«پیام بر»

|سحر سلمانیان| روزگار غریبیست، روزگاری که اندک کسانی یکه و تنها میان هیاهوی زنده بودن، تنها تر از پیش در جست و جوی پاسخ سوال های همیشگی خود میدوند  و اما این بار بی پیام بر… بیش از پیش به گذشته و آینده خویش می اندیشند، تا شاید دستاویزی برای تمسّک جستن بیابند و از تلاطم شک ورزی های بی…

|سحر سلمانیان| روزگار غریبیست، روزگاری که اندک کسانی یکه و تنها میان هیاهوی زنده بودن، تنها تر از پیش در جست و جوی پاسخ سوال های همیشگی خود میدوند  و اما این بار بی پیام بر… بیش از پیش به گذشته و آینده خویش می اندیشند، تا شاید دستاویزی برای تمسّک جستن بیابند و از تلاطم شک ورزی های بی پاسخ خود رهایی یابند .

اما به راستی اگر پیام بری باشد کسی دیگر تاب شنیدن دارد؟

در روزگاری که از سویی عقل به پیش می تازد و از سویی ایمان چون کهن ترین میراث بشر بر زبانِ تاریخ میگردد نه در دل ها!

کسی داعیه ی ایقانِ دین داری اش را فریاد میزند و دیگری خروشِ اعتراف شک هایش را در دل!

و اما این جنگ  کهنه نفس چه بر سر ما خواهد آورد؟ جنگ های عقیدتی، بغض های تن به تن …

و ترس از ابراز هر ادعای تازه ای سر بر می آورد که مبادا به ریشه های نمیدانیم از کجا لطمه وارد شود.

نمیدانم میان این هیاهو ، دیده اید که نسل تازه دیگر حتی سوال نمی پرسد.

چرا که دیگر توان پذیرش جواب های بی چون و چرای همیشگی را ندارد و ابراز مخالفت هم که نهایتش نا پیداست، پس چه بسا بهتر میبیند که نپرسد و سرگرم خوشی زندگی شود بی هیچ رنجِ اندیشیدن…

نمیدانم چقدر از جنگ های این گونه بغض آلود به تنگ آمده اید و چقدر برای آینده ی بی سوالی هراسان اید.

به گمانم این حادثه از آنجا سرچشمه میگیرد که موضع و ظرفیت خود را نمیشناسیم.

میخواهیم حقیقت را بدانیم و متحمل هیچ رنجی هم نشویم، اما چه بسیار حقیقت هایی که رنج افزایند.

به راستی راه خود را چه در مقام گوینده، چه در مقام شنونده، باز یابیم  که مقصدمان ، تنها  آرام زیستن است یا کشف حقیقت ؟ اگر حقیقت خواستنی تر از آن است که نتوانیم تن به مصلحت های نامتناهی دهیم، چه بهتر که رنج دانستن آن را هم با آغوش باز پذیرا شویم، ولی اگر نمیتوانیم  زندگی چند ساله خود را دستمایه ی هیچ تشویشی قرار دهیم ، بهتر است حقیقت گویی و حقیقت شنوی را در راهِ تخفیف رنج های بیشمار آدمی رها کنیم وآن را به دست کسانی بسپاریم که رنجِ دانستن را میپذیرند و رسالت مقدس خود را آشکارا متعهد شویم.

در این روزها، خواستم بی هیچ  تحلیلِ محتوایی، بلکه تحلیلِ روشی با هم نگاهی بیندازیم به برشی از داستان زندگی ” قدیس مانوئل”  و “ژان باروا”  که هر کدام بار مسئولیتِ  یگانه ی خویش را به دوش کشیدند.

***

۱

…وقتی از اولین موعظه دن مانوئل بازگشت ، یک راست آمد پیش من و گفت:

این مرد چیز دیگریست ، هیچ ربطی به بقیه ندارد. از این گذشته مرا احمق گیر نیاورده بود. به نظر من باهوش تر از آن بود که به آنچه میگوید ، ایمان داشته باشد.

گفتم  دن مانوئل : حقیقت، حقیقت از همه چیز عزیز تر است و او سراپا لرزان در گوشم آهسته گفت: حقیقت ؟ شاید حقیقت چندان تحمل ناپذیر و هول انگیز و تلخ و مرگبار باشد که مردم عادی نتوانند با آن زندگی کنند!

مهم این است که بدون تشویش و در صلح و صفا زندگی کنند، با حقیقت ، حقیقتی که من قبول دارم، یک لحظه هم نمی توانند سر کنند.

بگذاریم زندگیشان را بکنند. این همان کاریست که کلیسا میکند، زندگی را برایشان زیستنی جلوه میدهد.

و در مورد حقانیت  ادیان باید بگویم که،همه ی ادیان تا آن جا که به مومنان و معتقدان خود حیات روحانی میبخشد،مادام که درد بزرگشان را که میدانند برای مردن زاده شده اند، تسکین و تسلی دهند، حقیقت دارند.

دین من این است که در تسلی بخشیدن  به دیگران – حتی اگر خودم آن تسلی را قبول نداشته باشم- تسلی پیدا کنم.

اما من وتو باید به خود کشی خاص خودمان که خدمت به خلق است، ادامه دهیم و بگذاریم زندگیشان را خواب ببینند؛ هم چنان که دریاچه، آسمان را خواب میبیند.

مادام که دلشان به این چیزها خوش است، کاری به کارشان نداشته باش… همین که اعتقاد به چیزی داشته باشند ، حتی اگر در اعتقاداتشان تناقضی باشد، بهتر است تا به هیچ چیز معتقد نباشند…

سرانجام لحظه ی مرگش فرا رسید.

من شیون کنان گفتم: پدر، پدر… گفت: شیون نکن آنخلا، فقط برای همه ی گناهکاران دعا کن، برای همه ی کسانی که داغ ولادت بر پیشانی دارند.خواب شان را بر هم نزن، بگذار خوب ببینند… آه!

چقدر دلم میخواهد بخوابم و به خوابی بی انتها فرو بروم، تا ابدیت بخوابم و هرگز خواب نبینم! تا این خواب آشفته را که دیده ام ، فراموش کنم.

من نیز مانند موسی خدا را دیده ام- که برترین رویای ما است- آری رو در رو دیده ام؛ و چنان که میدانی، و تورات هم قایل است، هر کس خدا را ببیند، هر آن کس که چشمان رویا را ببیند، همان چشمانی را که خدا با آن ها به ما مینگرد، بی چون و چرا و برای همیشه خواهد مرد. به همین جهت نگذار مردم مادام که زنده اند، خدا را ببینند. بعد از مرگ اشکالی ندارد، زیرا دیگر چیزی نخواهند دید.

همیشه باید دعا کنی که  همه ی گنهکاران تا دم مرگ ، هم چنان قیامت و حیات ابدی را خواب ببینند و دعا کنید به مریم عذرای مقدس ؛ و به خداوندگارمان نیایش کنید. خوب باشید…همین کافیست.

دن مانوئل مرا به کلی عوض کرد و به من ایمان بخشید.

ایمان به نفس زندگی ، ایمان به تسلی بخشی زندگی.او مرا از توهم “پیشرفت و ترقی” نجات داد.برای اینکه دو جور آدم خطرناک و زیان بار وجود دارد: دسته اول آن هایی هستند که به حیات اخروی و قیامت ایمان دارند و مثل عاملان تفتیش عقاید، سایر مردم را در شکنجه میگذاردند که از این “زندگی دو روزه ی دنیوی” بیزار و در بند سرای دیگر باشند؛ و دسته ی دوم کسانی هستند که فقط به این زندگی ایمان دارند.

مثل خودت و دن مانوئل. این گروه اخیر فقط به همین زندگی ایمان دارند و چشم به راه جامعه ی مبهم آینده اند؛ و از جان و دل میکوشند که مبادا عامه ی مردم به امید آخرت، تسلی و دل خوشی یابند…

حالا چه باید کرد…

“هیچ” باید مردم را به اختیار خودشان گذاشت ، که با هر وهم و رویایی که دارند، زندگی کنند.

قدیس مانوئل/ میگل د اونامونو/ ترجمه ی بها ء الدین خرمشاهی

***

۲

…همه مردمان متمدن امروز دچار بحران دینی یکسانی هستند: در تمام گوشه کنار های جهان، هر جا که فرهنگ و اندیشه اعتباری داشته باشد، یک جنبش واحد وجدان بشر را بر می انگیزد، یک جریان واحد اندیشه و ناباوری ،یک حرکت واحد به سوی رهایی یوغ قیمومیت جزمی.

نیاز به فهمیدن و سبب یابی بر هر گونه حساسیت دینی  تقدم دارد و امروزه این نیاز با رشد علمی دوران ما وسیعا و کاملا برآورده میشود و تصور آنکه این نیاز ته مانده ی باورهای راز آلود اجداد ماست اشتباه فاحشی است.

من معتقدم که عقل و قلوب که هنوز سرگردانند دیری نخواهد گذشت که متحد خواهند شد و این اتحاد از یک سو در عرصه ی هم بستگی اجتماعی صورت خواهد گرفت و از سوی دیگر در عرصه ی شناخت علمی. به نظر من این امکان وجود دارد که قوانین علمی بر اساس تحلیل فرد و روابط او با محیط پیرامونش پدیدار شود. دل از این قوانین بهره میگیرد، زیرا این گونه جهت گیری غریزه ی دگر خواهی را وامی گذارد تا به رشد کامل برسد: انسان در برابر طبیعت بی احساس که او را زیر پا میگذارد به مشارکت نیاز دارد؛

و تکالیف اخلاقی از این نیاز زاییده می شود. آسان میتوانم تصور کنم که این تکالیف از نیروی جاذبه ی انسانها نسبت به یکدیگر مایه میگیرد و تا مدتی میتواند تعادل اجتماعی شایانی برقرار کند. پیشگویی مبهمی است اما اعصار جدید دیگر پیامبر ندارد…

آری دوستان عزیز ، کاش میفهمیدیم که چه ورطه ای از دلهره های اخلاقی بر اثرآن پیدا میشود که در هر نسلی اذهانی، مانند اذهان بسیاری از ما ، میان آنچه در گذشته بوده و آنچه در آینده خواهد بود شقه میشوند؛ کاش می اندیشیدیم که راهی که کمابیش با قوت بر میگزینیم میتواند بر رنج این هزاران تن حساس بیفزاید یا از آن بکاهد، چه بار مسئولیت سنگینی بر دوش داریم!

و البته دو کار در پیش داریم : با رویکرد خود و با آموزش و پرورش فرزندانمان…

چه بسیار کسان در میان ما هستند که اعتقادشان سخت مخالف با اعتقادات دینی است ولی اجازه می دهند که دین بر تمام اعمال مهم زندگی شان ، از ازدواج گرفته تا مرگ ، غلبه داشته باشد.

و انسان آزاده ای که گمان میکند باید تسلیم این مناسک شود  چه شکنجه ی تلخی میکشد…چه شقاق، چه تنافر و چه جنگ بی سر و صدایی بر پاست میان وجدانی که میخواهد استوار باشد و آن همه نیرو هایی که میخواهند آن را سست کنند.

مقتضای محبت، احترام به دیگری!… اما نباید خود را فریب داد: این گونه تسلیم شدن خلاف اخلاق است و این خلاف اخلاق را هیچ چیز ، هیچ چیز مشروع نمیسازد.

اینک در این زمانه مسلم ترین و تغییر ناپذیر ترین قاعده ی اخلاقی همانا صداقت داشتن با خود و همچنین صداقت داشتن با دیگری است. و آنان که از این قاعده تخلف میورزند  و با تناقض رفتار خود سیر تحول را در قلمرو خود کند میکنند مرتکب گناهی میشوند هزاران بار وحشتنا کتر از همه ی اندوه های سوزناکی که احتمال میرفته سبب شوند.

و از این نا بخشودنی تر خطای آنان است در آنچه به تربیت پسرانشان مربوط میشود.ذهن کودک پذیرای احتیاط نیست: مفهوم شک ثمره ی تاثیر طولانی پدیده های خارجی است؛ هر کس برای آنکه به مقام شک برسد باید نخست خود اشتباه کند، به خود و درستی احساس های خود بد گمان شود و همچنین به دیگری. کودک مانند همه ی بدویان زود باور است؛ فرق بین حقیقت و حقیقت نما را درک نمیکند؛ معجزه او را به شگفت نمی آورد.

استدلال عقلی نقطه ی مقابل ایمان است؛ مغزی که ایمان به آن شکل بخشیده است تا مدتها ، اگر نگوییم تا ابد ، از داوری انتقادی عاجز است.

و شما این ذهن بی دفاع این کودک را از همان اوان عمر به دست نفوذ دینی می سپارید؟

میخواهم وجدان همگی شما را بیدار کنم، میخواهم در چشمان شما شراره ها ی عزمی نوین را ببینم.

به یاد آوریم که با چه رنجی انسان کهن را از درون خود بیرون راندیم. رحم آوریم بر پسرانمان…

یقین دارم که علم با تعلیم “دانشِ ندانستن” به آدمیان ، در عقول آنان اعتدالی فراهم خواهد آورد که هیچ ایمانی نتوانسته به آنان عرضه کند.

وقتی هم بیان حقیقت آزاد باشد هم بیان خطا، آنچه پیروز میشود خطا نیست.

آزادی، آری، آزادی برای عقل، آزادی برای کودک…

ژان باروا/ روژه مارتن دوگار/ ترجمه منوچهر بدیعی

***

داوری با ماست که در این روزگارِ بی  پیام بری چگونه رسالت خود را از نو بازشناسیم…

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: