تصدیق(۳): تحلیلی متفاوت از امتحان ابراهیم
ابوالفضل ارجمند: شخصیتپردازی ابراهیم در تورات و قرآن به روشنی بیانگر این است که او هیچ سخنی را کورکورانه نمیپذیرفت و اهل پرسش و تحقیق و چونوچرا بود. ابراهیم حتی با خدا هم مجادله میکرد: فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَىٰ یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ. مجادلهی ابراهیم با خدا به تفصیل در کتابِ پیدایش تورات آمده است. خدا به ابراهیم گفت که قصد دارد تمام قوم لوط را هلاک کند. ابراهیم نگران بود که مبادا در میان آن قومِ بدکار، معدودی انسان درستکار هم باشند که بیگناه کشته شوند، از این رو از خدا خواهش میکرد که از تخریب آن شهر منصرف شود. اما همین ابراهیم هنگامی که فرمان عجیب و وحشتناک ذبح فرزندش اسحاق را از خدا دریافت کرد، هیچ اعتراضی نکرد و بیدرنگ برای اجرای آن آماده شد. چرا خدا چنین فرمانی صادر کرد و چرا ابراهیم بیچونوچرا آن را پذیرفت؟
برای تحلیل این داستان غریب که قرنهاست ذهن مفسران تورات و قرآن را به خود مشغول کرده است، ابتدا مجادلهی ابراهیم با خدا بر سر نابودی قوم لوط را مرور میکنیم. این مجادله در تورات قبل از ماجرای ذبح اسحاق نقل شده است:
۱۸: ۲۳. ابراهیم نزدیک شد و گفت: آیا درستکاران را با بدکاران هلاک میکنی؟
۱۸: ۲۴. شاید پنجاه نفر درستکار در آن شهر باشند. آیا به خاطر آن پنجاه نفر، از نابودی آنجا دست نمیکشی؟
۱۸: ۲۵. از تو دور است که چنین کنی و با درستکاران و بدکاران یکسان معامله کنی و همه را هلاک کنی. از تو دور است. آیا داور جهان عادل نیست؟
۱۸: ۲۶. یهوه گفت: اگر در شهر سدوم پنجاه نفر درستکار بودند، به خاطر آنها از نابودی شهر دست میکشیدم.
۱۸: ۲۷. ابراهیم گفت: منِ ناچیز و خاکی باز هم جسارت میکنم و با خدایم سخن میگویم.
۱۸: ۲۸. شاید چهل و پنج نفر باشند. آیا به خاطر پنج نفر کمتر، باز هم تمام شهر را هلاک میکنی؟ خدا گفت: اگر چهل و پنج نفر آنجا پیدا کنم، شهر را ویران نمیکنم.
۱۸: ۲۹. ابراهیم گفت: شاید چهل نفر باشند؟ خدا گفت: اگر چهل نفر هم باشند، این کار را نمیکنم.
۱۸: ۳۰. ابراهیم گفت: خدایا بر من خشم مگیر. شاید سی نفر باشند. خدا گفت: اگر سی نفر هم باشند، این کار را نمیکنم.
۱۸: ۳۱. ابراهیم گفت: جسارت میکنم و باز هم با خدایم سخن میگویم. شاید بیست نفر باشند. خدا گفت: اگر بیست نفر هم باشند، شهر را ویران نمیکنم.
۱۸: ۳۲. ابراهیم گفت: خدایا فقط یک بار دیگر سخن میگویم. بر من خشم مگیر. شاید ده نفر باشند. خدا گفت: اگر ده نفر هم باشند، شهر را ویران نمیکنم.
اکنون به گزارش واقعهی ذبح اسحاق در تورات توجه کنید. اسحاق فرزند بیگناه ابراهیم بود و ابراهیم او را بسیار دوست میداشت. سارا همسر ابراهیم تا پیش از تولد اسحاق نازا بود و خدا در دوران پیری و پس از عمری آرزو و انتظار اسحاق را به آنان عطا کرده بود. ناگهان بی هیچ مقدمهای خدا از ابراهیم خواست که اسحاق را برای ذبح به قربانگاه ببرد. ابراهیم هم بی هیچ بحثی با خدا، اسحاق را برداشت و عازم قربانگاه شد تا فرمان را اجرا کند.
۲۲: ۱. خدا خواست ابراهیم را امتحان کند. گفت: ابراهیم!
۲۲: ۲. پسرت، یگانهات که دوستش میداری، اسحاق را بردار و به سرزمین موریه برو و او را بر یکی از کوههایی که به تو میگویم به عنوان قربانی سوختنی تقدیم کن.
۲۲: ۳. ابراهیم صبح زود برخاست و خرش را پالان کرد و پسرش اسحاق و دو تن از غلامانش را برداشت و هیزم را برای قربانی سوختنی خرد کرد و به جایی که خدا گفته بود روانه شد.
این دو واکنش ابراهیم چگونه با هم جمع میشود؟ برای قوم بدکار لوط نگران بود که مبادا کسی در میانشان بیگناه کشته شود و میکوشید با مجادلهای طولانی و جسورانه با خدا او را از تصمیمش منصرف کند، اما در برابر فرمان ذبح پسر بیگناه و محبوب خودش هیچ اعتراضی نکرد وبیدرنگ وارد عمل شد. برای فهم این داستان پیچیده، بار دیگر ماجرا را از اول به اختصار مرور میکنیم.
وقتی سارا هشتاد و نه ساله و ابراهیم نود و نه ساله شد، فرستادگان خدا پیام آوردند که سارا باردار خواهد شد و سال بعد پسری به دنیا خواهد آورد که نامش را اسحاق خواهند گذاشت. ابراهیم باور نمیکرد که چنین اتفاقی روی دهد. بنا به نقل تورات، او و سارا به این وعده خندیدند.
۱۷: ۱۷. ابراهیم چهره بر زمین گذاشت و خندید و در دل گفت: مردی صد ساله بچهدار شود و سارا در نود سالگی بزاید؟
۱۷: ۱۸. به خدا گفت: همان اسماعیل را زنده نگه دار.
۱۷: ۱۹. خدا گفت: مطمئن باش زنت سارا برایت پسری خواهد زایید که نامش را اسحاق خواهید گذاشت و من با او و فرزندان نسل او تا ابد عهد خواهم بست.
دقت کنید که در وعدهی خدا به ابراهیم، علاوه بر تولد اسحاق، به ظهور نسلی از فرزندان اسحاق هم اشاره شده است. اسحاق طبق وعدهی خدا قرار بود زنده بماند و از او نسلی بزرگ پدید آید. فرمان ذبح او تناقضی بزرگ با این وعده داشت. آیا خدا خلف وعده کرده بود، یا با وجود این فرمان تناقضآمیز همچنان میشد به تحقق وعدهی خدا ایمان داشت؟ امتحان ابراهیم، امتحان ایمان او به تحقق وعدهی خدا در این وضعیتِ به ظاهر تناقضآمیز و ناممکن بود.
سارا هم مانند ابراهیم وعدهی خدا برای بارداری در نود سالگی را باور نمیکرد، اما خدا گفت که هیچ کاری برایش سخت نیست:
۱۸: ۱۱. ابراهیم و سارا پیر و کهنسال بودند و از سارا گذشته بود که فرزند بیاورد.
۱۸: ۱۲. سارا با خود خندید و گفت: زنی به سن و سال من با همسر پیرم بچهدار میشویم؟
۱۸: ۱۳. یهوه به ابراهیم گفت: چرا سارا خندید و گفت زنی به سن و سال او بچه نمیآورد؟
۱۸: ۱۴. آیا کاری بر یهوه دشوار است؟ در زمان مقرر نزدت بر میگردم و سارا پسری خواهد آورد.
۱۸: ۱۵. سارا که ترسیده بود، انکار کرد و گفت نخندیده است. خدا گفت: چرا، خندیدی!
این خندهای است که در قرآن هم به آن اشاره شده است: وَامْرَأَتُهُ قَائِمَهٌ فَضَحِکَتْ. وعدهای خندهدار به ابراهیم و سارا داده شد، اما سال بعد آن دو فهمیدند که به وعدهی خدا نباید بخندند. اسحاق در موعد مقرر به دنیا آمد و بر ابراهیم و سارا معلوم شد که تحقق وعدهی خدا قطعی است. اما خدا وعدهی دیگری هم به ابراهیم و سارا داده بود: اینکه نسل اسحاق تا ابد برقرار خواهد بود. ابراهیم از تحقق وعدهی قبلی درس گرفته بود و اکنون دیگر نباید در بقای اسحاق و ازدیاد نسل او تردید میکرد. وقتی خدا به ابراهیم فرمان داد که پسرش را ذبح کند، او ایمان داشت که پسرش در نهایت زنده خواهد ماند و از او نسلی بزرگ پدید خواهد آمد. در روایت قرآن هم به همسر ابراهیم وعده داده شده است که پس از اسحاق، یعقوب به دنیا میآید و این یعنی اینکه اسحاق از امتحان زنده بیرون میآمد: فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ.
تحلیل داستان امتحان ابراهیم بدون توجه به وعدهای که خدا برای بقای اسحاق و ازدیاد نسل او به ابراهیم داده بود، نتایج نادرستی را به دنبال دارد. ابراهیم یک بار به وعدهی خدا با ناباوری نگاه کرده بود، اما در نهایت آموخته بود که نباید به آنچه خدا میگوید شک کند، هرچند وعدهی خدا محال به نظر برسد. اکنون باید این درس را با امتحانی دشوارتر پس میداد. خدا به ذبح پسری فرمان داد که پیش از آن وعده داده بود نسلی بزرگ از او پدید میآورد. ابراهیم در این وضعیت متناقض نباید ایمان خود را از دست میداد و میپذیرفت که وعدهی خدا در ناممکنترین شرایط محقق میشود.
شاید بتوان کار ابراهیم را با کسی مقایسه کرد که چتر نجاتی را در کولهبار خود حمل میکند و از صخرهای مرتفع به پایین میپرد. ناظر بیرونی که چیزی دربارهی چتر نجات نمیداند، این کار را خودکشی میپندارد، اما کسی که از صخره میپرد به چترِ همراهش اطمینان دارد. پرش اول ممکن است با ترس و اضطراب باشد، اما پس از یک بار تجربه، پرش دوم با اطمینان بیشتری انجام خواهد شد. ایمان به معنی همین اطمینان است. ابراهیم یک بار در عین ناباوری تحقق وعدهی خدا را تجربه کرده بود و بار دوم دیگر نباید در وعدهی خدا تردید میکرد. او آماده شد که کارد را بر گلوی فرزندش بکشد و او را قربانی کند، با ایمان به اینکه فرزندش زنده خواهد ماند. این تناقض بزرگ نباید او را در تحقق وعدهی الهی به تردید میانداخت و غلبه بر همین تردید باعث قبولی او در امتحان شد.
ابراهیم کسی نبود که خدا به او فرمان قتل بدهد و او به صرف اینکه فرمان خداست آن را بیچونوچرا بپذیرد. او با جسارت بر سر نابودی قوم لوط با خدا مجادله کرد، چون گمان میکرد در آن قوم ممکن است انسان درستکاری هم باشد که بیگناه کشته شود. تمام قطعات داستان ابراهیم در تورات را باید کنار هم بگذاریم و در تحلیل ماجرای بغرنج امتحان ابراهیم به کار بگیریم. امتحان ابراهیم، امتحانِ ایمان به وعدهی خدایی بود که ابراهیم یک بار تحقق وعدهی او را تجربه کرده بود. امتحان ابراهیم به معنی امتحان تسلیم بیچونوچرا و کورکورانه در برابر فرمان خدا نبود.
یکی از شواهدی که نشان میدهد ابراهیم مطمئن بود در نهایت به اسحاق آسیبی نخواهد رسید، سخنی است که در نزدیکی قربانگاه به همراهانش گفت. تورات میگوید آنان سه روز در راه بودند تا به نزدیکی قربانگاه رسیدند. ابراهیم به دو غلام همراهش گفت که آنجا بمانند تا او و پسرش برای عبادت بروند و برگردند. در نهایت هم ابراهیم و پسرش هر دو به سلامت از قربانگاه برگشتند. پس ابراهیم به همراهانش دروغ نگفت و پایان ماجرا را میدانست. شاهد دیگر پرسشی است که اسحاق در مسیر قربانگاه از ابراهیم پرسید و پاسخی که ابراهیم به او داد. آن دو با خود هیزم و آتش میبردند تا قربانی سوختنی را به خدا تقدیم کنند. اسحاق از پدرش پرسید که برهی قربانی کجاست؟ پدرش پاسخ داد که خدا خودش برهی قربانی را فراهم میکند. باز هم ابراهیم به پسرش دروغ نگفت و آنچه گفت به حقیقت پیوست.
۱۸: ۱. پس از سه روز راه، ابراهیم آن مکان را از دور دید.
۱۸: ۲. به غلامانش گفت: اینجا پیش خر بمانید تا من و پسرم برویم و عبادت کنیم و برگردیم.
۱۸: ۳.هیزمی را که برای قربانی سوختنی آورده بود بر دوش اسحاق گذاشت و خودش کارد و آتش را در دست گرفت و با هم به راه افتادند.
۱۸: ۴. اسحاق گفت: پدر! ما هیزم و آتش داریم، اما برهی قربانی کجاست؟
۱۸: ۵. ابراهیم گفت: خدا خودش برهی قربانی را مهیا خواهد ساخت. پس به راهشان ادامه دادند.
اما اگر ابراهیم پایان ماجرا را میدانست، دیگر امتحان او چه معنی داشت؟ اگر او میدانست که اسحاق زنده خواهد ماند، آیا جایی برای نگرانی بود؟ کافی است خود را در آن موقعیت قرار دهیم تا دشواری امتحان ابراهیم را درک کنیم. خدا به ابراهیم وعده داده بود که از اسحاق نسل بزرگی به وجود خواهد آمد. از گفتگوی ابراهیم با اسحاق هم بر میآید که خدا حتی وعده داده بود که گوسفندی را در قربانگاه فراهم خواهد ساخت تا به عوض اسحاق قربانی کند. اما تمام اینها وعده بود. خدا اینها را وعده داده بود، اما از کجا معلوم که این بار هم به وعدهاش عمل میکرد؟ شاید ابراهیم سر اسحاق را میبرید و وعدهی خدا هم محقق نمیشد. پس همچنان جای تردید باقی بود و ابراهیم لحظهای بسیار بحرانی را در امتحان در پیش داشت. با این حال تردید نکرد. در قربانگاه اسحاق را بست و روی هیزمها گذاشت و کارد را بلند کرد تا بر گلوی اسحاق فرود آورد. در آخرین لحظه، خدا که دید ابراهیم در اجرای فرمان مصمم است و به وعدهاش قاطعانه ایمان دارد، او را از ذبح اسحاق باز داشت.
در تحلیل داستانهای پیامبران در تورات و انجیل و قرآن، علاوه بر اتفاقات عادی، لازم است به معجزاتی هم که در این داستانها نقل شدهاند توجه داشته باشیم و این اتفاقات غیرعادی را هم لحاظ کنیم. در قرآن آمده است که ابراهیم از خدا خواست که رستاخیز مردگان را به چشم ببیند و خدا امکان چنین تجربهای را برای او فراهم کرد. خدا به ابراهیم گفت که چهار پرنده را بگیرد و بکشد و قطعهقطعه کند و هر قطعه را بر سر کوهی بگذارد و سپس آنها را فرا بخواند تا نزدش جمع شوند (بقره: ۲۶۰). کسی که چنین تجربهای را از سر گذرانده باشد، دیگر مطمئن است که حتی اگر فرزندش را به فرمان خدا سر ببرد و بر آتش قربانگاه خاکستر کند، باز هم خدا قادر است که فرزندش را دوباره به او برگرداند.
داستانهای متون مقدس ممکن است واقعیت تاریخی داشته باشند، یا صرفا قصههایی پندآموز برای انتقال پیامهای دینی باشند. پارهای از وقایعی که در این متون نقل شده است، در جهان امروز قابل تجربه نیست. برای خوانندهی امروزی، حتی گفتگوی خدا با ابراهیم و سارا هم به سختی باورپذیر است. اولین پرسش این است که خدا چگونه با بشر سخن میگوید؟ اگر مردم قدیم با خدا گفتگو میکردند، چرا مردم امروز همچون قدیم نمیتوانند با خدا وارد گفتگوی متقابل شوند؟ گفتگوی خدا با سارا و ابراهیم درست مانند گفتگو در یک جمع سهنفرهی انسانی است. خدا به ابراهیم میگوید: چرا زنت به حرفم خندید؟ سارا میگوید: نخندیدم! خدا به سارا میگوید: نخیر، خندیدی! برای خوانندهی امروزی باید امکان چنین گفتگویی با خدا فراهم شود تا بتواند وقوع تاریخی آن را باور کند. اما خوانندهی امروزی میتواند به داستانهای متون مقدس مانند داستانهای حکمتآمیز قدیمی نگاه کند که در آنها حتی جانوران هم به سخن میآیند.
بحث ما در اینجا اثبات وقوع یا عدم وقوع تاریخیِ بعضی از اتفاقاتِ غیرعادی منقول در متون مقدس نیست. مسأله این است که این متون با هر تصوری که از آنها داشته باشیم، در طول هزاران سال الهامبخش میلیاردها نفر در سراسر جهان بودهاند و خواهند بود و اگر به درستی تحلیل نشوند، پیامدهای زیانبار و خطرناکی را به دنبال خواهند داشت. از همین داستان ابراهیم ممکن است کسی با نگاه ظاهربینانه نتیجه بگیرد که خدای پیامبران بی هیچ دلیلی فرمان به کشتن بیگناهان میدهد و مؤمن واقعی کسی است که مانند ابراهیم بیچونوچرا فرمان قتل فرزند بیگناهش را اجرا کند. در گفتار بعد، نمونهای از تفسیرهای غلطِ داستان ابراهیم را از دیدگاه یک فیلسوف مسیحی بررسی میکنیم.
در قرآن عبارتی وجود دارد که از آن میتوان برداشت کرد که پسر ابراهیم هم به وعدهای که خدا به ابراهیم داده بود ایمان داشت و میدانست که از آن امتحان جان سالم به در خواهد برد. او به پدرش گفت: فرمان خدا را انجام بده؛ ان شاء الله مرا از صابران خواهی یافت. افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ. صبر پسر زمانی معنی داشت که در آن امتحان دشوار و نفسگیر وارد میشد و آن را به سلامت پشت سر میگذاشت. اگر قرار بود اسحاق در امتحان کشته شود، منطقیتر آن بود که برای پدرش آرزوی صبر میکرد، نه برای خودش! صبر کسی که میخواهد اعدام شود بر اعدام خودش چه معنی دارد؟
اسحاق در قربانگاه، اثر رامبرانت نقاش هلندی، ۱۶۳۵ میلادی
مفسران تورات فرض را بر این میگذارند که که اسحاق نمیدانست چه اتفاقی در پیش است. با این فرض مشکل بزرگی در پایان روایت تورات پیش میآید. ابراهیم پیرمردی بود که بیش از صد سال سن داشت و اسحاق جوانی بود که پشتهای از هیزم را به دوش گرفته بود و از کوه بالا میرفت. تورات نقل میکند که در قربانگاه ابراهیم اسحاق را بست و او را روی هیزمها گذاشت. اگر اسحاق نمیدانست که ابراهیم از این کارها چه قصدی دارد، بستن او و گذاشتنش بر هیزمها عملی نبود. حتی گوسفند هم در برابر قصابی که او را بر زمین میزند به راحتی تسلیم نمیشود و دست و پا میزند تا خود را رها کند. منطقا اسحاقِ جوان از قصد پدر پیرش آگاه بود و به آن رضایت داشت. او باید با پدرش همراهی و همکاری میکرد و مقاومتی در برابر کار او از خود نشان نمیداد. در اینجا توضیح قرآن به کمک میآید: قرآن به روشنی میگوید که ابراهیم پسرش را از فرمان خدا مطلع کرده بود و پسر هم آن را پذیرفته بود و حتی پدر را به انجامش ترغیب کرده بود. طبیعتا اسحاق هم داستان تولد خودش و تحقق وعدهی خدا را میدانست.
***
پیام مهم داستان ابراهیم، تأکید بر وقوع قطعی وعدهی خدا در ناممکنترین شرایط از دیدگاه بشری است. پیامبران در کنار دعوتِ مردم به نیکی و نهی از بدی، به آنان وعدهی پاداش و عذاب میدادند. دعوت پیامبران همراه با وعده بود. مؤمنان باید به این باور میرسیدند که وعدههای خدا قطعی است و او هرگز خلف وعده نمیکند: إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ/ وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ/ کَانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا/ ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ. این عبارات در قرآن بیشمار است. داستان ابراهیم بیانگر همین پیام است که آنچه خدا وعده میدهد قطعا انجام خواهد شد، حتی اگر محال به نظر برسد و به آن بخندند. داستانهای دیگری هم در تورات آمده است که همین معنی را میرساند. کسانی که وعدهی خدا را جدی نمیگرفتند، هلاک میشدند. لوط به نامزدان دو دخترش گفت که از شهر فرار کنند، چون خدا میخواهد شهر را ویران کند. آن دو، سخنان لوط را به شوخی گرفتند (پیدایش ۱۹: ۱۴). شهر ویران شد و تنها لوط و دو دخترش نجات یافتند.
ایمان به تورات و انجیل و قرآن، ایمان به وعدههای الهی است. آیا این وعدهها حقیقت دارد؟ خوانندگان این متون مختارند که به این وعدهها ایمان بیاورند یا نیاورند، چون در دین اجبار نیست. پیامبران مجموعهای از احکام آیینی و اخلاقی را به مردم عرضه میکردند و مدعی بودند که رعایت آن احکام ضامن سعادت مردم است و بیاعتنایی به آنها باعث هلاکت میشود. مکتب پیامبران از این نظر با مکاتبی که در دنیای مدرن عرضه میشود فرقی ندارد. در هر یک از مکاتب مدرن هم قوانینی عرضه میشود و وعدههایی داده میشود. یکی به کمونیسم ایمان میآورد و آن را سرنوشت محتوم تاریخ میداند و رعایت اصول آن را ضامن سعادت جامعه میپندارد؛ دیگری به کاپیتالیسم ایمان میآورد و از آن دفاع میکند و کمونیسم را عامل بدبختی میداند. اینکه کدام مکتب راست میگوید به این بستگی دارد که تا چه حد در تحقق وعدههای تأمین سعادت مردم موفق است. همان گونه که میتوان به مکاتب مدرن ایمان آورد و وعدههایشان را باور کرد، میتوان به مکتب پیامبران هم ایمان آورد و وعدههایشان را جدی گرفت و سبک زندگی خود را متناسب با تعالیم دینی آنان تنظیم کرد. وعدههای دینی فقط اخروی نیست. بخشی از وعدههای دینی باید در همین دنیا محقق شود تا بتوان به صدق وعدههای اخروی هم مطمئن شد. ابراهیم ابتدا صدق وعدهی خدا در تولد اسحاق را تجربه کرد و این مقدمهای بود برای اینکه به وعدهی دیگر خدا برای حفظ نسل اسحاق هم مطمئن شود و با این اطمینان در قربانگاه تسلیم فرمان خدا شود.
در اینجا بد نیست که بار دیگر به ادعای کسانی که قربانی را اسماعیل میدانند نگاهی بیندازیم. هاجر و پسرش اسماعیل از خانهی ابراهیم رانده شده بودند و در بیابان زندگی میکردند. سرگردانی و تشنگی هاجر و اسماعیل در بیابان، داستانی است که نزد اهل قرآن هم معروف است. این در حالی است که سارا و اسحاق نزد ابراهیم در آسایش زندگی میکردند و همسر و فرزند محبوب ابراهیم بودند. حال تصور کنید که ابراهیم پس از سالها نزد هاجر و اسماعیل برود و بگوید که به فرمان خدا میخواهد اسماعیل را ببرد و ذبح کند! هاجر حق داشت اگر همانجا ابراهیم را ذبح میکرد و از دستش راحت میشد! جابجا کردن اسماعیل و اسحاق فقط به درد ساختن چنین لطیفههایی میخورد. فرمان ذبح پسر ابراهیم به تمام جزئیات دیگری که راجع به این پسر آمده است مرتبط است و به هیچ روی نمیتوان جای اسماعیل و اسحاق را عوض کرد.
(ادامه دارد)
در این ارتباط
تصدیق(۱): تحریف دین با تغییر متون مرجع دینی
با سلام،یک سوال برای رفع ابهامی که در ذهنم پدید آمده دارم. در توراتی که در متن آورده اید گفته شده اسحق از پدرش پرسید بره قربانی کجاست۱،این یعنی اطلاع نداشته قرار است خودش قربانی شود یا ایمان داشته قرار نیست خودش قربانی شود(مثلا ایمانی از جنس ایمان پدرش به تحقق وعده ی خدا )؟ اگر اطلاع نداشته در ادامه می فرمایید که مفسران تورات فرض را بر اطلاع نداشتنِ اسحق می گذارند، در حالیکه آنچه در متن آورده اید متنِ تورات است و خودِ متن هم همین اطلاع نداشتن را طبق۱بیان کرده. اصلا نمیدانم پاسخ میدهید یا نه و… مطالعه بیشتر»
[quote]شاید فکر میکنید حواریون معصوم بوده اند…[/quote]
حواریون که اشتباه کردند. اما شما که کشف کردید جسد مرده عیسی را به دار کشیدند معصوم هستید و اشتباه نمی کنید.
جناب ارجمند
مشکل اینجاست که ظاهرا در عالم مسیحیت احادیث با خود انجیل مخلوط شده اند اما در اسلام قرآن از احادیث جداست….
شما در اسلام احادیث را راحت ارزیابی کرده و کنار میگذارید اما در عالم مسیحیت چنین کاری یا مقدور نیست یا شما خواهان آن نیستید…شاید فکر میکنید حواریون معصوم بوده اند…
[quote]”این مسئله را حل کردی ولی خودت حل نکردی بکمک پدرت حل کردی”[/quote]
عیسی را هم گمان کردند که کشتند ولی چون زنده شد مانند آن بود که نکشتند. شما هم اگر توانستید یک کسی را پیدا کنید که کشته شده باشد ولی پس از قتل نزدیکانش او را زنده دیده باشند، با هم می رویم ببینیم موضوع چیست. چنین کسی را با این که کشتهاند، نکشتهاند!
ادامه بحث در تصدیق ۱ را اینجا بیاوریم: اینکه میفرمایید: “وما رمیت اذ رمیت حاوی دو گزاره متناقض است” وقتی متناقض می نماید که ادامه آیه را در نظر نگیرید : “وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى” مانند این عبارت و شبیه به آن است…معلمی به دانش آموز میگوید : “این مسئله را حل کردی ولی خودت حل نکردی بکمک پدرت حل کردی” اگر فقط دو قسمت اول را نظر کنید متناقض است ولی بطور کامل که ببینید جمله متناقض نیست… اما در باره هنگامه مصلوب شدن حضرت عیسی خداوند نهانی با صیغه های مفرد به عیسی میفرماید: إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى… مطالعه بیشتر»
جناب ارجمند این برداشت شما ” خدا به ذبح پسری فرمان داد که پیش از آن وعده داده بود نسلی بزرگ از او پدید میآورد.” واقعا ظلم به خودتان و ظلم به قرآن است…حذر کنید…نیرو و انرژی خود را هدر ندهید…برادرانه و خیر خواهانه عرض کردم. چنانکه قبلا نیز عرض شد کتاب جلوتر مصدق کتاب یا کتاب های قبلی است و نه بر عکس و این ترتیب طبیعی است…نسخه جدید نسخ قبلی را می پوشانند یا اصلاح میکند… رنگ آمیزی بیان به کتاب و جا زدن نظرات بعنوان بیانات الهی در کتب قبلی بیشتر خواهد بود… شرط برداشت درست از… مطالعه بیشتر»