درس‌نامه‌ای برای دموکراسی پایدار

محمد صادقی:  مصطفی ملکیان، روشنفکری است که برای اصلاح فردی (و در نتیجه اصلاح اجتماعی) بیش از هر چیز و قبل از هر چیز بر «اصالت فرهنگ» تکیه و تاکید دارد. منظور وی از فرهنگ یک جامعه نیز مجموعه احوال درونی شهروندان آن جامعه است و این احوال را به سه‌دسته تقسیم می‌کند:  ۱.باورها (خواه موجه باشند و خواه‌ ناموجه…

محمد صادقی:  مصطفی ملکیان، روشنفکری است که برای اصلاح فردی (و در نتیجه اصلاح اجتماعی) بیش از هر چیز و قبل از هر چیز بر «اصالت فرهنگ» تکیه و تاکید دارد. منظور وی از فرهنگ یک جامعه نیز مجموعه احوال درونی شهروندان آن جامعه است و این احوال را به سه‌دسته تقسیم می‌کند:  ۱.باورها (خواه موجه باشند و خواه‌ ناموجه و در میان باورهای موجه، چه باورهای موجه صادق و چه باورهای موجه ناصادق)  ۲.احساسات و عواطف (آنچه از آنها احساس لذت یا الم می‌کنیم؛ دردها و رنج‌های ما، شادی‌ها و خشم‌های ما، امیدها و آرزوهای ما و…)  ۳.اراده‌ها و عزم‌ها (یا به تعبیر ساده‌تر، خواست‌های ما)

نکته مهم از نظر او این است که بخش دوم و سوم تحت‌تاثیر بخش اول هستند. یعنی، احساسات و عواطف و اراده‌ها، همواره از باورها تغذیه می‌شوند و باورهای ما، احساسات و عواطف و همچنین خواست‌هایی را در ما پدید می‌آورند. ملکیان می‌گوید در مواجهه با کسانی که با سمت و سوی کلی جامعه که از سوی اکثریت جامعه ترسیم شده، مخالف هستند، سه راه پیش‌رو است؛

یکی نیروهای باوراننده: نیروهایی که باورهای مردم را با توسل به استدلال عوض می‌کنند.

دوم نیروهای انگیزاننده: این نیروها به طبیعت خودشان، اقتضای تغییر باورها را ندارند و آنها را عوض نمی‌کنند اما زمینه‌هایی را فراهم می‌آورند که کسی هم که بی‌باور است، میل داشته باشد همچون باورمندان عمل کند.

سوم نیروهای وادارنده: نیروهایی که کسانی را که موافق قول اکثریت عمل نمی‌کنند، کیفر می‌دهند اما باورها مهم‌ترین نقش را در فرهنگ بر‌عهده دارند و چاره‌ای جز تکیه بر نیروهایی (نیروهای باوراننده) که با باور درونی ما سروکار دارند، وجود ندارد و ثبات اجتماعی را فقط نیروهای باوراننده فراهم می‌آورند؛ به این معنا اگر فرهنگ عوض شود سامان سیاسی و اقتصادی هم پدید می‌آید.

همچنین ملکیان که با طرح موضوع «عقلانیت و معنویت» در پی واکاوی مسائل و ارائه راه‌حل‌هایی است، در توضیح این دو مفهوم می‌گوید:«در کاربردی که من از دو لفظ و اصطلاح عقلانیت و معنویت دارم، این دو وصف و محمول انسان‌اند، یعنی انسان است که یا عقلانی است و یا غیرعقلانی، و یا معنوی است و یا غیرمعنوی. مراد من از انسان معنوی انسانی است که زندگی نیک دارد و کسی دارای زندگی نیک است که اولاً مطلوب‌های اخلاقی در او تحقق یافته باشند، یعنی مثلاً اهل صداقت، تواضع، عدالت، احسان، عشق و شفقت باشد، ثانیاً مطلوب‌های روانشناختی در وی تحقق یافته باشند، به این معنا که مثلاً دارای آرامش، شادی و رضایت از خود باشد، و ثالثاً برای زندگی خود معنا و ارزشی قائل باشد. زندگی نیک، یعنی زندگی آرمانی و کمال مطلوب، زندگی‌ای است که واجد این سه شرط باشد، بدین معنا که هم مطلوب‌های اخلاقی در آن وجود و ظهور داشته باشند، هم مطلوب‌های روانشناختی، و هم معنا و ارزش. با این توضیح، مدعای من در جمع عقلانیت و معنویت این است که نه فقط عقلانی‌بودن و معنوی‌بودن (به همان معنایی که گفتم) با هم ناسازگاری‌ای ندارند، بلکه برای معنوی‌بودن به چیزی جز عقلانیت همه‌جانبه و عمیق نیازی نداریم و، بر خلاف رای کسان بسیاری در طول تاریخ، امر ما دایر نیست میان این که یا عقلانیت داشته باشیم و دست از معنویت بشوییم و یا معنویت داشته باشیم و عقلانیت را از کف بنهیم و حتی بالاتر از اینها، عقلانیتی که با معنویت ناسازگار باشد در همان عقلانیت خود عیب و نقصی دارد، و معنویتی که با عقلانیت ناسازگار باشد در همان معنویت خود بی‌عیب و نقص نیست.» (۱)

با این مقدمه کوتاه درباره نگرش کلی ملکیان در عرصه روشنفکری، به سراغ دو بخش از نوشته‌های او در جلد دوم کتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» و کتاب «حدیث آرزومندی» می‌روم و مروری خواهم داشت بر آنچه او درباره نقش معنویت در نظام‌های دموکراتیک و انسان معنوی در مواجهه با آزادی‌های اجتماعی، ابراز داشته است. ملکیان در بخشی از کتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» با نام «نیاز مردم‌سالاری به معنویت شهروندان» (۲) می‌گوید، با توجه به اینکه مردم‌سالاری، بهترین نظام سیاسی و حکومتی است که بشر به آن دست یافته و بر مبنای تصمیم‌گیری‌های جمعی و رای مردم شکل می‌گیرد، خالی از نقص نیست. او پیوند معنویت با مردم‌سالاری را بهترین راه برای جبران کمبودها و نارسایی‌های مردم‌سالاری دانسته تا بر اساس آن بتوان از عیب‌ها و نقص‌های قابل تحقق و قابل پیش‌بینی جلوگیری کرد. مقصود او در اینجا از معنویت، نیاز به یک سلسله ورزه‌ها و ساخت‌های درونی است زیرا به باور او، تنها اینکه نهادهای اجتماعی ما نهادهایی دموکراتیک باشند کافی نیست و ما باید در درون نیز، اخلاقی و معنوی باشیم. به تعبیر او اگر همه نهادها هم دموکراتیک باشند ولی در درون، از نهان دموکراتیک برخوردار نباشیم یعنی مردم‌دوست، اخلاقی و معنوی نباشیم، به معنای واقعی نمی‌توانیم نهادهای‌مان را دموکراتیک کنیم. از این رو بر «نهان دموکراتیک» تاکید دارد که ضامن بقا و دوام «نهاد دموکراتیک» است. در ادامه نیز نکته‌های مهمی را مورد توجه قرار می‌دهد:

۱.انسان‌هایی که در یک نظام مردم‌سالارانه زندگی می‌کنند، نباید گمان کنند نیک‌خواهی خود را نسبت به اعضای جامعه و شهروندان از راه رای‌دادن در جریان انتخابات مجلس، ریاست جمهوری و… انجام داده و وظیفه دیگری ندارند و ادامه کار برعهده نمایندگان منتخب است. شرکت در انتخابات، رای‌دادن، و سپردن کارها به نمایندگان (قانون‌گذار و اجرایی) پایان کار نیست و محدودساختن دلسوزی و شفقت درونی نسبت به وضع شهروندان با یک رای‌دادن تصور درستی نیست. بی‌تفاوت‌نبودن نسبت به وضع شهروندان وظیفه انسان معنوی و نشانه شفقت عام است، به این معنا که در نظام دموکراتیک، ما نباید فقط نسبت به خودمان و همسر و فرزندان‌مان و کسانی که نسبت به آنها مسئولیت مستقیم داریم، را در نظر آوریم بلکه باید محبت و شفقت خود را وسعت داده و چنین نپنداریم که رای‌دادن یک وظیفه اجتماعی است و با انجام آن، تنها وظیفه ما پرداختن به خود و خانواده خود است. چنین پنداری با اخلاق و معنویت سازگاری ندارد.

۲.کودک‌منشی و طفل‌وارگی (یعنی اندیشیدن به مسائل فوری و فوتی و نیندیشیدن به مصالح بلندمدت) را باید در خود ضعیف سازیم. به تعبیر روان‌شناسان، در کودکان احساس نسبت‌سنجی وجود ندارد و به عبارتی نمی‌توانند بین آنچه مهم است و آنچه مهم‌تر است، و بین آنچه منفعت کوچکی دارد و آنچه منفعت بزرگی دارد و آنچه منفعت بزرگ‌تری دارد، نسبت‌سنجی درستی انجام دهند. در یک نظام مردم‌سالارانه، نباید در پی خواسته‌های فوری، فوتی و زودگذر بوده و منافع بزرگ‌تری که داریم را فراموش کنیم. اگر مردم و نمایندگان آنها فقط فاصله‌های نزدیک را ببینند و نزدیک‌بینی داشته باشند، دچار ضرر و خسارت خواهند شد. از این رو توجه مدام به نسبت‌سنجی بین بدها و بدترها، خوب‌ها و خوب‌ترها، منافع‌ کوتاه‌مدت‌تر و منافع بلندمدت‌تر بسیار ضروری است. کسانی که این نکته اخلاقی و درونی را در خود نپرورانند هم خود دچار این اشتباه می‌شوند و هم از نمایندگان خود می‌خواهند که مرتکب این اشتباه‌ها شوند و با نگاه به فاصله‌های نزدیک، توجه چندانی به منافع و سرنوشت درازمدت ما نداشته باشند.

۳.در یک نظام دموکراتیک، همه انسان‌ها باید به تدریج آزاداندیشی را در خود بپرورانند تا از آفت‌هایی که در چنین نظام‌هایی می‌تواند پدید آید کاسته و جلوگیری شود. زیرا در نظام‌های دموکراتیک نیز مغزشویی با روش‌های دموکراتیک (و وسایل ارتباط جمعی) امکان‌پذیر است و می‌توانند انسان‌ها را به باورهای خطا، جاهلانه و خرافی سوق دهند. اینکه شیوه‌ها دموکراتیک هستند، ضمانت نمی‌کند که باورهای ما باورهای درستی باشند. آزاداندیشی می‌تواند جلوی مغزشویی و باورآفرینی‌های خطا را بگیرد و انسان‌ها را از خطر پیروی بی‌چون‌وچرا و چشم بسته از دیگران و همرنگی با جماعت و افکار عمومی دور سازد. اینکه در یک نظام دموکراتیک، رای اکثریت مبنای تصمیم‌گیری است مساوی با این نیست که رای اکثریت حق است. رای اکثریت مبنای تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد زیرا برای تصمیم‌گیری‌های جمعی روشی بهتر از این وجود ندارد. اما این به معنای آن نیست که رای اکثریت در همه موارد حق است. کسانی که آزاداندیشی را در خود نپرورانده باشند در چنین وضعیتی دچار وادادگی شده و همرنگی با جماعت و پیروی از افکار عمومی را فضیلت می‌پندارند. گسترش آزاداندیشی در انسان‌ها، مانع از تزریق باورهای خطا و پیروی از افکار عمومی و همرنگی با جماعت می‌شود. آزاداندیشی، به معنای آنکه انسان بر اساس فهم و تشخیص خود عمل کند. اگر آزاداندیشی در انسان‌ها تضعیف شود، زمینه برای اینکه افراد اندکی تولید فکر کنند و همان افکاری که خود در مردم آفریده‌اند را به عنوان نمایندگان مردم از آنها دریافت کنند گشوده می‌شود. یعنی اگر کسانی باورهایی بیافرینند و مردم همان باورهایی را که آنها آفریده‌اند به خودشان داده و بگویند اینها را مبنای تصمیم‌گیری قرار دهید فقط ظاهری دموکراتیک ساخته و پرداخته شده است. آزاداندیشی، برآمده از آرای همه معنویان جهان است که به «زندگی اصیل» توجه داشته و دارند. زندگی اصیل، زندگی‌ای است که در آن، انسان فقط به خود وفادار است. هر وقت وفاداری به خود، فدای وفاداری به دیگران شود، زندگی ما عاریتی خواهد بود، نه اصیل. وفاداری به خود، به معنای، فقط بر اساس فهم خود عمل‌کردن و فهم خود را مبنای تصمیم‌گیری‌های عملی قراردادن است. اگر اعتماد به فهم و تشخیص خود غایب باشد، چیزی جز نوعی فریب، غوغاسالاری و به تعبیر یک روان‌شناس اجتماعی «تبعیت همه از هیچ‌کس» پدید نخواهد آمد. وقتی پیروی از دیگری می‌کنیم و هر کدام هم آن فکری را داریم که دیگران دارند نوعی پیروی همه از هیچ‌کس پدید می‌آید که با روح جامعه‌ای مترقی ناسازگار است.

۴.زندگی در یک نظام دموکراتیک نباید این تصور را در ما ایجاد کند که یک روند حقیقت‌طلبانه را در درون خود تعطیل کرده و کنار بگذاریم. روند حقیقت‌طلبانه در درون خود به معنای ستیز مستمر با خودشیفتگی، تعصب و جزم و جمود. هر انسانی که حق‌طلب است، خودشیفته نیست (نمی‌گوید چون فلان فکر، فکر من است، معتبر و درست است) اهل جزم و جمود نیست (نمی‌گوید در این باره به یک رای رسیده‌ام و دیگر نمی‌خواهم سخن کس دیگری را بشنوم) و تعصب نمی‌ورزد (نمی‌گوید به چیزی وفادارم که برای نفس آن وفاداری، قداست قایلم) همه ما در درون، کم و بیش، خودشیفته، متعصب و اهل جزم و جمودیم. اگر در جامعه‌ای همه نهادهای آن دموکراتیک باشند، اما افراد در درون، حقیقت‌طلب نباشند و هر کدام برای خود محوریتی قائل باشند، زندگی مطلوبی رقم نخواهد خورد.

۵.پرهیز از خشونت و پایبندی به عدم‌خشونت هم نکته‌ای بسیار مهم است. بنا به تعبیر گاندی، کافی نیست در بیرون خشونت نورزیم، باید به طور اساسی برای خشونت، قبح اخلاقی قائل باشیم. زیرا در این صورت کسی که به عدم‌خشونت باور دارد، اگر بخواهد کسی را به آستانه باور خود بکشاند از راه استدلال و گفت‌وگو وارد می‌شود. اگر در جایی گفت‌وگو و استدلال تعطیل شود، فقط برای دو چیز دیگر جا باز می‌شود: خشونت و فریب‌کاری. زیرا وقتی گفت‌وگو و استدلال تعطیل شود با کسانی سر و کار پیدا می‌کنیم که هدف‌های خود را با خشونت پیش می‌برند یا با فریب‌کاری به آنها دست می‌یابند. چنانکه در نظام‌های خشن و غیردموکراتیک (همچون آلمان نازی یا کشورهای کمونیستی) کسانی را که می‌توانستند فریب دهند، فریب داده و با کسانی که نمی‌توانستند آنها را بفریبند با خشونت رفتار می‌کردند. معنای گفت‌وگو این نیست که در ظاهر به سخن طرف مقابل گوش کنیم اما در درون در حال فراهم‌کردن پاسخی باشیم. در گفت‌وگو وقتی طرف مقابل سخن می‌گوید، سکوت بسیار اهمیت دارد. نه فقط با زبان، بلکه نوعی سکوت ذهنی و روانی هم لازم است تا سخن طرف مقابل را فهم کنیم. در حالی که ما این را نیاموخته‌ایم و فقط نوعی مدارای بیرونی نشان می‌دهیم. انسان معنوی باید اهل گفت‌وگو و استدلال‌گرایی باشد.

۶.انسان‌ها باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهند. اینکه ذره‌بین را روی دیگران بگذاریم تا ببینیم کار خود را درست و خوب انجام می‌دهند یا نه و هیچ‌وقت آن را به سمت خود برنگردانیم تا ببینیم کاری که خود برعهده داریم را درست و خوب انجام می‌دهیم یا نه، یک مشکل بزرگ است.

۷.انسان‌ها باید خود نسبت به خود نظارت درونی داشته باشند. از بیرون نظارت‌شدن و از بیرون مورد داوری قرارگرفتن، جامعه مطلوبی را پدید نمی‌آورد. اینکه خودمان تنبل باشیم و نسبت به خودمان آسان‌گیری و نسبت به دیگران سخت‌گیری داشته باشیم، اینکه در داوری نسبت به خود، خیلی مدارا داشته باشیم اما نسبت به دیگران چنین نکنیم هم یک مشکل بزرگ است. در حالی که همه کسانی که واقعاً در پی اصلاح اجتماعی بوده‌اند نسبت به خود سخت‌گیری داشته‌اند و نسبت به دیگران مدارای زیادی نشان داده‌اند که گاندی نمونه درخشان آن است. نظارت درونی ما باید بسیار از نظارت بیرونی ما سخت‌گیرانه‌تر باشد.

۸.وقتی انسان‌ها کار را فقط برای کسب درآمد در نظر بگیرند، هر چقدر هم ظاهر جامعه دموکراتیک باشد، رشد نمی‌کنند. به نظر می‌آید که اگر کشوری از منابع طبیعی بیشتری برخوردار باشد و از کارشناسان و برنامه‌ریزان قوی‌تری برخوردار باشد به لحاظ اقتصادی هم وضع بهتری خواهد داشت که درست هم هست. اما اگر مردم برای کار ارزش قائل نباشند و به کار فقط برای کسب درآمد بنگرند، موفقیت زیادی به دست نخواهد آمد. در حالی که کار باید هدف، و درآمد، محصول فرعی آن شمرده شود. کار را باید تکلیف شمرد نه اینکه اگر بتوانیم، با کار کمتر یا کار بی‌کیفیت و یا بدتر از همه، با بیکاری، درآمدی به دست آوریم و از آن استقبال کنیم.

ملکیان همچنین در بخشی از کتاب «حدیث آرزومندی» با نام «معنویت و آزادی» نیز نکته‌های مهمی را در همین زمینه مطرح می‌کند. انسان معنوی در نظر او انسانی است که دغدغه معنویت هم‌نوعان خود را دارد و آزادی آنها را تحدید یا تهدید نمی‌کند و به این موضوع هم نظر دارد که انسان معنوی و آزاده بر اساس چه مبنایی آزادی‌های اجتماعی را پاس می‌دارد. به تعبیر ملکیان:«انسان معنوی آراء و عقاید خود را نمی‌پرستد، زیرا عقیده‌پرستی را با حق‌پرستی ناسازگار می‌بیند و آن را یکی از مصادیق بت‌پرستی، بلکه مهمترین مصداق بت‌پرستی تلقی می‌کند… انسان معنوی به عقیده‌ای اعتقاد می‌ورزد اما نه بدین جهت که عاشق آن عقیده است، بلکه بدین جهت که آن عقیده به او در فهم بهتر و عمیق‌تر عالَم و آدم کمک می‌کند و از همین رو، وقتی که فهم بهتر و عمیق‌تری حاصل آمد عقیده خود را اصلاح می‌کند و این فرایند را به نحوی مستمر و مدام پی می‌گیرد» (۳)

به باور او، انسان معنوی شیفته و پرستشگر عقاید و آرای خود نیست و آنها را اشیای عتیقه و جواهرات قیمتی نمی‌داند که باید در یک گاوصندوق نگهداری شوند، همه را از نزدیک‌شدن به آنها منع کرد و جز برای فخرفروشی دیگران را به تماشای آنها فراخواند. انسان معنوی، از مواجهه عقاید و آرای خود با عقاید و آرای مخالف ترس و هراسی ندارد و از اینکه نقاط ضعف عقایدش آشکار شود یا درباره آرای خود دچار شک و تردید شود باکی ندارد. زیرا بنا را بر این نگذاشته که عقاید و آرای خود را مساوی با حقیقت، مطلق و چون‌وچراناپذیر بداند. انسان معنوی از آن رو که حقیقت‌طلب است، از بازنگری و تجدیدنظر در عقاید و آرای خود بیمناک نمی‌شود. و می‌افزاید:«انسان معنوی، نه فقط حاضر، بلکه مشتاقانه منتظر است که عقاید خود را به مواجهه با هر واقعیتی و هر عقیده‌ دیگری ببرد، هر نقدی را بشنود و مورد مداقه قرار دهد، به هر مدعا و دلیلی گوش فرادارد و اگر دلیلی را قوی‌تر از دلیل خودش دید به مدعای آن دلیل، سریعاً و صریحاً، التزام یابد و از التزام به مدعای خودش دست بشوید.» (۴)

از دیدگاه ملکیان، انسان معنوی پرستشگر احساسات و عواطف و خوشایندها و بدایندهای خودش نیز نیست و بر همین اساس، گرفتار آرزواندیشی هم نیست. به این معنا که نمی‌گوید «چون خوش دارم که الف ب باشد پس الف ب است» و به تفسیر واقعیت‌ها بر اساس آنچه خوش دارد، نمی‌پردازد. همچنین می‌افزاید:«انسان معنوی به هیچ چیز دلبستگی ندارد. این عدم دلبستگی، البته، معنای‌اش این نیست که هیچ چیز این‌جهانی را در تملک خود نمی‌گیرد یا از هیچ چیز استفاده و بهره‌برداری نمی‌کند… به تعبیر روان‌شناسان، اضطراب مفارقت ندارد، یعنی مدام دستخوش ترس و تشویش نیست از اینکه از آن چیز جدا افتد. این عدم دلبستگی، علاوه بر اینکه نوعی آزادی و رهایی درونی و شخصی است از دغدغه بود و نبود و ماندگاری و ناپایداری اشیاء و اوضاع، موجب پاسداشت آزادی‌های بیرونی و اجتماعی نیز می‌شود، زیرا در بسیاری از موارد، آنچه سبب می‌شود که کسی آزادی‌های دیگران را تحدید یا تهدید کند این است که آن کس آزادی‌های دیگران را زمینه‌ساز از دست رفتن چیزی مطلوب که دارد یا به دست نیامدن چیزی مطلوب که ندارد می‌داند.» (۵)

ملکیان یکی دیگر از ویژگی‌های انسان معنوی را بر اساس اندیشه‌های اریش فروم چنین بیان می‌کند که زندگی انسان معنوی مبتنی بر بودن است، نه مبتنی بر داشتن. به این معنا که زندگی انسان معنوی معطوف به عشق، مشارکت، زایایی و سازندگی خلاقانه است، نه معطوف بر مالکیت مادی، قدرت و سلطه. زیرا به تعبیر فروم، بخش بزرگی از بحران زندگی بشر نشانه شکست زندگی بر مبنای داشتن است و ناتوانی چنین زیستی از کمک به انسان برای برخورداری از شکوفایی تمام‌عیار است. زیست مبتنی بر داشتن، زمینه خشونت و سرکوب‌گری و تحدید و تهدید آزادی را پدید آورده و زیست مبتنی بر بودن، زمینه رفتار نرم، مدارا و آزادی را فراهم می‌کند.

به تعبیر وی، انسان معنوی سخت دلمشغول اصلاح خودش است و وضع خودش را از لحاظ ذهنی، روانی، اخلاقی و معنوی مدام زیر نظر دارد. از آن رو که انسان معنوی ذره‌بین خود را مدام بر روی خود نهاده، نسبت به خود بدبین و نسبت به دیگران خوش‌بین است. «حال اگر توجه به این کنیم که بسیاری از تحدیدها و تهدیدهایی که متوجه آزادی‌های اجتماعی می‌شود از جانب کسانی است که فقط دیگران زیر ذره‌بین‌شان هستند و خودشان را زیر ذره‌بین نمی‌گذارند، یعنی کسانی که اصلاح دیگران را بر اصلاح خود مقدم داشته‌اند، درمی‌یابیم که انسان‌های معنوی، فقط از این حیث که صالح‌بودن برای‌شان بسی مهمتر از مصلح‌بودن است، تا چه حد از تحدید و تهدید آزادی‌های دیگران به دورند.» (۶)

به نظر ملکیان، معنویت و رشد اخلاقی جز از راه آزادی به دست نمی‌آید. یعنی انسان اخلاقی و معنوی انسانی است که در کمال آزادی، و بدون کمترین اجبار و اکراه و اضطراری، یک سلسله کارهایی را پذیرفته و فضیلت‌هایی را برگزیده باشد. نه اینکه از ترس مجازات‌های حقوقی و قانونی یا همرنگی با جماعت یا زیر فشار افکار عمومی ظاهر نیکویی از خود جلوه دهد. بنابراین از نظر او، اینکه برای رشد اخلاقی و معنوی مردم، آزادی‌های آنها را محدود کنیم، سخنی تناقض‌آمیز است. زیرا اعمال فقط در صورتی موجب رشد (و یا انحطاط) اخلاقی و معنوی می‌شوند که در کمال آزادی شکل بگیرند. یعنی کارهای درستی که انجام می‌دهیم اگر آزادانه انجام نداده باشیم، ذره‌ای معنوی‌ترمان نمی‌کند و همچنین، کارهای نادرستی که انجام داده‌ایم اگر آزادانه انجام نداده باشیم، ذره‌ای از معنویت‌مان نمی‌کاهد.*

 

منابع:

۱.ملکیان، مصطفی، حدیث آرزومندی، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۸۹، صص ۲۷۸-۲۷۷

۲.ملکیان، مصطفی، در رهگذار باد و نگهبان لاله (جلد دوم)، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۹۴، صص ۴۰۵-۳۹۳

۳.ملکیان، مصطفی، حدیث آرزومندی، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۸۹، ص ۲۹۳

۴.پیشین، ص ۲۹۵

۵.پیشین، ص ۲۹۷

۶.پیشین، ص ۲۹۸

* این مقاله مروری است بر بخشی با نام “نیاز مردم‌سالاری به معنویت شهروندان” از جلد دوم کتاب “در رهگذار باد و نگهبان لاله” و بخشی با نام “معنویت و آزادی” از کتاب “حدیث آرزومندی” که در تاریخ ۴ اردیبهشت ۹۷ در روزنامه ایران منتشر شد.

 

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
حُسَیْنْ
حُسَیْنْ
اردیبهشت ۱۷, ۱۳۹۷ ۱:۰۷ ب٫ظ

سلام. متن چُنان است که گوئی آقایِ ملکیان ادّعا کرده‎اند آن تفکیکِ سه قسمتی: عقائد، عواطف، اراده(نیازها و خواسته‎ها)، را ایشان وضع و جعل یا کشف کرده‎اند. امّا ایشان بارها اذعان کرده‎اند که این تقسیمِ سه‎گانه را دیگران انجام داده‎اند. و البته اگر به متونی که در روانشناسی و یا فلسفه رجوع کُنیم این تقسیمبندی را می‎توانیم دید. آن سه راهِ پیشِ رو نیز که باز چُنان بیان شُده است که گوئی ایشان کاشف یا مبدعِ آن است، از ایشان نیست و خودِ ایشان نیز تأکید کرده‎اند(مبهمًا یادم است: در جائی که دربارۀ حجاب سخن گفته‎اند)، که از برتراند راسل… مطالعه بیشتر»

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx