قرائت نبوی از جهان (۱) بخش اول
کلام نبوی
از بررسی متن قرآن به مثابه شواهد تاریخی به دست میآید که مدعای آن انسان، که در این متن از نبوت او سخن میرود، این بوده که سخنی که وی به صورت آیات برای مردم میخواند و آنان را به قبول آن دعوت میکند؛ گر چه کلام خود وی است ولی یک منشأ الهی دارد. آن نبی نمیگفته که این متن کلام من نیست. باید به این نکته توجه کرد که «کلام انسان» تنها با «معانی» کلام نمیشود همانطور که تنها با «الفاظ» کلام به وجود نمیآید. کلام انسان عبارت است از «مجموعه معانی و الفاظ» که در داخل یک «سیستم اظهارات» که زبان نامیده میشود به وجود میآید (چنانکه بعداً توضیح خواهم داد). اگر تنها معانی یا تنها الفاظ به یک انسان نسبت داده شود کلام به او نسبت داده نشده است. وقتی پیامبر قبول داشته که کلام، کلام او است قبول داشته که هم معانی و هم الفاظ به او انتساب دارد و او به صفت تکلم متصف است و متکلم است. اما دعوی او این بوده که این طور نیست که خود وی به این تکلم تصمیم گرفته باشد. تجربه وی این بوده که او از سوی خداوند برگزیده (اصطفاء)۱ و برانگیخته (مبعوث)۲ شده و یک «امداد غیبی» به او میرسد که از آن به « وحی»۳ تعبیر شده و او بر اثر این امداد، قادر به این تکلم، یعنی اظهار جملات معنادار و مفهومدار میشود و به این جهت آنچه در این تکلم قرائت میشود آیات (نمودهای) خداوند است (معنای آیات را بعداً توضیح خواهم داد) که چون از او نشأت گرفتهاند به او دلالت میکنند و او را نشان میدهند.
از آیات قرآن به مثابه شواهد تاریخی، به دست میآید که دعوی پیامبر درباره «آیات» همین بوده که توضیح دادم. او دعوی نمیکرده که این آیات «لفظا و معنا» از سوی خدا میآید و او فقط آنها را قرائت میکند. همانطور که مثلاً یک قاری قران هیچ نقشی در معانی و الفاظ قرآن ندارد و فقط آنها را تلاوت میکند یا یک کانال صوتی که صداهایی را منتقل میکند. چند شاهد تاریخی قرآنی را در اینجا توضیح میدهم. استفاده از این شواهد به معنای استفاده از آیات قرآن برای فهم معانی قرآن نیست. ما در اینجا برای به دست آوردن این پرسش تاریخی که دعوی نبی اسلام درباره کلام قرآنی چه بوده، از این شواهد فقط استفاده تاریخی میکنیم.
هر کس قرآن را به عنوان یک متن تاریخی مطالعه کند به وضوح میفهمد که میان پیامبر اسلام و قوم وی یک گفتو گوی جدّی و قابل فهم از سوی دو طرف با سبکهای مختلف آن در گرفته است. پیامبر در طول بیست و سه سال در وضعیتهای متفاوت مرتباً و به شکلهای مختلف دعوی نبوت خود و طلب ایمان به خدای واحد (توحید) را برای مردم حجاز اعم از بتپرست، یهودی و مسیحی و غیره تکرار میکرده و به شکلهای گوناگون، از طریق آیات قرآن در برابر آنها احتجاج میکرده و در این راه با عزمی راسخ و تلاش خستگیناپذیر به انواع فعالیتها میپرداخته است. در این آیات و احتجاجات انواع شیوههای دعوت، از توجهدادن به حوادث طبیعت و تاریخ و بیان سرگذشت اقوام و انبیاء گذشته و بیان سرنوشت انسان تا بیان حکمتهای گوناگون و رفتارهای اخلاقی ویژه و انذارها و تبشیرهای گوناگون و آوردن مثلها و تصویر و تشبیههای متنوع و … به کاربرده شده است. و نیز با پذیرش این دعوت و عمل به اوامر و نواهی آن، در واقعیت عینی زندگی فردی و اجتماعی مردم حجاز تحولات بسیار زیاد به وجود آمده است (تا آنجا که این جریان نهایتاً به پیدایش یک تمدن و فرهنگ انجامیده است). با توجه به این واقعیتهای تاریخی این سؤال پیش میآید که آیا میتوان تصور کرد که همه آن واقعیات از کلامی نشأت میگرفت که یک انسان آن را قرائت میکرد ولی آن را کلام خود نمیدانست و الفاظ و معانی آن را به خود نسبت نمیداد؟ به عبارت دیگر باید بپرسیم آیا چنین کلامی (اگر بشود آن را کلام نامید که نمیتوان نامید) اصلاً میتوانست از سوی مخاطبان فهمیده شود تا موافق و مخالف یا مؤمن و کافر داشته باشد، چه رسد به اینکه منشأ مجاهدات فراوان، تحولات عظیم فرهنگی و اجتماعی و تمدن و فرهنگ شود؟ تأمل در شیوههای سخنگویی انسان و تفاهم میان انسانها نشان میدهد که اگر پیامبر اسلام خود را مانند یک بلندگو یا یک کانال صوتی معرفی میکرد که کار آن تنها منتقل کردن یک سلسله اصوات منظوم به مخاطبان است که مثلاً در گوش خود میشنود، یا فرشتهای برای وی میخواند (آن طور که مثلاً پارهای از متکلمان معتزله تصویر میکردند)، سخن او از سوی مخاطبان اصلاً فهمیده نمیشد و برای آنها معنا و مفهوم نداشت و چنین کلامی نمیتوانست مبنای دعوت وی و گفت و گوی تاریخساز حاصل از آن باشد و اصلاً ممکن نبود گفت و گو و مفاهمهای به وجود آید. برای اینکه معنای این مدعا خوب روشن شود لازم است در اینجا از نظر فلسفی به معنا و مفهوم زبان توجه کنیم، چون تنها با داشتن معنا و مفهومی از زبان هست که میتوانیم تصوری از کلام و گفت و گو و مفاهمه و مانند اینها داشته باشیم. یک تعریف فلسفی از زبان را در اینجا میآورم که امروز بیشترین طرفدار را در میان فیلسوفان زبان دارد و به فهم مطالب کمک فراوانی میکند. این تعریف هم ماهیت زبان را روشن میکند و هم مقومات قطعی آن را بیان میکند. آلبرت کلرAlbert keller فیلسوف آلمانی مینویسد:
زبان یک سیستم از شکلهای «اظهارات» است که به وسیله انسان پدید آمده و تکامل یافته است. انسان این سیستم را پیش میکشد تا با آن خود را اظهار کند، خود را برای دیگران و آنها را برای خود مفهوم سازد، شناختهای خود را با آن نظام ببخشد و دیگران را از آن آگاه سازد، و به انواع گوناگون با واقعیت چالش کند و با آن کنار آید.۴
زبان (به مثابه یک سیستم از شکلهای اظهارات) با پنج «محور» قوام پیدا میکند: محور گوینده که زبان از او نشأت میگیرد، محور شنونده یا آدرس که زبان به او متوجه میشود، محور زمینه متن یا متنِمتن context که جایگاه زبان است، محور جماعت و اهل آن زبان که زبان در میان آنها یک وسیله تفاهم مشترک است و زبان همه آنها است و محور «محتوا» که زبان آن را بیان میکند.۵
این ملاحظات فلسفی درباره زبان که امروز بیشترین طرفداران را میان فیلسوفان زبان دارد روشن میکند که زبان یک پدیده انسانی Anthropologik جمعی و دارای ارکان و مقومات متعدد است و تنها در جایی تحقق پیدا میکند که همه آن ارکان و مقومات موجود باشند و با فقدان بعضی از آنها، زبان به کلی منتفی میشود. تعمق بیشتر در این موضوع و کاویدن همه جانبه آن بود که ویتگنشتاین را در دوره فلسفی دوم خود، به این نتیجه رساند که سخن گفتن، بخشی از نحوه زندگی و رفتار آدمی است و تئوری بازیهای زبانی را مطرح کرد و پس از وی «آستین» نظریه ویتگنشتاین را با نظریه فعل گفتاری تکمیل کرد.۶
بنا به تعریف یاد شده اگر شخصی بگوید الفاظ و معانی معینی، به طور ویژهای برای من به وسیله واسطهای مثلاً فرشته قرائت میشود و سپس آنها را برای مخاطبان بخواند و خود را صرفاً بلندگو معرفی کند و بگوید گوینده این جملات من نیستم، در چنین حادثهای به اصطلاح علمای علم اصول «دلالت تصدیقیه»ای وجود نخواهد داشت. چون این کلام برای مخاطبان «گوینده» ندارد و هیچ اراده جدی (در اصطلاح علم اصول) در ورای این جملات دیده نمیشود. چنین جملههایی را (که نمیتوان آنها را جمله نامید) نمیتوان بررسی و تفسیر یا تحلیل کرد. هیچگونه قرائتی از آنها ممکن نیست. چنین جملههایی نه تنها گوینده ندارد بلکه هیچکدام از پنج محور تحقق زبان که قبلاً توضیح دادم در آنها موجود نیست و آنها را نمیتوان نمونههایی، از یک زبان، مثلاً زبان عربی به شمار آورد. واضح است که مراد ما از گوینده کلام که رکن اول تکون کلام است کسی نیست که چون طوطی یا بلندگو صدا را به وجود آورد. مراد از گوینده آن شخص ذهندار است که میتوان سخن او را فهمید و میتوان آن را به وی نسبت داد و گفت این سخن را فلان شخص میگوید. حداکثر آنچه درباره نظریه انتقال اصوات به وسیله پیامبر میتوان گفت این است که «یک انسان ادعا میکند که برای او جملاتی از سوی خدا قرائت میشود و او عین آن جملات را برای مخاطبان میخواند»، چنین ادعایی البته قابل بررسی است چون به عنوان یک ادعا معنا و مفهوم دارد. اما در این صورت خود آن جملات منتقل شده چون محورهای لازم برای تحقق زبان را که قبلاً توضیح داده شده ندارد به عنوان کلام کسی معنا و مفهوم نخواهد داشت و قابل فهمیدن و بررسی نخواهد بود. ممکن است تصور شود در چنین موردی گوینده سخن خدا است و این رکن مهم تحقق زبان در این مورد وجود دارد و ارکان دیگر تحقق زبان هم به گونهای در این مورد وجود دارد. اما این تصور درست نیست. با نظر دقیق معلوم میشود در چنین موردی وضعیت از این قرار است که برای نبی بنا به تجربهاش،این جملات که او منتقل میکند یک گوینده دارد و آن خدا یا فرشته است و … اما برای مخاطبان نبی این جملات گوینده ندارد. مخاطبان که نمیتوانند بدانند در درون نبی چه میگذرد. آیا کسی با او سخن میگوید؟ چه کسی با او سخن سخن میگوید؟ چگونه سخن میگوید؟ همه اینها به دعوی نبی، تجربه شخصی اوست که تنها خود او ممکن است فهمی از آنها داشته باشد؛ آن هم نه فهمی از سنخ فهم کلام انسان. در این صورت مدعی چنین حادثهای (نبی)، اگر این جملات را برای مخاطبان بخواند و از آنها بخواهد که عنوان کلام خدا به آن توجه کنند و معانی آن را بفهمند در حقیقیت از آنها میخواهد آن جملات را صرفاً از روی تعبد و ایمان به وی کلام کسی (خدا) بدانند و معنا و مفهوم آن را هم همان بدانند که وی به صورت غیرعادی دریافت کرده است. در این صورت او باید برای مخاطبان درباره یکیک این جملات توضیح دهد که معنا و مفهوم آنها در تجربه وی چه بوده است تا مخاطبان تعبداً و از روی ایمان قبول کنند که این جملات چنین معناهایی دارد.
آیا میتوان پذیرفت که آن همه گفت و گو و جدال و مخالفت و موافقت و جهاد و تحول اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که نبی اسلام برانگیخت و در خود قرآن منعکس است از این طریق به وجود آمد که پیامبر به مخاطبان خود میگفت شما تعبداً از من بپذیرید که این آیات که برای شما هیچ کدام از مقومات کلام را ندارد واقعاً کلام خدا است و معنا و مفهوم دارد و معانی آنها را هم از من بپرسید؟ آیا چنین چیزی قابل ادعا و تصور و تصدیق است؟ در موارد متعددی از قرآن به این موضوع تصریح شده که آیات قرآن به «لسان عربی مبین» است، یا یه «لسان قوم» است؛ آیا میشود این را پذیرفت که نبیاسلام از مردم میخواست آنچه را که نمیتوانند به عنوان کلام کسی بفهمند تعبداً بفهمند؟ آیا میتوان پذیرفت که دعوت وی اینقدر نامعقول بوده است؟ آیا میتوان تعبیرات متعدد دیگر را که در متن قرآن آمده و آیات آن را برای مخاطبان مفهومدار و معنادار و قابل بررسی و قابل تعقل و تدبر معرفی میکند را نادیده گرفت؟ در قرآن آمده چرا در قرآن «تدبر» نمیکنید.۷ در قرآن، برای قرآن ویژگیهایی چون شفا، هدایت، بصیرت، موعظه، برهان، بینه و نشانه روشن و مانند اینها ذکر شده۸ چگونه میتوان برای متنی که اصل دلالت داشتن آن بر تعبد مبتنی است چنین اوصافی ذکر کرد؟ آیا کوششهای گستردهای که پس از رحلت نبی اسلام برای فهم و تفسیر قرآن به دست علمای مسلمان به عمل آمد (چون آن را قابل فهم و بررسی و تفسیر میدانستند) همه لغو و باطل بوده است؟ آیا اینکه ما امروز به بررسی و فهم و تفسیر قرآن میپردازیم کاری لغو باطل انجام میدهیم؟ علاوه بر همه اینها در قرآن تحدی شده که دیگران نمیتوانند چنین آیات الهی را بیاورند.۹ اگر پیامبر اسلام کانال انتقال چنان جملاتی بود که کلام بودن و معنادار بودن آنها فقط یک مساله تعبدی و ایمانی بود چگونه ممکن بود چنین تحدیای معنا داشته باشد؟
شاهد، تاریخی ـ قرآنی دیگر این است که در قرآن آمده نبیاسلام «داعی به سوی خدا» با بصیرت درونی، مبشر حیات اخروی و رحمت الهی، بیمدهنده از عذاب الهی (مُنذر) هدایت کننده مردم به صراط مستقیم، تعلیم دهنده کتاب و حکمت، داور اختلافات انسانها در توحید، بازکننده قید و بندهای روح انسانها، هموار کننده راه قیام به قسط و… است.۱۰ «چگونه ممکن بوده است این همه صفات و فعالیت را به کسی که جز یک کانال انتقال اصوات نیست، نسبت داد و برای وی این همه نقش سرنوشتساز در زندگی انسانها برشمرد. مگر نه این است که پیامبر همه این نقشها را در درجه اول با خواندن قرآن برای مردم و وارد کردن معانی و مفاهیم و بینش موجود در آن در زندگی فردی و اجتماعی آن قوم ایفاء میکرده است. اگر قرآن کلام پیامبر نبود و کار پیامبر چیزی بیش از وساطت در منتقل کردن یک رشته جملات به آنان نبود چگونه ممکن بود این نقش سرنوشتساز به پیامبر نسبت داد.
علاوه بر این در موارد متعددی از قرآن آمده که پیامبر «مبعوث» است. مبعوثیت عبارت از برانگیختگی است. نبی اسلام به شهادت تاریخی قرآن و شهادت تاریخ زندگی بیست و سه سالهاش، پس از بعثت، برانگیختهای بیقرار و از عمق وجود بوده است در نهایت تلاشگری و خستگیناپذیری با ارادهای شکستناپذیر و انرژی سرشار و تمام نشدنی. نبوت او عین برانگیختگی او بود. اگر مدعای او در باب این بود که وی کانال انتقال اصوات است، این کار هیچ نسبتی با انگیختگی نمیداشت. بلندگو که انگیخته نیست.
شاهد تاریخی دیگر از قرآن این است که مخالفان نبی اسلام میگفتند تو ساحر، شاعر، کاهن و مانند اینها هستی.۱۱ این نسبتها را وقتی به او میدادند که او با خواندن قرآن مخاطبان را به شدت تحت تأثیر قرار میداد و موجب ایمان آوردن آنها میشد. ساحر و شاعر و کاهن نامیدن از این باب بود که این قبیل افراد با کارها و رفتارهای خودشان دیگران را تحت تأثیر قرار میدهند و او هم دیگران را متأثر میساخت. اگر خواندن قرآن تنها به معنای منتقل کردن اصوات شنیده شده به مخاطبان میبود مفهوم و مقبول نبود که به پیامبر بگویند تو یکی از اینها هستی. چون ساحر یا کاهن یا شاعر به علت کارهایی که از آنها صادر میشود و به خود آنها منسوب است، با این نامها نامیده میشوند. گر چه آنان خود را متصل به قوای غیبی مینامند. اگر خواندن قرآن سخن گفتن خود پیامبر نبود و کلام مؤثر در مخاطبان، کلام او و رفتار خود او نبود نمیشد گفت تو کاهن، ساحر یا شاعر هستی.
اگر ما بر همین سیاق در قرآن تتبع کنیم و فهرست شواهد موجود در آن را گسترش دهیم به نکات بدیع فراوان دیگری میرسیم. تمام این شواهد نشان میدهند که پیامبر این دعوی را نداشته که آیات قرآن همانطور که فعلاً در مصحف شریف دیده میشود با لفظ و معنا از سوی خدا به او میرسد و او صرفاً آنها را برای مردم میخواند. هم الفاظ و هم معانی از خود او بوده است گر چه او خدا را معلم خود تجربه میکرد که از آن به وحی تعبیر میکرد: علمک مالم تعلم (سوره ۴ آیه ۱۳) و قل رب زدنی علما (سوره ۳۰ آیه ۱۴).
ما در این بررسی به این نتیجه رسیدیم که آن نبی که آورنده قرآن بوده نه تنها دعوی نکرده که قرآن کلام وی نیست بلکه آن را کلام خود معرفی کرده است. پس او چه دعوی داشته که مخالفان آن را نمیپذیرفتهاند؟ دعوی او این بوده که او یک انسان ویژه است که بنا به تجربهاش خداوند او را برگزیده، برانگیخته و او را از طریق وحی به گفتن این سخنان (تلاوت قرآن) توانا ساخته است. این تواناسازی به سخن گفتن در اصطلاح قرآن «وحی» نامیده میشود. از مجموعه آیات قرآن به دست میآید که دعوی پیامبر این بوده که آنچه او میخواند محصول وحی است به این معنا که وی بر اثر وحی توانا به چنین سخن گفتنی میشود. در قرآن، وحی همان اشاره و انگیختن است که فعلِ خداوند است. این اشاره و انگیختن تنها در مورد پیامبران به کار نرفته است، مثلاً حرکت غریزی زنبور عسل هم در قرآن «وحی خدا» نامیده شده است: و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر… سوره ۱۶ آیه ۱۸.
از طرف دیگر در آیه ۵۱ از سوره ۴۲ آمده است: ما کان لبشرِ ان بکلمه الله الاوحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحی باذنه ما یشاء…
در این آیه، وحی مستقیم یا وحی با رسول (فرشته) گونهای فعل تکلم به شمار آمده که میتوان به خدا نسبت داد (چنان که در آیات دیگری خلق همه موجودات، تکلم خداوند به شمار آمده است، سوره ۳۶ آیه ۸۲). با جمع میان مفاد این آیه و مباحث پیشین میتوان گفت از نظر قرآن، وحی تکلم خدا با نبی اسلام است که سبب بعث پیامبر و تکلم او یعنی خواندن آیات قرآن میشد. آیات قرآن محصول وحی هستند و نه خود وحی. در عین حال این آیات هم مستند به نبی هستند که علت طبیعی آنها است و متکلم به این کلام است و هم کلام خدا هستند (چنان که در آیه ۶ از سوره ۹ آمده: و ان احد من المشریکن استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله). چون خدا با وحی او را قادر به این کلام میسازد و به تعبیر زیبای حافظ :
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ممکن است چنین تصور کنیم که تکلم خداوند با نبی اسلام از طریق وحی گونهای تعلیم الهی با ارتباط زبانی ویژهای بوده است. اما مسلم این است که آن تکلم الهی هر چه بوده از نوع ارتباط زبانی ـ انسانی نبوده زیرا مقدمات ارتباط زبانی ـ انسانی در آن ساحت وجود نداشته است. و به همین جهت نمیتوانیم از حقیقت آن تکلم (وحی) تصوری داشته باشیم. آقای طباطبایی در این باب چنین مینویسد:
«مطلب شایان توجه این است که شعور وحی که پیش ما مرموز بوده و ما نسبت به چگونگی آن اطلاعی نداریم، چگونگی رسیدگی آن را برای حقایق نیز نمیفهمیم. یعنی یک ارتباط واقعی در میان محتویات دعوت دینی از معارف و اخلاق و قوانین وجود دارد که از فکر ما پوشیده میباشد زیرا اگر رابطه آنها تعبیه همان بود که ما میفهمیم بدون تردید شعور وحی که درک کننده آنها است همان شعور فکری ما میشد در صورتی که این طور نیست. پس باید گفت نبی با شعور و وحی روابط مرموز آنها را درک کرده و در مقام تبلیغ با زبان خود ما سخن گفته و در روابط فکری ما استفاده میکند طبق مثال معروف، شیرینی آموزش جنسی را برای کودک خردسال تا شیرینی حلوا تقریب مینماید».۱۲
چنان که دیده میشود علامه طباطبایی تصریح میکند که قرآنی که در دست ما هست یک کلام انسانی است و گوینده آن خود پیامبر است، گر چه منشأ تعلیمی آن خداست. در اینجا باید به این نکته اساسی اشاره کنم که همانطور که آیات خدا نامیدن پدیدههای طبیعی در قرآن به این معنا نیست که در نظر قرآن این پدیدهها به علل طبیعی خود منسوب نیستند آیات خدا نامیدن آیات قرآن در این متن نیز این معنا را نمیدهد که این آیات به عنوان کلام به علت طبیعی آنکه نبی اسلام است منسوب نیستند. همان طور که از نظر قرآن، در مورد پدیدههای دیگر خدا در طول علل قرار دارد و نه در عرض آنها؛ درباره پدیده قرآن هم خدا در طول علل قرار دارد و نه در عرض آنها.
به هر حال منظورم این است که تعبیر «انزال وحی» یا «انزال کتاب» و مانند اینها که در قرآن به کار رفته، انتساب این قرآن به عنوان کلام به پیامبر را نفی نمیکند. مثلاً در قرآن آمده: و انزلنا من السماء ماء طهوراً (سوره ۲۵ آیه ۴۸). از این آیه به دست نمیآید که آمدن باران باران به علل طبیعی آن استناد ندارد. آیات انزال وحی یا انزال کتاب از سوی خداوند نیز به این موضوع دلالت نمیکند که آیات قرآن به علت طبیعی آن که پیامبر است استناد ندارد و کلام او نیست.
به نظر من دلالت شواهد تاریخی ـ قرآنی مذکور بر مدعای این مکتوب آنچنان آشکار و قوی است که ما را ملزم میکند در هر کجای قرآن به تعبیری برخورد کنیم که ظاهراً با استناد قرآن به عنوان کلام به پیامبر ناسازگار باشد باید آن را به گونهای دیگر بفهمیم. نمیتوانیم به صرف مواجهه با چنان تعبیراتی، از کلام پیامبر دانستن قرآن که تنها راه فهم قرآن است دست برداریم. از طرف دیگر توجه به انواع غیرقابل تحدید کاربردهای زبانی که امروز در فلسفه زبان مسلم شناخته شده دست ما را در کشف یک کاربرد جدید زبانی احتمالی باز میگذارد. علاوه بر اینها بررسی «تاریخ شکل قرائت قرآن» نشان میدهد که پارهای از تعبیرات قرآنی تحولاتی پیدا کردهاند و از یک سبک بیان به سبک بیان دیگری تغییر شکل دادهاند. تردیدی نیست که گسترده کردن چنین بررسی تاریخیای که موارد عمدهای از آن در تاریخ قرائت قرآن مورد توجه علمای اسلام بوده به فهم دقیقتر متن قرآن کمک فراوانی میکند و بسیاری از ابهامات زبانی این متن را برطرف میسازد. البته این به این معنا نیست که بدون آن، متن فعلی قرآن غیرقابل فهم است، چنان که به آن خواهیم پرداخت».۱۳
از بحثهای پیشین به این نتیجه رسیدیم که چون قرآن کلام پیامبر بوده، ارتباط زبانی پیامبر اسلام با مخاطبان خود از طریق این متن، یک ارتباط زبانی ـ انسانی بوده است. بنابراین برای بررسی و مطالعه و تحقیق درباره قرآن، میتوانیم از همه روشهای علمی که در مطالعه و فهم آثار زبانی انسان به کار برده میشود استفاده کنیم. میتوانیم نظریات مطرح شده در فلسفه زبان، زبانشناسی، هرمنوتیک جدید، نقد تاریخی و … را برای مطالعه و فهم قرآن به کار گیریم. نه تنها از نظر اعتقادی مانعی برای این کار نیست بلکه راهی جز این وجود ندارد.
قرائت نبوی از جهان
مطالعه و بررسی قرآن به عنوان یک متن دینی نشان میدهد که این متن، حکایت فهمی ـ تفسیری ـ دینی از همه حوادث طبیعی و تاریخ و سرنوشت انسان به صورت افعال خداوند، میباشد. این متن بیش از هر نقش دیگر، نقش ایجاد معنای دینی برای جهان را برای خوانندگان ایفاء میکند.
تجربهای که در قرآن با آن مواجه هستیم این است که نبی اسلام یک نسبت فهمی ـ تفسیری ـ دینی با جهان پیدا کرده است. در تجربه او فهم جهان، مقدم بر تفسیر جهان و یا عین آن است. متن قرآن خبر میدهد که پیامبر با «چه چیز» سرو کار دارد نه اینکه وی درباره «چیزهایی» به مخاطبان آگاهی میدهد. او خبر میدهد که جهان را چگونه میبیند، نه اینکه جهان چگونه است. او بینش خود را آشکار میکند. او جهان را «قرائت» میکند. قرآن (آیات موجود در مصحف شریف) قرائت (فهم تفسیری نبوی) از جهان است. این قرائت که با زبان عربی انجام میشود یک «عمل» است که پیامبر بنا بر تجربه و دعوی خویش تحت تأثیر وحی آن را انجام میدهد. آیات قرآن، فعل گفتاری پیامبر است که یک «خبر» میآورد و شنوندگان را به گوش دادن آن خبر فرا میخواند و از آنان هماهنگی با آن خبر را طلب میکند. آن خبر این است که همه پدیدهها و حوادث، افعال خدا (آیات او) هستند. در قرآن بیش از چهارصد بار واژه «آیه» یا «آیات» تکرار شده و غالباً به الله (خدا) که بنا به بررسی اینجانب در پیش از ۱۲۰۰ مورد از قرآن آمده اضافه شده است. این قرائت (فهم تفسیری) نبی از جهان گاهی چنان عمق پیدا میکند که از تفسیر جهان و مرحله آیات درمیگذرد و به توصیف خداوند میرسد. در این مرحله است که خدا نور آسمان ها و زمین تجربه میشود: الله نور السماوات و الارض … (سوره ۲۴ آیه ۳۵)
برای اینکه این نظریه روشن شود لازم است قبل از استناد به متن قرآن، معنی فهم تفسیری و آیهای را قدری توضیح دهم. معنای آیه در قرآن همان است که در دائرهالمعارفهای فلسفی تحت عنوان Erscheinung یا Fenomen با آن برخورد میکنیم. تعریفErscheinung در دائرهالمعارف تاریخی واژههای فلسفی چنین است:
«Erscheinung آن داده محسوس است که (داده) طبیعی نامیده میشود، آن چیزی که انسان در تجربه زمانمند و مکانمندش با آن روبه رو میشود ولی میداند که آن چیز واقعیت نهایی نیست، ولی به مقدار زیاد یا کم در وجود مشارکت دارد».۱۴
محتوای این تعریف در زبان فارسی با واژه «نمود» و در زبان عربی با واژه آیه بیان میشود. اگر انسانی موجودات را آیات خدا ببیند او همه آنها را نمودهایی از یک واقعیت نهانی میبیند که نمیتوان به خود آن دسترسی پیدا کرد ولی آن واقعیت در نمودهایش خود را نشان میدهد. باید به این نکته ظریف توجه کنیم که «آیه بودن» موجودات یعنی «آیه دیده شدن» آنها و چنین بینشی عین فهم تفسیری از موجودات است. انسانی که موجودات را نمودهای خدا تجربه میکند فهمش عین تفسیر است نه اینکه آنچه را میفهمد تفسیر میکند. در این مقام، فهم و تفسیر و نمود دیدن یک واقعیت بیشتر نیست. اینها تنها یک «نسبت واحد» است که با جهان برقرار میشود.
ریچارد شفلر Schfller ٰRichard) فیلسوف کاتولیک معاصر، در مورد فهمی که عین تفسیر و عین نمود دیدن است، توضیح جالبی ارائه میکند که این توضیح ما را با معنای فهم تفسیری جهان بیشتر آشنا میسازد. او مینویسد:
«تفسیر آنجا آغاز نمیشود که انسان از «معنای تجربه حاصل شده» پرسش میکند، تفسیر با چگونگی خود تجربه آغاز میشود. توجه ما به هر چیز، درک ما از هر چیز، آنچه با آن مدرک خود را تعبیر میکنیم، همه اینها به یک «نظرگاه» وابسته است که «نگاه» ما به جهان را هدایت میکند. اما (طرفه این است که) این نظرگاه همیشه، یک «پیش نگاه» است که به «مفهوم شدن» «چیزی» معطوف است و از این طریق تفسیر ممکن در هر مورد را به وجود میآورد (در واقع) این پیشنگاه است که «تأثر تجربی» (با همه ویژگیهای آن) شکل میدهد. این قاعده عمومی شامل تجربه انسان از جهان و تفسیر دینی آن هم میشود. تفسیر دینی جهان در لحظات بیان تعبیراتی شکل یافته از جهان رخ نمیدهد بلکه این نفس تجربه از جهان است که مشخصه دینی به خود میگیرد، آنگاه که این تجربه در پرتو امر قدسی صورت میگیرد. در چنین وضعیتی هر «امر واقعی» در جهان و جهان در «تمامیت خود» تحت یک اسپکت Aspekt دو رویه متناقض نما، خود را نشان میدهد: عدم ثبات بلا انقطاع و نوشدن لحظه به لحظه مستمر».۱۵
فکر میکنم پس از این اشارات اکنون میتوانیم با استناد نسبتاً مفصل به متن قرآن نشان دهم که چگونه نمود دیدن همه موجودات (جهان) تنها بینش حاکم بر سراسر این متن است. اما قبلاً لازم است به این نکته توجه کنیم که در قرآن یک جهانبینی سیستماتیک که جهان را در یک کلیت ببیند، دیده نمیشود. در قرآن تعبیر «کل شیء» هست. سخن از آسمانها، زمینها، آفتاب، ماه و ستارگان، عالمها، حیوانات، انسان، کوهها، گیاهان، آب، اقوام و اشخاص، بلایا و نعمتها و اشیاء و صدها چیز دیگر است. اما همه چیز جداجدا مطرح شده است. حال پس از توجه به این نکته، نخست نگاهی نسبتاً طولانی به نمود (افعال خدا) دیده شدن همه حوادث طبیعی در قرآن میاندازیم و سپس همین مسأله را در مورد انسان و سرنوشت اقوام و تاریخ و واقعیات اجتماعی بررسی میکنیم. برای اجتناب از تطویل زیاد، از هر آیه مورد استناد تقریباً مضمون مورد نظر را ذکر میکنم و نه همه آیه را.در عین حال استنادات آینده قدری طولانی و شاید در بعضی از موارد مکرر به نظر میرسد. گریزی از این کار نداشتهام، چون لازم است خواننده این بحث را، درست در فضای آن جهان قرار دهم که نبی اسلام در آن جهان میزیست و در قرآن منعکس شده است و این کار جز با استناد به آیات پرشماری از قرآن میسر نمیشود.
قرائت نبوی از پدیدههای طبیعی: «آفرینش آسمان و زمین»، گردش شب و روز، حرکت کشتیها در دریا، فروآمدن باران از آسمان و زندهشدن زمین با آن و پراکنده شدن جنبندگان، وزش بادها، ابرهای مسخر در میان آسمان و زمین آیات خدا هستند» (سوره ۲ آیه ۱۶۴). «خداست که انسانها را از یک «نفس» آفریده و از آن مردان و زنان زیادی پدید آورده است) (سوره ۴ آیه ۱). «خداست که شبها انسانها را میخواباند و روز بیدارشان میکند و بندگان در قوه قاهره او هستند، نگهبانان و فرستادگان او هستند که جان انسانها را میگیرند، خداست که از تاریکیهای صحرا و دریا انسانها را نجات میبخشد» (سوره ۶ آیات ۶۰ تا ۶۵). «خداست ک باغهای با داربست و بدون داربست و خرما و کشتها با طعمهای گوناگون و زیتون و انار را به وجود آورده، از چهارپایان بارکش و کرک و پشمدهنده پدیده آورده از هر کدام گوسفند و بز، جفت پدید آورده از شتر جفت (نر و ماده) و از گاو (نر و ماده) پدیده آورده» (سوره ۶ آیه ۱۴۰). «خدا شکافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده بیرون میآورد و مرده را از زنده بیرون میآورد. خدا شکافنده صبح است، شب را مایه آرامش و آفتاب و ماه را وسیله حساب قرار داده است. ستارگان را وسیله راهیابی شما در تاریکیهای صحرا و دریا قرار داده است. از آسمان آب فرو فرستاده و با آن همه چیز را رویانده است و آسمانها و زمین را از عدم پدید آورده و آفریننده همه چیز اوست» (سوره ۶ آیه ۹۴ تا ۹۹). «پروردگار شمار آن خداست که آسمانها و زمین را در شش روز آفریده. اوست آنکه آفتاب را روشنایی و ماه را نور قرار داده و برای آن منزلها معین نموده تا شما حساب سال و ماه را داشته باشید. در گردش شب و روز و آنچه در آسمانها و زمین آفریده مسلماً آیات برای پرهیزگاران وجود دارد. خداست که شما را در صحرا و دریا سیر میدهد…. شما را از طوفانهای سهمناک دریاها نجات میبخشد. خدا از آسمان و زمین شما را روزی میدهد…. زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد، و کار جهان را تدبیر میکند» (آیات ۳ تا ۱۰ و ۲۱ تا ۲۳ و ۳۱ تا ۳۲ سوره ۱۰). «خدا آنکس است که کشتی را مسخر شما ساخت تا در دریا، با فرمان خدا راه رود. رودخانه را و آفتاب و ماه و شب و روز را مسخر شما قرار دارد و هر چه لازم داشتید به شما داد» (سوره ۱۴ آیات ۳۰ تا ۳۳). «خدا در آسمان برجها قرار داده و آنها را برای تماشاگران آراسته است. زمین را کشیده و در آن لنگرها انداخته و از آن از هر چیز رویانده است. بادهای تلقیح کننده میفرستد و با آن از آسمان آب میفرستد و با آن انسانها را سیراب میکند. او زنده میکند و میمیراند» (سوره ۱۵ آیات ۱۷ تا ۲۳). «خدا انسان را از نطفۀ آفرید، چهارپایان را آفرید که برای شما سودها دارند و از آنها میخورید: برای شما در آنها زیبایی است، آنگاه که آنها را به چراگاه میبرید و از چراگاه برمیگردانید. چهارپایان بارهای سنگین را که شما نمیتوانید بردارید برمیدارند. اسبان و استران و خران را آفرید تا آنها را سوار شوید. با آب آسمان زیتون و خرما و انگور و هر میوه دیگر را برای شما میرویاند. شب، روز، آفتاب، ماه و ستارگان را مسخر شما قرار داد…. دریا را مسخر شما کرد که از آن گوشت تازه بخورید و زینتهای پوشیدنی به دست آورید…» (سوره ۱۶ آیات ۴ تا ۱۸). «خدا انسانها را از شکمهای مادرانشان بیرون میآورد… پرندگان را خدا در جو آسمان نگاه میدارد (تا پایین نیفتند) خدا خانههای انسانها را مایه آرامش آنها قرار داد… از پوست چهارپایان، صراف آنها، اوبارو اشعار آنها برای شما وسایل و کالاهای زندگی فراهم کرد» (سوره ۱۶ آیه ۷۸ تا ۸۱). «خدا شب را در روز وارد میکند و روز را در شب. هر چه در زمین است مسخر انسان ساخت. آسمان را نگاه میدارد تا به زمین نیفتد. انسانها را زنده کرده و سپس میمیراند و سپس زنده میکند. از فرشتگان و انسانها رسولان برمیگزینند» (سوره ۲۲ آیات ۶۰ تا ۶۶). «خدا انسان را از خاک آفرید، سپس از او نطفهای ساخت، از نطفه علقه و از علقه مضنعه و از مضنعه استخوان آفرید، سپس بر استخوان گوشت پوشانید و در آخر او را یک آفریده دیگر ساخت. خدا زمین را نهاد استقرار انسان قرار داد» (سوره ۲۳ آیه ۱۴). «خدا زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد و زمین را پس از مرگ آن، زنده میکند و انسانها را همینطور دوباره زنده میکند. انسانها را از خاک آفرید. برای انسانها از جنس خودشان همسر آفرید و میان آنها دوستی و رحمت قرار داد. خدا زبانها و رنگ پوست انسانها را گوناگون آفرید. خواب شبانه و کوشش روزانه انسانها از آیات او است. برق را نشان انسانها میدهد تا آنان هم بترسند و هم طمع کنند. آسمان و زمین با فرمان او سرپا است. خدا (هنگام حشر) انسانها از زمین فرا میخواند و آنها بیرون میآیند، تمام آنان که در آسمانها و زمین هستند مال او وتابع اوست. خدا آفرینش را آغاز میکند و سپس آن را برمیگرداند» (همه اینها آیات خداست سوره ۳۰ آیه ۱۹ تا ۲۷). «خدا آسمانها را بدون ستون آفرید و در زمین لنگرها قرار داد» (سوره ۳۱ آیه ۱۰). «(کافران بدانند) که اگر خدا بخواهد زمین را میشکافد و آنان را در زمین فرو میبرد یا از آسمان قطعاتی بر سر آنها میاندازد» (سوره ۴ آیه ۹). «خدا بادها را میفرستد و به واسطۀ آنان ابرها را تکان میدهد از این راه زمینهای مرده را زنده میکند» (سوره ۳۰ آیه ۴۸). خدا آسمانها و زمین را نگه میدارد و نمیگذارد در هم بریزند (سوره ۲۲ آیه ۶۵). «همان خدا که انسانها را اولین بار آفرید بار دیگر هم آنها را زنده میکند، همان خدا که از درخت آتش آفرید، او میگوید «باش» و همهچیز موجود میشود» (سوره ۳۶ آیات ۷۶ تا ۸۲). «خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید شب را به روز درمیپیچد و روز را به شب درمیپیچد آفتاب و ماه را مسخر کرد که هر کدام از آنها تا زمان معین شده گردش کنند. او انسانها را از یک نفس آفرید. انسانها را در شکم مادران در مراحل متوالی در ظلمتهای سهگانه میآفریند» (سوره ۳۹ آیه ۵ و ۶).
این آیات قرآنی نمونههایی از آیات بسیار بیشتری است که اصل و اساس «بینش از طبیعت» در قرآن را نشان میدهد. همه حوادث و تحولات طبیعی جهان نبیاسلام «نمود» (آیات) واقعیت بنیادین (خدا) دیده میشوند که خودش بلاواسطه درک نمیشود. اما او «بود» همه این نمودهاست. او بدون انقطاع فعال است و هر لحظه به گونهای میآفریند (خلق مقام). این بینش نبوی عین فهم و عین تفسیر (قرائت) است. آیاتی که آورده شد جملات اِخباری یا فلسفی نیستند آنها جملات تفسیریاند؛ تفسیر پدیده های طبیعی شناخته شده جهان نبی اسلام به مثابه نمودهای خدا و افعال او. این قرائت نبوی در قرآن منحصر به پدیدههای طبیعی نیست. در تمام مواردی که از انسان یا اقوام سخن به میان آمده، همه آنها هم مخلوقات خداوند فهمیده و تفسیر میشوند که سرنوشت شان چه در پیدایش و چه در چگونگی سپری کردن حیات دنیوی و چه در آنچه به حیات اخروی مربوط میشود همه و همه با اراده و فعل خدا معین میشود. در تمام مواردی که سخن از انسان یا اقوام میرود خدا به عنوان فعال علیالاطلاق حضور دارد و سخن از افعال آن فاعل میرود. همهجا سخن از این است که خدا با انسان و اقوام چنین کرد یا چنین میکند یا چنان خواهد کرد یا چنان میتواند بکند. حتی در مواردی که سخن از ویژگیهای طبیعی انسان در میان است هسته اصلی سخن چگونگی تعامل خدا با انسان است.
