آیا این بار خدا خواهد بخشید؟
محمد ذوقی: کنت رستف در جنگ و صلح میگوید مادران ما دوازده سیزدهسالگی ازدواج میکردهاند و بوریس به ناتاشای سیزدهساله (دختر همان کنت) میگوید که چهار سال دیگر او را خواستگاری میکند. فرهنگی که میتوانسته بستر چنین دیالوگهایی باشد بیش از دو قرن قدمت دارد. و تازه صحبت از روسیه است؛ حسرتزدهی اروپا.
مادربزرگم نهسالگی عقد کرد و یازدهسالگی به خانهی شوهر رفت و پانزدهسالگی در حالی که فرزند اولش را نیز داشت به محضر رفت و خطبهای شنید و دوباره ازدواج کرد. ازدواج مدنی.
در رسائل عملیه چنین میخوانیم:
«پدر و جدّ پدری میتوانند فرزند نابالغ یا دیوانهی خود را به ازدواج دیگری درآورند، و بعد از آنکه طفل بالغ شد یا دیوانه عاقل گردید، اگر ازدواجى که براى او کردهاند مفسدهاى نداشته، نمىتواند آن را به هم بزند.»
قانون مدنی نیز در مادهی اصلاحشدهی ۱۰۴۱ میگوید:
«عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح.»
اما «به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح» چه قید ناچیزی است بر اطلاق فتوا. این قانون کدام وجدان را میلرزاند؟ و آیا اصلاً قانون مدنی که همواره طعمی سکولار دارد، میتواند طبایع مذهبی را متأثر سازد؟ و جز فتوا چیست که وجدانِ سنگیِ مذهبیون را در مواجهه با ازدواج کودکان به عذاب آرد؟ مادربزرگ من تنها یک نمونهی کوچک و کمتر تراژیک است.
***
گزاف نیست اگر بلوغ یک فرهنگ را با سن ازدواج دخترانش بسنجیم. هرچه تمدن غریزیتر، بدویتر، طبیعیتر، ناانسانیتر و نااخلاقیتر (انسان به معنای ضدطبیعی و اخلاق به معنای ضدطبیعت)، تبعیت از قوانین تکامل و تمایل به زاد و ولد و حفظ نسل، بیشتر. پس دختر هرچه زودتر و در اولین قاعدگیهایش باید باردار شود.
این لازمهی پیشرفت تمدن و فرهنگ است که بلوغ عقلی و استقلال کودک هرچه بیشتر به تأخیر افتد زیرا در پرتو همین پیشرفت، باید زمان بیشتری صرف تربیت کودک برای مواجهه با مخاطرات و پیچیدگیهای چنین پیشرفتی شود. هرچه تمدن پیشرفتهتر، کودکی طولانیتر. هرچند میتوان تربیت را نیز ترفندی تکاملی با افزاری غیرتکاملی (کاهش زاد و ولد) دانست که به حفظ کودک (نسل) میانجامد اما باید دانست که ترفند تکاملی با افزار غیرتکاملی نام دیگر اخلاق است، هرچند اخلاقی فایدهگرایانه و پست اما در حد خویش، جداشده از طبیعت و شوریده علیه تکامل.
در این میان، دین اگر نخواهد که از موزه سردرآورد باید که در سیر پیشرفت تمدنی که آهنِ سردِ تکامل را نرم کرده و به دلخواه خویش در قامت اخلاق بازساخته، خود را چکشخوارِ تمدن سازد و تن به اجتهاد بسپارد. اجتهاد یعنی کوشش در برساختنِ مدامِ ایمان بر پایهی اخلاقِ انسانِ ضدطبیعی. و قتل مرتد، تازیانه و ازدواج کودکان حاصلی جز زوال این ایمان نخواهد داشت. زیرا این ایمان دیگر از آبشخور اخلاق تکاملی آبی نخواهد خورد و انسان را در کشتن آگاهی خویش و پشت کردن به این اخلاق که حاصل طبیعتِ ضدطبیعتِ اوست ظالم و تبهکار خواهد ساخت. نمیتوانی چیزی را بخواهی که بدنت دیگر نمیتواند بخواهد زیرا در مراتب انسانیت به قدری جلو آمدهای که با جریان تکامل کاملاً زاویه پیدا کردهای. دیگر نمیتوانی قتل مرتد (چارهای برای حفظ انسجام جوامع بدوی) یا ازدواج کودکان (چارهای برای حفظ استمرار جوامع بدوی) را بخواهی چون در این صورت، امروز دیگر انسان نیستی و تبعاً نمیتوانی ایمانی داشته باشی.
***
نمیتوان رندانه گفت که فرهنگها مختلفاند و شاید بعضی از آنها دختران را زودتر برای فرزندآوری مهیا سازند. باید فرهنگها را داوری کرد. اگر قربانی انسانی را مکروه میداریم و عاملانش را بدوی، تکاملنایافته و نابالغ میانگاریم پس باید که ازدواج کودکان را هم مکروه بداریم و به ترفند تفاوت فرهنگی از داوری طفره نرویم. قربانی انسانی بد است، بردهداری بد است، ازدواج کودکان بد است و اگر تمدنهای باستانی به چنین اعمالی دست مییازیدند تنها بدویت و ناکاملی آنها و عدم آگاهیشان نسبت به علل واقعی اشیا و تعلق ناانسانی و طبیعیشان به سازوکار تکامل و بقای انسب آنها را تبرئه میساخت. اما ما در چنین نقطهای از تاریخ و آگاهی مطلقاً مستحق چنین ارفاقی نیستیم و خدایمان نخواهد بخشید.