نبوت و حکومت
نیلوفر – محمد نصر اصفهانی : ۱- در یک شرایط فردی و اجتماعی خاص، انسان[۱] شایسته، راستگو و امینی مدعی میشود که من فرستاده خدا هستم: «صِدِّیقًا نَّبِیًّا» (مریم:۵۶)، «رَسُولٌ أَمِینٌ» (شعراء:۱۴۳) راستگویی و امانتداری دو ویژگی اصلی انبیا است که در طول زندگی آنان، برای مردم ثابت شده است. انبیا محتوای پیام خود را برای مردم روشن میکنند و از مردم میخواهند که در مورد محتوای پیام آنان تعقل و تفکر کنند.
میگویند: بدانید که … به راستى آیات [خود] را براى شما روشن گردانیده ایم باشد که بیندیشید: «وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل:۴۴) «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (حدید:۱۷) در واقع انبیا از مردم میخواهند به شرط اینکه پیام آنان را با عقل و فطرتشان هماهنگ میبینید آن را قبول کنند و به آن ایمان آورند. شخصیت اخلاقی انبیا، پیامهای اخلاقی و سخنان قانع کننده آنان، افرادی را مجذوب خود میکند. انسان در مقابل انبیا، این آزادی را در خود احساس میکند که میتواند به سخنان و دین انبیا تعلق خاطر پیدا کند و آن را بپذیرد یا نپذیرد.
انبیا از مردم چیز غریبی نمیخواستند. از آنان دو چیز میخواستند: ایمان و عمل صالح. آنان آمدهاند تا به مردم بگویند همه چیز در دست خدای یگانه است و مردم لازم است تنها به همان خدای یگانه ارادت بورزند و او را بندگی کنند: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» (انبیاء:۲۵). مهمترین عمل صالح آزاد سازی خود از قید بندگی غیر خداست، رستگاری او تنها در همین است: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.» تنها نفوذ خدا حق است و غیر خدا همه اموری است که به ناحق بر زندگی آدمیان نفوذ دارد. از تمایلات نفسانی ناحق گرفته تا صاحب نفوذانِ ناحق اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اجتماع. انبیا آمدهاند تا انسانها را در دنیا به قسط و عدل توانمند سازند تا آنان سهم و حق هر صاحب حقی را پاس بدارند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید:۲۵) آمدهاند تا با کتاب خود دردهایی که خود آنان تاکنون نتوانستهاند درمان کنند مثل درد کفر و نفاق درمان نمایند: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا» (اسراء:۸۲) آمدهاند تا مکارم اخلاقی مورد قبول خود مردم را به کمال برسانند؟ «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» آمدهاند تا با هشدار نسبت به آینده سعادت دنیای دیگر را نصیب آدمیان سازند.
۲- انسانها آزادند که سرنوشت خود را، خود در دنیا و آخرت رقم بزنند. کسی حق ندارد آنان را چه به حق و چه ناحق به انتخاب بد یا خوبی مجبور کند. پس مردم آزاد هستند دعوت انبیا را بپذیرند یا نپذیرند. قرآن کریم میفرماید: به حق در میان هر امتى فرستادهاى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید پس از ایشان کسى است که خدا [او را] هدایت کرده و از ایشان کسى است که گمراهى بر او سزاوار است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ» (نحل:۳۶) طبیعی است در صورتی که پیام انبیا توسط انسانها پذیرفته شد از رحمت و برکات آن، در دنیا و آخرت برخوردار میشوند چون دنیا و آخرت به هم گره خورده است: «یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (اعراف:۳۵) سوء عاقبت، نتیجه سوء انتخاب آگاهانه و آزادانه خود آدمیان است. کسی که حق را دانست و نپذیرفت، خودش بدعاقبتی و بدسرنوشتی را پذیرفته و آن را در خود نهادینه ساخته است. خدا توسط انبیا این حقیقت را به آنان منتقل ساخته است و با آنان اتمام حجت کرده است و آنان با علم به آن، خود را در ورطه هلاکت میاندازند: «وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» (اسراء:۱۵) «رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» (نساء:۱۶۵) «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَ مَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ» (قصص:۵۹)
۳- وظیفه پیامبر تنها رسانیدن پیام است و اجبار به پذیرش آن وظیفه انبیا نیست. در قرآن کریم بارها این حقیقت آمده است که: بگو خدا و پیامبر را اطاعت کنید، اگر نپذیرفتید بر عهده اوست آنچه به آن تکلیف شده و بر عهده شماست آنچه موظف هستید و اگر اطاعتش کنید راه خواهید یافت. بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشکار [پیام] نیست: «قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَیْکُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَ إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» (نور:۵۴) اگر مردم پیام انبیا را نپذیرفتند وظیفه پیامبر تنها ابلاغ است: وَ إِن تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِّن قَبْلِکُمْ وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» (عنکبوت:۱۸) خدا و رسول خدا، مومن اجباری نمیخواهند: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» (بقره:۲۵۶) ممکن است میل شخصی پیامبری در پی «کمیّت» و نتیجه باشد و از «کیفیت» ایمان غافل باشد ولی خداوند خطاب به رسول خود به صورت استفهام انکاری غفلتزدایی کرده و میفرماید: آیا میخواهی آنان با زور و اجبار ایمان بیاورند: «أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ» (یونس:۹۹) تو که نسبت به مردم زورگو نبودی: «مَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ» (ق:۴۵) نقش رسالتی تو فقط تذکر است و بس. زورگویی نسبت به ایمان نه مطلوب است و نه ممکن، چون ایمان اجباری ایمان نیست، لذا میفرماید البته اگر هم بخواهی قدرت سیطره بر فکر و ذهن مردم پیدا کنی، قادر نخواهی بود: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ، لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر»ٍ (غاشیه:۲۱ـ۲۲)
۴- آنچه عملاً اتفاق افتاد، این بود که تقریباً همه در ابتدا به انبیا ایمان نمیآوردند و انبیا را تکذیب میکردند: «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّ مَا جَاء أُمَّهً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ» (مومنون:۴۴) دلیل اول تکذیب همگانی این بود که بشری ادعای دانستن اخبار غیبی داشت و بشر دیگر، در قیاس با خود، آن را بعید یا ناممکن میدانست: «وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَّسُولًا» (اسراء:۹۴) علت اول مخالفت هم تا حدودی طبیعی بود. انگیزه انسانها در مخالفت با انبیا هوسها و تمایلات آزاد شخصی و محدود دنیوی است چون هوای نفس انسانها را رها نمیکند: «یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاء یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا وَشَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُواْ کَافِرِینَ» (انعام:۱۳۰) انسان دنباله روی از منافع، غفلت از خدا و فراموش کردن فطرت حقطلب خویش را، از پدر خود به میراث برده است: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» (طه:۱۱۵) شاید راز اینکه، در قرآن از سبقت گیرندگان در ایمان، این چنین تجلیل شده است همین دشواری درک درست از رسالت و شنای آنان بر خلاف مسیر رودخانه جامعه بوده است: «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا، ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (توبه:۱۰۰)
انسانهایی که با انبیا مواجه میشدند از نظر سود و زیان مادی طیفی گسترده را تشکیل میدادند: یک سر این طیف آن مستضعفانی بودند که با پذیرش اسلام سود بسیاری عاید آنان میشد. با آنان به عدالت رفتار میشد با طبقات فرادست جامعه برابر دانسته میشدند. از نظر مالی تامین میشدند و بعضاً بردگانی بودند که ممکن بود به کمک مسلمانان برای همیشه آزاد شوند. سر دیگر این طیف کسانی بودند که نه تنها چیزی به دست نمیآوردند بلکه ممکن بود همه قدرت و ثروت و نفوذ مادی و معنوی خود را از دست بدهند طبعاً انگیزه گروه اول برای پذیرش انبیا زیادتر از گروه دوم بود و برعکس گروه دوم انگیزهها برای نپذیرفتن انبیا داشتند چون با امیال و منافع آنان در تعارض بود.
در آن زمان صاحبان قدرت اجتماعی و سیاسی با نفوذ و امکاناتی که داشتند برای حفظ منافع به خطر افتاده خویش، از هیچ تلاشی فروگذار نکنند. صاحبان قدرت فرهنگی، انبیا را افراد قدرتطلبی میدانستند که با این ادعا قصد دارند بر مردم سلطه فرهنگی پیدا کنند و در رقابت با آنان آزادی آنها را از آنان بگیرند و از مزایای آن استفاده کنند. در قرآن آمده است: آیا خبر کسانى که پیش از شما بودند، قوم نوح، عاد، ثمود و آنانکه بعد از ایشان بودند [و] کسى جز خدا از آنان آگاهى ندارد به شما نرسیده است که پیامآورانشان دلایل آشکار برایشان آوردند ولى آنان دستهایشان را [به نشانه اعتراض] بر دهانهایشان نهادند و گفتند ما به آنچه شما بدان مامورید کافریم و از آنچه ما را بدان مىخوانید سخت در شکیم، پیامبرانشان گفتند مگر در باره خدا پدید آورنده آسمانها و زمین تردیدى هست. او شما را دعوت مىکند تا پارهاى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینى شما را مهلت دهد. گفتند: شما جز بشرى مانند ما نیستید که مىخواهید ما را از آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز دارید پس براى ما حجتى آشکار بیاورید: «أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ قَالُواْ إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ، قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِیدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ» (ابراهیم:۹-۱۰) ثروتمندان محافظه کار، که وضع موجود را برای حفظ ثروت خود ایدآل دانسته و میپسندیدند و از آن بهره میبردند، دوست داشتند مناسبات تغییر نکند و در این کار لجاجت به خرج میدادند تا سنتها محفوظ بماند: «وَ کَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَهٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّهٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ، قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءکُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ» (زخرف:۲۳-۲۴)
۵- اصرار بر توحید، حقطلبی و عدالتطلبی از جانب انبیا و یاران آنان باعث میشد که صاحب قدرت سیاسی به کمک مخالفین دیگر یعنی صاحب نفوذان فرهنگی و اقتصادی، تهدید های خود را عملی کنند و شرایط امنیتی شدیدی بر جامعه حاکم سازند. انبیا را تهدید به اخراج از وطن کنند و یا شرایط را چنان سخت کنند که افراد مجبور به مهاجرت و آوارگی از شهر و دیار خود شوند: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا» (ابراهیم:۱۳-۱۵) عدالت طلبانی که در وطن خود مانند در معرض شکنجه و اعدام قرار میگرفتند: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الِّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (آلعمران:۲۱)
انبیا در واکنش به این مخالفتها و آزار و شکنجه و شرایط امنیتی تنها صبر پیشه میکردند و به دستور استقامتی که داشتند عمل میکردند اما توقف نداشته و بیوقفه، مخفیانه دعوت خود را با بصیرت دنبال میکردند و تنها بر خدا توکل داشتند: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» (ابراهیم:۱۱-۱۲) آنان بعضاً یا مثل اصحاب کهف هجرت میکردند یا دعوت چنان قبول عام مییافت که یا مخالفی نبود یا مخالفان در انزوا قرار میگرفتند. به همین جهت است که قرآن میفرماید: آنان منتظر بودند تا یاری خدا از غیب برسد و چنان مؤمنان بسیار شوند که حق را یاری کنند و شرایط زندگی مناسب همراه با امنیت و آزادی برای آنان فراهم شود: «وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقدْ جَاءکَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِینَ» (انعام:۳۴)
۶- آیا انبیا همچون امپراطوران جهان موظف به تشکیل حکومت و بسط قدرت خود به اقصی نقاط جهان بودهاند و تشکیل حکومت جزء اهداف رسالتی آنان محسوب میشود؟ یا وظیفه آنان ایجاد باور، اعتقادات و اعمال خاصی است که در دعوت خود بر آن تاکید داشتند؟ پیامبران، بر اساس اعتقاداتشان زندگی میکردند و اعتقاداتشان را هم تبلیغ میکردند. آنان فعال سیاسی نبودند. زندگی آنان سیاسی نبوده و برای در دست گرفتن قدرت و بسط قدرت خود فعالیت سیاسی نداشتند. آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، یَسَع، ذوالکِفل، الیاس، یونس، اسحاق، یعقوب، یوسف، شعیب، ایوب، زکریا، یحیى و عیسى که نام آنان در قرآن آمده است هیچیک فعال سیاسی نبودند. تنها یوسف است که مسئولیت اجرایی داشت و کار اجرایی او از اهداف رسالت او متمایز بود. فعال سیاسی نبودن با دیدگاه سیاسی نداشتن تفاوت دارد. دیدگاه سیاسی آنان همان دیدگاه توحیدی آنان بود که خداوند همه انسانها را برابر آفریده است و شخصی نباید بدون اجازه، مقدرات دیگران را در اختیار گرفتن و ارباب و اختیاردار شخص دیگر باشد و به جای او تصمیم بگیرد. از دیدگاه قرآن اگر ارباب باشد یکی بیش نیست و آن هم خداست که خالق همگان است: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَهٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ» (آلعمران:۶۴) از بیست و پنج پیامبری که نام آنان در قرآن ذکر شده است، پنج نفر به نوعی درگیر مسائل سیاسی شدند ولی هیچ یک از آنان به دلیل فعالیت سیاسی به قدرت دست نیافتند.
موسی اولین آنان بود؛ فرعونیان بر بنیاسرائیل سخت میگرفتند. آنان را ضعیف نگه میداشتند، پسران آنان را میکشتند و دختران آنان را برای بهره برداری نگاه میداشتند. خداوند اراده کرد قوم بنیاسرائیل را از دست فرعون ظالم نجات دهد. این ظلمی که به آنان میشد، ظاهراً ارتباطی به دین و دیانت آنان نداشت چون اکثرشان بت پرست بودند به طوری که بعد از نجات از دست فرعونیان، اولین درخواستشان از موسی این بود که برای آنان بتی ترتیب دهد تا آن را بپرستند. بنیاسرائیل به محض دور شدن موسی و رفتن به کوه طور به سنت بتپرستی خویش روی آوردند.
در هر صورت موسی و هارون اینگونه فرمان میگیرند: به سوى فرعون بروید که او به سرکشى برخاسته، و با او سخنى نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد، آن دو گفتند پروردگارا ما مىترسیم که [او] آسیبى به ما برساند یا آنکه سرکشى کند، فرمود نترسید من همراه شمایم مىشنوم و مىبینم: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى، فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى، قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَى، قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى» (طه:۴۳-۴۶) ماموریت اصلی موسی و برادرش نجات بنی اسرائیل از دست فرعون است نه سرنگونی نظام فرعونی و ایجاد حکومتی به رهبری موسی، چنانکه در ادامه ماموریت آنان آمده است: پس به سوى او بروید و بگویید ما دو فرستاده پروردگار توایم پس فرزندان اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان مکن به راستى ما براى تو از جانب پروردگارت معجزهاى آوردهایم و بر هر کس که از هدایت پیروى کند درود باد: «فَأْتِیَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاکَ بِآیَهٍ مِّن رَّبِّکَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى» (طه:۴۷) موسی با همه تلاشی که کرد نتوانست آنان را به آنچه میخواست متقاعد کند لذا فرمان مهاجرت گرفت: در حقیقت به موسى وحى کردیم که بندگانم را شبانه ببر و راهى خشک در دریا براى آنان باز کن که نه از فرارسیدن [دشمن] بترسى و نه [از غرقشدن] بیمناک باشى، پس فرعون با لشکریانش آنها را دنبال کرد و[لى] از دریا آنچه آنان را فرو پوشانید فرو پوشانید: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَى، فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُم مِّنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ» (طه:۷۷-۷۸) موسی به مصر بازنگشت و نظام فراعنه را سرنگون نساخت و به جای او ننشست.
موسی نه به علت فعالیت سیاسی زمینی، بلکه با معجزات و عذابهای آسمانی، توانست بنیاسرائیل را آزاد سازد. بنیاسرائیل هم، بعد از آزادی، کسی جز منجی خود را شایسته رهبری نمیدیدند. موسی رهبری مردم را پذیرفت ولی او در صحنه سیاسی همچون سیاستمداران فعال سیاسی نبود و سعی در بسط قدرت خود بیرون از قوم بنیاسرائیل نداشت و به جای مردم تصمیم نمیگرفت. امتحان میداد و امتحان نمیکرد. داوود و سلیمان هم قدرت رسمی سیاسی داشتند و اهداف موسی را تداوم میبخشیدند. روشن نیست که چند تن از انبیاء بنیاسرائیل رهبری قوم خود را بر عهده داشتهاند و حد قدرت آنان چقدر بوده و بر چه اصولی مشی میکردند. بنابراین بعد از داوود و سلیمان تنها پیامبری که حکومت و دولت رسمی محدودی تشکیل داد پیامبر اسلام(ص) بود.
۷- پرسشی که در اینجا مطرح است این است که آیا تشکیل دولت توسط پیامبر اسلام(ص) به عنوان یک وظیفه رسالتی و دینی بوده است و یا شرایط خاص باعث به وجود آمدن حکومت و دولت او شده و قضیه تاریخی بوده است؟ دیدگاه مشهور این است که نبوت همواره با حکومت ملازم و تشکیل دولت جزء اهداف راهبردی انبیا است. دیدگاه دیگر چنین ملازمهای را قبول ندارد و حکومت را از اهداف اصلی انبیا نمیداند بلکه حکومت را وسیلهای میداند که در شرایطی انبیاء از آن بهرهبرداری میکردهاند، اگر بود، آن را میپذیرفتند و اگر نبود، تلاشی برای به دست آوردن آن نمیکردند. به این معنی که حکومت فی نفسه هدف و امر مطلوب آنان نبود. اگر شرایط و نوع مشروع شکل دهی یک نظام سیاسی، برای پیامبری به وجود میآمد، از آن استفاده میکرد. ادله گروه اول «مشهور» است ولی ادله گروه دوم مشهور نیست ولی قابل تأمل است لذا به توضیح ادله آنان به نحو علمی یعنی همدلانه و به بهترین تبیین میپردازیم:
۷- ۱- حق حکومت یا حق تعیین سرنوشت یکی از شعب حق آزادی انسان است.[۲] بنا بر این حق، انسان به نحو طبیعی و فطری بدون اینکه از کسی دستور یا توصیهای بگیرد یا کسی به او تعلیم دهد احساس میکند که آزاد خلق شده است و نمیتواند خود را آزاد فرض نکند. احساس میکند که آزادانه میتواند اطراف خود را ببیند یا روی خود را از آن برگرداند، صدای اطرافیان خود را بشنود یا گوش خود را ببندد تا نشود، میتواند اشیاء اطراف خود را لمس کند یا نکند، چیزهایی را بچشد یا نچشد و بوهای اطراف خود را استشمام کند یا نکند. هنگامی که خواست از خواب بیدار شود و یا بخوابد. احساس میکند که دست خود را میتواند آزادانه حرکت دهد. غذاهایی را بر دهان بگذارد و یا لیوان آبی را بنوشد، با پای خود جا به جا کند. آزاد است که قدم بزند یا از خطر فرار کند. چیزی را بسازد و ساخته دست خود را نزد خود نگه دارد یا به کسی هدیه دهد یا با دستاوردِ شخص دیگری مبادله کند. برای زندگی خود برنامه ریزی کند و آن را توسعه دهد. آزاد است با دیگران سخن بگوید. آزاد است آموزش ببیند. نسبت به دیگران ابراز احساسات کند. با جنس مخالف خود قرار و مداری بگذارد و خانواده تشکیل دهد. فرزند بیاورد و از فرزند خود مراقبت کرده و او را تربیت کند. او این را تشخیص میدهد که همنوعان او هم به همان اندازه که او انسان است انسان هستند و این توانمندیها و خواسته ها و احساسات را دارند و این آزادیها مخصوص شخص، طبقه یا عدهای خاص نیست و همه در آن شریک هستند. نتیجه اینکه اصل عدم ولایت شخصی بر شخص دیگر است مگر اینکه شخص آگاهانه حقوق خود را در اختیار دیگری قرار دهد و وی را نمایند اعمال قانون از جانب خود کند.
انسان احساس میکند مستقل از هر رأی و عقیده، آئین، سیاست، قانون، شریعتی، کیش و آئینی آزاد است با اقوام و خویشان و دیگر عقلای قوم قرار و مدارهایی بگذارد که بر اساس آن منافع همه تأمین شود، آزاد است تا آزادی دیگران را پاس بدارد و برای حفظ آزادی خود تعهد کند که به آزادی دیگران احترام بگذارد. با دیگر همنوعان خود داد و ستد عقلایی کند و با دیگران در زمینههای مشترک مورد علاقه تشریک مساعی نماید. آزاد است تا بر طبق قرارداد، فیمابین، مثلاً عدهای را برای امنیت شهر و روستا و دفع تجاوز دشمنان خود استخدام کنند یا شخص و جمع توانمندی که خود تشخیص میدهند را به عنوان نماینده خود بر امور عمومی خویش بر اساس قراردادی بگمارند تا قانون وضع کنند، قانون را اجرا کنند و در صورت لزوم بر طبق قوانین در مخاصمات فیمابین داوری کنند.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا با آمدن انبیا آزادی انسانها در تعیین سرنوشت، از میان میرود یعنی ادیان و انبیا از آدمیان میخواهند دست از فطرت آزاد و استقلال خود بردارند و چشم و گوش بسته، همه آزادیها و انتخاب های معقول خود را کنار بنهد و در بند آنان باشند؟ آیا آنان آمدهاند تا همه قراردادهای عقلایی اجتماعی را بر هم زنند؟ آیا انبیا آمدهاند تا به جای انسانها فکر کنند و تصمیم بگیرند تا انسانها را به زنجیر افکار خود بکشند و مهره های بازی خود سازند؟ یا برعکس آمدهاند تا آزادیهای او را تأیید کنند و فطرت و گنجینههای عقل آنان را شکوفا سازند و به او کمک کنند تا بتوانند بهتر، آزادتر و خلاقتر، از آن استفاده کنند. مستقلاً تصمیم بگیرند و زندگی خود را به صورت کیفی و عاقلانه، بهتر مدیریت کنند؟[۳]
۷- ۲- ظاهر آیات گویای آن است که پیام انبیا با فطرت و طینت آدمیان بیگانه نیست بلکه دین تذکری است بر فطرت عقلانی آنان، چنانکه قرآن کریم میفرماید: شما را فرستادهاى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش کنید: «ثُمَّ جَاءکُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنصُرُنَّهُ» (آلعمران:۸۱) «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم:۲۴) انبیا میگویند ما رسولان خدا از جانب پروردگار شما برای شما رحمت هستیم: «إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ، رَحْمَهً مِّن رَّبِّکَ» (دخان:۵-۶) نمیخواهیم برای انسان زحمت درست کنیم. رحمت پروردگار در پیامی است که انبیا آوردند و آثار و نتایجی است که بر پذیرش این پیامها، در دنیا و آخرت برای خود آدمیان مترتب است. سود حاصل از دیانت نه به کار خدای بی نیاز میآید و نه به نفع شخص پیامبر است.
قرآن کریم مخالفتی با حق تعیین سرنوشت انسان ندارد بلکه مطابق این امر فطری عمل میکند. جامعه مؤمنان نیز از این حق برخوردار هستند و میتوانند بر اساس اعتقادات خود نظام سیاسی تشکیل دهند و برای تحقق باورهای خود تعیین سرنوشت کنند و این فعالیت و عمل صالح را به مقتضای ایمان خود انجام دهند. این بیان قرآن است که: مردان و زنان با ایمان مراقبان یکدیگرند که به کارهاى پسندیده وا مىدارند و از کارهاى ناپسند باز مىدارند و نماز را بر پا مىکنند و زکات مىدهند و از خدا و پیامبرش فرمان مىبرند آنانند که خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ» (توبه:۷۱) قرآن حکومت را از آن مردم و حق آنان دانسته است آنجا که میفرماید: «امر مردم» مبتنی بر شورایی است که بین آنان انجام گیرد: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» (شوری:۳۸) قرآن پیامبر را بعد از مشورت با مردم، به همین «امر» تشویق میکند ولی او را تصمیم گیرنده نهایی معرفی میکند که خودش هم در جریان مشورت تنها یک رأی دارد: «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ» (آلعمران:۱۵۹) تصمیم گیرندگی پیامبر هم امر خارق العادهای نیست چیزی است که در نظام عقلایی مدیریتی اتفاق میافتد، هر چند توکل کردن به خدا در هر تصمیمی امر دینی است.
قرآن، پیامبر(ص) را موظف کرده است که در امور عمومی مربوط به حق و حقوق خودِ مردم یعنی امر مردم با آنها مشورت کند. پیامبر در امر نبوت که توحید و معاد و احکام عبادی باشد حق مشورت ندارد ولی در امر سیاست و حکومت باید مشورت کند. چنانکه شاگرد خلف رسولش، امیر المومنین(ع) هم مشورت را از حقوق ملت دانسته و میفرماید: بدانید که من جز در اسرار جنگ باید جز در حکم خدا در بقیه امور با مردم مشورت کند: أَلاَ وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِی حَرْبٍ وَ لاَ أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِی حُکْمٍ (نامه:۵۰) همین مضمون را امام خطاب به طلحه و زبیر هم میفرماید: در غیر کتب و سنت رسول اگر موردی پیش آید در مشورت با شما و غیر شما درنگ نخواهم کرد.[۴] ایشان در جریان جنگ صفین با اینکه با نظر اکثریت مخالف بود به نظر آنان احترام گذاشت و جنگ با معاویه را ترک کرد.
۷- ۳- اگر تشکیل دولت و حکومت آن هم به نحو امپراطوری جزء اهداف انبیا بوده باشد قرآن آن را به صراحت بیان میکند. در حالی که در هیچ یک از آیات قرآن کریم که به اهداف انبیا پرداخته شده است به آن تصریح نشده است. این در حالی است که به بشارت به بهشت و هشدار به جهنم و دعوت به خدا تصریح کرده است: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا، وَ دَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا»[۵] (احزاب:۴۵-۴۶) در قرآن به یگانگی خدا و بندگی منحصر به فرد خود تصریح شده است: «مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ»[۶] (انبیا:۲۵) به آموزش کتاب، حکمت و تزکیه نفوذ انسان تصریح شده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»[۷] (جمعه:۲) به تزکیه و تطهیر و صلوات و فراهم کردن آرامش معنوی مردم تصریح شده است: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَّهُمْ»[۸] (توبه:۱۰۳)
آری در مورد اهداف انبیا به فراهم کردن زمینه برای اینکه مردم بتوانند به قسط قیام کنند، تصریح شده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید:۲۵) تا مردم به نحو فردی و اجتماعی سهم و حق صاحبان حق را بدهند. در قرآن بحثی از تشکیل حکومت نیست و نسبت به فعالیت سیاسی، انقلاب، تشکیل دولت، صدور انقلاب و تشکیل امپراطوری اسلامی به عنوان هدف پیامبر اشاره هم نشده است. این نه به دلیل خلاف شرع بودن آن است بلکه به دلیل وسیله قرار گرفتن اینگونه امور برای اسلام است. اما اینکه روزی مردم، با اینهمه انگیزههای خالص و ناخالص، آن هم بدون وجود معصوم، بتوانند حکومتی تشکیل دهند که موفق شوند قسط و عدل بر پا کنند، حداقل تاریخ نشان داده است که تاکنون چنین تجربهای دیده نشده است. البته امید است این امر با گسترش علوم و کسب تجربیات سیاسی و استفاده از آن تجربیات تحقق یابد. البته که این مهم بدون آزادی گسترده در کنترل و نظارت دستاندرکاران و پاسخگویی آنان ممکن نیست. چنانکه فرموده است: کسانى که چون در زمین به آنان توانایى دهیم نماز برپا مىدارند و زکات مىدهند و به کارهاى پسندیده وامىدارند و از کارهاى ناپسند بازمىدارند و فرجام همه کارها از آن خداست: «الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ» (حج:۴۱)
هدف نهایی انبیا در دنیا این است که دین حق بر شرک غلبه پیدا کند: «هُوَ الَّذی أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَدینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَلَو کَرِهَ المُشرِکونَ» (توبه:۳۳) البته این موضوع لزوماً با تشکیل حکومت تحقق نمییابد و میتواند بدون تشکیل حکومت هم ایجاد شود.
۷- ۴- تاریخ تقریباً متواتر زندگی پیامبر اسلام(ص) گواه بر این است که پیامبر(ص) برنامهای برای تشکیل حکومت نداشت. ایشان در مکه در برابر آزار مخالفان خود از صبر کمک میگرفت و در شرایط سخت قتل و شکنجه اصحاب و آزار خود، از هجرت بهره میبرد. حضرت، یارانِ تحت فشار و آزار و شکنجه را ترغیب به مهاجرت به حبشه نمود.[۹] آنان در حبشه تنها میتوانستند در امنیت و آزادانه به دین خویش عمل کنند.[۱۰] تا ابوطالب زنده بود، دست قریش از آزار پیامبر(ص) کوتاه بود[۱۱] ولی با از دنیا رفتن تنها حامی پیامبر، ایشان به طائف هجرت کردند تا از آنان درخواست کنند که از ایشان حمایت جانی کنند. رسول خدا(ص) به حکام طائف فرمود: هیچیک از شما را مجبور نمیکنم و تنها خواهش من آن است که مرا از کشته شدن حفاظت کنید تا پیامهای پروردگارم را برسانم: لا اکره احداً منکم انما ارید ان تمنعونی مما یراد بی من القتل حتی ابلغ رسالات ربی، (تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۴.)؛ آنان نه حاضر شدند از پیامبر حمایت جانی کنند و نه اجازه تبلیغ به او دادند.[۱۲] شاید اگر اجازه تبلیغ به وی میدادند ایشان همچون دیگر انبیا دعوت خود را همچون گذشته ادامه میداد ولی آنان با سنگ از وی را بدرقه کردند. بالاخره ایشان توانست در حمایت از یکی از افراد با نفوذ قریش، با دیگر به مکه برگردد.[۱۳] حضرت به قبایلی که به مکه میآمدند، میفرمود: من رسول خداوند به سوی شما هستم. از شما میخواهم که خدا را بپرستید و با او کسی را شریک قرار ندهید و آنچه غیر او میپرستید را رها کنید. مرا باور کنید و تصدیق نمایید و در پناه خود بگیرید تا بتوانم رسالت الهی خود را به انجام رسانم. شما در عوض این کار بهشت را نصیب خود خواهید ساخت.[۱۴] پیامبر به آنان وعده تشکیل حکومت نمیداد. دیری نپائید که اختلاف اوس و خزرج به مرز غیر قابل تحملی رسد و آنان درصدد چاره بر آمدند.[۱۵] عبد الله بن ابی که در جنگهای طولانی آنان بیطرف مانده بود، به عنوان رهبر مرضی الطرفین انتخاب شد و تاجی نیز برای تاجگذاری وی تهیه شد تا در مراسم تاجگذاری بر سر وی بگذارند. ظاهراً گرانفروشی گوهری از جانب یهود مدینه، ساخت و ساز آن را به تعویق انداخته بود. (قطب، ۱۳۵۰، ص۱۲۵)
ابنسعد گزارش نقل کرده است مبنی بر اینکه هشت نفره سر تراشیده در منی، پیامبر(ص) را ملاقات کردند. رسول خدا(ص) اسلام را به آنان عرضه کرد و آنان آن را پذیرفتند. پیامبر(ص) که میدانست مردم یثرب اهل سخن و جنگاوری هستند از آنان خواست با پذیرش او در شهر خود، از او حمایت کنند تا ایشان بتواند رسالت پروردگار خود را تبلیغ کند. آنان پاسخ دادند: در حال حاضر یثرب شرایط مناسبی برای آمدن شما به آنجا را ندارد. جنگ بُعاث کینه و دشمنی را بین مردم زیاد کرده است و اگر در حال حاضر شما بیایید در یاری شما هماهنگی لازم وجود نخواهد داشت. اگر شرایط مناسب شود، در مراسم حج سال آینده به شما خبر خواهیم داد تا نزد ما بیایید.[۱۶] بر طبق گزارش دیگری یک گروه شش نفره از خزرج برای حج به مکه آمدند. بزرگان این گروه، به جز ادای مراسم حج منظور دیگری نیز داشتند. آنها میخواستند از قریش کسی را بیابند تا با میانجیگری او، اتحاد میان اوس و خزرج را بار دیگر برقرار سازند، چرا که هیچ یک از دو طایفه حاضر نبودند بر تفوّق دیگری گردن نهند. پیامبر(ص) که از اوضاع منطقه به خوبی آگاهی داشت و قصد آنان را برای آمدن به مکه میدانست، در نزدیکی عقبه با این گروه شش نفره ملاقات کرد. او به آنها نزدیک شد و پرسید: شما کیستید؟ گفتند: ما از طائفه خزرج هستیم. محمد(ص) گفت: از دوستان یهود؟ گفتند: آری. گفت: نمینشینید تا با شما سخن بگویم؟ آن گروه نشستند. رسول خدا(ص) آنها را به خدای یگانه دعوت کرد و اسلام را بر آنها عرضه کرد و قسمتی از آیات قرآن را برای آنان خواند. آنها با شنیدن سخنان پیامبر(ص) به یاد گفتههای یهود افتادند و به یکدیگر گفتند: بعید نیست که او همان پیامبری باشد که یهودیان وعده آمدن او را میدهند. آنها با این استدلال که نباید بگذاریم یهودیان در ایمان به او بر ما پیشی بگیرند، دعوت محمد(ص) را پذیرفتند و اسلام آوردند.[۱۷]
این افراد اوضاع شهر خود را برای پیامبر(ص) تشریح کردند و گفتند که در میان آنها دشمنی و کینه وجود دارد و اظهار امیدواری کردند که خداوند به وسیله او آنها را از نفاق و دودستگی برهاند. آنان تعهد کردند که به نزد همشهریان خود رفته و اسلام را به اهل یثرب نیز عرضه کنند و به دین اسلام دعوت نمایند. این افراد پیشبینی میکردند که اگر خدا به وسیله او از دشمنی و اختلاف نجاتشان دهد، نزد مردم مدینه هیچ کس از او عزیزتر نخواهد شد. سال بعد یعنی سال دوازدهم هجری، در مراسم حج، دوازده تن از مردم یثرب به مکه رفتند و در نزدیکی عقبه منی با پیغمبر ملاقات کردند و بر پایه اصولی پیمان بستند. این اولین بار بود که افراد علاوه بر اسلام به ابراز نوعی اطاعت مبتنی بر قرارداد، تحت نام بیعت با پیامبر(ص) میپرداختند. مفاد این پیمان نامه، به دلیل اینکه شامل جنگ نمیشد و در آن به بیعت زنان اشاره شده است، «بیعت النساء» نام گرفت. شروط این تعهد این بود که آنان چیزی را با خدا شریک نگیرند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، به یکدیگر افترا نبندند و در کار نیک رسول خدا(ص) را نافرمانی نکنند.[۱۸] در مقابل این تعهد مقرر شد اگر آنان به پیمان خود پایبند بودند، پاداش آنها بهشت باشد. در غیر این صورت امر به خدا واگذار شده که اگر خواست عذاب کند و اگر خواست ببخشد.[۱۹] این پیمان خلاصهای از اسلام است و مشخص میکند که اعتقاد به مبدا یگانه و رعایت اخلاق انسانی اساس اسلام است. نکته قابل توجه در این حادثه حضور زنان فراموش شده در این جامعه، به عنوان یکی از مخاطبین اصلی آن است،[۲۰] تا اینجا نیز موضوع تشکیل حکومت در مذاکرات آنان طرح نشد.
پیامبر اکرم(ص)، به درخواست آنان «مُصعَب بن عمیر» را به عنوان اولین مبلغ اسلام، همراه آنان به یثرب فرستاد تا وی قرآن و مبانی اسلام را به آنها آموزش دهد و به هنگام نماز پیشوای آنان باشد. این مُبلّغ اسلام توانست به مرور گروه بسیاری از یثربیان را به اسلام متمایل کند.
روزی «اَسعد بن زُراره» همراه «مُصعَب بن عمیر» برای دعوت «سعد بن معاذ» راهی قبیله او شدند. هنگامی که سعد با خبر شد، «أُسید بن حُضَیر» را خواست و به او گفت: اسعد پسر خاله من است. من نمیتوانم با او تندی کنم. آنها آمدهاند تا ضعفای ما را گمراه کنند. برو و از نزدیک شدن آنان به محله ما جلوگیری کن. او آمد تا آنها را برگرداند ولی خود تحت تأثیر سخنان آنان مسلمان شد و پس از آن شرایط گفتگو با سعد را نیز فراهم ساخت. به دنبال این گفتگو «سعد بن معاذ» مسلمان شد. «سعد بن معاذ» پس از مسلمان شدن، نزد قوم خود آمد و گفت: مرا چگونه میدانید؟ گفتند: تو از همه ما نیکتر و با تدبیرتر هستی. او گفت: ای بنیعبد الاشهل، تا به خدا و رسولش ایمان نیاورید بر من حرام است که با شما سخن بگویم. گفته شده است که در همان شب، از آن قبیله حتی یک مرد و زن نامسلمان پیدا نمیشد.[۲۱] سرعت شیوع اسلام در مدینه چنان بود که گفته شد در آن سال خانهای نبود که در آن حداقل یک مسلمان نباشد.[۲۲]
سال بعد یعنی ذی حجه سال سیزدهم به تعداد مشتاقان ملاقات و بیعت با پیامبر(ص) افزوده شد. هفتاد نفر همراه «مُصعب بن عمیر» به مکه آمدند. مصعب ابتدا به دیدار پیامبر(ص) رفت و گزارشی از سرعت اسلام مردم مدینه ارائه داد که از این گزارش پیامبر(ص) بسیار خوشحال شد. بنا به نظر رسول خدا(ص) مقرر شد که مسلمانان مدینه برای ملاقات با پیامبر(ص) دوازدهم ذی حجه، پس از گذشت ثلثی از شب، در محلی که در حال حاضر مسجد خیف است، بدون اینکه کسی را بیدار کنند حاضر شوند. در آن شب هفتاد و سه مرد و دو زن مخفیانه با پیامبر اسلام(ص) ملاقات کردند.[۲۳]
بنا به گفته یعقوبی، مردم مدینه در این ملاقات از رسول خدا(ص) خواستند که همراه آنان به مدینه رود و آنان نیز در آنجا از او در مقابل خودی و بیگانه، سیاه و سرخ حمایت خواهند کرد. آنان اظهار کردند: امروز بدبختتر از ما در جهان نیست، شاید با آمدن تو ما با یکدیگر متحد شویم و در آن صورت در جهان خوشبختتر از ما نخواهد بود.[۲۴] در این ملاقات عباس عموی پیامبر(ص) تنها کسی بود که رسول خدا(ص) را همراهی کرده بود. او در اثر رفت و آمدهای تجاری در مدینه، با روحیات مردم آن دیار آشنا بود و آنان نیز او را میشناختند.[۲۵] عباس از رسول خدا(ص) خواست تا ابتدا وی با آنان وارد مذاکره شود و شرایط لازم را برای تحقق خواست طرفین به آنان گوشزد کند. عباس سخن آغاز کرد که ای گروه خزرج (اوس و خزرج) اکنون که محمد(ص) را به مدینه فرا میخوانید، بدانید که محمد(ص) در میان قوم خویش بسیار عزیز و مورد احترام و حمایت است. به خدا قسم، آنکه دعوت وی را پذیرفته است، جان نثار اوست و آن که به وی ایمان نیاورده است، نیز بر اساس شرف و نسب قومی، از او دفاع میکند. اگر نیرومند، شجاع و ورزیدۀ جنگ هستید و میتوانید در مقابل دشمنی تمام عرب که ممکن است، همداستان با یکدیگر، به جنگ علیه شما بسیج شوند برخیزید و ایستادگی و مقاومت کنید، به آنچه او را به آن دعوت کردهاید، تن دهید. ابتدا با یکدیگر مشورت کنید و آنگاه تصمیم بگیرید. جز با تصمیم قطعی و هماهنگی فکری، از اینجا پراکنده نشوید. چرا که بهترین گفتار، گفتار صادقانه است. اگر میدانید اهل مقاومت نیستید از هم اکنون او را رها کنید.[۲۶]
آنان متوجه رسول خدا(ص) شدند و خواستند که او خود سخن بگوید. رسول خدا(ص) لب به سخن گشود و پس از تلاوت آیاتی از قرآن و دعوت به خدا و اسلام، فرمود: پیمان من با شما این است که از هر آنچه که زنان و کودکان خود را حفظ میکنید، من را نیز حفظ کنید. یکی از آنان به نمایندگی از دیگران گفت: قسم به خدایی که تو را مبعوث کرد، همانگونه که از ناموس خود دفاع میکنیم از تو هم دفاع خواهیم کرد. پس پیمان خود را با ما محکم بدار که ما از نظر نیروی جنگی بسیار و دارای سلاح هستیم. ما این ویژگیها را از پدران خود به ارث بردهایم. شخصی از آنان گفت: ما با یهود پیمان داریم، آن را قطع خواهیم کرد اما چنان نباشد که اگر ما از شما دفاع کردیم و شما پیروز شدید به دیار خود و نزد خویشان خود باز گردی و ما را تنها بگذاری؟ حضرت در حالی که تبسم کرده بود، فرمود: اطمینان داشته باشید که چنین نخواهد شد. خون من، خون شما و حرمت من، حرمت شماست. من از شمایم و شما از من هستید. آنکه شما با آن در حال صلح باشید، من نیز با آن صلح میکنم و آنکه شما با آن در جنگ باشید، من با آن وارد جنگ خواهم شد.[۲۷] آنان از پیامبر(ص) پرسیدند: ای رسول خدا، اگر به تو وفادار باشیم و همچون زن و فرزند خود از تو دفاع کنیم، چه چیز نصیب ما خواهد شد؟ حضرت پاسخ داد: بهشت. گفتند: ما با فدا کردن مال و جان و کشته شدن اشراف خویش، با تو بیعت خواهیم کرد. دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنیم.[۲۸]
عباس چشم انداز بیعت با رسول خدا(ص) را برای آنان تشریح کرد و گفت: ای گروه خزرج، آیا میدانید بر چه کاری با این مرد بیعت میکنید؟ گفتند: آری. گفت: شما برای جنگ با سرخ و سیاه با او بیعت میکنید. ممکن است مال خود را از دست بدهید و اشراف و بزرگان شما کشته شوند. اگر چنانکه میدانید که با وجود فداکاری مالی و جانی و کشته شدن اشراف خویش به وی وفادار خواهید ماند، با او بیعت کنید و اگر میدانید به او پشت خواهید کرد از هم اکنون او را رها کنید چرا که داغ ننگ دنیا و آخرت در این عهد شکنی است. آنان گفتند: به خدا قسم که با قبول همه پیشامدها با او بیعت خواهیم کرد.[۲۹]
آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: از بین خود دوازده نقیب و سرپرست انتخاب کنید و به من معرفی کنید تا آنها در امور مربوط به قوم خود پیشوا بوده و مراقب آنچه بر قومش میگذرد، باشد. آنان دوازده نفر را انتخاب کردند. نه نفر از خزرج و سه نفر از اوس.[۳۰] چنانکه مشاهده شد آنچه اتفاق افتاد یک قرارداد اجتماعی صرف بود که در آن مردم انتظارات و شرط و شروطی داشتند و پیامبر نیز انتظارات و شرط و شروطی داشت. بحث از تشکیل حکومت به عنوان یک وظیفه و «تکلیف شرعی» در این بیعت دیده نمیشود.
۷- ۵- تأیید نگاه فوق تلقی انصار از حکومت بعد از فوت پیامبر از نظام سیاسی را تشکیل میداد. روز وفات پیامبر(ص) عده ای از انصار به رهبری «سعد بن عباده خزرجی» برای تعیین جانشین پیامبر در محلی به نام سقیفه بنی ساعده با یکدیگر اجتماعی ترتیب دادند. گویا اینک آنان تصمیمگیری در مورد جانشینی پیامبر را از میان خود، حق خویش میدانستند. آنان قصد داشتند که سعد بن عباده را جانشین پیامبر کنند. پیش قدمی آنان در این امر به روحیه سیاسی آنان بر میگشت. سابقه تمدن یمنی و گرایش به فرمانروایی و سلطنت این قوم، قبل از آشنایی آنان با اسلام در انتخاب عبد الله بن ابی به عنوان پادشاه جلوه نمود. دعوت آنان از پیامبر برای تشکیل نوعی حکومت در مدینه و بیعت با ایشان در همین راستا بود. حمایت جدی مادی و معنوی از پیامبر و مهاجرین پس از طرد آنان از جانب قریش، مبارزه برای تحقق اهداف اسلام به همراه پیامبر و مهاجرین، همه عواملی بودند که انصار احساس میکردند در نظام سیاسی بعد از پیامبر صاحب حق هستند.
خبر این اجتماع به عمر و ابوبکر و عبیده بن جراح رسید. آنها به سرعت خود را به سقیفه رساندند. ابوبکر از آنان جویای دلیل اجتماعشان شد. آنان ضمن بیان هدف خویش، از سابقه خود در اسلام سخن گفتند. مهاجرین نیز در پاسخ آنان به حسب و نسب خود و نزدیکی نژادی خود با رسول خدا(ص) استناد جستند و خلافت را حق خویش دانستند.[۳۱] اینجا بود که نظام سیاسی به عنوان تکلیف شرعی از جانب ابوبکر مطرح شد. انصار به مشارکت در قدرت هم راضی بودند ولی ابوبکر به نادرستیِ نظام شورایی اشاره کرد و سپس حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل کرد که حضرت فرموده باشد: «الائمه من قریش» امام باید از طایفه قریش باشد. با شنیدن این حدیث، انصار دیگر سخنی برای گفتن نداشتند ولی با این حال خاطر نشان کردند که اگر آنان از پیامبر(ص) و مهاجرین حمایت نمیکردند اثری از اسلام باقی نمانده بود. در هر صورت نظامی ایستوکراسی(اشرافی) مورد قبول همه قرار گرفت که طبق آن، امیر از قریش و وزیر از انصار، اداره حکومت را بر عهده گرفتند.[۳۲]
«بشیر بن سعد خزرجی» تحت تأثیر رقابت قبیلهای برای اینکه «سعد بن عباده» به مقصد نرسد اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد و به دنبال او بقیه مهاجر و انصار با ابوبکر بیعت کردند.[۳۳] در هر صورت سه نفر مهاجر، با مهارت تمام توانستند از این دو موضوع نهایت بهرهبرداری را بکنند تا خلافت به دست غیر خودشان نیفتد: یکی اختلاف اوس و خزرج و دیگری غیبت علی(ع) که به دلیل اشتغال به تغسیل و تجهیز و کفن و دفن پیکر رسول خدا (ص) نتوانسته بود در جلسه حضور بهم رساند.[۳۴] با وجودی که هیچ کس شایستگی جانشینی سیاسی رسول خدا را نداشت ولی به هر حال نه انصار از این شایستگی سخن گفتند و نه اکثریت مهاجران چنین رایی داشتند. سید بن طاووس روایتی آورده است که رسول خدا این انتخاب را پیشبینی کرده و فرموده باشد: ای علی اگر امت اسلام بعد از من بر خلافت تو رضایت ندادند اقدامی نکن، صبر پیشه کن و منتظر بمان.[۳۵]
۷-۶- در مواردی که اختلاف نظر وجود دارد، اهلبیت داوران خوبی هستند. مهمترین مترجم حقیقت قرآن و سنتِ نبوی یعنی امیر المومنین(ع)، سیاست و حکومت را واجب دینی نمیداند به این معنا که ایشان حکومت را نه هدف دین بلکه وسیلهای مقطعی برای رسیدن به اهداف اسلام میدانست. ایشان برخی تصورات خوارج را که بر این تأکید داشت که حکومت امری کاملاً دینی است و حکومت تنها از آن خداست را نقد کرده و اظهار میدارد: نظام سیاسی امری فطری و طبیعی برای همه انسانهاست و اختصاص به مسلمانان ندارد. حضرت در نقد این باور میفرماید: «لا حکم الا للّه»، سخن حقّى است که به آن باطلى اراده شده است، آرى، حکم جز از آن خدا نیست، ولى اینان مىگویند که امارت و حکومت ویژه، خداوند است و بس، و حال آنکه، برای مردم امیر و فرمانروا لازم است، خواه این فرمانروا نیکوکار و خواه بدکار باشد، تا مؤمن در سایه حکومت او به کار خود بپردازد و کافر هم از زندگى خود تمتّع گیرد تا زمان هر یک به سر آید. در پناه این حکومت، بیت المال مسلمانان، گردآورده شود و با دشمن پیکار شود، و راهها امن گردد، و حق ضعیف را از قوى بستانند، و نیکوکار بیاساید، و از شر بدکار آسوده ماند.[۳۶] اگر حکومت و سیاست فی نفسه مطلوب بود و در اسلام هدف تلقی میشد هر مسلمانی باید نسبت به آن مثل توحید، نبوت و معاد رغبت نشان دهد یا حداقل چون نماز و زکات بر آن اهتمام بورزد و آن را ترک نکند ولی مشاهده میکنیم که امام علی(ع) با این تلقی موافق نیست و وقتی شورای شش نفره خلافت را به او نمیدهند و قرار است با عثمان بیعت کند، میفرماید: چون در این کار فقط به من ضرر میخورد و امور مسلمانان مشکلی پیدا نمیکند با اینکه میدانم حکومت حق من است به دلیل اجری که دارد و زهدی که نسبت به امور دنیوی دارم، آن را به دیگری تسلیم میکنم.[۳۷] وقتی حکومت و سیاست را به امام میدهند، پس میزند، خصوصاً هنگامی که شرایط را مناسب به کارگیری این وسیله نمیبیند. آری امام(ع) مایل بود بعد از پیامبر(ص) که شرایط کنش سیاسی مناسب بود، مردم با وی بیعت میکردند[۳۸] نه بعد از ۲۵ سال و در شرایط آشفته، پس از کشته شدن عثمان؛ لذا میفرماید: مرا رها کنید و دیگری را انتخاب کنید، شاید در این صورت مرا تابع او بیابید، من در این شرایط وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم.[۳۹] یقیناً حضرت تعارف نمیکند و نقش بازی نمیکند، حتی قسم یاد میکند که اگر مجبور نبود آن را نمیپذیرفت. به همین جهت میفرمایند: اگر خدا از علما تعهد نگرفته بود که اگر مردم حاضر شدند و کسی را انتخاب کردند، مسئولیت بر دوش وی میآید و لازم است وارد عرصه سیاست شود، طناب خلافت را رها میکردم. حکومت از نظر من بیارزشتر از عطسه بز بود.[۴۰] تعابیر امام در مورد حکومت بدتر از تعبیری است که حضرت در مورد دنیا به کار میبرند، آنجا که میفرمایند: این دنیا نزد من از استخوان بدون گوشت نزد فرد جزامی بیارزشتر است.[۴۱] حضرت بعد از پذیرش حکومت نیز بارها این بیمیلی به حکومت و سیاست عملی را ابراز کرده و فرمودهاند: من میل و رغبتی به خلافت ندارم. این شما بودید که آن را بر من تحمیل کردید.[۴۲]
از نظر مولا علی(ع)، حکومت شبیه دنیا است که فی نفسه بیارزش است مگر اینکه به آن نگاه ابزاری شود. حکومت به نظر امام علی(ع) متاعی اندک است که چون سرابی، زود زائل میشود و چون ابری است که به سرعت از هم میپاشد.[۴۳] در ضمن گفتگویی ابنعباس در پاسخ پرسش حضرت علی(ع) گفته بود کفشهای امام هیچ قیمتی ندارد، بلافاصله حضرت فرموده باشد: به خدا قسم این حکومت برای من از این کفشها بیارزشتر است مگر اینکه بتوانم از این امر دنیوی برای آخرت خود با اقامه حقی توشه برگیرم.[۴۴] حضرت حکومت را تشبیه به مال و ثروت دنیوی کرده است که آنکس که ندارد راحتتر است چون مسئولیتی ندارد و آنکه دارد مسئول است که از آن به خوبی استفاده کند. حکومت از نظر مولا علی یک امانت موقتی است که از جانب مردم، به شخص شایستهای آن هم برای مدتی کوتاه سپرده میشود[۴۵]
به نظر امیر المومنین(ع) حکومت حقِ مردم است و هر کسی را که مردم انتخاب کنند، همان امام است و خدا هم تکویناً و تشریعاً این انتخاب را به رسمیت شناخته است.[۴۶] تا قرارداد اجتماعی حاکمیت، از جانب طرفین امضا نشود هیچیک از آنان نسبت به آن مسئولیتی ندارند. این انتخاب و قرارداد، لازم الاجرا است. هنگامی این حق را مردم به بهترین شیوه به اجرا گذاشتهاند که انتخاب آنان آگاهانه باشد و منتخب آنان از همه افراد موجود در مدیریت و حکومت کردن توانمندتر و نسبت به آنان داناتر باشد.[۴۷]
۷- ۷- از حدود ۲۵۰ سال حضور امامان شیعه(ع) در بین مردم جز حدود دو ماه که امام حسین(ع) به درخواست سیاسی مردم پاسخ مثبت داد هیچ امام دیگری برای تشکیل حکومت اقدام نکرد. امام حسن(ع) که شرایط را مناسب حکومت کردن خود نمیدید آن را به معاویه سپرد. حال آنکه اگر حکومت کردن برای امام مثل اعتقاد به توحید و معاد یا مثل نماز و روزه واجب بود، امام معصوم ترک واجب نمیکرد و آن را به معاویه تحویل نمیداد. از امام سجاد و امام باقر هم هیچ فعالیت سیاسی ضد حکومت اموی گزارش نشده است. بهترین موقعیت برای امام جعفر صادق(ع) زمانی پیش آمد که ابو مسلم خراسانی قیام کرد و در حالی به عراق رسید که عباسیان از ترس پنهان شده بودند. ابومسلم در ضمن نامهای به امام صادق(ع) پیشنهاد حکومت داد. ولی امام نپذیرفتند و برای او نوشتند: ما انت من رجالی و لا الزمان و زمانی، «نه تو نیروی من هستی و نه زمان زمانه من است.» پس از مرگ ابراهیمِ امامِ عباسی، ابوسلمه نماینده ابراهیم امام، در مدینه، از امام صادق(ع) خواست رهبری امت را بپذیرد. امام نپذیرفت و به ابو مسلمه نوشت: «تو مرد شخص دیگری هستی.» [۴۸] منصور دوانقی از امام صادق(ع) چنان مطمئن بود که کل آلحسین(ع) را به رهبری امام صادق(ع) تقریباً رها کرده بود و به آل حسن(ع) سخت میگرفت. امام موسی به جعفر(ع) نه به دلیل فعالیت سیاسی برانداز بلکه به دلیل جمع آوری علنی خمس از این زمان سخت گرفته میشد و لذا آنان نه به دورغ و تقیه بلکه واقعاً این اتهام را رد میکردند. اینکه امام رضا(ع) هم حکومت و هم ولایت عهدی را نمیپذیرفتند نه از روی تقیه و رد واجب و هدفی اسلامی بلکه حقیقتاً برنامه و تصمیم به براندازی و تشکیل حکومت اسلامی نداشتند.
در کتب فقهی ما همچون کافی و وسائل الشیعه بابی در خصوص عدم استفاده انقلابی از این وسیله باز شده است که در آن به شدت مبارزه و قیام برای تشکیل حکومت در عصر غیبت مورد تردید قرار گرفته است. روایات منقول از برخی از ائمه اطهار(ع) میفرماید: قیام و انقلاب فایدهای ندارد.[۴۹] تا قیام امام زمان، برای قیام و انقلاب از خانه خارج نشوید.[۵۰] تحرک سیاسی نداشته باشید.[۵۱] در این کار عجله نکنید که هلاک خواهید شد.[۵۲] کل قیامها تا قبل از قیام امام زمان، طاغوتی است.[۵۳] اگر از اهل بیت هم کسی قیام کرد مثل فرزندان عباس، او را همراهی نکنید.[۵۴] تا زمانِ سقوطِ نظامی فرا نرسد، آن نظام سرنگون نخواهد شد.[۵۵]
به قیامهایی که به نام ما انجام میشود، اعتنا نکنید.[۵۶] امام صادق(ع) همراهی با قیام محمد بن عبد الله حسن را نیز تأیید نمیکند.[۵۷] به نظر ایشان کسی که خود را برای خدا در خانه خود حبس میکند، نزد خدا اجر دارد[۵۸] و آنکه خروج نکند ولی حق خدا و رسول و اهل بیت را بشناسد، اجر شهید دارد.[۵۹] در برخی روایات هم توصیه به انتظار شده است. [۶۰]
خلاصه اینکه حکومت در شرایط خاصی میتوانسته است وسیله و ابزار مناسبی برای گسترش اهداف انبیا باشد ولی اینکه بشود گفت حکومت و تشکیل نظام سیاسی جزء اهداف اولیه انبیاست و همچون دیگر اعتقادات مطرح شده انبیاء، از ارکان نظام نبوی باشد با ادله فوق هماهنگ و سازگار نیست. مطالعه مناسبات بین مردم و انبیا بیانگر آن است که حکومت از نهادهای سیاسی مردمی است مثل دیگر نهادهای اجتماع، خانواده و اقتصاد که انبیاء مؤسس آن نبودهاند. این نهادها، سازمانهایی است که بشر در طول تاریخ بر اساس نیازهای اساسی خود آن را بنیان نهاده است و در طول تاریخ با آزمایش و خطا آن را پربار ساخته است و حتی بعظاً از آموزهای دینی برای بهسازی آن بهره برده است. هر پیامبری که مبعوث میشده است خود در متن این نهادها قرار میگرفته و نسبت به آنها واکنش مثبت یا منفی نشان میداده است. اگر عادلانه شکل گرفته و با زیر مجموعه خود عادلانه رفتار کرده مورد تایید آنان بوده است و اگر ضالمانه بوده آن را نقد میکرده است. گویی انبیا آمدهاند تا مردم را تشویق کنند که خانواده، اقتصاد، حکومت، سیاست و غیره خود را، با قسط قرین سازند، نه اینکه مردم را کنار زده و خود مجری قسط در همه امور فوق شوند. آری گاه خود مردم، به پیامبر یا امام(ع) پیشنهاد میکنند که تصدی آن را بر عهده گیرد و او بنابر صلاحدید و شرایط روز میپذیرد و گاه نمیپذیرد.
پی نوشت ها:
[۱] اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ النَّاسِ (حج:۷۵)
[۲] سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ إِنَ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَار (روضه کافی، ج۸، ص۶۹) و نیز میفرمایند: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَهً وَ إِنَ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَار (کافی ج۶، ص۱۹۵ و من لا یحضر، ج۳، ص۱۴۱)
[۳] فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ… لِیَستَأدُوهُم مِیثاقَ فِطرَتِهِ وَ یُذَکِروهُم مَنسِىَ نِعمَتِهِ … وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول (نهج البلاغه، خطبه۱) پس خداوند رسولانش را بر انگیخت…تا انسانها را به فطرت انسانى و سرشت انسانیت که همراه با شرف و کرامت است برگردانَد؛ نعمتهاى فراموششدهى الهى را به یاد آنها بیاورَد و خِرَدهاى دفنشده را مبعوث کند.
[۴] فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِیُّ (ص) فَاقْتَدَیْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَى رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا. (نهج البلاغه، خطبه۲۰۵)
[۵] اى پیامبر ما تو را [به سم ت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم و دعوتکننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک.
[۶] پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست پس مرا بپرستید.
[۷] اوست آن کس که در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.
[۸] از اموال آنان صدقهاى بگیر تا به وسیله آن پاک و پاکیزهشان سازى و برایشان دعا کن زیرا دعاى تو براى آنان آرامشى است و خدا شنواى داناست.
[۹] فان بها ملکاً لایظلم عنده احد و هی ارض صدق؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۵۸.
[۱۰] السیره النبویه، ج۱، ص۳۶۸-۳۶۹.
[۱۱] تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۲۹۳.
[۱۲] انساب الاشراف، ص۲۳۷.
[۱۳] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۷.
[۱۴] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۶- ۲۱۷؛ السیره النبویه، ج۲، ص۳۵- ۴۱.
[۱۵] تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۵.
[۱۶] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۸- ۲۱۹.
[۱۷] السیره النبویه، ج۲، ص۴۲.
[۱۸] سوره ممتحنه، آیه ۱۲.
[۱۹] السیره النبویه، ج۲، ص۴۷؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۰.
[۲۰] یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (سوره ممتحنه، آیه ۱۲) اى پیامبر، چون زنان باایمان نزد تو آیند که (با این شرط) با تو بیعت کنند که چیزى را با خدا شریک نسازند، و دزدى نکنند، و زنا نکنند، و فرزندان خود را نکشند، و بچههاى حرامزاده پیش دست و پاى خود را با بهتان (و حیله) به شوهر نبندند، و در (کار) نیک از تو نافرمانى نکنند، با آنان بیعت کن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، زیرا خداوند آمرزنده مهربان است.
[۲۱] السیره النبویه، ج۲، ص۴۹-۵۱.
[۲۲] السیره النبویه، ج۲، ص ۴۷- ۴۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۰؛ انساب الاشراف، ص۲۷۳.
[۲۳] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۱.
[۲۴] تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۹۷.
[۲۵] تاریخ طبری، ج۲، ص۹۱.
[۲۶] السیره النبویه، ج۲، ص۵۵.
[۲۷] تاریخ طبری، ج۲، ص۹۲- ۹۳؛ السیره النبویه، ج۲، ص۵۵- ۵۶.
[۲۸] السیره النبویه، ج۲، ص۵۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۲؛ بیعت، عهد و پیمانی سیاسی است که بین مردم و حکام بسته میشود که هر دو طرف باید بر مفاد آن پایبند باشند.
[۲۹] السیره النبویه، ج۲، ص۵۹؛ نظر به اینکه در آن زمان دو نژاد سفید و سیاه شناخته شده بود و سفید پوستان به دلیل آفتاب زدگی به قرمزی میزدند، به آنان سرخ گفته میشد؛ یعقوبی، ج۱، ص۲۸۷.
[۳۰] تاریخ طبری، ج۲، ص۹۳.
[۳۱] سیره ابن هشام، ص۱۱۱۷ و ۱۱۱۸.
[۳۲] همان، ۱۱۱۹.
[۳۳] تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۲۲-۵۲۳
[۳۴] سیره ابن هشام، ص۱۱۲۲-۱۱۲۴
[۳۵] السَّیِّدُ عَلِیُّ بْنُ طَاوُسٍ فِی کَشْفِ الْمَحَجَّهِ، نَقْلًا عَنْ کِتَابِ الرَّسَائِلِ لِلْکُلَیْنِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: کَتَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کِتَاباً بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنَ النَّهْرَوَانِ وَ أَمَرَ أَنْ یُقْرَأَ عَلَى النَّاسِ وَ ذَکَرَ الْکِتَابَ وَ هُوَ طَوِیلٌ وَ فِیهِ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَهِدَ إِلَیَّ عَهْداً فَقَالَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ (وِلَاءُ أُمَّتِی) « (۱)» فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَهٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا مَعِی مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ وَ لَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَمِّی حَمْزَهُ وَ أَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایِعْ مُکْرَهاً (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۱، ص: ۷۸)
[۳۶] فَإِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ، یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَیَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ، وَیُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاََْجَلَ، وَیُجْمَعُ بِهِ الْفَیءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ (خطبه، ۴۰)
[۳۷] لَقَدْ عَلِمْتُمْ، أَنِّی أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی، وَ وَ اَللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ اَلْمُسْلِمِینَ، وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّهً، اِلْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ. (خطبه، ۷۴)
[۳۸] فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ عَلَى بَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تَعْدِلُ هَذَا الْأَمْرَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ. فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى أَبِی بَکْرٍ وَ إِجْفَالُهُمْ إِلَیْهِ لِیُبَایِعُوهُ … وَ مَا طَمِعْتُ أَنْ لَوْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَیٌّ، أَنْ یُرَدَّ إِلَیَّ الْأَمْرُ الَّذِی بَایَعْتُهُ فِیهِ، طَمَعَ مُسْتَیْقِنٍ وَ لَا یَئِسْتُ مِنْهُ یَأْسَ مَنْ لَا یَرْجُوهُ… حَتَّى إِذَا احْتَضَرَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَنْ یَعْدِلَهَا عَنِّی لَیْسَ بِدَافِعِهَا عَنِّی.
به خدا سوگند هرگز در خیالم نمىگنجید و به خاطرم نمىگذشت که عرب بعد از محمد (ص) امر خلافت را از اهل بیتش دریغ کنند و خلافت را پس از او به شخصی غیر از من واگذارند. انتظار داشتم که اگر برای ابوبکر اتفاقی افتاد و من زنده بودم، امرى که کشمکش بر سر آن است به من برگرداند. این امید من چنان با یقین همراه بود که ذرهاى یأس و ناامیدى با آن نبود … چون عمر را مرگ نزدیک شد پیش خود گفتم: هرگز خلافت را از من باز نمیگرداند و به شخص دیگر نخواهد داد. (الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۵۵)
[۳۹] دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی – فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ – وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیرا. (نهج البلاغه، خطبه۹۲)
[۴۰] وَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَهَ لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِیَامُ اَلْحُجَّهِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ. (نهج البلاغه، خطبه۳)
[۴۱] وَاللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیر فِی یَدِ مَجْذُوم. (حکمت:۲۳۶)
[۴۲] وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فِی الْوِلَایَهِ إِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا. (نهج البلاغه، خطبه۲۰۵)
[۴۳] إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلاَئِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ اَلسَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ. (نهج البلاغه، نامه۶۲)
[۴۴] وَ اَللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا. (نهج البلاغه، خطبه۳۳)
[۴۵] إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ. (نهج البلاغه، حکمت۵)
[۴۶] إِنَّهُ بَایَعَنِی اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ بَایَعُوا أَبَابَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا اَلشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ، فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا. (نهج البلاغه، نامه۶)
[۴۷] أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ فِیهِ، وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ اَلْإِمَامَهُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّهُ اَلنَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ، وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ. (نهج البلاغه، خطبه۱۷۳)
[۴۸] یعقوبی، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰.
[۴۹] عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیٍّ رَفَعَهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: وَ اللَّهِ لَا یَخْرُجُ أَحَدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ- إِلَّا کَانَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ فَرْخٍ طَارَ مِنْ وَکْرِهِ قَبْلَ أَنْ یَسْتَوِیَ جَنَاحَاهُ فَأَخَذَهُ الصِّبْیَانُ فَعَبِثُوا بِهِ. (الکافی ۸- ۲۶۴)
[۵۰] وَ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا سَدِیرُ الْزَمْ بَیْتَکَ وَ کُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْکُنْ مَا سَکَنَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَکَ أَنَّ السُّفْیَانِیَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَیْنَا وَ لَوْ عَلَى رِجْلِکَ. الکافی ۸- ۲۶۵
[۵۱] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِی کِتَابِهِ الْغَیْبَهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْزَمِ الْأَرْضَ وَ لَا تُحَرِّکْ یَداً وَ لَا رِجْلًا حَتَّى تَرَى عَلَامَاتٍ أَذْکُرُهَا لَکَ وَ مَا أَرَاکَ تُدْرِکُهَا اخْتِلَافُ بَنِی فُلَانٍ وَ مُنَادٍ یُنَادِی مِنَ السَّمَاءِ وَ یَجِیئُکُمُ الصَّوْتُ مِنْ نَاحِیَهِ دِمَشْقَ- الْحَدِیثَ.(ارشاد، ج۲، ص۳۷۲)
[۵۲] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَفْصِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْغَبَرَهُ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا هَلَکَ الْمَحَاصِیرُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الْمَحَاصِیرُ قَالَ الْمُسْتَعْجِلُونَ أَمَا إِنَّهُمْ لَنْ یَرُدُّوا الْأَمْرَ یَعْرِضُ لَهُمْ إِلَى أَنْ قَالَ یَا أَبَا الْمُرْهِفِ أَ تَرَى قَوْماً حَبَسُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَى اللَّهِ لَا یَجْعَلُ لَهُمْ فَرَجاً بَلَى وَ اللَّهِ لَیَجْعَلَنَّ اللَّهُ لَهُمْ فَرَجاً. الکافی ۸- ۲۷۴. وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنِ الْفَضْلِ الْکَاتِبِ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَتَاهُ کِتَابُ أَبِی مُسْلِمٍ- فَقَالَ لَیْسَ لِکِتَابِکَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا إِلَى أَنْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَهِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَهُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَهِ مُلْکٍ لَمْ یَنْقَضِ أَجَلُهُ إِلَى أَنْ قَالَ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَهُ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ یَا فَضْلُ حَتَّى یَخْرُجَ السُّفْیَانِیُّ- فَإِذَا خَرَجَ السُّفْیَانِیُّ فَأَجِیبُوا إِلَیْنَا یَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ. الکافی ۸- ۲۷۴
[۵۳] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُلُّ رَایَهٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ ع- فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ یُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. الکافی ۸- ۲۹۵.
[۵۴] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ الصَّیْحَهُ وَ السُّفْیَانِیُّ وَ الْخَسْفُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّهِ- وَ الْیَمَانِیُّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ لَا الْحَدِیثَ. الکافی ۸- ۳۱۰. عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّهْقَانِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَیَابَهَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ: ذَهَبْتُ بِکِتَابِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ نُعَیْمٍ وَ سَدِیرٍ- وَ کُتُبِ غَیْرِ وَاحِدٍ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع- حِینَ ظَهَرَ الْمُسَوِّدَهُ قَبْلَ أَنْ یَظْهَرَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ- بِأَنَّا قَدَرْنَا أَنْ یَئُولَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَیْکَ فَمَا تَرَى قَالَ فَضَرَبَ بِالْکُتُبِ الْأَرْضَ قَالَ أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا یُقْتَلُ السُّفْیَانِیُّ. الکافی ۸- ۳۳۱.
[۵۵] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع فِی وَصِیَّهِ النَّبِیِّ ص لِعَلِیٍّ ع قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ إِزَالَهَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِی أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَهِ مُلْکٍ لَمْ تَنْقَضِ أَیَّامُهُ. الفقیه ۴- ۳۵۴.
[۵۶] وَ فِی الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْهَمْدَانِیِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ جَمِیعاً عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ اتَّقُوا اللَّهَ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِکُمْ فَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ نَظَرَ لَهَا أَنْتُمْ لَوْ کَانَ لِأَحَدِکُمْ نَفْسَانِ فَقَدَّمَ إِحْدَاهُمَا وَ جَرَّبَ بِهَا اسْتَقْبَلَ التَّوْبَهَ بِالْأُخْرَى کَانَ وَ لَکِنَّهَا نَفْسٌ وَاحِدَهٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَهُ إِنْ أَتَاکُمْ مِنَّا آتٍ لِیَدْعُوَکُمْ إِلَى الرِّضَا مِنَّا فَنَحْنُ نُشْهِدُکُمْ أَنَّا لَا نَرْضَى إِنَّهُ لَا یُطِیعُنَا الْیَوْمَ وَ هُوَ وَحْدَهُ وَ کَیْفَ یُطِیعُنَا إِذَا ارْتَفَعَتِ الرَّایَاتُ وَ الْأَعْلَامُ. (علل الشرائع، ج۲- ۵۷۸)
[۵۷] وَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِ عَنْ حَیْدَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ نُعَیْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْکَشِّیِّ عَنْ حَمْدَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ بُکَیْرٍ کَانَ یَرْوِی حَدِیثاً وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أَعْرِضَهُ عَلَیْکَ فَقَالَ مَا ذَلِکَ الْحَدِیثُ قُلْتُ قَالَ ابْنُ بُکَیْرٍ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ زُرَارَهَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَیَّامَ خَرَجَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ- إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ قَدْ خَرَجَ فَمَا تَقُولُ فِی الْخُرُوجِ مَعَهُ فَقَالَ اسْکُنُوا مَا سَکَنَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُکَیْرٍ فَإِنْ کَانَ الْأَمْرُ هَکَذَا أَوْ لَمْ یَکُنْ خُرُوجٌ مَا سَکَنَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ فَمَا مِنْ قَائِمٍ وَ مَا مِنْ خُرُوجٍ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع صَدَقَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- وَ لَیْسَ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَأَوَّلَهُ ابْنُ بُکَیْرٍ إِنَّمَا عَنَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اسْکُنُوا مَا سَکَنَتِ السَّمَاءُ مِنَ النِّدَاءِ وَ الْأَرْضُ مِنَ الْخَسْفِ بِالْجَیْشِ. (أمالی الطوسی، ۴۱۲-۴۱۳)
[۵۸] الْحَسَنَ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِیُّ فِی مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفِیدِ عَنِ ابْنِ قُولَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیٍِ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعُبَیْدِیِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: مَا کَانَ عَبْدٌ لِیَحْبِسَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّهَ. (أمالی المفید، ص۳۵۰)
[۵۹] مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الرَّضِیُّ الْمُوسَوِیُّ فِی نَهْجِ الْبَلَاغَهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ فِی خُطْبَهٍ لَهُ الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّکُوا بِأَیْدِیکُمْ وَ سُیُوفِکُمْ فِی هَوَى أَلْسِنَتِکُمْ وَ لَاتَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یَعْجَلِ اللَّهُ لَکُمْ فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَهِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ- وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ وَ قَامَتِ النِّیَّهُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ بِسَیْفِهِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مُدَّهً وَ أَجَلًا. (نهج البلاغه، خ۱۹۰)
[۶۰] مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ عَلَیْکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِکُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا الرَّاعِی فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی هُوَ فِیهَا یُخْرِجُهُ وَ یَجِیءُ بِذَلِکَ الرَّجُلِ الَّذِی هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی کَانَ فِیهَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَتْ لِأَحَدِکُمْ نَفْسَانِ یُقَاتِلُ بِوَاحِدَهٍ یُجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ کَانَتِ الْأُخْرَى بَاقِیَهً تَعْمَلُ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَکِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَهٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَهُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَیِّ شَیْءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَیْدٌ- فَإِنَّ زَیْداً کَانَ عَالِماً وَ کَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ یَدْعُکُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ إِنَّمَا دَعَاکُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص- وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاکُمْ إِلَیْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لَیَنْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْیَوْمَ إِلَى أَیِّ شَیْءٍ یَدْعُوکُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع فَنَحْنُ نُشْهِدُکُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ یَعْصِینَا الْیَوْمَ وَ لَیْسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا کَانَتِ الرَّایَاتُ وَ الْأَلْوِیَهُ أَجْدَرُ أَنْ لَا یُسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَهَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُکُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَیْهِ إِذَا کَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَیْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِی أَهَالِیکُمْ فَلَعَلَّ ذَلِکَ یَکُونُ أَقْوَى لَکُمْ وَ کَفَاکُمْ بِالسُّفْیَانِیِّ عَلَامَهً. (الکافی ۸- ۲۶۴)

باید ابتدای انقلاب این را میدانستیم که دین حکومت ندارد ووارد کردن دین درعرصه قدرت وحکومت باعث نابودی جایگاه دین بعنوان اخرین مامن وپناهگاه مظلومان خواهد شد قرار گرفتن دین درقدرت ومورد سوال واقع شدن ان برای مظالم اجتماعی وتوزیع ناعادلانه ثروت وعدم امکان رشد وتعالی برابر سبب خواهد شد که کورسوی تظلم خواهی مردم ستم دیده به خاموشی گراییده خود به نقطه کبر وغرور وظلم وسرکوب و حق کشی وتبعیض تبدیل شود وچنین وضعیتی از درون جامعه مسلمان را متلاشی میکند مناسبترین جایگاه برای دین همان اپوزیسیون دائمی بودن دین است که درقدرت نباشد ونقد قدرت کند وسیستم حاکمیتی… مطالعه بیشتر»
سلام بنظر میرسد بین آخرین پیامبر و پیامبران قبل از ایشان در امر حکومت تفاوت وجود دارد.تفاوت از این نظر که آخرین پیامبر و پیروان ایشان موظف به اجرای اجتماعی و حتمی رسالات الله هستند. گویی پیامبران قبلی با توصیه و نداهای مکرر انسان را آماده اجرای اجتماعی و جهانی رسالات الله میکرده اند.توصیه های قبلی در سطح جوامع کوچک و در سطوح فردی هستند.افراد به تنهایی میتوانند محدوده وسیعی را در اختیار شخصی داشته باشند… مثلا امر به گرفتن زکات و مصرف آن در موارد ذکر شده از جمله تامین نیازهای مامورین اخذ زکات نشان دهنده اجتماعی و حکومتی… مطالعه بیشتر»