را مستمرا همساز مینمایاند. به این اعتبار، فرهنگ با ارجاع به موقعیتهای گوناگون چهرههای متفاوتی از خود ترسیم میکند سیاست در این منظر، تحت تاثیر فرمهای تحولیابنده زندگی سیاسی تغییر و تحول پیدا میکند. اجتماعگرایان اینچنین به مقوله فرهنگ و نسبت آن با سیاست میپردازند. فرهنگ در این روایت، علیالاصول سیاسی نیست اگرچه با عرصه سیاست نیز نسبت برقرار میکند.
هریک از دیدگاههای فوق، امکانی برای بحث از آینده فرهنگ دارند، اما در عین حال میتوان در زمینه آینده فرهنگ از منظر رویکردهای نظری، از یک حکم قطعی سخن گفت. از منظر دانش سیاسی، مستمرا از اعتقاد به وجود عقلانیتهای فرهنگی کاسته میشود و نقش بنیادگذار آن در حوزه سیاسی محل تردید واقع میشود. به این معنا، فرهنگ به منزله تاریخ، تداوم، پیشینه و میراث کمتر بها پیدا میکند. آنچه جایگزین میشود شکوفایی، زایایی، تولید میدان قدرت و بازی تازه محل اعتنا واقع میشود.
٭ عضو هیات علمی گروه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
