دوراهیِ ویرانگر
محمد صادقی: مصطفی ملکیان در یکی از تازهترین سخنرانیهای خود (آبان ۱۳۹۵ و در شهر کاشان) با نام “جامعه ناسالم” میگوید که بزرگترین منکر اجتماعی و ریشه بسیاری از مشکلات اجتماعی در هر جامعهای این است که انسانی با ۸ ساعت کار شرافتمندانه در شبانهروز نتواند نیازهای زندگی خود و خانوادهاش را برآورده سازد. او میگوید، هنگامی که نتوانیم با ۸ ساعت کار در شبانهروز زندگی آبرومندانهای داشته باشیم، دو راه پیش روی ما قرار میگیرد.
یکی اینکه کیفیت کار را حفظ کرده و با شرف، صداقت و درستکاری به کار بپردازیم اما برای برآوردهکردن نیازهای خودمان و خانوادهمان، بیش از ۸ ساعت (۱۲ یا ۱۴ یا ۱۸ ساعت) کار کنیم که در این صورت جسم و جان ما زیر فشار زیادی قرار میگیرد. در این وضعیت، از یک سو، فرصت همنشینی با اعضای خانواده و دوستان را از دست میدهیم و دیگر نمیتوانیم همسری خوب، مادری خوب، پدری خوب، دوستی خوب و… باشیم، زیرا بیشترین زمان ما برای کسب درآمد میگذرد. از سوی دیگر، مجالی نیز برای توجه به نیازهای وجودی و روانی (کسب دانش و هنر و…) و رایگانبخشی (گرفتن دست دیگران و یاریرسانی به آنان) نخواهیم داشت. اما راه دوم که به نظر وی رواج بیشتری دارد این است که کیفیت کار را حفظ نکرده و در همان ساعت موظف (۸ ساعت) به کمفروشی، گرانفروشی، احتکار، تقلب، فریبکاری، اختلاس، رشوهدادن، رشوهگرفتن، رباخوردن، ربادادن و… روی میآوریم، که هر دو راه، غیراخلاقی و ویرانگر است.
به نظر ملکیان، دومین منکر اجتماعی این است که کار به کاردان سپرده نشود. بنا به تعبیر وی این طور نیست که کشورهای پیشرفته به لحاظ منابع طبیعی یا نیروی انسانی تفاوت زیادی با ما دارند و یا شهروندان در جوامع توسعهیافته افراد باهوشتری هستند، بلکه در آن جوامع اگر کسی کاری را میپذیرد یا کاری به کسی پیشنهاد میشود، دانایی، توانایی و تخصص افراد مورد توجه قرار میگیرد. او با این پرسش که چرا کار به کاردان سپرده نمیشود؟ به سراغ سومین منکر اجتماعی، یعنی مقدمبودن وفاداری بر کاردانی میرود. یعنی هنگامی که وفاداری به یک مقام بلندپایه، یک وزیر، یک وکیل و… ملاک قرار میگیرد و نه تخصص و کارایی افراد.
ملکیان در جمعبندی سخنرانی خود و در جهت ریشهیابی این مسائل، غیبت عقلانیت در جامعه را عامل اساسی این گرفتاریها میداند. به نظر او وقتی در جامعه، وفاداری به جای کاردانی قرار بگیرد، در نتیجه به جای اینکه استدلال نشان دهد که چه کسی کاردان است یا نیست و توانایی انجام کار و مسئولیتی را دارد یا ندارد، قدرت تعیینکننده میشود. به باور او، هنگامی که عقلانیت (به معنای استدلالگرایی) غایب باشد و معیار این نباشد که سخنی پذیرفته میشود که از استدلال محکمتری برخوردار است، زمینه برای “فریبکاری” و “خشونت” گشوده میشود. سپس میافزاید:«اگر هر چه من اینجا میگویم شما از من مطالبه دلیل بکنید و بگویید به چه دلیلی حرفت را قبول کنیم؟ آن وقت نه جا برای خشونت من نسبت به شما باز میشود و نه جا برای فریبکاری من نسبت به شما باز میشود.»
به نظر او زمانی یک جامعه سامان مییابد که عقل (و عقلانیت) تحقیر نشود، و ارجمند شمرده شود. زیرا در عقل، کسی برتر از دیگری نیست و عقل، زن و مرد، روستایی و شهری، پیر و جوان و… نمیشناسد. هر که استدلال قویتری داشته باشد (چه با ما همسو و هماندیش باشد و چه دگراندیش باشد) میتواند اظهارنظر کند و سرانجام اگر میخواهد حرفاش غلبه یابد، باید سخن قویتر و مستدلتری ارائه کند، به تعبیر سعدی:«دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی». وقتی عقل حاکم شود، از این رو که به گفته وی، مساویکننده است، تقسیمبندی و درجهبندی شهروندان هم بیمعنا خواهد بود و مرزهایی که بر اساس باورهای سست، غیراخلاقی و به ارث رسیده، میان انسانها فاصله ایجاد کرده و غیر از “دیگرستیزی” کارکردی نداشته و ندارد، به تدریج کمرنگ و محو خواهند شد.
منبع: روزنامه ایران ۶ آذر ۱۳۹۵
مطالب دیگر از نویسنده
باسلام واحترام این موضوع یکی از آسیب های موجود جامعه است .راه حل ها کدام است وچه اقداماتی ،چه کسانی وچگونه.از کجا شروع کنیم؟ و….