در جستجوی حکمتِ گمشده: حماسۀ گیلگمش و قرآن
نیلوفر – آرش جمشیدپور: ۱. «حماسۀ گیلگمش» در دوازده لوحۀ گلی باقی مانده است. این حماسه روایتِ جستجوگریهای مردی است که ظاهراً ۴۸۰۰ سال پیش در سومر میزیسته است. در متنِ «حماسه»، گیلگمش پادشاهِ مستبدّ شهری است به نام «اوروک»، با تباری الهی ـ انسانی. مردم از استبداد گیلگمش نزد خدایان شکایت میبرند. با تصمیم خدایان، موجودی به نام «اِنکیدو» آفریده میشود تا حریف گیلگمش شود. نبرد گیلگمش و انکیدو به صلح و دوستی ختم میشود. دو قهرمان، با همراهی «شَمَش» (خدای خورشید)، عازمِ کشتنِ «هومبابا»، محافظ جنگل سِدار، میشوند.
در ادامه، گیلگمش و انکیدو گاو آسمانی را هم از پا در میآورند و این کار خشم خدایان را برمیانگیزد. به حکم خدایان، یکی از دو قهرمان باید از میان برود. قرعۀ فال به نام انکیدو میافتد. در پایانِ لوحِ هشتم، گیلگمش، زار و نزار، مراسم تدفین انکیدو را برگزار میکند. مضامینِ اصلیِ حماسه در الواح نهم تا یازدهم روایت میشوند. لوح نهم با «سرگردانیهای گیلگمش» شروع میشود. گیلگمش در جستجوی جاودانگی است، و در آرزوی پی بردنِ به رازِ شرور. گیلگمش به دنبال یافتنِ شخصی است به نام «اوتاناپیشتی»، فرزانهای که در «دماغۀ رودها» زندگی میکند و راز جاودانگی را میداند. از قلۀ کوه ماشو رهسپار میشود و با پیگیریِ مسیر خورشید از آن سوی عالم سر بر میآورد و در انتهای عالَم به دریا میرسد. علیرغم دشواریها، گیلگمش همچنان دل یک دله است؛ به «شیدوری»، یکی از خدایان، میگوید: «اگر بتوان به سکونتگاه اوتاناپیشتی رسید، از اقیانوس خواهم گذشت، و اگر نشود، سرگردانِ کوه و بیابان خواهم شد». گیلگمش با کمک «اورشانابی»، قایقران اوتاناپیشیتی، از اقیانوس و از «آبهای مرگ» عبور میکند و آخرالامر اوتاناپیشتی را مییابد و از او طلب جاودانگی میکند. اوتاناپیشتی آزمون دشواری دارد: گیلگمش، برای رسیدن به جاودانگی، باید شش روز و هفت شب نخوابد. گیلگمش را خواب میرباید و فرصت جاودانگی از دست میرود. در آزمون بعدی، گیلگمش با حفر تونلی، گیاهِ جاودانگی را در ژرفای اقیانوس مییابد، امّا زمانی که در آبگیرهای مشغول استحمام است، ماری گیاه را میخورد و این فرصت هم از کف میرود. گیلگمش افسرده و دلمرده به اوروک باز میگردد. بابلیها و سومریهای قدیم این حماسه را با این عنوان میشناختند: «کسی که ژرفنا را دید». حماسه این چنین آغاز میشود: «کسی که ژرفنا را دید … کسی که در همۀ امور حکیم بود … کسی که از هر چیزی مجموع حکمت را آموخته بود».
۲. نورتروپ فرای معتقد است که گونۀ ادبی «رمانس» شرح و توصیف ماجراجویی و طلبِ قهرمان است که معمولاً سه مرحله دارد: شرحِ خطراتِ سفر، نزاع و کشمکشی که پیش میآید و نهایتاً، تعالی قهرمان. با این تعریف، «حماسۀ گیلگمش» نوعی رمانس است. گمان نکنیم که این «رمانسِ» تکاندهنده با تمدّن سومر مرد. نه. داستان در تاریخ جاری شد و سه هزار سال بعد، با بازتحریری «توحیدی ـ اخلاقی»، از قرآن سر برآورد (کهف: ۱۰۲ـ۶۰). روایتِ الواحِ نهم تا یازدهم دو تکّه شد؛ بخشی در داستان موسی، و بخشی در داستان ذوالقرنین «بازروایت» شده است. موسی، الگوی نبوّتِ قرآنی، همچون گیلگمش در طلبِ رسیدن به «مجمع البحرین» («دماغۀ رودها») دل یک دله است. خطاب به ملازمش میگوید: «دست از سیر و طلب برندارم تا به مجمعالبحرین برسم، یا آن که روزگارانی دراز راه بپیمایم» (کهف: ۶۰). موسی و شاگردِ همراهش رهسپارِ مجمعالبحرین میشوند. نادانسته مجمع البحرین را پشت سر میگذارند. موسی، خسته و نومید، از شاگرد و ملازمش قوتِ ماهی را طلب میکند. ملازم در پاسخ میگوید: «وقتی که در کنار آن تختهسنگ آرام گرفتیم، من ماهی را فراموش کردم و … آن ماهی با کمال شگفتی راهش را به میان دریا در پیش گرفت» (کهف: ۶۰). موسی از زنده شدنِ ماهی در آبراهۀ اقیانوس درمییابد که مجمعالبحرین همانجاست، شاید از آن رو که در عهد عتیق، «جاودانگی» و «حکمت» به هم گره خوردهاند. به مجمعالبحرین بازمیگردند و در آنجا «بندهای از بندگان» خدا را مییابند که صاحب علم لدنّی است. ملازمِ موسی از روایت کنار میرود، و موسی گرفتار آزمایشهای سهگانۀ معروف میشود (کهف: ۸۲ـ۷۱). موسی هر بار صبر از کف میدهد و اعتراض میکند و نهایتاً حکیمِ ژرفبین و باطننگر که صاحبِ علمِ لدنّی است «تأویل» کارهای غریباش را میگوید. عناصرِ سهگانۀ رمانس در اینجا هم حضوری پررنگ دارند. موسی به سفر پرماجرا میرود، دچار کشمکشِ فکری با آن حکیمِ تنها و منزوی میشود و سرانجام هرچند ناشکیباییاش بین او و فرزانۀ ساکن در مجمعالبحرین جدایی میافکند، امّا به دیدِ ژرفتری میرسد، درست مثل گیلگمش که بعد از آن سفرِ پرماجرا بدل شد به «کسی که ژرفنا را دید». و مگر «تأویل» در سنّت اسلامی چیزی جز لایهبرداری از «ظاهرِ» متن برای رسیدن به «ژرفا» و «باطنِ» آن است؟ پیام متن کمابیش روشن است: علم و معرفتِ آدمیان اندک است؛ بکوشید از منظری متعالیتر به جهان بنگرید. و این نگاه متعالی و ژرفبینانه مولودِ سفر، طلب و ماجراجویی است.
۳. در رمانسِ بعدیِ قرآن، ذوالقرنین عازم سفر میشود. همچون گیلگمش، با پیگیریِ مسیرِ حرکتِ خورشید، به غرب و شرق عالم میرود. مثل گیلگمش به «آبهای مرگ» میرسد («عین حمئه»؛ کهف: ۸۶). نهایتاً در شمال، درگیرِ ساختنِ سدّی برای مقابله با یأجوج و مأجوج میشود. باز هم عناصرِ سهگانۀ سفر، کشمکش و تعالی را مییابیم. ذوالقرنین هم مثل گیلگمش «از هر چیزی مجموع حکمت را آموخته بود» («آتَیناهُ مِن کُلٍّ شیٍ سَبَبا»؛ کهف: ۸۴). روایتهای اسکندر مَعْبرِ گذرِ «حماسۀ گیلگمش» به عهد باستانِ متأخّر بودند؛ روایتِ قهرمانهایی غریب، جستجوگر، فرزانهجو و طالبِ ژرفا که «سودای سربالا» دارند.
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود
۴. مختصر این که، داستان موسی و ذوالقرنین داستان سفر پرمخاطرۀ زندگی ست، سفری در جستجوی حقیقت، سفری در طلب جاودانگی از راه حکمت. «حماسۀ گیلگمش» و روایتهای واسطه، در روایت قرآنی «بازتحریر» (rewrite) شدند. گیلگمش و اسکندرِ مشرکِ جهانِ چندخدایی بدل به موسی و ذوالقرنینِ موحّد و خداجویی شدند که طالب تعالی اند، طالب ژرفا و باطنِ هستی، قهرمانهایی که بی مزد و منّت در خدمتِ آدمیان اند (کهف: ۹۴). خدا و اخلاقِ دینی ستونهایی اند که روایتهای عهد باستان بر آنها استوار میشوند. روایتِ قرآنی در سیطرۀ حضورِ پرمَخافتِ امر قدسی ست ـ هاضمهای فراخ برای قالبِ نو دادن به همه چیز در چارچوبِ مفهومِ خدا.
آب حیوان خوان، مخوان این را سخن
جان نو بین در تنِ حرفِ کهن.

بسیار عالی بود