آشتی با واقعیتِ زندگی
سید علی اصغر غروی: غروی، به جِدّ، بر این باور بود که وظیفۀ ما، به جای اثبات حقانیت دین، تحقق دین در زندگی خودمان میباشد. هنرِ دین، تحول در «واقعیت زندگی» است. او حتی آنجا که در عمیقترین مطالب فلسفی و حِکَمی غور میکند، غرضش جستجوی حقایقی آنچنان متعالی و مجرد که به کار حیات روزانۀ بشر نمیآیند، نبوده؛ بلکه مرادش قدم نهادن در وادی آن حقیقت هایی بوده که زیست اینجهانِ آدمی را متحول میساخته است.
****
آشتی با واقعیتِ زندگی
چهار آموزه کلیدی سید محمد جواد غروی برای سبک زندگی امروز ما
به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت علامه حکیم سید محمد جواد غروی
سید محمد جواد غروی قریب به یک قرن در این جهان زیست؛ او در سالهای آغازین قرن بیستم چشم به جهان گشود و در طلیعۀ قرن بیست و یکم، رخت بربست. زندگی او مقارن بود با فراز و فرودهای شگفت جهان: جنگهای خانمانسوزِ جهانی، جنگهای ویتنام و کامبوج، جنگ استقلال پاکستان از هند، طلوع و افول گاندی، سقوط سلسلۀ قاجار و بقدرت رسیدن پهلوی در ایران، نخست وزیری مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد، کودتای افسران جوان در مصر و روی کار آمدن جمال عبدالناصر، مناقشات اعراب و اسرائیل، جنگ سرد، و امثال این حوادث که بسیار بودهاند، از یک سو، و پیشرفت خیرهکنندۀ فناوری، از اتومبیل و هواپیما گرفته تا تلویزیون و اینترنت، و توسعه بیسابقه دانش بشری در حوزههای مهندسی، پزشکی و علوم انسانی، غلبه تکنولوژیک غرب، شکلگیری مفهومی به نام استعمار نو، انقلاب اسلامی در ایران و تحولات بسیاری از این دست، از دیگر سو، که به سختی میتوان به مجموعۀ آنها نقطۀ پایانی نهاد.
البته همۀ کسانی که همزمان با این تحولات زیستهاند، ربطی و نسبتی با این وقایع نیافتهاند، و دردها و رنجها و تردیدهای زمانه، دغدغهیی در ذهن و ضمیر آنان نبوده و اثری برآن ننهاده است. اما غروی، برخلاف بسیاری از متفکران حوزۀ دین، «واقعیت زندگی» برایش موضوعیت داشت و همزمان با غور در کتاب و درس و بحث، نظارهگرِ کیفیتِ زندگی خود و هموطنانش و حتی مردمان سایر نقاط گیتی بود. به همین جهت هم عمیقاً باور داشت که دین نیز باید هنرِ خود را در ساختِ یک «زندگیِ» خوب و خوش نمایش دهد، و هرگز معتقد نبود که دانش دین، تافتۀ جدا بافتهیی است مستقل از سایر حوزههای حیات بشری.
براساس همین نگرش، او همواره زیبایی، خوشی، آسانی، رفاه و آزادی را میستود. وی هنگامی که برداشت مسلمانان از اسلام و قرآن را به نقد میکشید، نه فقط به استدلالات کلامی و ادبی و فقهی استناد می جست، بلکه در جای جای مکتوباتش، و در لحظه لحظۀ خطبههایش، همواره پای این برهان را به میان می کشید که اگر ما حقیقت دین را دریافته بودیم، زندگیمان زیباتر، خوشتر، آسانتر، مرفهتر و آزادانهتر میبود. توجه داریم که این نگرش چقدر با زندگی سرِ آشتی دارد. وی نه تنها در جستجوی فهمی صحیحتر و درستتر از دین است، بلکه نگرشی به دین و قرآن را میجوید که مصالح و نیکی بیشتری را نصیب زندگیِ ما میکند.
این خصوصیت فکریِ ارزشمندِ او در زمانهیی که استدلالات ایدئولوژیک بر ذهنها حاکم بود، برای سبک زندگی امروزِ ما درسهای بزرگی دارد. نوشتار حاضر، مروری است بر چهار وجه بینش و منش غروی که عمیقاً به ما میآموزد چگونه با واقعیتِ زندگی از درِ آشتی درآییم. باشد که این بررسی در زمانهیی که ما مسلمانان بیش از پیش، چه در خلوتمان و چه در تعامل با جهان بیرونمان، با زندگی درافتادهایم، سودمند باشد.
وجه اول؛ ستایش پیشرفت در زندگیِ اینجهانی
غروی، بر خلاف بسیاری از فقیهان و حکیمان، که نسبت به پیشرفت و توسعه و رفاه، به دیدۀ شک و ابهام مینگرند، ستایشگرِ زندگی، رشد، ترقی و پیشرفت است. برای نمایاندن این موضوع در اندیشۀ وی، بهترین شیوه، انجام یک مطالعۀ آماری و بررسی بسامد واژگان خاصی همچون؛ لذت، پیشرفت، عمران، صلاح، رشد مادی و نشاط، در آثار اوست. اما متأسفانه فرصت و ابزار لازم برای چنین پژوهشی در اختیار نگارنده نبوده است. لذا، در ادامه، مروری میکنیم بر گوشههایی از آثار متعدد وی که گویای این وجه از اندیشه اوست.
غروی در مقدمۀ مجلد دوم کتاب «آدم از نظر قرآن» که در سال ۱۳۷۲ شمسی منتشر شده، چنین میگوید:
«امّت اسلام که نوعاً بیعلم، جاهل و قِشری است، اگر اندکی با عقل خداداد میاندیشید و از خود میپرسید: اگر دین اسلام حق است، و ما به سبب حقیقتـش آن را پزیرفته[۱] و بهآن ایمان آوردهایم، واضِعش را خالق عالَم میدانیم که محض تحصیل سعادت خلق، چنین دینی را به جهانیان ارمغان داده، پس چرا در ترقیات و ابتکارات و نظامات زندگی، از یهود و نصاری و سایر ملل دنیا عقبتریم؟! مگر دین اسلام محرومیت ما را از نعمتهای خداداد خواسته است؟!
… نماز میگزاریم، روزه میگیریم، حج میکنیم، قرآن میخوانیم، زیارت میرویم و عمر خود را بیهوده، به خیال خام، سپری میسازیم، بیآنکه بهنتیجهیی مفید فائده دست یابیم. و اما اگر ما آفریدگاری برای عالم قائل هستیم و مدعی پرستش او میباشیم، و به ارسال رسول و اِنزال کتاب از جانب او معتقدیم، پس دین او و کتاب و آیینش باید سعادت دنیا و آخرت ما را، در مرتبۀ اعلی، تأمین نماید. وقتی میبینیم از ناحیۀ دین، به ثمرۀ چشمگیر و مطلوبی نائل نشدهایم، باید در احکام و برنامههای اسلام تأمل و بررسی دقیق بنماییم تا به درک این معنا دست یابیم که احکام اساسی و اصولی اسلام تعطیل شده، و عنکبوت نِسیان و جهل بر آنها تار محکمتر از فولاد تنیده، و اینکه ما دینشناس و دیندار نبودهایم، و از اوامر و نواهی آن بسیار دوریم، حتی دورتر از مردمیکه اهل اسلام نیستند. باید علل و عوامل چنین رخداد شوم و نامیمونی را جستجوکنیم.»[۲]
تعابیری چون «ترقیات و ابتکارات و نظامات زندگی»، «نتیجۀ مفید فائده»، «سعادت خلق»، «ثمرۀ چشمگیر»، به خوبی گواهی میدهد که وی چگونه رشد و پیشرفت در زندگی را میستاید و «عقبماندگی از سایر ملل دنیا» را «رخداد شوم و نامیمون» لقب میدهد. او ادامه میدهد:
«شگفتتر آنکه به چشم میبینیم و دائماً لمس میکنیم که در چه منجلاب بدبختی غوطهوریم، و چگونه از ترقیات مادی که غیر مسلمین از آن بهرهمندند، محرومیم، و با اینکه همۀ منابع ثروت را داریم، و کثیری از نِعَم الهی دراختیار ماست، در بسیاری از چیزها به بیگانگان محتاجیم و بهخود نمیآییم، و چنان میپنداریم که چون ظاهراً متدین به دین اسلام هستیم، از سائر ملل برتریم و مقرّب درگاه خداییم. ملتهای دیگر در قبال ما بیچاره و درماندهاند و زیانکار دنیا و آخرت. آری! مسلمین گرفتار تخیلات واهی هستند، چنانکه مولانا جلالالدین بلخی میگوید:
مانَد احوالت به آن طُرفَه مگس |
|
کو همی پنداشت خود را هست کَس |
با این همه نباید نومید بود، چنانکه خدای تعالی درکتاب عزیزش انسان را از یأس منع کرده میفرماید: «اِنَّـهُ لایـَیأسُ مِن رَوْحِ اللهِ اِلاّ الـقَومُ الکافِـرون»(یوسف ۸۷)، همانا از رحمت الهی کسی مأیوس نمیگردد مگر قوم کافران. و نیز فرموده: «وَ مَن یقْنَطُ مِن رَحمَـهِ رَبِّـهِ اِلاّ الـضّالّون»(حجر ۵۶)، و چهکسی از رحمت پروردگارش مأیوس میشود مگر گمراهان.
هر مسلمانِ مؤمن و عاقل و دانشوری باید برای احیاءِ دین راستین و اِعتِلاء مسلمین کوشش کند و از پای ننشیند، و از آحاد و افراد آغاز کند، و به تودۀ مردم بینش و دانش دهد، وگمان نبرد که نتیجۀ عمل خود را بزودی خواهد دید، و گلشن مقصود وگلستان موعود، عن قریب بوجود خواهد آمد. رشد اخلاقی و معنوی و ترقّیات مادی بشر، همه تدریجی است.»
غروی همچنین در مقدمۀ کتاب جنجالی «حجیت ظن فقیه» که در پاییز ۱۳۷۷ به نگارش درآمده است، دلیرانه دانش فقه را با سایر دانشهای بشری مقایسه میکند، و دلیل عقب ماندگی آن را نسبت به سایر علوم جویا میشود:
«این نکته شایان توجه و تدقیق و تحقیق کامل است که تمام علوم طبیعی و ریاضی و فلسفی یعنی همۀ دانشهای تجربی و نظری، روزانه، سیر صعودی میپیماید، و صنایع عجیبه، که تصور آن را هم نمیکردند، به مِنَـصۀ ظهور و عرصۀ وجود رسیده و میرسد که در برابر دیدههای بشر است! پس آیا سزاوار است که علوم دینی در بوتۀ توقف بماند، و یوماً بِـیَوم، ضعیفتر و آلودهتر به بدعتها و جهالتها شود؟! و کتبی هم که تألیف میگردد جز نقل اقاویل رجال و بحث و جدال خالی از تحقیق دقیق، چیز قابل ذکری نباشد؟! آیا این پزیرفتنی است که علماء ما در تفسیر و فقه و حدیث و اصول، مسائلی را که در بوتۀ اجمال و ایهام وجود دارد به حال خود باقی گزارند، و حتی قول صحیح قدماءِ اصحاب، مثل سید مرتضی و محقق و ابن ادریس را در پارهیی مسائل مردود دانسته قائل به انسداد باب علم شوند، و در نتیجه احکام دین را از قانونیت و قطعیت ساقط سازند؟!»[۳]
توجه داریم که مقایسۀ علوم دینی با سایر حوزههای دانش بشری به لحاظ پیشرفت، دیدگاهی بسیار شاذ و شجاعانه است. غروی تلویحاً اشاره میکند که «نقل اقاویل رجال و بحث و جدال خالی از تحقیق دقیق» که نتیجه آن در «برابر دیدههای بشر» قابل رؤیت و در دستانش قابل لمس نباشد، اساساً علم نیست. بر همین پایه، در کتاب شرح رساله،[۴] در بحث از تقلید، به تحلیل تمثیل مشهورِ «مراجعه جاهل به عالم و مراجعه بیمار به طبیب» میپردازد و چنین نتیجه میگیرد که اگر بیمار به طبیب مراجعه میکند، نگاهش معطوف به «خوب شدن» است. اگر بیمار چند بار به طبیبی مراجعه کرد و بهبودی نیافت، عقل سلیم ایجاب میکند به طبیـبان دیگری مراجعه نماید تا آن زمان که بیماری مرتفع شود. بر این اساس، تقلید، اگر بسان مراجعه بیمار به طبیب است، مقلد باید نتایج عمل به دستور دین را در زندگی خود رصد کند. مثلا اگر نماز «تَنهی عَنِ الفَحشاءِ و المُنکَر» است و من نماز میخوانم اما «فحشاء و منکر» از زندگیم رنگ نمیبازد، این نماز قطعاً اشکال دارد، حتی اگر بر مبنای فتوای اعلم مجتهدان و اعظم فقیهان اجراء شده باشد. خلاصه آنکه «نتیجه» و «ثمر» و «اثرِ» دین، بسان سایر حوزههای حیات بشری، باید ملموس و قابل سنجش باشد.
مقدمۀ کتاب فلسفۀ حج هم، باز نمایش دغدغۀ غروی است در زمینۀ تحقق خواستهای بشر در متن زندگی و رفع اضطرابات و بدبختیهای او:
«یعنی بر رسول است ابلاغ و بر شماست عمل. اگر در عمل مسامحه کنید و به شنیدن احکام خدا، که توسط پیامبر به شما رسیده است، اکتفاء نمایید، یا در باطن، تصمیم به اجراء نگیرید، مترصد لطف و مرحمت خدا نباشید، منتظر ترقی و پیشرفت، رفع پریشانی و بدبختی و نیل به خواستهای خود نباشید.»[۵]
هرچه در آثار او به عقب باز میگردیم، نه تنها این دغدغه کمرنگتر نمیشود، بلکه ردّ پای آن برجستهتر می گردد، و این گویای آن است که غروی این نگرانیها را، بسیار پیش از آنچه که خواستِ عمومی مردمان باشد، طرح کرده است. به هر صورت، ستایش پیشرفتهای ملموس در زندگی، وجه بارز نگرش دینی غروی است که برای زیست امروز ما بسیار اهمیت دارد. در جوامع اسلامی، چه به واسطۀ استبداد حاکمان، و چه به واسطۀ خودکامگی مردمان، همواره یک انتزاع میان حقیقت دینی و واقعیت زندگی تصور شده است. غروی خود معتقد بود که این گسست را نخستین بار معاویه در تاریخ اسلام نهادینه کرد. او بود که با جعل مفهومِ «ارجاء»، تأکید میکرد که حوزۀ عملکرد دین، نه کاستن از رنجها و مرارتها و جهلهای آدمی، و بنیاد یک زندگی خوب برای او، بلکه وضع احکام جزئی است:
«از این رو [بر اساس شیوۀ معاویه] در کتبی که تألیف میشد، از اهداف دین و بعثت مرسَلین بحثی نمیشد. از عدالت، حریت، سلطۀ خلق بر سرنوشت خویش، و حکومت مردم بر مردم، محاسن و محامد صفات، ذمائم و مَساوی[۶] خصال و اعمال، بذل مساعی در تأمین مصالح فرد و جامعه، ایجاد کار و کوشش صحیح و توسعه علم و صنعت، به طور کلی جلب منافع و خیرات، و دفع شرور و سیئات، در سایۀ اتحاد راستین و هماهنگی و حسن نیت و تعاون و تشاور، کتباً و قولاً و عملاً، سخنی به میان نمیآمد. بلکه بیشتر به تکثیر فروع پرداختند که نوعاً بیپایه و بلافائده بود و مورد نظر شارع هم نبود. و نیز به طرح مسائلی اهتمام نمودند که در انسانسازی و تأمین حقوق نوع، و ایجاد وسائل اعتلاء و ارتقاء مادی و معنوی، مدخلیتی نداشت، و نتیجۀ مستقیم آن ایجاد خلاف بین امت و بین اصناف و طبقات، و دامن زدن به نیران اختلاف بود، و امت واحده را با مشغول ساختن به مسائل بیهوده و یا فاقد ثمرۀ مطلوب، متلاشی ساختند.»[۷]
بر این اساس، معاویه، بسان همۀ خودکامگان توجیه میکرد که حاکم خوب، ضامن سعادتِ آنجهانیِ مردمان است، حتی اگر حاکمیت او، اِدبار و بدبختی و درماندگی را نصیب زندگیِ اینجهانیِ آدمیان کند! اما غروی براین باور بود که امامان شیعه، محل نزاعشان دقیقاً همین جا بوده است که ثمرۀ یک حکومت خوب، آزادی و آبادانی و شادی است.
خلاصه آنکه؛ غروی به ما میآموزد که از این ارزشهای مندرِج در زندگی، غافل نشویم و هنر دین هم همین است که ما را به این پیامدهای ارجمند و زیبا، رهنمون شود. از میراث او، میآموزیم که خداوند، علاوه بر اینکه رحمان و غفور و تواب و ستار است، «خلاق» و «مُرید»[۸] هم هست، و انسان میتواند با تخلُق به این صفات، دارای قدرت خلاقیت و آفرینشگری، و نیز صاحب اراده و توان برای ایجاد تغییر گردد. با شنیدن خطابههای او در نمازهای جمعه، که واجب عینیش میدانست، و خواندن آثار مکتوبش، میلی برای آفریدن، تغییر، تحول، رشد و پیشرفت در آدمی ایجاد میشود، و زندگی، خواستنیتر میگردد. اینجاست که وجه دوم اندیشه او ظهور میابد.
وجه دوم: زندگی، عرصۀ تحقق دین
غروی، به جِدّ، بر این باور بود که وظیفۀ ما، به جای اثبات حقانیت دین، تحقق دین در زندگی خودمان میباشد. هنرِ دین، تحول در «واقعیت زندگی» است. او حتی آنجا که در عمیقترین مطالب فلسفی و حِکَمی غور میکند، غرضش جستجوی حقایقی آنچنان متعالی و مجرد که به کار حیات روزانۀ بشر نمیآیند، نبوده؛ بلکه مرادش قدم نهادن در وادی آن حقیقت هایی بوده که زیست اینجهانِ آدمی را متحول میساخته است. وی هر روز و با هر پاسخ جدیدی که مییافت، گونهیی تازه از زیستن را پیشِ روی خود و دیگران مینهاد. به عبارتی، براین رمز حیات پای میفشرد که عرصۀ کشف حقائق دین، نه زیر سقف حجرههای امنِ حوزه و مدرسه، که در متن پرفراز و فرود عمل در میدان کارزار زندگی است. این ویژگیِ دلانگیزِ اندیشۀ غروی، یاد آن جملۀ مشهور کییرکگور[۹] را در خاطر زنده میکند که به مسیحیان میگفت: «اول اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید، بعد ثابت کنید که مسیحیت، کاملترین دین است». غروی هم بارها از فراز منبر مخاطبانش را تشویق میکرد که به جای اثبات حقیقت اسلام به دیگران، به خودتان ثابت کنید که مسلمانید. نمونۀ بارز این دیدگاه را در حکایتی از زبان خودش میشنویم. وی در یکی از خطابههایش داستان فردی را نقل میکند که از او دربارۀ حلیّت یا حرمت گوشت طاووس سوال میکند:
«یک وقتی کسی آمده بود از ما سؤال میکرد که گوشت طاووس حلال است یا نه؟! از او پرسیدم: «شما تا به حال طاووس دیده ای؟!» گفت: «ندیدهام.» گفتم: «احتمال میدهی که تا پایان عمر کسی یک طاووس، بر سبیل تعارف و به صورت ذبح شده برایت بیاورد؟!» چون طاووس حیوان زیبایی است و معمولاً کسی آن را قربانی نمیکند که گوشتش را بخورد. گفت: «این احتمال را هم نمیدهم.» گفتم: «پس پاسخ این سؤال به چه دردت میخورد؟!» گفت: «آخر، مسألۀ دین است؛ آدم باید بداند!» گفتم: «میلیونها یا هزارها مسألۀ دین هست که تو شب و روز با آنها سر و کار داری و یکی از آنها را نمیدانی؛ حقوق زن بر مرد چندتاست؟!» گفت: «چه عرض کنم؟ نمیدانم!» گفتم: «همسر داری؟» گفت: «بله!» گفتم: «پس حقوق همسرت را باید خیلی پیش از حلال بودن گوشت طاووس بدانی! حقوق مرد بر زن چههاست؟! حقوق فرزند چههاست؟!» جوابی نداشت. بعد گفت: «حالا خواهش میکنم شما جواب این مسأله را بفرمایید.» باز هم حرف خودش را میزد. ما عجب ملتی هستیم که هزار و یک دلیل هم که برایمان بیاورند، باز میرویم سراغ حرف اول خودمان. این دیگر چه درد بزرگی است. خلاصه همراه یکدیگر با هم تا در منزل رفتیم و در راه حرفها را ادامه دادیم. بعد گفت: «حالا شما آخر جواب این مسألۀ ما را نگفتید!» گفتم: «گوشت طاووس حرام است. خوب شد حالا؟!» گفت: «بله! اما مدرکش را میخواهم بدانم!» گفتم: «مرغهایی که قانصه یا چینهدان ندارند، گوشتشان حرام است.» گفت: «حالا از کجا بفهمیم که طاووس چینهدادن دارد یا نه؟!» ببینید چطور یک مسألۀ بیهوده را رها نمیکرد. جانِ من! باید پرداخت به مسائلی که دردی را دواء میکند، مطالبی که مهم است.»[۱۰]
میبینیم که چطور یک حکم دینی، از نظر وی، فارغ از محتوای آن، وقتی به کار زندگی فرد نمیآید، از حَیِّز انتفاع میافتد و او با چه مقاومتی سعی میکند این را به مخاطبش تفهیم کند که در جستجوی آن چیزی باش که به کار زندگیت بیاید. وقتی چیزی سبک زیستن مرا دگرگون نمیکند، باید آن را وانهم.
غروی در مقدمۀ مجلد اول کتاب «آدم از نظر قرآن» که تاریخ نگارش آن به سال ۱۳۳۰ شمسی باز میگردد، در وصف عظمت انسان، به هنرنماییهای آدمی در زندگی واقعی اشاره یا تصریح میکند که همۀ این دستاوردها به برکت خرد آدمی است، و نه تنها مانع رشد و ارتقاء اخلاقی و معنوی او نیست، بلکه نمایانگر توان اوست در ایجاد خیر و نیکی و آبادانی در هر زمینهیی:
«بزرگواری و مَجد و عظمت انسان بیش از همۀ موجودات است. انسان، مرکز و محور و قطب و قلب عالَم است. انسان، وجود جامع و خلیفۀ ایزد متعال و مَظهر و مِرآت ذات و صفات اوست. و اینها همه را انسان، از عقل و فکر خود دارد و دیگر هیچ. تنها انسان است که طوق بندگی برگردن ذرّات کائنات نهاده، و با قوّۀ عقل و علم، موجودات گیتی را تحت سلطه و سیطرۀ خود قرار داده است، و با زنجیر رِقِّیت و بردگی، آنان را به هرجا خواست میکشاند. انسان استکه با بال نیرومندی که به دست خرد و دانش ساخته، در فضای عالَم پرواز میکند و مرغان هواء از غرش رعدآسای مَرکَبش، با وحشت و اضطراب، از چپ و راست میگریزند. به وسیله اتومبیل و قطار و هواپیما، با سرعت مطلوب، مسافتهای دور و دراز را پیموده، بدون رنج و شکنج، خود را بهسرمنزل و مقصد میرساند. کشتیهای بزرگ را روی امواج دریاها بکار انداخته و کوههای موّاج آب را میشکافد، و به هر نقطهییکه تصمیم گرفته، میرود. نیروی برق را مسخّر کرده و این قوّه سرکش را با مهار علم، به همه جا کشیده و به اَشکال و انواع مختلف، از آن استفاده میکند. برای تمام مقاصد و اَغراض خود افزارهایی متنوع وآلات بیشمار فراهم میسازد، و منویات و اندیشههایش را بهوسیلۀ رادیو، در یک زمان، به سرتاسر جهان پراکنده میکند. زیر و روی زمین را تفتیش، و اعماق دریاها را جستجو نموده، دل سنگها وکوهها را زیر و زَبر میکند و اتُمها را میشکافد، و خواص همه را تشخیص داده، فوائد و منافع آنها را نصیب خود میگرداند. با زمزمۀ هوش و دانش، نعره و خروش درندگان را مبدل به خاموشی ساخته، همه را رام و آرام مینماید. جواهر گرانبها را از قعر دریاها بیرون آورده، خود را بهآن میآراید. گنجهای طبیعت را استخراج و قوهها را به فعل میرساند. آبها را از زیر زمین بر سطح آن روان ساخته، میوههای رنگارنگ و اَطعِمَه گوناگون بوجود میآورد. شهرهای زیبا و کاخهای مجلل و بوستانهای فرحاَفزا و گلزارهای دلفریب و لباسهای فاخر و زیورهای دلکش پدیدار مینماید. خلاصه، انسان بهامر خدا، فعال مایشاء و فرمانروای بیمانند در جهان است».[۱۱]
وی در کتاب «مبانی حقوق» که در زمستان ۱۳۷۳ به زیور طبع آراسته شده، ذیل برشمردن حقوق انسان، به «راحتیِ جسم و روان»،[۱۲]به عنوان یکی از حقوق بنیادین انسان، اشاره میکند و روایاتی را در اثبات مدعای خود بر میشمارد. او در مقدمۀ همین کتاب، «لذات روحی و جسمی» را ثمرۀ پذیرش دعوت انبیاء میشمارد:
«پس ارسال رسول و انزال کتاب برای تامین معاش و حقوق انسان است تا در پرتو انوار این دو عقل، که نقطۀ تخالفی بین آنها نیست، عدل و احسان و برّ و تقوی بر جامعه حاکم گردد، و نعمتهای الهی عائد نوع شود، و نیروهای انسان صرف لذات روحی و جسمی و مصالح اجتماع گردد.»[۱۳]
وی همچنین در مقدمۀ کتاب «خُلقُ النّبی»،[۱۴]که نخستین اثر اوست و در اواخر دهۀ سی شمسی به نگارش درآمده، کار دین را نه وضع قوانین حقوقی، بلکه تغییرِ زندگیِ فرد بیان میکند؛ به گونهیی که بتواند با «لذت و خرمی» یک زندگی خوبِ اخلاقی داشته باشد.
خلاصه آنکه، غروی، بیش از آنکه در جستجوی اثبات حقانیتِ دین برای ملحدان باشد، درصدد تثبیتِ حقیقتِ دین در ضمیرِ مؤمنان بود؛ و بیش از آنکه نگران آیندۀ دین باشد، دغدغۀ سرنوشت مردمان را داشت؛ و بیش از آنکه بخواهد آراءش به کرسی بنشیند، میخواست زندگی انسانها سامان یابد. او میدید که زندگی برای مردم پالوده و زلال نیست، و یکی از مهمترین ریشههای این ناپاکی را دینِ آلوده و مشوش یافته بود و با رَشادت، کمر به شستن زنگارها از چهرۀ دین بست. ما نیز امروز برای تحقق خود، به عنوان انسان، بِما هُوَ انسان، به رشادت و جسارت و دلیری او محتاجیم.
وجه سوم؛ درآویختن با قراردادهای ذهنی و مرزبندیهای موهوم
غروی، استادِ در آویختن با مفاهیم ذهنی است، و این شاخصۀ تفکر وی بسیار به دردِ سبک زندگی امروزین ما میخورد. وی به نیکی میدید که در واقعیت زندگی، مرزهای قراردادی مندرِج در کتابهای فقه و تفسیر و تاریخ و اصول و حتی فلسفه، نه تنها کارآمد نیستند، بلکه زمینۀ جدال و تنش بیهوده را فراهم میآورند. وی همواره از مخاطبانش میپرسید: پیامبر شیعه بود یا سنی؟! یا میپرسید: ما مسلمانتریم یا دیگر ملل دنیا؟! «مسلمانی» برای او یک مفهوم ذهنیِ آشکار و بدیهی با معیارهای روشن نیست، بلکه حقیقتِ مسلمانی، یک تجربۀ دشوار در طول مسیر زندگی است. برای همین، بسیاری مرزبندیهای ذهنی برای او موضوعیت نداشت؛ همچون مرزبندی شیعه و سنی، مرزبندی مؤمن و کافر و… . در صدور آراء خود اصلاً توجهی نداشت که این نظر به رأی اهل تشیع نزدیکتر است یا تسنن. در مراجعۀ به منابع هم هرگز از خود نمیپرسید که نویسندۀ اثر، شیعه است یا سنی.
به همین سان دربارۀ مرزبندی قدیم و جدید. بارها پیش میآمد که کسانی به او میگفتند؛ این رأی شما جدید است و تا کنون کسی از فُحول فقهاء و مفسران بدان اشارتی نکرده است؛ و پاسخ او روشن و قاطع بود: «چه اهمیتی داردکه این رأی جدید است، شما اگر ضعف و خطائی در آن میبینید، متذکر شوید!»
همین موضوع در خصوص مرزبندی بین فقیه و عامی هم برقرار بود. او معتقد نبود کسانی هستند که به مقام فقاهت میرسند و دیگر در همۀ موضوعات صاحبنظر میباشند. بلکه باور داشت که ممکن است یک پزشک حاذق معنای یک آیه قرآن را بهتر از یک فقیه حوزوی درک کند، و یک دانشمند اختر ـ فیزیک معنای برخی آیات کیهانشناختی را بهتر از یک مفسرِ غرقِ در علوم کلاسیک فهم کند، و حتی یک فرد عامی، دربارۀ یک مسأله به بینشی دست یابد که برای فقیه ریشسفید محال باشد. به همین جهت همواره سؤال میکرد. عادیترین مخاطبانش تا متخصصترین آنها همیشه با سؤالات و مشورتهای او دربارۀ یک حکم، یک آیه، یا یک مسأله روبرو میشدند. او از بابت این هماندیشیها هیچ هراسی به دل راه نمیداد و چه بسا میشد که رأی خویش را پس از این گفتوگوها فرو مینهاد و نظر دیگری را برمیگزید.
بر همین اساس بود که القابی مثل «آیت الله العظمی» و القاب مشابه را ـ که گویای نوعی تمایز و وَجاهت پیشینی بود ـ برای خود نمیپسندید و بر جلد کتابهایش همواره نام خود را به سادگیِ تمام مینگاشت: «سید محمدجواد موسوی غروی». حتی گاهی پیشوند «سید» را زائد میدانست و به همان لقب «موسوی» برای انتساب به پیامبر اکتفاء مینمود. در مرامش نبود که آرائش را با تعابیر فریبندۀ دهان یا چشم پُرکُن به مردمان تحمیل کند، و حتی پایۀ این مرزبندیها را هم خلاف شریعت میدید و هم خلاف عقلانیت، و بسیار با آن مبارزه میکرد. او چنین هنری را مدیون ذهن فاقد مرزبندی خود بود. او هرگز گمان نمیبُرد که حقیقت، کالایی شُسته رُفته و بسته بندی شده است، ازینرو برای یافـتنش، به راحتی و بدون واهمه، از همۀ مرزها عبور میکرد. به یاد دارم که گاه و بیگاه به مردمان توصیه میکرد که با علمائی که شوکت و جلال فقیهانهشان دلربایی میکرد، به گرمابه بروند و آنجا ببینند که وقتی این لباسهای فاخر، کنار گذاشته میشود، آیا بازهم حرفهای آنها چنگی به دل میزند. و البته چه اندکند بزرگانی که از تجربیاتی اینچنین واهمه نداشته باشند.
چقدر ما امروز در سبک زندگیمان به این ویژگی او محتاجیم. زندگیهای امروز ما پُر است از مرزبندیهای خیالی؛ مرز میان کشورها، میان عقاید، میان ظاهرهای متفاوت، میان پوششهای گونهگون، میان سبکهای زندگی جورواجور. برخی فریب رداءها و دستارهای فاخر را میخوریم، بعضی هم فریب نامهای غربیتر را. گاهی هم ظاهرها و چهرههای جذابتر… و خلاصه در همۀ این احوال آنچه قربانی میشود، حقیقتی است که قرار است به جان ما ریخته شود، و در این بازیِ بیپایان، سرگشته میشود و رنگ میبازد.
مثلاً مفهومی مانند «خوشبختی» را در نظر بگیریم. در یک زمانۀ مشخص و در یک جغرافیای خاص، بناء به سبک زندگی مردمان، معیارهایی برای خوشبختی تعریف میشود، و سپس براساس این شاخصها، تعریفی از انسان خوشبخت حاصل میآید. آن وقت این تعریف ذهنی، قداست پیدا میکند و انسانهایی که این شاخصها در زندگیشان نباشد، فارغ از اینکه واقعاً چقدر خوشبخت باشند، احساس بدبختی میکنند، و کسانی که زندگیشان واجد این شاخصهاست، فارغ از اینکه واقعاً چقدر زندگی خوشی دارند، احساس خوشبختی میکنند. به همین سان دربارۀ مفاهیمی همچون موفقیت، زیبایی، آرامش و … نیز همین بازی برقرار است.
جالب اینجاست که مفهوم آن جهانیِ «دینداری» و «مسلمانی» هم از این بازیِ ذهنی ما در امان نبوده است. ما ابتداء معیارهایی برای مسلمانی تعریف میکنیم و سپس شادمانیم از اینکه با معیارهای ذهنی خودساختۀ خودمان، مسلمانیم. گاهی هم، گام را فراتر میگذاریم و مثلاً، در ابتداء، یک مفهوم به نام «شیعه» را خلق میکنیم، و سپس معیارهای آن را به گونهیی میچینیم که خودمان در چارچوب آن قرار بگیریم. آنگاه در جایگاه دانای کل نشسته برای همه منظومههای معرفتی و فکری جهان، حکم صادر میکنیم.
غروی، بسان بسیاری از سنتهای معنوی جهان، که کار خود را با کمرنگ کردن مرزبندیها در ذهن آدمی آغاز میکنند، علاقۀ وافری به شکستن این قراردادهای موهوم دارد، و به عنوان یک فقیه، چقدر شجاعانه این کار را انجام میدهد. این شَجاعت، برای زندگیهای امروز ما نیز ضروری است تا بتوانیم از خودِ زندگی، فارغ از چارچوبهای ذهنی، لذت ببریم و احساس رهایی و آزادی را تجربه کنیم و دریابیم که چگونه دین پاک، بارها را از دوش آدمی برمیدارد و زنجیرها را از پای او میگشاید.[۱۵]
وجه چهارم؛ استدلالگرایی تام و تمام
شاید مهمترین وجه اندیشگیِ مرحوم غروی همین «استدلالگرایی» باشد. البته اینکه او چه نوع استدلالاتی را موجه میدانست، و اساساً عقلانیتی که بدان پایبند بود، از کدام جنس است، موضوع قابل بحث در اینجا نیست. آنچه برای سخن ما در اینجا موضوعیت دارد، این نکتۀ ظریف است که غروی، به طور بنیادین، رسالت خود را «اقامۀ حجت» میداند. از نظر او، تنها چیزی قابل اعتناء است که بنیانش بر «استدلال»، یا به تعبیر خودش «حجت» یا «برهان» استوار باشد، و هرچه جز این باشد، «خرافات، خزعبلات، تُرَّهات و لاطائلات» است. هرکس حتی گوشهیی از یک سخنرانی، یا فرازی از کتابهای غروی را خوانده باشد، به روشنی تصدیق میکند که او رسالت اصلی خود را مبارزه با خرافات میدید. خرافات از نظر او هر آن چیزی است که ما بدان «اعتقاد» داریم اما «دلیلِ» عقلی و روشنی برایش نداریم. این عناوین به وفور در کتابهای او به چشم میخورد: «ادلّۀ قائلین به …»، «احتجاج با …»، «براهین ….». همین ویژگی، به او قدرتی میداد که در همه چیز تردید کند؛ از معنای یک واژه و شیوۀ نگارش واژگان گرفته تا کهنترین احکام و بنیادینترین اصول فقه و تفسیر، هیچ چیز از تیغ برندۀ استدلالطلبی او جان سالم به در نمیبرد.
مثلا؛ وقتی استدلال میکرد که در نگارش واژگان اصیل فارسی نباید حروف عربی بکار گرفته شوند، در تمامی کتابهایش، واژگانی مثل «گذشته، گذاشتن و صد» را به صورت «گزشته، گزاشتن و سد» مینوشت. چون «حجتِ» روشنی در دست داشت که نوشتن عدد ۱۰۰ به «صاد» نادرست است، دیگر دلیلی برای مسامحه نبود، مگر آنکه دلیل محکمتری اقامه گردد. گرچه او در صفحۀ آغازین همۀ کتابهایش توضیح میداد که دلیل این سبک نگارشی چیست، اما منتقدان کم دقت آثارش، گاه و بیگاه، به «اغلاط بسیار زیادِ» کتابهای وی اشاره میکردند. اما این داوریهای شتابزده اصلاً مخلّ کار او نبود.
بر پایه همین رویه بود که وقتی یکی از نزدیکانش، با اصرار و الحاح، از وی خواست کتابی را به سبک توضیح المسائل تدوین کند تا علاقمندانش بتوانند، به راحتی، به احکام صحیح دسترسی داشته باشند، و در لابلای استدلالاتِ طولانیِ کتابهای گوناگونش سردرگم نشوند، وی به شدت از این کار سرباز میزد، و اجراء حکمی را که پشتوانۀ استدلالی آن برای فرد معلوم نیست، قرین صواب و مفید فائده نمیدید. گرچه در نهایت، در اوج بیعلاقگی، قانع شد که بر رسالۀ مرحوم آیت الله بروجردی، شرحی بنگارد که در کتابی تحت عنوان «شرح رساله»[۱۶] منتشر شد. تدوین احکام فقهی، به سبک اجلّ فقیهان، که با تک جملههایی ـ همچون «حرام است»، «بلااشکال است» و … ـ تکلیف مخاطب را روشن میکنند، به هیچ روی، دَأب او نبود. در ذیل نخستین مسألۀ همین کتاب میگوید که «تقلید»، به شکل مرسوم، فاقد وَجاهت است، و هر فقیهی باید تحقیق را به آنجا برساند تا سرانجام، به یقینی که برایش حاصل گشته، بگوید: «این نظر صحیح است» و دیگران را به مُحاجَّه فرابخواند. بالطبع، تا یافتهشدن استدلالی متقنتر از حجتی که وی اقامه کرده، نظر او معتبر است. اما اینکه هرکس، بدون اقامه براهین، بگوید که باب علم مسدود است، و «این، ظنّ من است، و ظنّ من، حکم خداست»،[۱۷] در اندیشۀ برهانی و استدلالی او، باطل محض است.
او یک قرن را برای جستجوی پرسشهای نو و به چالش کشیدن پاسخهای کهنه صرف نمود، و کاری کرد که به معنای تکتک واژگان عادی که در ذهن داریم و به آنها عادت کردهایم، شک کنیم و برای فهم درست، ذهن و ضمیرمان را به مهمیز پرسش و جولانگاه تعقل و استدلال بکشانیم.
اما این ویژگی اندیشۀ غروی، چطور ما را به آشتی با واقعیت زندگی رهنمون میسازد؟ برای پاسخ به این سؤال کافی است تنها یک نگاه گذرا به حیات روزانۀ خود و سایر مسلمانان جهان بیندازیم تا بیدرنگ متوجه شویم که یکی از عمیقترین بحرانهای زندگی ما در دنیای امروز، بیگانگیمان از استدلال است! چه در حوزۀ حیات شخصی و فردی، و چه در ساحت زندگی جمعی و جهانی، چه در میان دینمداران و چه در میان دینستیزان. هنوز هم کتابهای فال و استخاره، و هرآنچه که خیال است، نه واقع و حقیقت، و نه عقلانیت و خرد، پرفروشترین کتابها در جامعۀ ما هستند، و عدم حاکمیت برهان و طلب دلیل، در یکایک تصمیمات فردی، خانوادگی، اجتماعی، و سیاسیِ ما، به روشنی قابل رؤیت است.
ما باید برای اصلاح سبک زندگی خود در این جهت، گامهای بسیار بزرگی برداریم، و علامه غروی میتواند آموزگار خوبی برای ما باشد. او دلسپرده عقلانیت بود، نه فقط هنگامی که بر سر کتاب و دفتر، تولید اندیشه میکرد، بلکه در همۀ لحظات زندگیش. نزد او، برای یکایک واژگانی که بکار میبردی باید احتیاط میکردی، زیرا وی برای تک تک کلمات، و بند بندِ مدَّعَیات، طلب دلیل میکرد، و چراییش را میپرسید. امروز ما باید به بازخوانی زندگی خویش بپردازیم و برای این تجدید نظر، یک راه بیشتر نداریم، و آن اینکه بر پای یکایک عقاید و باورها و اعمالمان یک نهال «چرا» بکاریم و از این اقدام شجاعانه نهراسیم. در این مسیر، غروی، معلم بزرگ و دلیری برای ما خواهد بود.
سخن پایانی
غروی به عنوان یک حکیمِ دینی، برای متخصصان و اندیشمندان حوزۀ دین، حرفهای شاذّ و کمیابی زده است، اما حیات علمی او فراتر از این نقش خاص، برای زندگی ما ـ فارغ از اینکه دل در گروی دین داشته باشیم یا نه ـ چهار درس بزرگ دارد: نخست؛ زندگی باید پر از لذت و نشاط و پیشرفت باشد. دوم؛ برای یک زندگی خوب، لازم نیست همۀ مسائل فکری بشر حل شوند، همین که آدمی هرآنچه را که میداند در متن زندگیش محقق کند کافی است، و حکمتهای بیشتر از همین روزنۀ کوچک بر ذهن و ضمیر او سرازیر خواهند شد. سوم؛ زندگی خود را اسیر مرزبندیهای موهوم ذهنی نکنیم، و به جای «یا این، یا آن»، اجازه دهیم حقیقت، نور خود را چون طیفی سیّال به زندگی ما بتاباند. چهارم؛ برای هر باور ریز و درشتی و برای هر سخن ساده یا پیچیده یی، باید دلیل طلب کرد و در این راه دشوار از هیچ چیز نهراسید.
غروی، البته خود دلیرانه بر این اصول پایبند بود، و به همین جهت، دعوت او برای تحقق این اصول، اکنون با گذشت ده سال از فقدان او، همچنان بر ذهن و ضمیر ما ماندگار مانده است. خداوند، جان دلیر او را قرین رحمت گرداند و به ما توفیق دهد که از میراث گرانقدر او و همه مردان خدا متنعم باشیم. آمین یا رب العالمین
سید علی اصغر غروی
[۱]ـ در نقل قولهای مستقیم از کتب علامه غروی، شیوۀ خاص نگارشی او در واژگان فارسی، رعایت شده است. برای اطلاع از شیوۀ وی، نگاه کنید به پیشگفتار آثار متأخر او، از جمله: فقه استدلالی، نشر اقبال، ۱۳۷۷، ص «هفت».
[۲]ـ آدم از نظر قرآن، مجلد دوم، نشر نگارش، ۱۳۸۴، ص ۱۰
[۳]ـ حجیت ظن فقیه، نشر اقبال، ۱۳۷۸، ص «کز»
[۴]ـ شرح رساله، نشر نگارش، ۱۳۸۲
[۵]ـ فلسفه حج، نشر جاوید، (بی تا)، ص «ج»
[۶] ـ مَساویء؛ جمع مَساءه، زشتی گفتار و رفتار
[۷] ـ فقه استدلالی در مسائل خلافی، نشر اقبال، ۱۳۷۷، ص ۴۸۱
[۸] ـ مُرید؛ صاحب اراده
[۹]ـ سورن کییرکگور (۱۸۱۳ ـ ۱۸۵۵)، فیلسوف مسیحی دانمارکی، کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر الهیات جدید و فلسفه، به خصوص فلسفۀ وجودی (اگزیستانسیالیسم) تأثیر گذاشت. به او لقب پدر اگزیستانسیالیسم را دادهاند.
[۱۰]ـ متن پیاده شده از سخنرانی در دهۀ پنجاه شمسی، منتشر شده توسط دفتر نشر آثار و اندیشههای سید محمد جواد غروی.
[۱۱]ـ آدم از نظر قرآن، مجلد اول، نشر نگارش، چاپ سوم، ۱۳۷۶، ص ۹
[۱۲]ـ مبانی حقوق، نشر جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۳، ص ۵۲۰
[۱۳]ـ مبانی حقوق، نشر جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۳، ص ۱۳
[۱۴]ـ خلق النبی، نشر توسط مولف، ۱۳۴۴
[۱۵]ـ به آیات ۱۵۷ و ۱۵۸ اعراف نگاه کنید.
[۱۶]ـ شرح رساله، نشر نگارش، ۱۳۸۲
[۱۷]ـ هذا ما ادی الیه ظنی و کل ما ادی الیه ظنی فهو حکم الله و هذا حکم الله
* درج نخست در مجله پایتخت کهن
لازمه ی حکیم بودن، حکیمانه زیستن است و علامه غروی از زمره انسان هایی است که حکمت را نه به منزله ی ریاضتی ذهنی و امری انتزاعی، بل به عنوان سیره و سبک زندگی و مشی و منش اخلاقی و اجتماعی در آثار خویش معرفی نموده است.
راهش پر رهرو باد
علامه غروی به حق از روشن ترین انسان هایی بودند که توانسته بود در زندگی شخصی دین را با عقلانیت توامان کند.
تشکر .مطلب خیلی مفید و جالبی بود اولین بار است که با نام این مرد آشنا میشوم