گزارش سخنرانی مصطفی ملکیان، نصرالله پورجوادی و عطا انزلی در همایش مهر مولانا

  مصطفی ملکیان: سخن نمی تواند چون سخن مولانا است حق باشد   مالکیت درباره مولانا معنادار نیست مصطفی ملکیان استاد فلسفه و فلسفه اخلاق و دین پژوهی من قصد دارم سه نکته را از سر صداقت با مخاطبان در میان بگذارم و این نوعی خیرخواهی برای آیندگان در مواجهه با به ویژه شخصیت های فرهنگی جامعه خودشان و به…

 

مصطفی ملکیان: سخن نمی تواند چون سخن مولانا است حق باشد

 

مالکیت درباره مولانا معنادار نیست

مصطفی ملکیان

استاد فلسفه و فلسفه اخلاق و دین پژوهی

من قصد دارم سه نکته را از سر صداقت با مخاطبان در میان بگذارم و این نوعی خیرخواهی برای آیندگان در مواجهه با به ویژه شخصیت های فرهنگی جامعه خودشان و به طور عمومی شخصیت های فرهنگی سرتاسر جهان است. سه نکته ای که خواهم گفت گرچه اشاره اول آن درباره مولانا است اما درباره هر متفکری چه در فرهنگ و تمدن و جامعه ما و چه در هر فرهنگ، تمدن و جامعه دیگری صدق می کند. خواه این متفکر از فرزانگان تاریخ باشد، خواه از عرفا باشد، خواه از فیلسوفان باشد، خواه از بنیانگذاران ادیان و مذاهب باشد، خواه از الهی­دانان باشد، خواه از عالمان علوم تجربی به ویژه علوم تجربی انسانی مثل روانشناسی، جامعه شناسی و خواه از هر اندیشه­مند و اندیشه­ورز دیگری. نکته اول که موضوع سخنرانی نیز بیشتر ناظر بر آن است، به این می پردازد که به طور مثال مولانا از آن کیست. شکی نیست که مالکیت به معنای یک امر اعتباری فقط به اشیا تعلق می گیرد و هرگز نمی توان ارتباط انسان را با اشخاص یعنی با کسان در برابر اشیا ارتباط مالکیت تلقی کرد. مولانا یک شخص است نه یک شی و بنابراین اصلا مالکیت درباره او معنادار نیست که بگویم مولانا از آن من است یا از آن دیگری. ولی معمولا وقتی که به طور مثال، کسی می گوید مولانا از ان ما افغانی ها است یا از آن ما ایرانی ها است یا از آن ما ترک ها است؛ خب البته درست است که تعبیر از آنِ، مالِ به کار می برند اما معمولا این مراد نیست که این مالکیت اعتباری که به اشیا تعلق می گیرد را درباره ارتباط خود با مولانا مدعی شوند. بلکه در واقع، ادعای آنها این است که ما فخر می کنیم به اینکه مولانا از میان ما برخاسته است و افتخار ما به شخصیت های فرهنگی خود، در هر فرهنگ و تمدنی در واقع، به معنای این است که این یکی از اعضای جامعه و فرهنگی است که من نیز یکی از اعضای دیگر آن جامعه و فرهنگ هستم. این از سازندگان همان تمدنی است که خود من نیز یکی دیگر از سازندگان یا لااقل پروردگان این تمدن هستم. به نظر من به این معنا نیز کاملا اشکال وارد است. من در جای دیگری بحث کرده ام که هم به لحاظ فلسفی صرف، هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ مصلحت اندیشانه، این فخر کردن ها قابل پذیرش نیست. ولی چون بسیار به تفصیل آنجا سخن گفته ام اینجا فقط یک اشاره می کنم.

 

فخرفروشی به هیچ کسی به صلاح نیست

اینکه مولوی در هفت قرن پیش به طور مثال در فاصله سه هزار کیلومتری از محل سکونت من می زیسته، چگونه مولوی را از آن من می کند. این فاصله مکانی و جغرافیایی و آن فاصله زمانی و تاریخی، چگونه مولوی را از آن من می کند. اگر فاصله های زمانی را منحصر به هفت قرن یا ده قرن نکنیم بلکه آن را به دو هزار و پانصد سال قبل ببریم، یا فاصله مکانی را نیز به سه هزار کیلومتر منحصر نکنیم؛ در این صورت ما باید به هومر یونانی نیز افتخار کنیم و بگوییم هومر نیز از آن ما است. به تعبیر دیگر، اگر بخواهید فاصله مکانی و زمانی را مضیق مضیق مضیق یا صفر بگیرید که به هیچ کس جز شخص خود نمی توانید افتخار کنید و اگر نخواهید فاصله مکانی و زمانی را صفر بگیرید بلکه بگویید می توان آن را توسعه داد که باید به همه رجال کل تاریخ بشری افتخار کنید. اما اگر هم نخواهید آن حد کمینه و آن حد بسیار بسیار بیشینه را در نظر بگیرید و بر حدی بین این دو انگشت بگذارید من می گویم چرا حد را اینجا قرار دادید دو وجب آن سوتر بگذارید. به تعبیر فلاسفه هر حد زمانی و مکانی را اگر بخواهید تعیین کنید ترجیح بلا مرجح است، یعنی چیزی را بر چیزهای دیگر ترجیح داده اید بدون اینکه وجه عقلانی برای این ترجیح در نظر بگیرید. اگر کسی به من گفت تو فقط به کسانی افتخار کن که در شهر تو دنیا آمده اند فاصله آنها را نیز بیش از صد سال نگیر، در این صورت، تعداد کسانی که من می توانم به آنها افتخار کنم خیلی مضیق خواهد شد اما اگر گفت استان خود و فاصله زمانی سیصد سال را در نظر بگیر خب تعداد بیشتر خواهد شد اما در هیچ یک از این اعدادی که دال بر یک حد معین زمانی یا مکانی است هیچ عقلانیتی وجود ندارد. بنابراین، به یک معنا باید به همه مفاخر تاریخ بشری فخر فروخت و به یک معنا نیز به هیچ کس نباید فخر فروخت، اگر هم بخواهید حد وسطی تعیین کنید این حد وسط منطق ندارد. ممکن است شما بگویید اینکه ما مولانا را از آن خود می دانیم به جهت فاصله مکانی سه هزار کیلومتر و فاصله زمانی هفت قرن نیست، به خاطر زبان آثار او است. من می گویم زبان آثار او فارسی است اما کدام زبان فارسی از آن ما است؟ زبان فارسی امروز یا زبان فارسی ده قرن پیش یا زبان فارسی ایران قبل از اسلام؟ و کدام یک از آن ما نیست؟ بگذریم از اینکه اگر شما این دلیل را آوردید، درباره آن مفاخری که آثار خود را به زبان عربی نوشته اند چه می گویید. به طور مثال ابن سینا که یکی از مفاخر مسلمانان است، بیشتر آثار خود را به زبان عربی نوشته است و اگر متفکری به چند زبان نوشت، اهل کدام زبان باید او را از مفاخر خود بدانند. به همین دلیل است که نه به لحاظ فلسفی صرف، نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ مصلحت اندیشانه، اصلا فخرفروشی به هیچ کسی و حتی فخرفروشی به شخص خود به صلاح نیست و از لحاظ فلسفی نیز استدلالی به سود آن وجود ندارد. بنابراین، به اعتقاد من درپاسخ به اینکه مولانا از آن کیست باید گفت از این منظر، از آن هیچ کس نیست و از آن همه است.

 

مولانا، یک طبیب روحانی است

اما در نکته دوم که جنبه حلی دارد و نه جنبه نقضی -در جنبه اول فقط این سخن را نقض می کردم- می خواهم در باب حل آن سخن بگویم. در باب حل، اگر بخواهیم ببینیم مولانا از آن کیست باید ببینیم ما چه شأنی را برای مولانا قایل هستیم و او را به چه صفتی بیش از هر صفت دیگری می شناسیم. از روزگار باستان یکی از شاخه های پزشکی همان بوده است که امروزه نیز به آن پزشکی می گوییم و چه بسا تعبیر بهتر این باشد که بگوییم تن پزشکی یعنی پزشکی تن. شاخه دیگری که در فرهنگ امروز نوظهور و نوپدید است آن چیزی است که به آن روانپزشکی می گویند که به تعبیر شاید دقیق تر باید گفت جان ذهن پزشکی. یک پزشکی سومی نیز وجود دارد که نه تن پزشکی است و نه پزشکی جان و ذهن آدمی بلکه یک پزشکی روحانی و معنوی است. به نظرم می آید که اگر منصفانه به شخصی مثل مولانا نگاه کنیم باید بگوییم ایشان یکی از صاحبنظران و متخصصان طب روحانی و معنوی است. در واقع، امثال مولانا، شمس تبریزی و شخصیت هایی -به گمان من- بزرگتر از اینها مثل بودا و لاوتزه طب روحانی بر بشر عرضه کردند. یعنی در واقع، به زبان حال و البته به زبان قال نیز می گفتند که تو علاوه بر اینکه می توانی بیماری های تنانی و جسمانی داشته باشی و می توانی بیماری های ذهنی و بیماری های عارض بر جان خویش داشته باشی، در تو ساحت سومی نیز وجود دارد که آن، ساحت روح تو است و این روح غیر از آن روحی است که معادل جان یا نفس گرفته می شود و تو به یک طبیب روحانی نیز نیاز داری. یعنی اگر تو برای افسردگی، اضطراب و وسواس به طبیب ذهن نیاز داری، یک بیماری هایی نیز وجود دارد که از افسردگی و وسواس مهمتر است و چه بسا از بیماری های به تعبیر روانپزشکان، روانپریشانه نیز مهمتر است و آن بیماری هایی هستند که تو به لحاظ معنوی و روحانی می توانی به آنها دچار شوی. حال، من مولانا، من شمس، من عین القضات همدانی، آمده ام و می خواهم این بخش از تو را طبابت کنم. به نظر می آید یک نگاه منصفانه بپذیرد که بهترین وصفی که به امثال مولانا می توان اطلاق کرد این است که اینها طبیبان روحانی هستند. وقتی من فاقد معنای زندگی می شوم نیاز به یک طبابت روحانی دارم و اینجا دیگر نمی توانم به روانپزشک مراجعه کنم.

 

من مولانایی هستم

اگر بپذیریم که مولانا یک طبیب روحانی است، در این صورت، آن کسی باید به مولانا افتخار کند که بتواند بگوید من خود را تحت درمان این طبیب روحانی که نام او مولانا جلال الدین بلخی است قرار داده ام و به اندازه ای که تحت هدایت و ارشاد این شخص قرار گرفته ام و راهنمایی ایشان را پذیرفته ام و به نسخه پیچی ایشان التزام نظری و عملی داشته ام، خود را به او نزدیک احساس می کنم. به تعبیر قرآن «إِنَّ أَوْلَى ٱلنَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ» وقتی که بین یهودیان و نصارا اختلاف افتاده بود که هر یک می گفتند ما به ابراهیم نزدیک تر هستیم و مسلمانان نیز به این نزاع وارد شده بودند، در قرآن آیه ای آمد که «نزدیک ترین کسان به ابراهیم، هر کسی است که از او تبعیت کند». من می خواهم نظیر آن سخن را اینجا در باب مولانا و امثال او ذکر کنم. بنابراین، ما بهتر است به جای اینکه بپرسیم مولانا از آن کیست، بپرسیم ما از ان چه کسی هستیم، ما برای طبابت روحانی خود به چه کسی رجوع می کنیم. اگر من برای طبابت روحانی به مولانا رجوع می کنم باید بگویم من مولوی­ای هستم یا من مولانایی هستم و اگر تو به شخص دیگری رجوع می کنی تو، او هستی. بهتر است این صورت مسأله را تعیین کنیم که ما مولانایی هستیم یا مولانایی نیستیم و سخن ما نیز این باشد که آیا ما واقعا توانسته ایم به نسخه ای که مولانا برای طبابت روحانی ما می پیچد، التزام نظری و عملی داشته باشیم و اگر توانسته ایم، از این التزام چقدر سود برده ایم. به این لحاظ می خواهم بگویم مولانا از آن کسی است که زندگی او را مولانا بهتر کرده است

 

مولانا پرستیدنی نیست

من همیشه گفته ام که این جمله ای که ویتگنشتاین از آن بسیار حظ برده بود و می گفت که من دوست دارم در آغاز کتاب هایم این جمله نوشته شود، باید برای همه ما باشد. او از یک موسیقیدان این جمله را پذیرفته و به عمق جان او رخنه کرده بود که «ای خواننده عزیز! من آرزو دارم که کتاب من تو را بهتر کند نه عالمتر کند» نه متفکرتر کند، نه فسلسوف تر کند، نه محقق تر کند، دلم می خواهد کتاب من حال تو را در زندگی بهتر کند، حال تو را از بد به حال خوب برگرداند و از حال خوب به حال خوبتر انتقال پیدا کنی. اگر مولوی چه در مثنوی، چه در کلیات شمس، چه در فیه مافیه و چه در سایر آثار خود بتواند سر سوزنی حال مرا بهتر کند به همان میزان من مولانایی ام و اگر نتواند این کار کند یا من التزام نظری و عملی نورزم، چه فرقی دارد که من افتخار کنم به اینکه زبان من با زبان مولانا مشترک است. نکته دیگر اینکه طبیبان روحانی به همان میزان ممکن است خطا کنند که طبیبان تن. اینکه من تو را به عنوان یک طبیب روحانی می پذیرم هرگز به این معنا نیست که تو خطا نکرده ای و خطا نمی کنی. توی مولانا در عین اینکه بر وفق تشخیص من نوعی، می توانی طبیب روحانی من باشی اما در عین حال، همه حرکات و گفتار و کردار تو را من تایید نمی کنم و نمی توانم بپذیرم. به لحاظ اخلاقی نیز این مجوز را ندارم که بگویم هر چه او می گوید عین واقع است و هرچه او می کند عین صلاح و مصلحت است. در واقع، طبیب روحانی من هستی یعنی معترف هستم که تو بهتر از من به معنویت من و نیازهای من وقوف داری اما این وقوف صد در صد نیست. همیشه کسی هست که معماری خانه مرا بهتر از خود من می شناسد اما این هرگز به این معنا نیست که او معماری است که فوق او معماری نیست. برای هر گونه شناختی، حد بالاتر متصور است و برای آن شناخت نیز حد بالاتر و عبارت الاخرای این است که در هر شناختی امکان خطا وجود دارد و بنابراین، نیازمند به تکمیل، اصلاح، بازنگری و تعمیق است. نکته ای که خیلی اهمیت دارد این است که ما استقلال خود را هیچ وقت نباید در برابر کسی از دست بدهیم. حال این استقلال در مقام نظر، یعنی حرمت قایل شدن برای عقلانیت خود و در مقام عمل، یعنی حرمت قایل شدن برای آزادی عمل خود. این عبارت الاخرای این شعار اصلی و اساسی اسلام نیز هست؛ وقتی اسلام بر «لا اله الا الله» تأکید می کند به این معنا است که امثال، بودا و لاوتزه خدا نیستند و بنابراین پرستیدنی نیز نیستند. من معتقدم و متعجب نیز هستم که کسانی که اصلا به مولانا رو می کنند و معتقد هستند که او بهترین تفسیر از «لا اله الا الله» و خدا و آدمی را به دست داده، چگونه شرط اول قدم را رعایت نمی کنند و نمی پذیرند که مولانا خدا نیست. مولانا انسانی است بالاتر از من و بسیار بالاتر از من و به دلیل همین والاتری که در او تمیز می دهم به او رجوع می کنم اما فقط بالاتر از من است و تاییدی بر خطاناپذیری او نیست.

 

نکاتی در باب رجوع به مولانا

اما نکته سوم این است که حال که من به مولانا به عنوان یک طبیب روحانی نگاه می کنم، اگر بخواهم نسخه او برای من مفید باشد باید به نکاتی – لااقل به گمان خودم- در این نسخه دقت کنم و این در رجوع به هر متفکر، عالم، فیلسوف، الهی­دان و طبیب روحانی دیگری نیز قابل توجه است، زیرا اگر آنها را در نظر نگیریم هیچ چیزی از این افراد عاید ما نخواهد شد. به دلیل کمبود وقت من فقط به آنها اشاره می کنم و تقاضا دارم دوستان برای پذیرفتن یا نپذیرفتن سخن من تأمل کنند. قبل از هر چیز نکته ای را بگویم؛ شما می توانید رشته تخصصی خود را مولوی پژوهی یا به طور کلی عرفان پژوهی انتخاب کنید و مشکلی نیز وجود ندارد اما این غیر از چیزی است که من می گویم و روش ها و اهداف متفاوتی دارد اما من و شمایی که رشته تخصصی­مان مولوی پژهی نیست و تنها برای نسخه پیچی های بیماری های روحی معنوی خود به او رجوع می کنیم، باید برای اینکه این نسخه برایمان مفید باشد به این نکات دقت کنیم.

 اولین نکته این است که در آموزه های مولانا بسیاری از مطالب مبتنی بر علم قدیم است اما ما امروزه می دانیم که آنها دیگر اعتبار ندارند. بنابراین، اولین کار این است که در آثار متفکر و عارفی مثل مولانا آنچه را که مربوط به علم قدیم می شود حذف کنیم.

دیگر اینکه، اسطوره های زیادی در آثار مولوی وجود دارد که نمی توان و نباید بدون تأمل آنها را پذیرفت.

نکته سوم این است که باید در آثار عارفان، افسانه هایی را که در باب شخصیت های قبل از خود نوشته اند حذف کنیم.

نکته بعد اینکه یکی از روش های آموزشی در همه تعلیم و تربیت ها و از جمله در تعلیم و تربیت عرفانی، مبالغه گویی است اما مخاطب باید مبالغه را به معنای حقیقی نبیند. در بیانات عرفای ما و از جمله مولانا نیز مبالغه وجود دارد اما این خطای گوینده نیست، من شنونده باید از آن فهم و تفکر برخوردار باشم که معنای نهفته در آن را درک کنم.

 نکته دیگر اینکه هر انسانی در بیان خود، اغلب اوقات از صناعات ادبی استفاده می کند. ما همیشه از بیان حقیقت –به عنوان یکی از صنایع ادبی- استفاده نمی کنیم و گاه مطلب را به بیان مجازی، استعاری، تشبیهی، تمثیلی، رمزی و کنایی تبدیل می کنیم. در همه زبان های جهان و در همه ادوار زبان ها نیز البته با یک اختلاف مراتبی، ما از صنایع شش گانه زبان نیز به غیر از حقیقت استفاده می کنیم اما مهم این است که من وقتی می خواهم سخن یک متفکر را بفهمم باید ابتدا بیانات شش گانه او را به حقیقت ترجمه کنم. ما در ادبیات عرفانی به خصوص، بیش از همه شاخه های دیگر ادبیات خود، از این صناعات ادبی استفاده می کنیم، اگر شما متوجه نشوید که این بیان مجازی، استعاری، رمزی، کنایی، تشبیهی یا تمثیلی است و باید به بیان حقیقی تبدیل شود، چه بسا به خطای فاحشی دچار شوید.

 نکته بعد اینکه، ما نباید مطابقت با عقلانیت را فراموش کنیم؛ سخن نمی تواند چون سخن مولانا است حق باشد. من می دانم مولانا کیست اما می خواهم نه او را بالاتر بنشانیم و نه پایین تر.

 نکته دیگر اینکه هیچ گاه زیبایی فرم را به معنای حقانیت متن نگیرید. اکثر آثار مولانا به شعر است و ما ایرانیان استعداد زیادی داریم در اینکه اگر شعری را زیبا دیدیم فکر کنیم معنای آن حق است، در حالیکه محتوا یک داوری معرفت شناختی را ایجاب می کند.

نکته آخر اینکه، مولانا یک پدیده خلق الساعه نیست بلکه از دل یک فرهنگ عظیم ظهور کرده و اگر آن فرهنگ را نشناسید، نمی توانید مولانا را بشناسید. اگر کسی کلام اسلامی را نداند، کسی سابقه عرفان اسلامی، زبان عربی، قرآن و حدیث نداند نمی تواند مولانا را بشناسد.

 

منبع: اعتماد

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
سیمین
سیمین
مهر ۱۷, ۱۳۹۵ ۱۰:۱۶ ق٫ظ

[quote name=”رها”]با سلام خدمت بانوی بزرگوار خانم سیمین و سپاس از مشارکت شما در بحث.به نظر من اصطلاح “زیبایی درون” جزء همان مفاهیم انتزاعی است که ملکیان هشدار داده بود مواظب باشیم با این مفاهیم سرمان کلاه نگذارند.…..بشر امروز پی برده است که با استفاده از قوه ی خرد و دانش خود می تواند به زیبایی های بیرون بیفزاید و از زشتی ها ی آن بکاهد…[/quote] سلام. متشکرمآیا این قوه ی خرد و دانش که میفرمایید به زیبایی های بیرون می افزاید، جزو زیبایی های دروناست یا بیرون؟پس زیبایی های بیرون، در واقع بازتاب زیبایی‌های درون است و تا خرد… مطالعه بیشتر»

نیما
نیما
مهر ۱۴, ۱۳۹۵ ۸:۱۰ ب٫ظ

مناظره دوستان مرا یاد سکانس جالبی از یک فیلم انداخت ( احتمالا ۱۹۰۰ ) که پیانیستی با امواج طولانی دریا، میرقصید با نوازیدن پیانویش، در حالیکه سایر مسافران کشتی هراسان و پریشان وحشت زده بودند. و ….بهرحال درسته که کشف زیبایی درون دشوار و نااختیاریه اما شاید تولید زیبایی بیرونی هم دشوارتره بدلیل هزینه زیاد و اختیاری بودنش. ( لوازم آرایشی حداقل هزینه هاست ). زیبایی بیرونی مستلزم تئوری هم هست و از علوم و فلسفه و …. آب میخورد. شاید بهمین خاطره که مثلا زندانیان و بهزیستیان عزیز و سیاستمداران تمیز، از زیبایی بیرونی غافلند و فقط به فکر… مطالعه بیشتر»

رها
رها
مهر ۱۴, ۱۳۹۵ ۷:۲۴ ق٫ظ

با سلام خدمت بانوی بزرگوار خانم سیمین و سپاس از مشارکت شما در بحث.به نظر من اصطلاح “زیبایی درون” جزء همان مفاهیم انتزاعی است که ملکیان هشدار داده بود مواظب باشیم با این مفاهیم سرمان کلاه نگذارند.مولانا دارای تخیلی بسیار قوی بوده است و به مدد همین قوه ی خیال، دنیاها و فضاهایی به تصویر می کشد که بسیار زیباست، اما این زیبایی ها لزومآ حقیقت ندارند. مگر می شود این همه زیبایی ها در درون ما باشد و ما بی خیال این بهشت زیبا شویم و به جهنم بیرون بگریزیم!؟ بشر امروز اگر نمی تواند تنهایی را تحمل کند… مطالعه بیشتر»

سیمین
سیمین
مهر ۱۳, ۱۳۹۵ ۱۰:۴۲ ق٫ظ

[quote name=”رها”] … بشر امروز نمیتواند از زاویه ی دید مولانا به جهان بنگرد. زاویه دید انسان امروز به زندگی و پدیده هایش فرق کرده است…[/quote] درست است بشر امروز نمیتواند از زاویه ی دید مولانا به جهان بنگرد، و نیز نمیتواند از زاویه ی دید مولانا به خودش هم بنگرد، چون آنقدر توخالی شده که چیزی برای دیدن ندارد. ” اگر همه ما انسان‌ها به عنوان مثال مانند مولانا بودیم، آن‌قدر زیبایی در خودمان می‌دیدیم که هر وقت به خودمان رجوع می‌کردیم، گلی روی گل می‌شکفت؛ گیاهی روی گیاهی رشد می‌کرد و آن‌گاه دیگر حوصله‌مان سر نمی‌رفت که بخواهیم… مطالعه بیشتر»

رها
رها
مهر ۱۲, ۱۳۹۵ ۵:۴۰ ق٫ظ

با سلام خدمت جناب ملکیانمن نمیدانم کی قرار است از مولانا، حافظ، سعدی و… عبور کنیم و وارد فصل تازه ای در حوزه ی دین، ادبیات، عرفان، هنر، اخلاق و شیوه ی زیست شویم. جناب ملکیان، به قول شمس زمانه دیگر شده است و انسان ها دیگر. خود مولانا جویای حرف تازه بود.زاویه ی دید این بزرگان دیگر جوابگوی نیازها و آلام روحی ما نیست. بشر امروز نمیتواند از زاویه ی دید مولانا به جهان بنگرد. زاویه دید انسان امروز به زندگی و پدیده هایش فرق کرده است. کسانی که بخواهند از زاویه ی دید مولانا معنا را استخراج کنند… مطالعه بیشتر»

5
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx