نقدی بر برخی گرایشهای فکریِ سید حسین نصر: «غربهراسی» و «تصویر نادرست از اسلام و سنت»
آرش جمشیدپور: روزنامۀ شرق به تازگی مصاحبهای با سید حسین نصر با عنوانِ «بحران فکری در دنیای اسلامی» منتشر کرده است. (۱) این مصاحبۀ کتبی را بخش مطالعاتِ اسلامیِ مرکزِ مطالعاتِ تضاد و بحرانِ کردستانِ عراق انجام داده است و در آن سید حسین نصر به هفت پرسش دربارۀ «وضعیت عرفان، اندیشه و فلسفۀ اسلامی» پاسخ میدهد. این مصاحبۀ مختصر بهانهای شد تا نقدی به سه ویژگیِ بارزِ آرا و سخنانِ نصر بنویسم: «غربهراسی»، «تصویرِ نادرست از اسلام و سنت»، و «کلّیگوییهای نادرست». قطعاتی که در ادامه از نصر نقل میکنم معنای این تعابیر را کاملاً روشن خواهند کرد. این قطعات را از مصاحبۀ اخیرِ نصر و از یکی از کتابهای او با عنوانِ جوان مسلمان و دنیای متجدد برگرفتهام.
۱. «غربهراسی»
«غربهراسی» و «اسلامهراسی» دو روی یک سکّه هستند. همانطور که برخی در کشورهای اروپایی و آمریکا تصویری دهشتناک و ناقص از اسلام تصویر میکنند، سید حسین نصر هم تصویری هولناک، تاریک، ظلمانی و نادرست از «غرب» و «تجدد» ترسیم میکند. هر دو گروه مرتکبِ خطایی یکسان میشوند: اهریمنسازیِ دیگری و سیاه و سفید دیدنِ دنیا. جملاتِ نصر و کلماتِ او در مصاحبۀ اخیر و در کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد آغشته به همین اهریمنسازی و سیاه ـ سفید دیدنِ دنیا هستند. ۵ نمونۀ زیر که از مصاحبه و کتابِ نصر انتخاب شدهاند رویکردِ «غربهراسانه» و «تجددهراسانۀ» او را به خوبی نشان میدهند (دو نمونۀ اوّل از مصاحبه و سه نمونۀ دوّم از کتاب):
۱. «میتوان در این جهادِ فکری و معنوی [با تجدد و فرهنگ سکولار] پیروز شد به شرط این که فرهنگِ سنتیِ خودمان را تا حد امکان حفظ کنیم و با اصول آن به مقابله با تهاجم فرهنگی بپردازیم. دلسرد نشویم و به خاطر داشته باشیم که تجدد با تمامِ قدرتِ ظاهریِ آن از درون در حالِ از هم پاشیدن است و پیروزیِ نهایی با حقیقت است».
۲. «اندیشۀ غربی ابعادِ گوناگونِ تفکّرِ اسلامی را به چالش کشید و زیر سؤال برد، از تفسیر قرآن کریم و سیره و احادیث نبوی گرفته تا کلام و اصول فقه و حتّی تاریخ اسلام».
۳. «تأثیرِ فلسفی، فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ سلطۀ غربِ مدرن به انحای مختلف … ادامه دارد و نه تنها نهادهای سنتی جامعۀ اسلامی بلکه خودِ دینِ اسلام را هم تهدید میکند».
۴. «… تهاجمِ مدرنِ غرب به جهان اسلام، تهاجمی که اثرِ آن بر ویرانیِ بسیاری از نهادهای حقوقیِ سنتی و رویههای اسلام حتّی شدیدتر از تأثیرِ حملۀ مغول است».
۵. «در نتیجۀ یورشی که هم نیروهای مادّی و هم ایدههای بیگانه بر تمدنِ برآمده از اسلام آوردهاند، بسیاری از عناصرِ این تمدن از میان رفته است، هرچند عناصری از آن همچنان باقی ماندهاند. معماری و شهرسازیِ این تمدن، علوم و فلسفهاش، هنرها و ادبیاتاش در نتیجۀ سلطۀ تمدنِ جدیدِ غرب تا حدّی یا از بین رفته یا دگرگون شده است». (۲)
این نمونهها مشتی از خرواراند امّا همین چند نمونه هم غربهراسیِ نصر را به خوبی نشان میدهند. تصویری که نصر از غرب و تجدد ترسیم میکند تصویرِ فرهنگ و تمدنی سیاه، تهاجمی، منحط، ظلمانی، گمگشته و برباطلرفته است که بر شهروندانِ معصوم و فرهنگ و تمدّنِ انسانی، نورانی، یکسره حق و سراپا الهیِ مردمانِ جهان سوم حمله کرده است. نکتۀ مهم اینجاست که وقتی تصویری چنین سیاه و تاریک از مدرنیته ترسیم میکنیم، لاجرم به «آرمانیسازیِ سنت» و بتسازیِ از اندیشهها و سبکِ زندگیِ مردمِ دنیای قدیم میرسیم. تو گویی در میانِ ما، پیش از آن که با فرهنگ و تمدنِ غرب آشنا شویم، هیچ ظلم و جور و جهل و خرافه و جنایتی وجود نداشت و ما همچون ساکنانِ حرمِ سترِ عفاف و ملکوت در فضایی از آرامش و صلح و حقیقت و خیر و زیبایی نشسته بودیم.
واژگانی که نصر به کار میبرد نشانگرِ نگاهِ کج و معوجِ او به فرهنگ و تمدنِ جدید است: «تهاجم»، «حمله»، «تهدید»، «ویرانی»، «سلطه»، «نزاع» و «ایدههای بیگانه». بخشِ پایانیِ جملۀ اوّل گویای همه چیز است. از خوانندگان میخواهم بار دیگر بخشِ پایانیِ آن جمله را به دقت بخوانند:
«تجدد با تمامِ قدرتِ ظاهریِ آن از درون در حالِ از هم پاشیدن است و پیروزیِ نهایی با حقیقت است».
فعلاً با پیشگوییِ نصر در موردِ زوالِ تجدد کاری ندارم. مرادم تقابلِ «تجدد» و «حقیقت» است. از نظر نصر، «تجدد» در حالِ از میان رفتن است و «حقیقت» پیروز خواهد شد. این سخن چه معنایی دارد؟ آیا معنایی جز این دارد که فرهنگ و تمدن جدیدْ «باطل» است و «حقیقت» نزدِ ما سنتیهاست؟ آنچه در این کاریکاتورسازیها و تحریفات مغفول میماند جنبههای نیکوی فرهنگ و تمدنِ جدید است. بیجهت نیست که نصر از رازگشاییهای علوم طبیعی و انسانیِ جدید، تحولاتِ ریاضی ـ منطقیِ نوین، پیشرفتهای فکری در بسیاری از شاخههای جدیدِ فلسفه، دمکراسی، مدارا، حقوق بشر، رفاه، آزادی، برابری، کنترلِ مظالمِ دولت، کنترلِ کلیسا، و بیشمار ایدههای انسانی و اخلاقیِ نو چیزی نمیگوید. نگویید انحرافات و کجرویهای زیادی هم در فرهنگ جدیدِ غرب هست. فعلاً سخن بر سرِ انحرافات نیست (کسی منکر آنها نیست). سخن بر سرِ تصویرِ کج و معوج و سراپا تحریفشدۀ نصر است. سخن بر سرِ تصویری است که «تجدد» و «مدرنیته» را در برابرِ «حقیقت» مینشاند. مدرنیته حقیقتِ تمامعیار نیست، امّا باطلِ تمامعیار هم نیست. همین سخن در مورد سنت هم (که نصر تصویری کج و معوج از آن دارد) صادق است. اندیشهها، کنشها و نهادهای سنّتی هم باطلِ تمامعیار نیستند، هرچند حقیقتِ تمامعیار هم نیستند.
این گونه خطکشیهای حق و باطل نتیجهای جز نابینا کردنِ ما و بستنِ بابِ گفتگو ندارند. حسّ استغنا نخستین ثمرۀ این نوع باژگونهسازیهاست. برای این که این حسّ استغنا را به عیان ببینیم، بار دیگر به جملۀ دوم بنگرید: «اندیشۀ غربی … به چالش کشید و زیر سؤال برد … ». تو گویی از اندیشۀ غربی نمیتوان چیزی آموخت و غایتِ قصوای این اندیشه تحریف حقیقت و زیر سؤال بردنِ واقعیاتِ روشن و بدیهی است. نصر میگوید اندیشۀ غربی تفسیرِ قرآن و سیره و کلام و اصول و تاریخ اسلام را زیر سؤال میبرد. امّا این سخن برازندۀ کسی که دیگران را فاقدِ «دانشِ عمیق نسبت به غرب» میداند نیست (مصاحبۀ اخیرِ نصر)، وگرنه کیست که مکتوباتِ نویویرث، دانر، روبین، رینولدز، ریپین، کرون، العظمه، لانگ، البداوی، تسی، دوبلوا، پترز، صالح، بشیر، گریفیث، سینای، میر و دهها اسلامشناس و قرآنپژوهِ درجهاولِ دیگر را بخواند و نداند که چگونه این محققان بند از بندِ قرآن و اسلام گشودهاند و دهها نکتۀ باریکتر از مو را بر آفتاب افکندهاند؟ نصر اینها را نمیداند، چرا که نگاهِ کج و معوجِ او به غرب چنین مجالی را به او نمیدهد. آخر چگونه میتوان اندیشۀ غربیِ مدرن را در تقابلِ با «حقیقت» دید، و در همان حال از این مکتوبات و منابع باخبر بود؟
۲. تصویر نادرست از اسلام و سنت
در نظر نصر، گویی هر آنچه در تاریخِ کشورهای اسلامی حضور دارد قدسی و الهی است، و اگر چیزی در این فرهنگ حاضر نیست وجه و دلیلی الهی دارد، نه این که به تصادفهای تاریخی مربوط باشد. از همین روست که نصر بسیاری از جنبههای فرهنگِ ما در دورانِ پیشامشروطه را با اسلام مرتبط میکند (بی آن که ربطی به اسلام داشته باشند) و بسیاری از جنبههای فرهنگِ جدید را در تضاد با اسلام میبیند (بی آن که تضادی در میان باشد). بگذارید یک نمونه را از کتاب نصر بررسی کنیم. نصر مینویسد:
«در تمدن اسلامی تأکید خاصّی بر شعر نهاده میشود که در میانِ همۀ مردمانِ جهان اسلام جایگاهی والا دارد … . با این حال، برخی صورتهای ادبی مثل رمان که امروزه در غرب رایجاند هرگز به دستِ مسلمانان پدید نیامده و پرورانده نشدهاند. دلیلش این است که چنین صورتهای ادبی، خصوصاً بدان سان که در قرون نوزدهم و بیستم پرورده شدهاند، در عالمِ واقعیت در بیشترِ موارد کوششهایی هستند برای آفرینشِ جهانی انفسی و موهوم که در آنها خواننده در غفلت از واقعیتِ الله سیر میکند، جهانی که اسلام همواره به نحو اصولی با آن مخالف بوده است». (۳)
عجب! از نظر نصر، اگر رمان در فرهنگ و تمدنِ سنتیِ ما نروییده است علت و وجهی الهی دارد. فضای رمان فضایی غفلتزده و تهی از خداست و از همین روست که بین ما پدید نیامده است. و لابد ظهورِ شعر در میان ما وجهی قدسی دارد. شاید بپرسید پس خمریّهها و مدحیّهها و ثناگوییها و قصیدهسراییها و محمودستاییها و صلهستانیها و ملیجکپروریها و ایازبازیهای فرهنگ و تمدنِ ما چه میشوند؟ آیا اینها هم به اسلام مربوطاند؟ و آیا شاهکارهای دینی ـ اخلاقیِ داستایوسکی، تولستوی، دیکنز، هوگو و دیگران از نظر اسلام به نحو اصولی مردود اند؟ باری، این توالیِ فاسد همه زادۀ «غربهراسیِ» نصر و «تصویر نادرست از اسلام و سنت» هستند. فقط کسی که تصویری مخدوش از مدرنیته و سنت دارد ژانرهای ادبی را اسلامی ـ قدسی یا غیردینی ـ موهوم میبیند. (۴) و فقط کسی که تصویری ناقص و تحریفشده از عوالمِ نظری و عملی دارد شواهدِ خلافِ سخناش را نادیده میگیرد (فلسفه و علمِ سنتیِ ما را کسی منکر نیست. امّا کسی که میخواهد تصویری جامع از گذشتۀ ما داشته باشد باید سرگذشتِ جهل و خرافاتِ ما را هم بداند. طالبان را به رسالهای با عنوانِ «انعکاسِ خرافات در متونِ نظم و نثرِ فارسی تا سال۵۵۰ هجری قمری» ارجاع میدهم). (۵)
نمونههای این گرایشِ نادرست منحصر در این نمونه نیستند، امّا همین تکمورد برای روشن کردنِ خطای نصر کافی است.
۳. کلّیگوییهای نادرست
کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد مملو از کلّیگوییهای نادرست دربارۀ تجدد، غرب و سنت است. و اینک، نمونههایی از این موارد:
۱. «امروزه، حکمتِ خالده در اشکال متنوعاش جنبۀ مهمّی از صحنۀ فلسفیِ همگانی در غرب است، و این خصوصاً همراه است با اضمحلالِ تدریجیِ مکاتبِ فلسفیِ مدرن به دستِ آنچه امروزه پستمدرنیسم خوانده میشود که از طریقِ نقد درونی و از میان بردنِ همۀ ساختارهای معنا که تا پیش از این وجود داشتهاند، چنان که ژاک دریدا و سایرِ هوادارانِ واساختگرایی میگویند، به یک معنا دارد فلسفۀ مدرنِ غرب را به پایان میرساند».
۲. «برای مسلمانانی که میخواهند غرب را بشناسند، تشخیصِ اهمیتِ ایدههای فلسفی که در چند سدۀ گذشته در جهان مدرن پدید آمدهاند بسیار مهم است. برخلافِ آنچه در فلسفۀ سنتی شاهد هستیم، این ایدههای فلسفیِ مدرن برخاسته از سرچشمهای فرافردی نیستند، بلکه فلسفههای مدرن غالباً زادۀ کوششهای فیلسوفانِ منفرد و تکافتادهای هستند که میکوشند به کمکِ عقل یا دادههای تجربی منظومهای فراگیر بیافرینند …».
۳. «سنت فکریِ گستردۀ اسلام پاسخهایی با اعتبارِ ماندگار برای بسیاری از پرسشها ارائه داده است، پرسشهایی در فلسفۀ علم، معرفتشناسی، اخلاق، فلسفۀ زبان یا نسبت بین انسان و خدا، ارادۀ آزاد و تعیّنباوری، علیت … که فیلسوفانِ اروپایی و آمریکاییِ مختلف در چند سدۀ گذشته با آنها کلنجار رفتهاند». (۶)
به راستی چه دلیلی هست که نشان دهد پستمدرنیسم دارد فلسفۀ مدرنِ غربی را به پایان میرساند؟ دریدا و واساختگرایان در فرانسه نفوذ دارند، اما آلمان و انگلستان و آمریکا و کانادا و استرالیا و کشورهای اسکاندیناوی چطور؟ هر کسی که ذرهای با دپارتمانهای فلسفیِ غرب و فضای حاکم بر فلسفۀ آکادمیک در غرب آشنا باشد بیدرنگ به کذبِ سخنِ نصر پی میبرد. اکنون پیروانِ همۀ نحلههای فلسفی اعم از نوکانتیها، نوهگلیها، نوتوماسیها، هیومیها، نوارسطوییها، هایدگریها، ویتگنشتاینیها و دیگران در صحنۀ فلسفۀ غرب حضور دارند. نسل نوینی از دانشورانِ جوان از آرای ارسطو و کانت (۷) متأثّراند و اکنون طیفِ گستردهای از مکاتب، سنتها و جنبشهای فلسفیِ مدرن سهمی از بازار فلسفه را در اختیار خود دارند. فلسفۀ تحلیلی و قارهای در آلمان و فرانسه تدریس میشوند و در انگلستان و آمریکا نیز فلسفۀ تحلیلی و قارهای حضور دارند. از قضا آنچه در «صحنۀ فلسفی همگانی» چندان دیده نمیشود حکمت خالده و طرفدارانِ آن است.
نمونۀ دوم حقیقتاً ادّعای غریب و شگفتانگیزی است. بنا به ادّعای نصر، فیلسوفان غربی (هیوم و کانت و هگل و اسپینوزا و لایبنیتس و …) از عقل و یافتههای تجربی استفاده میکنند، امّا فیلسوفانِ سنتی مثل ابن سینا و فارابی و ملاصدرا و سهروردی و میرداماد و فلوطین و … از عقل و یافتههای تجربی مدد نمیگیرند بلکه ایدههای خود را از «سرچشمهای فرافردی» دریافت میکنند. گمان نمیکنم توضیح بیشتری در اثباتِ کذبِ این مدّعا ضروری باشد (مگر آن که نصر مرادی کاملاً متفاوت داشته باشد).
نمونۀ سوّم فارغ از آن که پرمدّعایانه است، نکتۀ دیگری هم در بر دارد که ما را به نقدِ دوممان، یعنی «تصویر نادرست از اسلام و سنت»، برمیگرداند. بیایید فرض کنیم که برای مثال «قاعدۀ الاتفاقی» واقعاً راهحلِ خوبی برای مسئلۀ استقراست، یا «عرض لازم» (که از جوهرْ تفکیکناپذیر امّا خارج از ذاتِ آن است) حقیقتاً پاسخی عالی به مسئلۀ امکانِ حکمِ ترکیبیِ پیشینِ کانت است. اکنون پرسش این است: قاعدۀ الاتفاقی و عرض لازم (مفاهیم ارسطویی) چه ربطی به اسلام دارند؟ چرا مفاهیمِ منطقی ـ معنایی ـ معرفتیِ ارسطو و اسکندر افرودیسی و سایر منطقدانانِ دیگرِ جهان باستان باید مهمتر از مفاهیمِ منطقی ـ معنایی ـ معرفتیِ کانت و دکارت و هیوم و هگل و راسل و فرگه و سایر فلاسفۀ مدرن باشند؟ باز هم میبینیم که نصر بیجهت مفاهیم و مسائلی بیربط با اسلام و مسلمانی را با اسلام و قرآن مرتبط میکند. و این چیزی است که در آرای نصر به کرات رخ میدهد.
این نوشتار طولانیتر از آن شد که گمان میبردم و لاجرم باید کلام را به پایان برم. همانطور که گفتم، نمونههای مذکور فقط مشتی از خرواراند و میتوان بر فهرستِ آن جملات افزود. اگر مجالی بود، شاید در آینده نمونههای دیگری از کتابِ جوان مسلمان را تحلیل کنم. امیدوارم این گریزِ مختصر به سه ویژگیِ «غربهراسی»، «تصویر نادرست از اسلام و سنت» و «کلیگوییهای نادرستِ» که در اندیشۀ نصر حضور دارند، هشداری باشد به همۀ ما تا نگاهِ سیاه ـ سفید را کنار بگذاریم و آمادۀ گفتگو با فرهنگ و تمدنِ عظیمِ مدرن باشیم که بسیاری از مردماناش آموختهاند بر پای خود بایستند و در عینِ احترام به سنت و استفاده از میراثِ قدیم و مکالمه با اندیشمندانِ گذشته، در برابرِ اقتدار و حجیتِ هیچکس سرِ تسلیم فرود نیاورند و پرسشگری و تکیه بر عقلِ نقاد را فرو ننهند. و این خوی و خصلتی است که ما نیز باید در خود بپروریم.
پینوشتها
۱. روزنامۀ شرق، سهشنبه یک خرداد، صفحۀ۸.
۲. من ترجمۀ فارسی جوان مسلمان و دنیای متجدد را در اختیار ندارم و ناگزیر به اصل انگلیسیِ آن ارجاع میدهم. جملات منقول در شمارههای ۳ تا ۵ به ترتیب در این صفحاتِ متن انگلیسی آمدهاند: vii، ۶۳ و ۱۱۷. مشخصاتِ متن انگلیسی از این قرار است:
– A Young Muslim’s Guide to the Modern World. Kazi Publications. Third edition. 2003.
۳. منبعِ مذکور در پینوشت دو، صفحۀ ۱۰۹.
۴. حاجت به گفتنِ این نکتۀ بدیهی نیست که در ژانرِ رمان و در صورت ادبیِ شعر، هم آثارِ متعالی و معنوی پدید آمدهاند و هم آثارِ پست و بیارزش.
۵. نوشتۀ آفاق ملکیان، با رهنماییِ تقی پورنامداریان، و مشاورۀ محمدرضا شفیعی کدکنی و مصطفی ملکیان. این رساله در کتابخانۀ مرکزی و کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانیِ دانشگاه تهران موجود است. در چکیدۀ این رسالۀ دکتری آمده است: «این رساله گزارشی است از حضور خرافات در متون نثر فارسی از نخستین آثار مکتوب تا سال ۵۵۰ هجری قمری. پیش از تدوین این گزارش لازم بود که به این پرسش اصلی که «خرافه چیست» پاسخ داده شود. فصل اول در پاسخ به این پرسش به ایضاح مفهوم خرافه میپردازد. پس از به دست دادن تعریف نهایی از خرافه، به عنوان معیار جستجو، در فصل دوم نمونههای به دست آمده از بررسی متون تدوین شده است. این نمونهها در دو بخش اصلی علوم انسانی و علوم طبیعی جای گرفتهاند که هر کدام از این دو دسته، به تناسب موضوع، به زیر بخشهای دیگری تقسیم شدهاند. فصل سوم رساله به نتیجهگیری اختصاص دارد که با جدولها و نمودارهایی نتیجه این گزارش را با زبان آمار بیان می کند».
باری، این رساله هم تاریخِ جهل و نادانی و خرافهپرستیِ ماست.
۶. صفحاتِ ۱۷۸، ۱۷۹، ۸۴.
۷. جاناتان لوو و کیت فاین از برجستهترین نوارسطوییها در حوزۀ مابعدالطّبیعۀ تحلیلی هستند (البته لوو چهار سال پیش درگذشت). برای آشنایی با برخی دیگر از نوارسطوییهای کنونی، بنگرید به کتاب زیر:
– Contemporary Aristotelian Metaphysics. Edited by Thuomas E. Tahko. Cambridge University Press. 2012.
از مهمترین نوکانتیهای کنونی میتوان به مایکل فریدمن، رابرت هانا، بئاتریس لونگنس، آر. لانیر آندرسون و نیکولاس استنگ اشاره کرد. توصیفِ شاخههای فلسفی، مکاتب و مسائلِ فلسفیِ مهمِ کنونی فراتر از مجال این نوشتار است. هدفام نشان دادنِ این مطلب بود که نصر تصویری کاملاً نادرست از فضای فلسفیِ آکادمیک ترسیم میکند.

بسیار بد و تاسف بر انگیز…اولا بد نبود در نگاهتان به این فکر میکردید دارید درباره چه کسی حرف میزنید، کسی که بیشتر عمر خود را در دامان چنین تمدن هائی بوده و همچنین با چه شرایطی…بت سازی نمیخواهیم بکنیم ولی نظر کردن به درجه علمی و رزومه فرد کم اهمیت نیست….اما من باب متن، به عنوان مثال، غرب هراسی، شما میفرمائید نگاه کج و معوج در حالی که حتی متوجه نشدید که بله آقای نصر مطلقا معتقد است نگاه متجدد به عالم نگاهی متضاد نگاه حقیقت جویانه و الهی دیدن است و برای این استدلال هائی دارد، شما ذره… مطالعه بیشتر»
اگر ایشان و بسیاری از همپیالههایشان اندکی به آنچه میگفتند و میگویند باور داشتند اکنون در یکی از سرزمینهای اسلامی زندگی میکردند و از مزایای سنت اسلامی بهره میبردند