به روی ما نخندید که پر رو می شویم!

طاهره مظاهری: مطمئنا بسیاری از شما نیز مانند من خاطره ای از خنده معلمینتان ندارید. تا آنجا که به خاطر دارم ما در دوران تحصیل از معلمین خشن بیشتر حساب می بردیم، درسشان را بیشتر می خواندیم و به آنها احترام بیشتری می گذاشتیم. معلم نیز که شدیم به پیروی از نصایح پیشینیان که می گفتند: «به روی شاگردان نباید…

طاهره مظاهری: مطمئنا بسیاری از شما نیز مانند من خاطره ای از خنده معلمینتان ندارید. تا آنجا که به خاطر دارم ما در دوران تحصیل از معلمین خشن بیشتر حساب می بردیم، درسشان را بیشتر می خواندیم و به آنها احترام بیشتری می گذاشتیم. معلم نیز که شدیم به پیروی از نصایح پیشینیان که می گفتند: «به روی شاگردان نباید خندید که پُررو می‏شوند.» علی رغم میل باطنی مان با شاگردانمان نخندیدیم چرا که می ترسیدیم خوش روئی و مهربانی ما باعث شود که دیگر نه به تکالیفشان عمل کنند و نه چنان‏که باید و شاید احترام ما را نگه دارند و بدین ترتیب سایرین نیز ما را به بی عرضگی و بی جربزگی متهم نمایند. 

 

این رفتار تنها محدود به دبستان و دبیرستان نیود که در دانشگاه نیز سعی کردیم  فاصله امان را با دانشجویانمان حفظ کنیم تا از حد و حدودشان پا فراتر نگذارند.  با کمی دقت می توان دید که مقوله خندیدن مافوقان به زیر دستان و رابطه آن با پررو شدن آنان در جامعه ما تنها به نهادهای آموزشی محدود نمی شود بلکه آنرا می توان در سایر سطوح کم یا بیش مشاهده نمود. 

پس از آمدنم به استرالیا در کمال تعجب دیدم که معلم و شاگرد، استاد و دانشجو، رئیس و کارمند، و کارفرما و کارگر با هم می گویند و می خورند و می خندند، بدون اینکه به بی‏حرمتی کارگران به کارفرمایان، روسا به کارمندان، و دانشجویان و شاگردان به استادان ومعلمان بیانجامد و یا اختلالی در کارها و وظایف آنان ایجاد نماید. در عین حال نه از تکبر و تفاخر و پز و ژست به خاطر داشتن ثروت و مدرک و مقام چندان اثری دیدم و نه از احساس حقارت به خاطر عدم داشتن آنها. 

***

علت این اختلاف فرهنگی را شاید بتوان در تفاوتی جستجو نمود که در ساختار سیاسی –اجتماعی دو جامعه وجود دارد.

ساختار جوامع نابسامان و سنتی مانند جامعه ما به هرمی مانند است که هرکس در هرکجای آن قرار داشته باشد عده ای بالادست اویند و عده ای زیر دست او. در این جوامع قدرت به جای قانون نشسته است و این به فرادست این امکان را می دهد که هم آزادانه به زیر دستِ خود ستم روا دارد و هم او را بنوازد و از او حمایت کند. ترسِ از مورد بی مهریِ فرادست قرار گرفتن از یک طرف و نیاز به حمایت او از طرف دیگر باعث می شود که افراد در هر کجای هرم اجتماعی که هستند مرتبا به افراد مافوق خود باج بپردازند، باجی که بصورت تعریف و تمجید، بله قربان گوئی، سکوت در برابر حق کشی ها، عدم مخالفت با خواسته ها و عقاید آنان، رشوه دهی و غیره پرداخته می شود. میزان این ترس را فاصله بین قوی و ضعیف یا فرادستان و فرودستان در هرم اجتماعی تعیین می کند. هر چه این فاصله بیشتر باشد، فرادستان در چشم فرودستان با هیبت تر جلوه می کنتد تا به آنجا که آنها را نه انسانهایی زمینی و طبیعی مانند خود که خدایگان و یا سایه خدا می بینند. 

 

متاسفانه باید گفت که ساختار چنین نظامهایی بر حفظ این فاصله ها استوار است، فاصله هایی که فرا دستان از طریق مخفی نمودن خودِ واقعی شان، بعنوان یک انسان برابر با زیر دست و از طریق مخفی کردن احساسات طبیعی انسانی چون شادی، هیجان، غم و ترس  در حضور زیر دستان و با شوخی نکردن، نخندیدن و نخوردن و ننوشیدن با آنان حفظ می کنند.  چرا که هر یک از این اعمال می تواند به افتادن نقاب از چهره فرادستان منجر شده و ابهت کاذبِ آنان را اگر معلمند در ذهن شاگردانشان، اگر استادند در ذهن دانشجویانشان، اگر کارفرمایند در ذهن کارگرانشان، اگر رئیسند در ذهن کارمندانشان و گاه حتی اگر پدر هستند در ذهن فرزندانشان بشکند و بدنبال آن ترس و اطاعت و تمکینی که متاسفانه احترام نام گرفته است از بین رفته و انجام وظیفه نیز دستخوش اختلال گردد.

لازم به ذکر است که فرودست نیزبسان فرادست بایستی نقابی بر چهره بگذارد و تن به گفتار و کرداری دهد که فرادست از او انتظار دارد.

بدینگونه می توان گفت که در جامعه ما مردم از زمانیکه از منازلشان خارج می شوند تا موقعی که به آن بر می گردند بایستی ماسک بر چهره بگذارند و اگر خانواده را نیز که جز کوچکی از همان جامعه است و همان سلسله مراتب در آن بصورت ملایمتری برقرار است در نظر بگیریم باید گفت افراد از صبح که از بستر بر می خیزند تا شب که به بستر می روند بایستی ماسکشان را با خود حمل کنند.

و همانطور که در شروع نوشتار بیان شد از آنجا که هر کس در هر کجای هرم اجتماعی که باشد زیردستانی دارد و فرودستانی می توان گفت همگی ما از صبح تا شب در تئاتری به وسعت کشورمان مشغول بازی در نقش فرادست یا فرودست هستیم.

 

***

اما در جوامع مدرن قانونی که از مردم حمایت می کند به فرادست اجازه اعمال نفوذ و دخالت در زندگی زیر دست را نمی دهد. وقتی مردم دیگر ترسی از فرادستان نداشتند باج دادن و بله قربان گوئی نیز محلی برای نمود نمی یابد.  بعبارت دیگر آنچه که در این جوامع مردم را به انجام وظیفه و حفظ حرمت یکدیگر وا می دارد ترس از قانون است و نه ترس از مافوق. بعبارت دیگر مافوقان ترسی در در دل زیر دستان بر نمی انگیزند پس احترام بیشتری نیز از آن نوع که در جامعه ما مرسوم است طلب نمی کنند.

 

در اینجا برای کسانی که در غرب زندگی نکرده اند ممکنست سوالی مطرح شود و آن اینکه اگر در غرب احترامی از این نوع در کار نیست، آنان چگونه احترام خود را به یکدیگر نشان می دهند؟ پاسخ اینکه در این جوامع احترام خاص همگان است و از طریق انجام وظیفه، خدمت به جامعه، دخالت نکردن به کار و زندگی یکدیگر، روترش نکردن به یکدیگر به خاطر رنگ و دین و عقیده و قومیت، قضاوت نکردن و برچسب نزدن به یکدیگر، وقت‏شناسی و خوش‏قولی و… اعمال می شود. در چنین فضایی نه تنها توده مردم احساس محترم بودن و اعتماد به نفس و آرامش بیشتری می کنند بلکه افراد برجسته علمی، سیاسی، ادبی، و هنری نیز از فشار ماسکی که باید خود را در پشت آن پنهان کنند رها می شوند، بودشان از تنگنای نمودشان آزاد می گردد و مانند بزرگان جامعه ما محترم بودنشان به منجمد شدنشان در مقابل زیردستان و در انظار عمومی نمی انجامد!  چنین است که برای مهاجرانی که از کشورهای مشابه ما به کشورهای مدرن آمده اند، مشاهده صحنه هایی – معمولا در تلویزیون- که در آن مقامهای مملکتی و افراد ممتاز در ملاء عام بگونه مردم عادی رفتار می کنند شوک آور است. مثلا وقتی رئیس جمهورشان با لباس ورزشی در پارک می دود، سناتورشان در جشن های ملی با مردم همنوائی می کند و آواز می خواند، دانشمند و نویسنده شان در جمع مردم می رقصند، و ..در عین حال از احترام آنها چیزی کاسته نمی شود.

***

ممکنست گفته شود تا در کشور ما نیز ساختار مخروطی شکل قدرت در هم شکسته نشود و قانون از مردم حمایت نکند، این در بر همین پاشنه خواهد چرخید. این حرف به لحاظ نظری درست می نماید. تغییر ساختار سیاسی امری لازم برای حل این مشکل و سایر مشکلات ماست اما کافی نیست چرا که تغییر واژه های “ترس” و “احترام” ملت ما را در حلقه بسته ای قرار داده است که رهایی از آن بسادگی ممکن نیست. بدین معنی که چون اعمالِ حاصل از ترس در جامعه ما احترام نام گرفته، همگان هم انتظار این رفتارها را دارند و هم خود را موظف به انجام این اعمال می دانند.

به اعتقاد من ویژگیهای رفتاری، باورها، کنشها، واکنشها و حتی بسیاری از آداب و رسوم ما که در جهت تنازع بقا در شرایط فقرو نابرابری و بیعدالتی اجتماعی در ما بوجود آمده و در ما نهادینه شده اند خود اکنون به بزرگترین مانع در راه رسیدن به دموکراسی تبدیل شده اند و برای ملتی که بدون توجه، با تکرار هر روزه رفتارهای عادتی خود نابسامانی و بیعدالتی را استحکام می بخشد،  دستیابی به دموکراسی خواب و خیالی بیش نخواهد بود. 

تغییر ذهنیت ، باورها و اعمالِ ضد دموکراتیکِ چند صد یا چند هزار ساله یکِ قوم کار یک روز و دو روز و یک نفر و دو نفر نیست. این امر در وحله اول به آگاهی ما از این ویژگیها و در درجه بعد به کمک متخصصان جامعه شناس و روانشناسان اجتماعی و برنامه ریزیهای دراز مدت آموزشی و پرورشی و هم چنین کمک و همیاری فرد فرد ما مردم نیاز خواهد داشت. 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
محمد جواد
محمد جواد
تیر ۱۰, ۱۳۹۵ ۱:۵۵ ق٫ظ

سلام خوبان نیک اندیش خیرخواه ،بسیار عالی ، که مرحوم امام خمینی نیز فرمودند: معلم ها جوانان را آزاده و مستقل بار بیاورید. مشکل فرهنگی ماست. وبلکه برداشت های ما از منابع اصیل . شادمان بمانید که شادی معنا و حقیقت زندگی است.

نیما
نیما
تیر ۹, ۱۳۹۵ ۵:۱۰ ب٫ظ

در صورت امکان از اوضاع آنجا بیشتر بنویسید تا مقایسه دقیقتری و مرتبط تری با اینجا داشته باشیم. مثلا نقدهای رسانه ای از دولت تا چه حدی صحت دارد و ….
با تشکر از شما منتظر آثار فرهنگی غنی و مفیدتان هستیم

2
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx