نقدی به نقدهای پیرامون روشنفکری دینی
مهدی کمپانی زارع: پس از جرح ها و ردهایی که در اوانِ تولد و رشد جریان موسوم به «روشنفکری دینی» متوجه آن شد، مدتی است که آن هیاهوها فرو نشسته و منتقدان به میدان آمدهاند و سخن از انگیختهها می گویند و نه انگیزهها. آنها میخواهند که نقصانهای این جریانِ فکری را بر ملا کنند. حتی گاه نشان دهند که تناقضی در این ترکیب جا افتاده وجود دارد. آنها اظهار میکنند که اساساً روشنفکری و دین و حتی تدین در کنار یکدیگر نمینشینند. این همنشینی یا از اساس بر خطا بوده و یا اینکه باید برای آن عنوانی دیگر جست.
پیشنهادهایی نیز مطرح کردهاند که «نواندیشی دینی» از زمره آنهاست. مدتی است نقدی از یکی از همراهان پیشین روشنفکری دینی که در صورتبندی برخی مطالب مطرح شده از ناحیه سرحلقه روشنفکران دینی- عبدالکریم سروش- نقش بسزایی داشته، در فضای مجازی منتشر شده است و واکنشهای موافق و مخالف بسیاری برانگیخته است. این شخص همان آرش نراقی است که به گواهی آثارش مردی فاضل و اندیشمند است و مدتی است از اردوگاه روشنفکری دینی فاصله گرفته و به تأملات فیلسوفانه روی آورده است و دغدغه اخلاق و انسان دارد. نگارنده این سطور از آنجا که از مدتها پیشتر به مطالعه آثار معاصران علاقه بسیار دارد و کتب ایشان را همواره در مطالعه میگیرد و از آنها بهرهها میبَرَد، پس از مطالعه سخنان اخیر آقای نراقی و با توجه به سخنانی که در گذشته از منتقدان به یاد دارد، لازم دید نکاتی را درباره جریان روشنفکری دینی به قلم آورَد؛ شاید بتواند کمکی به درک بهتر این جریان فکری بنماید. البته پیش از بحث باید بگویم که مشی من در این نوشته بیشتر انتقادی و ناظر به انتقادات مذکور و به ویژه نکات بیان شده توسط آقای نراقی است. نکاتی که بنده میخواهم بیان کنم به این قرار است:
۱- برخی مدعی آناند که همنشینی روشنفکری و دین و تدین از اساس امری نادرست است و ترکیب روشنفکری دینی را متناقض میدانند. همه کسانی که در این حوزه مطالعه میکنند، میدانند که این نظریه توسط چه کسانی مطرح شده است. مطلبی که باید در این باب گفت این است که از این اشکال این استفاده را میشود کرد که گویی ما در مواجهه با واژه «روشنفکر» و «روشنفکری» با معانیای صریح و واضح روبروییم که پس از آنکه به همنشینی چیزی چون «دین» و «تدین» رفت، به وضوح و آشکارگی میتوان نامأنوس بودنش را تشخیص داد و حکم به کناره گرفتن از یکدیگر برایشان صادر کرد. کاش این گونه بود! کاش در عالم انسانی واژها دلالات مختلف نداشتند و اشتراک لفظ دائم رهزن نبود و این کلمات ظاهراً ساده و بیخطر، به محض رؤیت آنچه را که باید به ما منتقل میکردند! کسانی که چنین مدعیاتی را مطرح کردهاند از صاحب این قلم بیشتر به فلسفههای جدید آشنایی دارند و آنچه را بنده، به ترجمهای شکسته بسته خواندهام، به زبان اصلی مطالعه کردهاند؛ اما شگفت این است که وقتی قرار است خواندههای خود را در مقام استفاده به کار گیرند، فراموش میکنند که معانی واژهها و امکان همنشینی و ترکیبشان، تابعی از کاربردهاست و نه اختیارها و جعل ها. میتوان برای هر واژه معانی تازهای را بیان کرد، اما دیگر نمیتوان با دیگران مفاهمه کرد و سخنی مفهوم گفت و سخنی مفهوم شنید. کلماتی چون روشنفکر و روشنفکری چندین قرن است که در تاریخ عصر مدرن برای طیف وسیعی از فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و انسانی مورد استفاده قرار میگیرد و دلالات مختلفی را پذیرفته است که جمع کردن همه آنها زیر معنایی واحد، عین بیتوجهی به تاریخ کاربرد این واژه است. معلوم نیست کسانی که میدانند هیچ قدر مشترکی برای این واژه وجود ندارد، چرا از این سخن میگویند که این واژه با دین و تدین همنشین نمیگردد. اگر این واژه قدر مشترکی داشت طیف وسیعی از فعالیتهای نظری و عملی را در حوزههای مختلف در بر نمیگرفت. حال که قدر مشترکی ندارد که آن را آفتابی کنیم، چگونه است که حکم میدهیم که نمیشود با قید دینی همنشین گردد؟ البته برخی کوشیدهاند به مغز و لبّ روشنفکری اشاراتی بکنند که البته نهایت کارشان بیشتر تعیین مراد شده است و نه تعریفی ناظر به موارد متعدد کاربرد. این را به صورت پرسش مطرح میکنم تا استادانم پاسخ دهند و همگان بهره ببرند. قدر مشترک یا همان لبّ و عصاره دلالات مختلف روشنفکری در تاریخ چند سده اخیر چیست که نمیتواند قید «دینی» با آن همراه شود؟ البته پاسخهایی را شنیدهایم و خواندهایم که همان گونه که گفته شد از سنخ تعیین مراد و حتی انحصار بیدلیل معنایی برای واژه است. البته درباره خود قید «دینی» و دلالات آن نیز باید کاری شبیه صورت پذیرد. نمیشود تعریف چیزی را ندانست و از تضاد و تناقضش با چیزی دیگر سخن گفت و نمیتوان تاریخ تکوّن یک واژه را دید و معانی مختلف آن را دید و باز بدون دلیل به معنیای خاص و حتی خودساخته چسبید. یاد سخنی از امام صادق (ع) افتادم در پاسخ یکی از ملحدان زمان خود. آن ملحد، منکرِ مصنوع بودن خود میشود و امام به او پاسخ میدهد که بگو چه تعریفی از مصنوع بودن داری که میگویی نیستی. حضرت در ادامه به او میفرماید من اگر به تو کیسهای بدهم و بپرسم که سکهای در آن هست یا نه، تو اگر ندانی سکه چیست، چه پاسخ خواهی داد؟ جهان بزرگتر از آن کیسه و مصنوعات بیشتر از سکهاند.(الکافی، ج۱، ص۷۷) البته دایره مفاهیم حتی از واقعیت، قابلیتِ توسعه و انعطاف بیشتری دارد. در پایان این مطلب لازم است گفته شود که صاحب این قلم بر عنوان «روشنفکری» تأکیدی ندارم، تنها میخواهم بگویم که منتقدان، هیچ دلیلی برای انتقاد ارائه نکردهاند و با انحصاری بیوجه مطلوب خویش را بیان کردهاند.
۲- پس از مطلب فوق به برخی از انتقادات آقای نراقی نیز نظر میکنیم. دست کم سه بند از سه سخنان ایشان ناظر به مطلبی واحد در امتداد یکدیگر است. دکتر نراقی معتقد است بنیان فکری روشنفکران دینیای چون دکتر سروش و دکتر شبستری قدیمی شده است و همپای تحولات فلسفی – الهیاتی پیش نرفتهاند و جوشش فکریشان از میان رفته و از تحولات فکری مخاطبانشان اطلاع ندارند و از مخاطبانشان از نظر علمی عقب ماندهاند. از اینکه ایشان چنین حسن ظنی به جامعه علمی ایران دارند، جای بسی امیدواری است و حتماً برای این حسن ظن، قرائن و شواهدی هم دارند. اما نکته اصلی این است که پروژه روشنفکری دینی، آنچنان که از آثارِ سرانِ این جنبش فکری بر میآید، هیچگاه در پی همنشینی با آخرین دستاوردهای علم بشری با دین و تدین نبوده است. این جنبش با نگاهی از بالا و از چشم پرنده، هرچند از دانشهای فلسفی و الهیاتی دوران مدرن (و نه لزوماً معاصر) بهره جسته، اما در بُن و اساس خود به دنبال ارائه تفسیری تازه از دین و اعتقادات و معارف آن بوده است و این همواره از طریق علم مدرن برایش محقق نشده و گاه به میراثهای گذشته ناظر بوده است. اگر به مهمترین سخنان عبدالکریم سروش در این سالها بنگرید، متوجه این مطلب میشوید که او حتی در قبض و بسط نیز، بیش از همه دغدغه تفسیر دارد. به نوشتههای دکتر سروش درباره پیامبر اکرم (ص) و وحی، از بسط تجربه نبوی تا همین مقالات رؤیاهای رسولانه که مینگرید با مفسری روبرویید که در مقام ارائه تصویری دیگر از وحی و رسالت است. عجیب نیست که او سالهاست تفسیر مثنوی میگوید و نهج البلاغه و حتی قرآن و ادعیه را شرح میکند و دائم میگوید که من دینم را از عرفا گرفتهام و امروز به عنوان یکی از برترین مولوی شناسان دنیا شناخته میشود. در این رسالت، او به هیچ روی مدعی همنشینی علوم جدید با نگاهش به دین نیست. این مطلب تا حد زیادی درباره دکتر شبستری نیز مطرح است. آنان از مباحث جدید بیشتر در حد یافتن منظر استفاده میکنند تا نظر. مناقشات پیرامون سخنان آنان نیز از همین ویژگی بر میخیزد و این است که آنان و به ویژه دکتر سروش را جایگزین برخی از دانشمندان علوم دینی کرده است. سروش هرچند طالب قرار گرفتن در جایگاه فیلسوف و معرفت شناس است، اما مهمترین و جنجالیترین آثار خود را در حوزه تفسیر خاص خود از اعتقادات و معارف دینی پدید آورده است. شخصیت آکادمیک این دو به غیر از آن وجهه روشنفکرانهای است که خود را در تفسیری خاص از معنویت و دین نشان داده است. سروش بصیرتهای نظری خود را از فلسفه علم میگیرد، اما به هیچ روی آن را به نحو آکادمیک در فضای روشنفکریِ خود مطرح نمیکند. سروش از جمله کسانی بود که توانست کانال آشنایی جدی ایرانیان با شاخههای فلسفههای تحلیلی و از جمله فلسفه علم، فلسفه دین و … شود. کسانی که با درسگفتارهای مختلف وی و ترجمههایش در فلسفه علم و فلسفه علم الاجتماع آشنا هستند این مطلب را به خوبی میدانند. البته کسانی که به دنبال تفسیرهای تازه از دین و معنویتاند، هماره شبستری و سروش را جدی میگیرند، هرچند با آنان موافق نباشند. ما مفسر نهج البلاغه و مثنوی کم نداریم، اما چگونه است که هنوز آثار گفتاری و نوشتاری سروش در این موضوعات محل توجه است؟ جالب اینکه شبستری نیز در این سالهای اخیر بیشتر به بیان نوعی تفسیر از معنویت روی آورده است و مخاطبان بسیاری هم یافته است. آن دو هیچگاه در فضای روشنفکری به آخرین دستاوردهای فلسفی – الهیاتی نپرداختهاند که اکنون از قافله عقب مانده باشند. هرچند شبستری تغییر موضع محسوسی داده، اما سروش با اندکی صراحت، همان راهی را میرود که با نگارش قبض و بسط آغاز کرده بود. اگر مرادِ آقای نراقی از رادیکال شدن، مقالات اخیر دکتر سروش درباره رؤیاهای رسولانه است که این مطالب از بسط تجربه نبوی هم قابل فهم بود.
۳- اینکه آقای نراقی ظهور استاد مصطفی ملکیان را در کمرنگ شدن سروش و شبستری دخیل میداند نیز محل تأمل است. ملکیان دانشمند جامع الاطرافی است که هرکس کمترین آشناییای با او داشته باشد میداند که او، هم دانشهای فلسفی جدید را به خوبی میشناسد و هم تسلط خیره کنندهای به علوم دینی و اسلامی دارد. اما او هیچگاه حتی در سالهایی که دغدغههای دینی واضحی داشت، در پی ارائه تفسیری نوین از اعتقادات و معارف دینی نبود و حتی در درسهای نهجالبلاغه نیز ساحتی ماورای دین را دنبال میکرد و بیشتر دغدغههای اخلاقی و اگزیستانسیالیستی خود را دنبال میکرد. ملکیان از کسانی بود که ما را با شاخههای مهم فلسفه تحلیلی اعم از معرفت شناسی، فلسفه اخلاق و … آشنا کرد و در این راه، بیشتر قصد ارائه وجهه آکادمیک این دانشها را داشت و کمتر آنها را به شیوه سروش و شبستری به کار میگرفت. او به جهت دورههای متعدد فکری خود، در طرحی خاص توسط مخاطبانش دنبال نمیشود و این پس از عدم گرایشش به ارائه تفسیری خاص از دین، دومین اختلاف کار او با دکتر سروش است. از این رو نمیتوان این دو را دست کم به نحو منطقی جایگزین یکدیگر دانست.
۴- اما بخش دیگری از سخنان دکتر نراقی پیرامون نسل جدید درس آموختگان حوزه و دانشگاه است و اینکه آنان به دنبال دفاع عقلانی، انتقادی ومدرن ازسنت دینی هستند. ایشان فردی را نیز نام میبرد، اما معلوم است که وقتی شما از سروش، شبستری و ملکیان با دایرهای از تأثیرگذاری ژرف سخن میگویید، باید بیش از بردن یک نام، برای جایگزینهایشان زحمت بکشید. به این معنا که بگویید این نسل چه کسانی هستند، چه آثاری دارند، چه تغییراتی در فهم ما ایجاد کرده اند و … . اینکه اشخاص فاضلی در حوزهها و دانشگاههای ما هستند، جای انکار ندارد، اما آنچه آقای نراقی درباره آن صحبت میکند، جریانی دیرپا و تأثیر گذار بود و انتقال به چنین مطلبی غیر منتظره و عجیب است. این مثل آن است که بگویید پس از فلسفه استعلایی کانت، فلان استاد دانشگاه فلان نظریههای جالب را هم دارد و هیچکس چیزی از آن نداند.
۵- اما اینکه آقای نراقی غیر سیاسی بودن این نسل جدید را مخلّ حساسیت نسبت به عدالت میداند، عجیب مینماید. مگر عدالت را تنها از طریق سیاست و آن هم سیاستزدگی متداول میان برخی روشنفکران ما میتوان حل کرد. عدالت صرفاً با نقد سیاسی یک روشنفکر به حاکمان دست نمی آید. عدالت را باید در فرهنگ و اخلاق و دانش سیاسیمان وارد کنیم، وگرنه با آن گونه سخنانِ سیاست زده، چیزی حاصل نمیشود. ما هنوز درک روشنی از عدالت نداریم و این به عهده فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی و … است. بهتر است که روشنفکران، حتی در حوزه سیاست نیز به صورت فرهنگی ورود کنند و خود را خرج سیاستِ روز نکنند تا بتوانند تأثیرات دیرپا و ژرفی را در جامعه ایجاد کنند.
* درج نخست در اولین شماره مجله “تقریرات”