رَمزی از آن هشیارها

نیلوفر – سلمان احمدوند: برای آنان که از حیاتِ نباتی به توش و توانی مختصر برای سامان دادن به کار و کردار ناگزیرِ خویش بسنده کرده­اند و نه چندان دلبسته­ ی آنند که تنِ شکسته به خواب و ماهی محتضر به آب! «عید فطر» نه وداع، که تجدید دیدار با رمضان است. رمضان هم نه ماهی متعارف و یا حتّی…

نیلوفر – سلمان احمدوند: برای آنان که از حیاتِ نباتی به توش و توانی مختصر برای سامان دادن به کار و کردار ناگزیرِ خویش بسنده کرده­اند و نه چندان دلبسته­ ی آنند که تنِ شکسته به خواب و ماهی محتضر به آب! «عید فطر» نه وداع، که تجدید دیدار با رمضان است. رمضان هم نه ماهی متعارف و یا حتّی فریضه­ ا­ی دینی بلکه یک سنّتِ سترگِ معنوی است، که راز ماندگاری­ اش از دیدِ صاحبِ این قلم در خلافِ آمد عادت بودنِ آن، گسلاندن بندهای بَهیمیت از دست و پای روح و اعجازِ دم مسیحایی­ اش در شفای طاعون روزمرّه­ گی است.

زین­رو عید فطر به حقیقت آغازی دوباره است. پایان ماهی یگانه و سرآغاز حیاتی نوآیین برای  روان­ های روشن و جان­ های بیدار. در این زمانه­ ی عُسرت که از منجنیق فلک سنگ فتنه می­ بارد چنگ آویختن به ایمانِ رهیده از جزم و جمود و تعصّب و کین­ توزی که داعش می­ زاید و آراسته به خِرد و خاکساری، راهی به رهایی است؛ روزنی به نور در خانه­ ی ظلمت­ پوش و دیباچه­ ی یک آواز بر متنِ شبِ خاموش.

باری! عید فطر هرگز پایان رمضان نیست، همچون مرگ که نه پایانِ کبوتر است و نه «فقط» آغاز زوالِ تدریجی تَن در آغوشِ سرد خاک. بلکه چنان­که آمد سنّتی ستبر و روحانی است که حتّی از منظری گیتیانه(سکولار) هم خواستنی و برگرفتنی است چه؛ نوید و نمادی است برای درگذشتن از مرزهایِ تن و گسستن از سیم خاردارهای نفس که چنان­چه مشیریِ شاعر سرود: گرگی است در بیشه­ ی روح که اگر جانش را در جوانسالی نگیری، با تو پیر می­ گردد و بر تو شیر.

راست آن است که رمضان «رمزی از آن هشیارهاست» که در گوش هر که خوانند همه عمر سَر از خمار مستی برنخواهد داشت. نه آنچنان که عربده جویان و قدّاره­ بندان، بل مَستی و راستی و قدح گرفتن از دستِ ساقی هستی. همان­ که خواجه­ ی راز در وصفِ او سرود:

قدح چون دور من گردد به هشیارانِ مجلس دِه

مرا بگذار تا حیران بمانم چشم بر ساقی

 باری! رمضان به بیانِ لطیفِ معلّم عشق، حکایتی باقی است که اگرچه هر سال به پایان می­رسد امّا وصفِ احوالِ مشتاقانِ آن را به صد دفتر نشاید گفت.

بادا که از نور رمضان چراغی افروخته باشیم در تاریکنای جان خویش و روزه­ هامان رَه توشه­ ای باشد برای روز مبادا که کسی را با کسی کاری نیست و همه از هم می­ گریزند. بر آنان که با انفاقِ هر آنچه داشتند و دیده بستن بر دلبستگی­ های خویش سرشکِ اندوه از رخسار غمزده­ ای فروشستند و به قول هستی­ بخشِ بی منّت در کتابِ کریم « به نیکی و بِرّ» دست یازیدند، برآمدنِ عید فطر را شادباش می­گویم.

 

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx