با فوتبال چه کنیم؟
نیلوفر – مرتضی طباطبایی*: یکی از بازیهای رایج با خردسالان نوپا، دنبال کردن آنهاست تا فرار کنند و معمولاً این فرار، همراه با فریادهایی بلند است و به سمت یک پناهگاه امن، همچون آغوش مادر یا پدر انجام میشود. این نخستین بازیِ کودکانه که بسیار غریزی به نظر میرسد و معمولاً بدون آموزش انجام میشود، احتمالاً باقیماندهای است از دوران پیشاتمدن، که انسانها مجبور بودند برای نجات جان خویش دائماً از چنگال حیوانات وحشی یا انسانهای قلدر دیگر بگریزند و اکنون، غریزۀ فرار، که مبتنی است بر احساسِ ترس، همچنان در ژن انسان نهفته و نیمهفعال است و خود را به گونههای دیگری نشان میدهد و در چهار پنج سالگی نیز در قالب بازیهایی همچون گرگم به هوا و قایم موشک جلوهگر میشود.
این شبیهسازی و جابهجایی، دربارۀ احساسات و هیجانات دیگر نیز وجود دارد. اجداد بسیار دور ما، زمانی که بر سر کمبود منابع با حیوانات یا دیگر همنوعان خویش به مشکل میخوردند، به اندازۀ ما هوشمند، حزماندیش، خویشتندار و اهل مذاکره نبودند و بنابراین پرخاشگری و نفرت، احساسی بسیار لازم و سودمند بود تا بتوانند خود را با خشونت تمام بر رقبا تحمیل کنند، و بدین واسطه در چرخۀ پُرراز «بقا» باقی بمانند؛ و طبیعتاً ما انسانهای کنونی، فرزندان خشنترین و پرخاشگرترین آنها هستیم و آن اجدادی که اهل تساهل و تسامح بودند، خودشان و نسلشان در تنازع بقا نابود شدهاند. بنابراین حسِ نفرت نیز هنوز به صورت نهفته در ژنِ ما وجود دارد و به دنبال مجالهایی میگردد تا بتواند خود را در جامعۀ متمدن امروزی نیز نشان دهد. به نظر میرسد دعواهای کودکانۀ خردسالان، بروزی از همین حس باشند و بعدها بازیهای رقابتی همچون کُشتی و بوکس، ظاهراً بارزترین جلوۀ این حس باقیمانده در ژن هستند. زیگموند فروید اتریشی، شرکت در مسابقات رزمی را به نوعی محلی برای جابهجایی غرایز مرگ و تنفر میدانست تا اگر نمیتوانیم دیگران را بکشیم، دستکم تا حد ممکن خشونت خود را نسبت به رقبا تخلیه کنیم (ر.ک: رابرت لاندین، نظریهها و نظامهای روانشناسی، ص ۲۷۱). بنابراین گرچه دیگر در دنیای متمدن امروز، همه چیز با مذاکره و مصالحه قابل حل است، اما ما همچنان وارث همان احساسات و هیجانات تاریخی هستیم و به هر حال باید مجالی برای بروز این احساسات بیابیم.
ظاهراً بازیهای رقابتی بزرگسالان را نیز میتوان دستکم از یک جنبه، مجلا و جولانگاه احساس نفرت دانست، و امروز پرطرفدارترین بازی رقابتی در میان بزرگسالان فوتبال است. البته در آن از گلاویز شدن خبری نیست، ولی این بازی نیز مبتنی بر حس نفرت و رقابتطلبی است؛ چراکه در این بازی نیز، همان قاعدۀ منازعات پیشامتمدنانه حاکم است و آن اصلِ برد-باخت است؛ یعنی برای اینکه من ببرم، تو باید ببازی. روشن است که فوتبال، این «من» را تبدیل به یک مای یازده نفره یا گاهی یک مای قومی یا ملی میکند؛ ولی در هر صورت، هنوز طرف مقابلی هست که باید ببازد تا من یا ما برده باشم/باشیم.
گفتنی است که در این بازی، سوای انگیزۀ رقابت برد و باخت، جلوههای خشونت نیز تا حدی دیده میشود؛ از جمله لگد زدن (به توپ)، تکل و تنۀ فنی و به قول آقایان، بازی درگیرانه و فیزیکی، که بهویژه برای مدافعان و بازیکنان میانی، بسیار لازم است؛ تا حدی که یک اصل اساسی در دفاعِ اقتدارگرایانه میگوید: «اگر توپ رد شد، یار رد نشود!». البته بازیهای مبتنی بر برد-باختِ متمدنانهتری همچون شطرنج نیز وجود دارد که رقابت در آن، صرفاً ذهنی است و جلوهای از خشونت در آن دیده نمیشود؛ مگر هنگام زدن کلۀ مهرههای حریف با پایینتنۀ مهرۀ خودی در هنگام هیجان یا عصبانیت، که آن هم اغلب توسط بازیکنان مبتدی صورت میپذیرد.
بسیار خوب! این مسائل چیپ و زرد چه ربطی دارد به اهل اندیشه و فرهنگ، و سایت وزین نیلوفر، چه جای این بحثهای غیرفرهنگی؟ از چند حیث میتوان به این مسئله نگریست؛ یکی تأثیر خودِ فوتبال بر فرهنگ؛ دیگری نقش فوتبال و اخبار آن در تمرکززدایی جوانان از اخبار و مسائل مهمتر جامعه و شاید مسائل مهمی دیگر؛ اما در این نوشتار، صرفاً یک مطلب مورد نظر است، و آن اینکه، بازی کردن یا تماشا و پیگیری اخبار فوتبال، تا چه حد عملی اخلاقی است و چه اثرات سوئی بر اخلاق افراد جامعه دارد.
به هر حال، فوتبال، پرطرفدار است و ناچاریم این واقعیت را بپذیریم؛ چراکه در اغلب سایتهای خبری، بیشترین بازدیدها مربوط به اخبار فوتبالی است و پربینندهترین برنامههای تلویزیونی نیز برنامههای پخش زندۀ فوتبال یا برنامههای بحث و بررسی دربارۀ این پدیدۀ مدرن هستند. بنابراین میطلبد که علمای اخلاق و روشنفکران، در کنار مباحث عمیق و گاهی انتزاعیشان دربارۀ مسائل آکادمیک، به این پدیدۀ پرطرفدار نیز بپردازند. یقیناً این ورزش، از مؤلفهها و ویژگیهای مهم و جذابی بهرهمند است که اینچنین پرطرفدار شده است؛ اولاً یک ورزش پرتحرک است که برخی با هدف سلامتی به آن میپردازند؛ ثانیاً بسیار پرهیجان است و بسیاری از جوانان برای تخلیۀ شور جوانی به آن روی میآورند؛ ثالثاً ورزشی گروهی است و روحیۀ تعامل گروهی و اتحاد جمعی را در افراد تقویت میکند و شاید ناخودآگاه، بسیاری از افراد با فرار از تنهایی خود این ورزش را برمیگزینند و به همین دلیل، آن را به ورزشهای انفرادی ترجیح میدهند؛ و خامساً این ورزش به سبب مبتنی بودنِ همزمان بر حرکات انفرادی و جمعی و نیز بهرهمندی از جابهجاییها و تحرکات هوشمندانه و سرشار از خلاقیت، بسیار زیباست و به نحوی بازیکنان را در خود غرق، و تماشاچیان را سحر و افسون میکند؛ بهویژه با تصویربرداریهای نوین، لباسهای هماهنگ، خوشرنگ و تنگِ بازیکنان و استادیومهای مجهز و زیبا. دربارۀ این عامل پنجم، سخن بسیار است و میتوان مثلاً از نقش بارز طبیعت، یعنی آسمان زیبای بالای سر و چمن سبز زیر پا در شدت بخشیدن این عامل زیباییشناختی سخن گفت (نقشی که در غالب ورزشهای سالنی غایب است)؛ بهویژه آنکه این زیبایی بصری چشمنواز، وقتی با هیاهوی مهیج تماشاچیان داخل ورزشگاه همراه میشود، لذت سمعی را نیز فراهم میکند؛ اما با این همه، هنوز کارکرد اصلی فوتبال، یا دستکم یکی از عمیقترین تأثیرات فوتبال بر بازیکنان و مربیان، و حتی بیشتر، بر تماشاگران فوتبال، همان کارکرد یا تأثیر ایجاد خشم و نفرت نسبت به تیم مقابل، دستکم در جریان بازی است.
القاب زشتی که تماشاچیان برای تیم رقیب بر میگزینند؛ شعارهایی که علیه هم میدهند، و بدتر از همه، آرزویی که در سر میپرورانند تا تیم رقیب، حتی در بازیهایش با تیمهای دیگر و بالاتر از آن، در بازیهایش با تیمهای کشورهای بیگانه، ببازد یا پیروز نشود، شاهدهایی بر قوت این تأثیر جدی هستند. گاهی این آرزو، ضدانسانیتر میشود و تماشاچیان دو طرف برای بازیکنان تیمهای رقیب، مصدومیت طولانیمدت را در دل خواهاناند، یا دستکم از مصدومیت رقبا، خوشحال میشوند یا آن خیلی مثبتهایشان، حداقل ناراحت نمیشوند. اینجاست که دیگر، خلاف آنچه ایمانوئل کانت از ما به عنوان انسانهای اخلاقی توقع داشت، انسانیت را در افراد دیگر، به منزلۀ غایت نمینگریم؛ بلکه به آنها نگاهی صرفاً ابزاری داریم. آنها پلههایی هستند که باید از آنها بالا رفت و خودشان بنفسه، ارزش چندانی ندارند. آنچنانکه مارتین بوبر و گابریل مارسل میگویند، در چنین مواقعی، انسانهای مقابل ما، از مقام شخص به سطح شیء فروکاسته میشوند و به جای اینکه با آنها رابطۀ من-تویی داشته باشیم، با آنها وارد رابطۀ من-آن میشویم. به بیان دیگر، به آنها یک برچسب میزنیم و آنها را صرفاً در قالب همان برچسب میبینیم، و آن برچسبِ «رقیب» است، که در مواقع غلبۀ هیجان، این برچسب «رقیب» تفاوت چندانی با برچسب «دشمن» ندارد؛ لذا انسانیت طرف مقابل و دیگر وجوه شخصیتیاش از چشم ما پنهان میشود؛ دیگر حواسمان نیست کسی که آرزوی زوالش را داریم، پس از بازی، در رختکن و هنگام زنگ تلفن، «فرزندی» است دلبند برای مادرش؛ شبهنگام «پدر» یا «مادری» است مهربان و دلسوز برای کودکانش؛ «همشهری» است برای همۀ شهروندان و «رفیق» شفیق است برای حلقۀ گرمی از دوستان؛ «هموطن»، «همکیش»، «همغصه» و در یک کلام، «همنوع» است. انسان است، مثل خود ما.
متأسفانه گویا چندان هم نمیتوان در این زمین، اخلاقی بود. جدا از بازی جوانمردانه (یا به تعبیر بهتر و بدون تبعیض جنسیتی، بازی منصفانه)، که زیر فشار افکار اطرافیان صورت میگیرد و گهگاه نیز الزامآوریاش به سبب فراوانی «تمارض» در میادین فوتبال، مورد خدشه و حمله قرار میگیرد، در مابقی موارد، اگر کسی بخواهد کمتر از حد توقع تماشاچیان افراطی (به قول آقایان، تماشاچیان دوآتشه و تیفوسی)، خشم و نفرت به خرج دهد و بکوشد تا تیم رقیب را همچون دوست خود ببیند و فریادی نکشد و تکلی نزند و پاسخ های را با هوی ندهد، متهم به بیتعصبی یا در آوردن ادا میشود؛ خوب البته بازی هم که جدی است و باید جدی گرفته شود و بازیکن یا مربی هم که دیگر برای خودش نیست؛ برای سی، چهل میلیون طرفدار است و باید خواستههای طرفداران را در اولویت قرار دهد.
پس چه باید کرد؟ مگر همین فوتبال نیست که جوانان ما را دستکم اندکی به شور و اشتیاق میآورد و آنان را از کنج خلوت خود بیرون میآورد؛ کنج خلوتی که ممکن است به هزار بیراهه کشیده شود و تهش به اعتیاد و لابد کارتنخوابی برسد؟ مگر اتفاقاً در همین فوتبال، نمیشود هزاران کار خیر را در برابر چشم جهانیان انجام داد و الگوهای خوب برای جوانان ساخت؟ مگر بین دو نیمۀ همین فوتبال نیست که میتوان کارهای فرهنگی انجام داد و جور روشنفکران و متولیان فرهنگ را به دوش کشید؟ مگر همین نود نیست که مخاطبان میلیونی خود را دائماً با خود به مؤسسۀ خیریۀ محک و خانۀ سالمندان کهریزک میبرد و یاد شهدا را برایشان زنده میکند؟ بسا که کارکردهای مثبت دیگری هم برای این فوتبال برشمارند که البته فکر میکنم این کارکردها، کارکردهای جنبی و فرعیاند؛ یعنی قصد اولیه از ابداع این بازی، چنین مقاصدی نبوده است. از آن طرف، همۀ این کارکردهای مثبت جنبی، به کارکردها و تأثیراتِ منفی جنبی فوتبال، دَر. همین فوتبال است که در آن فسادهای مالی بیداد میکند؛ زد و بند و تبانی فت و فراوان است و تازگیها نیز که از گوشه و کنار جهان، سر و پشتسرهم خبر از آزارهای جنسی بازیکنان توسط کادر «فنی» در ردههای پایه میرسد.
بنابراین بازگردیم به کارکرد اصلی و اولیه؛ یعنی ایجاد رقابت، آن هم رقابت برد-باخت. اخلاق وظیفهگرایانه و کمالگرایانه، چنین ورزشی را یقیناً اخلاقی نمیداند؛ نه انجامش را و نه هواداری و طرفداریاش را. نمیدانم دربارۀ تماشای بیطرفانهاش چه نظری دارد یا میتواند داشته باشد؛ به نظرم تماشای بیطرفانهاش جزو آن دسته از اعمال فردی است که اخلاق دربارهشان نظری ندارد، ولی دستکم میدانم که بیطرفی در فوتبال، بسیار کمیاب است، مگر در بیانِ مجریان تلویزیون، آن هم صرفاً هنگام گزارش فوتبال، و آن هم اگر بتوانند خودشان را نگه دارند! بنابراین به نظر نمیرسد انسان اخلاقیِ وظیفهگرا و کمالطلب، بتواند یک طرفدار پروپاقرص فوتبال (به معنای عام آن، یعنی علاوه بر طرفداری خود فوتبال، طرفداری از یک تیم یا یک بازیکن) باشد. بهتر است وظیفهگرایان کمالطلبی که به دنبال انجام یا تماشای یک ورزش مفرح و زیبا هستند، به ورزشهایی روی آورند که در آن، رقابت شخص با خودش و رکورد خودش است، نه به طور مستقیم و رخدررخ، با دیگران. برای مثال، در ورزشهای چشمنواز و مفرحی همچون شنا، ژیمناستیک، پرش با اسب (اگر از خرده ظلمی که در حق اسب میشود چشمپوشی کنیم)، دوچرخهسواری، پرش با نیزه و پرتاب انواع چیزهای مختلف همچون دیسک و نیزه و وزنه، هر بازیکن، چه در تمرینهایش و چه در زمین ورزش، صرفاً باید به هدف خود یعنی موفقیت خودش فکر کند، که این موفقیت، رسیدن به رکوردی مشخص است، نه لزوماً شکست دادن رقیب. چهبسا در عالم احتمالات، در یک مسابقۀ دوی سرعت ۱۰۰ متر، همۀ افراد یا تعداد اعظم آنها، رأس مثلاً ثانیۀ ۱۰ از خط پایان عبور کنند و این یعنی موفقیت همه یا اغلب افراد و در اینجا دیگر بازی، برد-برد است. بنابراین آن میزان نفرتی که (اغلب به طور ناخواسته) در تقابل مستقیمِ ورزشهایی همچون فوتبال، والیبال و سایر چیزبالها، و همۀ رشتههای رزمی بهویژه بوکس و کشتی ایجاد میشود، در آن دست بازیها شکل نمیگیرد. از این بهتر، آن است که اساساً به ورزش، با رویکرد صرفاً سرگرمی یا سلامتی جسم و روح پرداخته شود و تا حد ممکن، جامعه از سمت ورزشهای حرفهای و تخصصی، به سمت ورزش غیرجدی و به تعبیر نه چندان دقیق، ورزش همگانی روی آورد؛ ورزشی که در آن، اساساً خود فرایند ورزش برایمان مهم است، نه نتیجۀ آن؛ ورزشهایی آرامشبخش همچون پیادهروی و دوچرخهسواری غیرحرفهای و بالاتر از آن، ورزشهایی انسانساز و معنویتافزا چون کوهنوردی.
اما میدانم که این توصیههای اخلاقی، در نهایت بسیار ایدئالگرا هستند و سِحر فوتبال، به این راحتیها فوتبالدوستانِ جوان و نوجوان را راحت نمیگذارد و این قشر پرشر و شور ورزشهای آرام و کمهیجانِ معنوی را برای زمان میانسالی خود رزرو خواهند کرد. بهویژه تا زمانی که بازیکنانی همچون رونالدو و مسی در زمین فوتبال جادو میکنند، این توجهانگیزی فوتبال، با شیبی بالارونده ادامه خواهد یافت. بنابراین باید همچنان در فکر چارهای برای فوتبالدوستان بود تا از فوتبالدوست بودن خود شرمگین نباشند و انجام یا تماشای جدی آن را معارض شخصیت اخلاقی خود نبینند. باید اندیشمندان و روشنفکران، به این سنخ مباحث نیز محلی بدهند و ببینند چگونه میتوان از زیبایی فوتبال لذت برد و از آسیبهایش در امان ماند. شاید وفور بازیهای دوستانه و بیشتر شدن تعداد آنها از بازیهای جدی و رسمی، صمیمیتر شدن هر چه بیشتر بازیکنان رقیب با یکدیگر در خارج و داخل زمین، معرفی دیگر وجوه شخصیتی بازیکنان فوتبال در بیرون زمین به قصد ایجاد صمیمیت میان تماشاچیان با رقبا، و آگاهیبخشی به مجریان و خبرنگاران فوتبالی و آموزش آنان برای ندمیدن در آتشِ این خشم و نفرتها به نام تعصب (اعم از تعصب تیمی یا ملی) و نیز برای تقبیح رفتارهای هیجانزده، تا حدی بتواند این فضا را اخلاقیتر کند. به امید روزی که فوتبال تا حد ممکن به حال و هوای شطرنج میل کند و شطرنج تا حد ممکن به ژیمناستیک و سپس کوهنوردی!
*. دانشجوی دکتری رشته فلسفه، دانشگاه اصفهان.
از نظر من همه مباحث سنجیده و درست بود ولی این درک ما هست که کم یا زیاد مشکل دارد
با سلام، مطالب نسبتا خوبی در این نوشتار موجود بود، ولی از نویسنده انتظار خلاقیت و تحلیل دقیقتر و بیشتری داشتم.