حاشیه بر ابتذال / نقدی بر کتاب ابتذال مرجعیت شیعه
محمدحسن محمدی مظفر: فاضل معاصر استاد دکتر محسن کدیور رمانی را در نقد و استیضاح مرجعیت رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنهای، نگاشته و اشاره کردهاست که قصدش تنها اصلاح بوده است. نگارنده کتاب فوق را به طور اتفاقی در اینترنت مشاهده کرده و عنوان کتاب او را بر آن داشت که به مرور آن بپردازد؛ از سوی دیگر اهمیت موضوع، و هم گفته خود استاد که «مخاطبان اصلی این کتاب متدینان هستند» مرا واداشت که حاشیهای بر این کتاب بنگارم؛ به ویژه آنکه استاد کدیور «نقد این تحقیق و زیر ذرهبین بردن یافتههای آن» را «خدمت به تاریخ معاصر ایران، اندیشه متأخر تشیع و نویسنده»دانسته است.
***
حاشیه بر ابتذال
محمدحسن محمدی مظفر[۱]
«اولین جرقهای که در ذهن وی زده شد … او سودای مرجعیت کرد»[۲]
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ (احزاب/۷۰-۷۱)
فاضل معاصر استاد دکتر محسن کدیور (وفّقه الله لمرضاته و تصحیح افکاره و آثاره) رمانی[۳] را در نقد و استیضاح مرجعیت رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنهای[۴](ادام الله عزّه و ظلّه)، نگاشته و اشاره کردهاست که قصدش[۵] تنها اصلاح بوده است (إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ، ص ۲۴). نگارنده دوست نداشته و ندارد که به چنین مباحثی ورود پیدا کند، و چندان علاقه و فرصت هم ندارد که پیگیر مباحث ایشان باشد و کتابهایشان را مطالعه کند، لکن کتاب فوق را به طور اتفاقی در اینترنت مشاهده کرده و عنوان کتاب او را بر آن داشت که به مرور آن بپردازد؛ از سوی دیگر هم اهمیت موضوع، و هم گفته خود استاد که «مخاطبان اصلی این کتاب متدینان هستند یعنی کسانی که در زندگیشان دغدغه دینی دارند، به ویژه مراجع، فقها، طلاب علوم دینی، اساتید و دانشجویان الاهیات و معارف اسلامی» (ص ۱۹) مرا واداشت که حاشیهای بر کتاب استاد بنگارم؛ به ویژه آنکه استاد کدیور «نقد این تحقیق و زیر ذرهبین بردن یافتههای آن» را «خدمت به تاریخ معاصر ایران، اندیشه متأخر تشیع و نویسنده» (ص ۲۰) دانسته است.
محسن کدیور نویسنده کتاب ابتذال مرجعیت شیعه
نگارنده سالیانی (از پاییز ۱۳۷۲ تا زمستان ۱۳۷۵ به مدت هفت نیمسال تحصیلی) در دوره کارشناسی رشته فلسفه دانشگاه مفید از درسهای فلسفه و کلام و تاریخ فلسفه استاد کدیور بهره بردهاست و همواره نظم و پشتکار و تعهّدِ کاری ایشان را ستودهاست. با این حال با مطالعه کتاب فوق به مطالبی برخوردم که خیلی خلاف انتظارم بود و باورم نمیشد که در نوشته استادی که به تدریس سطوح عالی فقه و اصول و فلسفه اشتغال داشته، شاهد اینهمه بیدقتی و شتابزدگی[۶] و به زعم خودم، “قول غیرسدید”، باشم. بنا بر آیهای که در صدر مقال آوردهام، اصلاح اعمال در صورتی است که تقوای خدا رعایت شده و “قول سدید” گفته شود. اگر درصدد اصلاح هستیم، باید ابتدا از سخن شروع کنیم و قولمان قول سدید و درست و محکم و متقن باشد.
حجم عمدهای از مطالب کتاب، نقلقولهایی است که استاد برای تأیید اظهارات خود ارائه کرده است و بخش دیگر اظهاراتِ خودشان است. با فرض صحت آنچه که در نقل قولها آمده، که البته صحت تمامی آنها مورد تردید است، بیشترین اشکالها به نظر بنده در اظهارنظرهای استاد و پیشفرضها و برداشتها و نتایجی است که اخذ کرده است. استاد در کتاب حاضر از امام خمینی گرفته تا مقام رهبری، که نوک حمله متوجه ایشان است، و دیگر بزرگان در مجلس خبرگان و شورای نگهبان و جامعه مدرسین و حتی عموم طلاب، همگی را نواخته و بینصیب نگذاشتهاست.[۷] تصویری که استاد از این مجموعه ارائه کرده است، همان تصویری است که رسانههای بیگانه ارائه میدهند و در آن همگی نامبردگان به صورت افرادی دروغگو، فرصتطلب، شیّاد، متملّق، معاملهگر، مردمفریب و … معرفی میشوند. به نظر نگارنده اشکالهای کتاب بسیار زیاد است و باید بارها ویرایش و تطهیر شود، و ویرایش چهارم کافی نیست. با این همه کتاب به لحاظ شکل و ساختار روشمند و ابتکاری است و خواننده را تاحدّی با تاریخ معاصر انقلاب و فضای حوزوی و دستهبندی شاگردان مدرسه امام خمینی آشنا میکند.
نقدهایی[۸] هم بر کتاب ارائه شده که در اینترنت در دسترس است. نگارنده قصد پرداختن تفصیلی به کتاب را ندارد، بلکه تنها در حدّ سواد خود نکاتی را که به ذهن میرسد، ارائه میدهد، باشد که برای استاد و عموم خوانندگان مفید و راهگشا باشد؛ این کار میتواند پاسخی به تقاضای استاد هم باشد که خواستهاست انتقادات و پیشنهادات به اطلاع ایشان رسانده شود (ص ۲۰). البته خود را نیز بری از خطا نمیدانم و متقابلا استاد و خوانندگان محترم میتوانند نقدها و پیشنهادهای خود را بر اظهارات بنده ارائه دهند.
۱. چنانکه در روی جلد کتاب آمده، این کتاب به “مجموعه افضل الجهاد”، (از عناوینی که استاد برای نوشتههای خود برگزیده) تعلق دارد. همان طور که پیداست و خود استاد نیز تصریح کرده (ص ۲۱) عنوان این مجموعه برگرفته از حدیث منسوب به پیامبر است: «افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر». بنابر این کتابهایی باید در ذیل این مجموعه قرار گیرد که مربوط به زمامداری و رهبری باشد. از آنجا که استاد کدیور شأن رهبری آقای خامنهای را از شأن مرجعیت ایشان جدا کرده و گفته که «این کتاب درباره مرجعیت آقای خامنهای است نه رهبری وی» (همان، ص ۱۹)، پس انتشار آن ذیل این مجموعه وجهی ندارد و خلاف دستهبندی مورد نظر استاد است.
۲. نکته دیگری که از استناد استاد به حدیث پیامبر استفاده میشود، آن است که آقای خامنهای را مصداق “امام جائر” دانسته است. میدانیم که هم اکنون برروی کره زمین حدود دویست کشور و حکومت ریز و درشت وجود دارد که هر یک زمامدار خود را دارند. پرسش آن است که آیا استاد کدیور زمامداران کشورهای دیگر را عادل دانسته و تنها حاکم جائر روی زمین را آقای خامنهای دانسته؟[۹] و یا این که غیرایشان را نیز جائر میداند، ولی ایشان را اولی به نقد تشخیص داده است؟ هر یک از دو فرض که باشد، حاکی از خطای استاد در تطبیق است. بنا بر فهم حوزوی و آنچه در عرف متشرعه رایج است، امام جائر به حاکمان غیرمسلمان و یا مسلمان جائر که در اصطلاح به عنوان طاغوت شناخته میشوند، انصراف دارد، نه به ولی فقیه عادل[۱۰] (أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا ]بل کافرا[ لایستوون).
بارزترین مصداق عمل به حدیث پیامبر در دوران معاصر را میتوان سخنان امام خمینی در برابر حکومت شاه و آمریکا و اسرائیل، و پس از ایشان، سخنان آقای خامنهای در برابر آمریکا و اسرائیل و مستکبران دانست. این که استاد کدیور اعتراض خود در برابر آقای خامنهای را مصداق این حدیث دانسته، فهمی شاذ و وارونه و تطبیقی بیمورد است. خوشمزه آن است که استاد در آمریکا و زیرسایه جائرترین حکومت زمانه[۱۱]، مجموعه افضل الجهاد دربرابر امام جائر راه انداخته است! البته “افضل الجهاد کردن در آمریکا” اشکالی ندارد، “افضل الجهادِ آمریکایی[۱۲]” اشکال دارد.
۳. استاد کدیور ادعا کرده که «نویسنده به دنبال حقیقت است نه بر کرسی نشاندن فرضیه خود»[۱۳] (ص ۱۹). آنچه از مرور کتاب به ذهن میرسد خلاف این ادعاست، استاد در خیلی از موارد صرفا استبعاد کرده و از شواهد غیرقطعی نتایج قطعی گرفته است و به قول معروف خواسته از آب کره بگیرد. با مطالعه کتاب خواننده مییابد که استاد از تشبّث به هیچ حشیشی، هر قدر سست و موهون، دریغ نکرده است، حتی از طرح اتهام دروغگویی به سیداحمد خمینی و زشتتر از آن اتهام نفهمیدن به وی (ص ۶۸)؛ گویی تنها استاد کدیور معنای “مجتهد مسلّم” را فهمیده، و کسی که از کودکی در دامن علم و فقه و اجتهاد پرورش یافته، از درک آن عاجز است. انگار استاد کدیور فراموش کرده که “اهل البیت ادری بما فی البیت”.
۴. چنانکه گفتهاست: «کوشیده شده ادعایی غیرمستند ارائه نشود» (ص ۲۰). ولی برخلاف این گفته، استاد نخستین پرسش خود را به گونهای القایی و بدونسند مطرح کردهاست: «جناب آقای خامنهای از چه زمانی به فکر مرجعیت افتاد؟»[۱۴] (ص ۸). این پرسش به گونهای است که گویی در فکر مرجعیت بودن ایشان امری مسلّم بوده و فقط باید زمان این امر مسلّم تعیین شود. استاد ابتدا باید بپرسند که “آیا آقای خامنهای به فکر مرجعیت بود؟” و اگر پاسخ مثبت است، پرسش دوم مطرح شود که این مسئله از چه زمانی شروع شد.
در همین رابطه باز گفته است: «اولین جرقهای که در ذهن وی زده شد، این بود: اگر مصلحت نظام میتواند به این سهولت و سادگی از فقدان اجتهاد مطلق در شرائط ولایت مطلقه فقیه اغماض کند، چرا نتواند همین اغماض در مورد شرائط مرجعیت صورت گیرد؟ او سودای مرجعیت کرد» (ص ۸۳). چنانکه پیداست استاد در حال نگارش رمانی هیجانانگیز است و خلاقانه پیشبینی کرده که حرکت بعدی قهرمان داستان چگونه است! و با دیده غیببین خود جرقههای زدهشده در ذهن آقای خامنهای را رصد کرده و اولینشان را شناسایی کرده است. خیالپردازی استاد در اصلیترین مدعای ابتذالنامهاش موج میزند؛ و داستان خیالپردازی انسان پایانی ندارد.
همچنین گفته: «در مرجعیت تقلید یقینا صلاحیت افتاء و اجتهاد مطلق شرط است» (ص ۱۹). مناسب و بلکه لازم است که استاد در کتاب حاضر مستندات این مدعا را بیاورد و توضیح دهد که چه دلایل عقلی و شرعی بر این گزاره دلالت میکنند. آیا این گزاره صرفا عرف و رویه و سیرهای است که در شیعه رایج شده، یا این که مبنایی در عقل و قرآن و روایات دارد؟ این گزاره از مبانی اصلی مدعای ابتذالنامه است و اگر اثبات نشود، کلّ بافتههای آن رشته خواهد شد.
۵. عمده اعتماد استاد کدیور در مدعیات اصلی این کتاب بر منقولاتی از خاطرات آقای منتظری[۱۵] و آقای آذری قمی و برخی دیگر است که همگی خبر واحد محسوب میشوند و نمیتوانند در مسائل مهم و به ویژه اتهامزنی به مومن حجت باشند و صرف کتابت این نقلهای شفاهی، آنها را از آحاد بودن به متواتر بودن تبدیل نمیکند. به علاوه که هرچند گوینده در اخبار خود موثق باشد و تعمدی بر کذب نداشته باشد، ولی دانستهها و علایق و پیشفرضهای او ناخودآگاه بر نحوه نقل او تأثیر میگذارند؛ و در خصوص نوشتههای آقای منتظری، نصی از امام خمینی در دست است که اعتماد بر نوشتههای ایشان را شدیدا متزلزل میکند: «… و شما مشغول نوشتن چیزهایی میشوید که آخرتتان را خرابتر میکند» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۱، نامه ۶/۱/۶۸ به آقای منتظری). ملت ایران با پیشبینیهایِ صادق امام خمینی سالهاست که آشنایند و آن را با جان و دل تجربه کردهاند. درباره دوران انقلاب شاید دهها کتاب خاطرات منتشر شده و کماکان در حال انتشار است، ولی درباره هیچ یک از آنها چنین نصّی نداریم، و همین نصّ در تشکیک و تردید در اعتبار آن کافی است. این نصّ دستکم دلالت بر آن دارد که نوشتههای آقای منتظری پس از این تاریخ (۶/۱/۶۸) غیرقابلاعتمادند؛ مخصوصا نوشتهای از نوع خاطرات[۱۶].
۶. اگر همه مدعیات و نتایجی که استاد کدیور در این کتاب عرضه کرده، هم صحیح باشد، تازه همه اینها صغرای قضیه را تشکیل میدهد و استاد نمیتواند به نتیجه “غیرمشروع بودن مرجعیت و رهبری آقای خامنهای” برسد؛ زیرا چنانکه خود گفته است قائلان به مشروعیت، همه این موارد را با قاعده «حفظ نظام از اوجب واجبات است» توجیه میکنند. اگر این قاعده درست باشد، همه اعمال ارتکابی به ادعای استاد کدیور، به اعتقاد آنان برای حفظ نظام انجام گرفته و واجب و مشروع بوده است. استاد کدیور برای تکمیل پروژه و رسیدن به نتیجه موردنظرشان باید ریشه این قاعده را بزنند و اثبات کنند که حفظ نظام واجب نیست یا اگر هم واجب باشد، اوجب واجبات نیست، و اگر چنین هم باشد، در صورتی اجرایی است که با ارتکاب حرامی تزاحم نکند و …. در ویرایش کنونی استاد وقتی به این قاعده میرسد صرفا به گفتن اکسیر بودن آن اکتفا کرده و بحثش را بدون ابطال این قاعده، ول میکند.[۱۷]
در مقدمه کتاب که به طرح پرسشهای پژوهش پرداخته، پرسش مربوط به این قاعده آخرین پرسش است: «عنصر مصلحت نظام در مدرسه ولایت مطلقه فقیه آیتالله خمینی اوجب واجبات است، آیا این عنصر در امر افتا و مرجعیت هم بر موازین شرعی حکومت یا ورود داشته است؟» (ص ۸). استاد در طی بحث به این پرسش پاسخ نداده است، و صرفا به ذکر مواردی که به زعم استاد از قاعده مصلحت نظام استفاده شده، اکتفا کرده است؛ ولی مشخص نکرده که آیا این قاعده به قول ایشان بر موازین شرعی حکومت یا ورود دارد یا نه؟ به علاوه که صرف تعیین این مسئله کمکی به مدعای استاد مبنی بر نامشروع بودن رهبری و مرجعیت آقای خامنهای نمیکند، زیرا اگر هم این مسئله اثبات شود، تازه میرسیم به این که این قاعده در این مدرسه بر همه موازین حکومت یا ورود دارد، و این نتیجه دلیل بر نامشروع بودن نیست، مگر برای کسی که مبانی این مدرسه را نپذیرد. بنا بر این استاد باید علاوه بر پاسخ به این پرسش، در جهت ابطال این قاعده و این مبنا نیز تلاش کند. به عبارت دیگر باید نشان دهد که چنین مبنا و قاعدهای در کل آموزههای اسلامی و شیعی باطل است، خواه ما متعلق به مدرسه ولایت مطلقه باشیم، خواه نه.
استاد درباره این قاعده چنین گفتهاست: «آری همه چیز تحتالشعاع مصلحت نظام است، همه چیز، حتی احراز شرط اجتهاد مطلق. مصلحت نظام چهها که نمیتواند بکند». سپس ادامه دادهاست که «مجلس خبرگان رهبری در حق آقای خامنهای حداقل سه بار بر اساس “مصلحت نظام” تخلف کرد» (ص ۱۰۳). ظاهرا استاد متوجه تهافت موجود در این تعبیر نیست؛ اگر “مصلحت نظام” اقتضا کرده، پس (بنا بر وجوب حفظ نظام) مجاز و مشروع است و دیگر “تخلف” معنا ندارد.
در ص ۱۶۴ نیز آمده است: «عامل سوم یعنی توهم ارتقای کیان مذهب با اعلام مرجعیت رهبری نیز متأسفانه در بسیاری از معممین سادهاندیش مؤثر بوده است و ایشان هرگز از خود نپرسیدهاند چگونه حق از طریق باطل و نقض موازین مسلم دینی و اخلاقی تقویت میشود؟». چنانکه خود استاد کدیور در ادامه آورده است، «آموزه “حفظ نظام اوجب واجبات است”، مبنای چنین تصمیمگیری تاریخی در این مدرسه بود». عرض میکنم اگر این آموزه مبنا بوده، خودش میشود بالاترین میزان برای مشروعیت و دینی و حق بودن و دیگر “باطل و نقض موازین مسلم دینی” معنا ندارد. به نظر میرسد که این قاعده پاشنه آشیل ابتذالنامه استاد است و تا آن را ابطال و یا بال و پرش را نچیند، کل دعاویاش بر باد است.
۷. استاد کدیور خواندن رمان و شعرگفتنِ آقای خامنهای را طوری ارائه میدهد که گویا ایشان با پرداختن به این امور، از اشتغال به فقه و اصول بازمانده و سواد فقهی اصولی چندانی ندارد. عرض میکنم ما که از نوجوانی تاکنون به سخنان آقای خامنهای گوش کردهایم، سخنان ایشان را ریشهدار در قرآن و روایات و مباحث علمی یافتهایم و کمتر نشانی از رمان و تخیلات در سخنان ایشان مشاهده کردهایم؛ ولی در عوض با خواندن همین کتابِ استاد نشانههای زیادی از رمانزدگی و خیالپردازی مشاهده میکنیم. گویا استاد کدیور به همان چیزی دچار شده است که برادر مومن (آقای خامنهای) را به داشتنش نکوهش کرده است!
۸. این که به تحلیل عناوینی از قبیل حجهالاسلام و آیهالله و آیهاللهالعظمی و تمسک به آنها پرداخته، استدلالی سست و عوامانه است. این عناوین عرفیاتی رایجاند بدون آن که لزوما از واقع حکایت کنند. چه بسا کسی که در واقع آیت عظما باشد، ولی در ظاهر چنان لقب نگیرد، و چه بسا کسی که در ظاهر با این لقب خطاب شود، ولی در واقع بویی از فقه نبرده باشد.
استاد کدیور میگوید: «آقای خامنهای به عنوان خطیبی دانشمند و روحانی خوشفکر شناخته میشد اما از ایشان به عنوان فقیه یا مجتهد یاد نمیشد» (ص ۴۰). عرض میکنم معمولا در عرف علما و مردم چنین است که رعایت سن و سال افراد را هم میکنند و معمولا به افراد جوانسال آیهالله اطلاق نمیکنند، ولو این که در واقع مجتهد هم باشند؛ از سوی دیگر گاهی بر افرادی کهنسال، آیهالله اطلاق میشود، در حالی که در واقع مجتهد نیستند.[۱۸]
۹. در ص ۴۴ آوردهاست: «تردیدی نیست که تا پیروزی انقلاب آقای خامنهای خود را مقلد مراجعی که برشمرده میدانسته است». این جمله با قید تأکیدی «تردیدی نیست» درست به نظر نمیرسد و منطقا از شواهد پیشگفته برنمیآید: اولا سه اقرار[۱۹] مذکور مربوط است به سال ۱۳۴۹ که تا پیروزی انقلاب حدود هشت سال باقی مانده است. ثانیا اقرارهای مذکور هیچ یک در حالت اختیار نبوده، بلکه مربوط به اسناد ساواک، و در حال حبس و اکراه بوده است. ثالثا شاهد چهارم هم مربوط به سال ۱۳۵۳ است، و اقرار صریح به تقلید نیست، بلکه حداکثر، همچنانکه در ص ۴۳ آمده، «اشعار به عدماجتهاد استفتاکنندگان» دارد؛ رابعا این گونه پرسشها لزوما منافاتی با اجتهاد پرسشکننده ندارد، چه بسا کسی خود هم مجتهد باشد، ولی در چنین مسائلی، برای مشورت[۲۰] و اطمینان بیشتر و عدم استبداد به رأی از متخصص دیگری هم نظر بخواهد[۲۱]، چنانکه این مسئله در میان متخصصان علوم دیگر نیز رایج است. کسی که با عرف دانشگاهی و پژوهشی آشناست، میداند که معمولا برای هر پژوهشی استاد ناظری نیز برگزیده میشود که لزوما در همه موارد، از مجریِ پژوهش اعلم و متخصصتر نیست، بلکه این کار برای اتقان و محکمکاری در نتایج پژوهش است. خامسا در سال ۱۳۵۳ آقای منتظری جزو «مراجع» شمرده نمیشده است، رساله ایشان نخستین بار در سال ۱۳۶۲ منتشر شده است.
بنا بر این با وجود این احتمالها نمیتوان به طور قطع اظهارنظر کرد و نتیجه گرفت و گفت «تردیدی نیست»؛ بلکه حداکثر میتوان گفت “احتمالا تا پیروزی انقلاب آقای خامنهای خود را مقلّد میدانسته است”. وقتی مقدمات شما غیرقطعی است و به قول شما «اشعار دارد»، چگونه نتیجه قطعی میگیرید و میگویید «تردیدی نیست»، مگر فراموش کردهاید که “نتیجه تابع اخسّ مقدمات است”! اگر همه شواهد شما هم قطعی باشند، حداکثر تا سال ۱۳۵۳ را شامل میشوند و برای پس از آن باید شاهد قطعی ارائه دهید و صرف استبعاد برای گرفتن نتیجه قطعی کافی نیست. اگر همین یک اشکال را بپذیرید، کل پروژه شما با مشکل مواجه میشود؛ و به قول معروف “اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال” و چنانگه گفتهاند: «در امور مهمه احتمال هم منجزّ است».
۱۰. در همان ص ۴۴ به دنبال عبارت پیشگفته، آورده است: «از زمان اقاریر فوق تا پیروزی انقلاب هیچ اتفاق تازهای در حیات علمی آقای خامنهای نیفتاده است تا ایشان مجتهد شوند… از کیفیت این تدریسها هیچ سندی در دست نیست». عرض میکنم در اظهارنظرها خیلی باید دقت کنیم خصوصا آنجا که از “سورهای کلی” استفاده میکنیم. اگر به قول شما «هیچ سندی در دست نیست»، پس چگونه نتیجه گرفتهاید که «هیچ اتفاق تازهای» نیفتاده است؟ شما حداکثر میتوانید بگویید که شاهد و سندی بر اثبات نداریم؛ ولی نمیتوانید به طور قطع نفی را نتیجه بگیرید. نظیر این سهلانگاری و شتابزدگیِ در استنتاج، در این کتاب مکرر است.
علاوه بر این، لازم است استاد کدیور ملاک خود برای رسیدن به اجتهاد را روشن کنند و توضیح دهند که مرادشان از “اتفاق تازه” چیست؟ چگونه میشود و چه اتفاقی میافتد که به شخص احساس اجتهاد دست میدهد؟ آیا ملاکهای مشخصی برای احساس اجتهاد وجود دارد؟ آیا میتوان این ملاکها را معدود و منحصر دانست؟ آیا صرف اجازه اجتهاد گرفتن، شخص را به اجتهاد میرساند؟ خود استاد که در سال ۱۳۷۶ اجازه اجتهاد گرفته، واقعا چه اتفاقی برایش افتاده که مجتهد شدهاست؟ آیا صرف همین اجازه، ایشان را از تقلید رهانیده و دیگر ایشان نیازی به تقلید و استفتا نداشته است؟
۱۱. در مورد اظهارنظر فقهی اول گفتهاست که آقای خامنهای از رأی خود عقبنشینی کرد و «این شیوه عمل یک مجتهد نیست، مجتهد ضمن احترام به نظر استاد از رأی فقهی خود دفاع میکند. برعکس، آنچه آقای خامنهای کرد، مشی یک مقلّد بود» (ص ۵۰). عرض میکنم مجتهد بودن به معنای یکدندگی و لجبازی کردن نیست، ممکن است کسی مجتهد هم باشد ولی از مشاجره و جر و بحث پرهیز کند. مگر امام خمینی به آقای قدیری نامه نداد؟ آیا آقای قدیری بعد از نامه امام، با ایشان به جر و بحث و چون و چرا کردن پرداخت! با این که به قول شما آقای قدیری مجتهد هم بود (ص ۶۳). آیا چون آقای قدیری سخن امام را پذیرفت باید نتیجه بگیریم که ایشان مقلّد بوده و مجتهد نبوده است؟ به علاوه مجتهد بودن به معنای اشتباه نکردن هم نیست، ممکن است کسی مجتهد باشد و اشتباه کند، آیا اگر مجتهدی اشتباه کرد، باید بر اشتباه خود اصرار ورزد یا به اشتباه خود اقرار کند؟ آیا اگر مجتهدی به اشتباه خود پی برد و از رأیش بازگشت، به مقلّد تبدیل میشود؟ مگر نداشتهایم مجتهدانی که از رأی خود برگشته باشند؟
از قضا به نظر نگارنده پذیرش سخن امام خمینی و عدماحتجاج با ایشان از اجتهاد عالیتری خبر میدهد. در زیارت حضرت ابوالفضل العباس چنین آمده: «السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و الحسن و الحسین»؛ پس آن حضرت نسبت به امامان و سروران خود مطیعترین بوده است؛ و با این حال در ادامه خطاب به آن حضرت عرض میکنیم: «اشهد انک … مضیت علی بصیره من امرک» که نشانه فقه و درک عمیق دینی آن حضرت است. همچنین در روایتی از امام صادق (ع) درباره آن حضرت آمده که «کان عمّنا العباس نافذ البصیره»[۲۲] که حاکی از بینش ژرف آن حضرت است.
۱۲. در مورد اظهارنظر دوم فقهی آورده است: «اظهارنظر آقای خامنهای از دو حال خارج نیست: اول نقل فتوای رهبر جمهوری اسلامی یا مشهور امامیه، دوم اظهارنظر شخصی». در ادامه از فرض دوم به “فتوا” تعبیر کردهاست (ص ۵۲-۵۳). به نظر نگارنده هیچ یک از دو فرض مذکور درست نیست. سیاق سخن آقای خامنهای در این قسمت (از عبارت «هر چند ممکن است…» تا آخر) سیاق نقل یا اظهار فتوا نیست، بلکه وقتی این قسمت را در سخن ایشان میخوانیم (ص ۵۰-۵۱) به نظر میرسد که ایشان ابتدا در مقام نکوهش سلمان رشدی و سپس در مقام پیشبینی پدیدهای است که ممکن است در آینده رخ دهد، و به نظر نمیرسد که ایشان در مقام بیان فتوای خود است. فتوادادن که آنقدر طول و تفصیل ندارد و لازم نیست که گفته شود آمریکاییها با او چه خواهند کرد. اگر این قسمت فتوا باشد، لابد آمریکاییها هم به فتوای آقای خامنهای عمل کرده و سلمان رشدی را می کشند! بنا بر این، مطلب دومی که استاد کدیور به عنوان اظهارنظر فقهی دوم شاهد آورده است، به گمان بنده ناشی از بدفهمی سخن آقای خامنهای، و از محل بحث خارج است، و همه نتایجی که استاد بر آن بار کرده (ص ۵۲-۵۴)، بلاموضوع است؛ و اصلا تعبیر “اظهارنظر” یا “فتوا” در اینجا درست نیست، بلکه تعبیر درست “پیشبینی آینده” یا تعبیری مشابه آن است.
همین خوانش نادرست باعث شده که استاد کدیور در ادامه به تصدیق رسانههای بیگانه و تکذیب آقای خامنهای و امام خمینی[۲۳] بپردازد (ص ۵۳). به نظر نگارنده خطر این تصدیق دشمن و تکذیب دوست به مراتب از خطر متوهّمی که استاد در بخش «نمونهای از فتاوای بیپایه و خطرناک» (۲۱۱-۲۱۶) مطرح کرده بیشتر است.
۱۳. در ص ۶۲ عنوان مطلب سوم «تصریح به عدماجتهاد» است. تصریح به عدماجتهاد آن است که (مثلا) صریحا بگوییم “تو مجتهد نیستی”. در سخن امام خمینی چنین تصریحی وجود ندارد، امام به اجتهاد آقای خامنهای تصریح نکرده است، نه این که به عدماجتهاد آقای خامنهای تصریح کرده است. بین “عدمتصریح به اجتهاد” با “تصریح به عدماجتهاد” خیلی فرق است (به قول استاد کدیور: «فاصله زمین تا آسمان است» ص ۶۷). آنچه منافی اجتهاد است، دومی است که در سخن امام نیست.
در ادامه نیز آورده است: «مقایسه این دو عبارت … تردیدی باقی نمیگذارد که آیتالله خمینی … آقای خامنهای را یقینا مجتهد نمیدانسته است» (ص ۶۳). در اینجا نیز عبارت استاد کدیور دقت لازم را ندارد و در نتیجهگیری شتاب ورزیده و جانب احتیاط علمی را وانهاده و از قیدهای قطعی استفاده کرده است. مقایسه مورد اشاره استاد تنها میتواند به مجتهد نبودن “اشعار” داشته باشد، نه اینکه از آن به یقین و عدم تردید برسیم.
۱۴. در ص ۸۳ به «چفیه غیرمتعارف» اشاره شده است. البته این چفیه یادگاری از زمان دفاع مقدس، و نیز یادآور مصیبت مردم مظلوم فلسطین و لزوم مبارزه با صهیونیسم است؛ ولی نامتعارفتر از آن، بستن روبان سبز ذیل عمامه سفید است!
۱۵. یکی دیگر از خیالپردازیهای استاد در این جمله رخ نموده است: «مشکل این بود که آقای خامنهای در چهارده سال اخیر یعنی از سال ۱۳۵۵ به بعد مطلقا درس و بحث فقهی اصولی نداشته و بسیاری امور فنی را فراموش کرده است» (ص ۸۴). این جمله نیز اِخبار از غیب استاد کدیور است، و معلوم نیست که استاد چگونه از امور ذهنی مردم و اینکه چه چیزی و به چه مقدار را فراموش کردهاند، باخبر شده است! نگارنده با استعدادی متوسط درسی را که بیستوپنج سال پیش ارائه دادهام هنوز حضور ذهن دارم و فردا میتوانم ارائه دهم، آقای خامنهای که “خوشاستعداد” (همان ص ۲۹) و “خوشفکر” (همان ص ۷ و ۴۰) بوده، به طریق اولی از نگارنده حضور ذهنشان بهتر و بیشتر است، و همین تجربه وجدانی برای تشکیک در ادعای استاد کافی است.
۱۶. در ص ۱۷۲ آمده است: «اعضایی همانند آقای محمد یزدی و علی اکبر ناطق نوری (البته در آن زمان) که بدون اذن ولیّ امر آب نوشیدن را هم جایز نمیدانند». معلوم نیست که افراد نامبرده کجا درباره آب نوشیدن سخن گفتهاند و مدرک استاد در این باره چیست که آن را ارسال مسلّم کرده و مبنای نتیجهگیری بعدی خود قرار داده است. این گونه کلیشهها تعبیرهایی عوامانه و غیرمنصفانهاند که از قضا خود استاد کدیور نیز در این کتاب یکی از آنها را منصفانه نقد کرده است (ص ۱۲۰، پاورقی). کلیشه دیگر در ص ۹۶ آمده و گواهی اجتهاد آقای یزدی به آقای خامنهای را “کفش کهنه” خوانده است. آیا استاد کدیور خیال میکند که گواهی اجتهادی که از آقای منتظری گرفته کفش تازه[۲۴] است که آن گواهی را کفش کهنه میداند! لازم است به استاد یادآوری کنیم که اعتبار معنوی و مادی ما و شما که با درس و تدریس و قلم و کتاب سر و کار داریم، به همین اجازهها و مدارک علمی است، و شایسته نیست که از گواهی اجتهاد با چنین تعبیری نام ببرید، هر چند که شما موافق مجیز و مجاز نباشید؛ به قول معروف متولی باید حرمت امامزاده را نگه دارد.
۱۷. در ص ۱۷۴ آمده است: «ایشان درباره استاد خود این گونه بیادبانه و غیرمنصفانه سخن گفته است. عاقبت ایشان دیدنی است». استاد کدیور باید قبل از این، امام خمینی را محکوم کند؛ زیرا قبل از آقای خامنهای، امام خمینی صریحا آقای منتظری را مسئول خیانت به اسلام و انقلاب معرفی کرد و فرمود که «… موجب خیانتی بزرگ به سربازان امام زمان – روحی له الفداء – و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید … تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام … تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد.» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۰-۳۳۲، نامه ۶/۱/۶۸)، و اصلا ذهنیت منفی نسبت به آقای منتظری از همان زمان امام، و با اقدامات ایشان دربرابر امام آغاز شد که نهایتا هم به برکناری ایشان منجر شد؛ و به قول معروف “فی الصیف ضیّعتِ اللبن”.
در ثانی همه ما باید به عاقبت خود بیندیشیم، ازجمله خود استاد کدیور؛ استاد در این کتاب بسیاری از علما و حوزویان را به اتهامات گوناگونی نواخته است؛ برخی از آنان جزو استادان ایشان، یا استاد استادان ایشان بودهاند، مثل امام خمینی، آقای شاهرودی، آقای جوادی آملی و …. به قول استاد کدیور «در این بلیه تنها وی]آقای خامنهای[ مسئول نیست، شرکای روحانی او از مدرسه آیتالله خمینی نیز در «ابتذال مرجعیت شیعه» با وی همپروندهاند»[۲۵] (ص ۱۸، نیز نک. ص ۱۶۴).
استاد درباره گواهی اجتهاد آقای جوادی آملی به آقای خامنهای چنین افاضه کرده است: «صدور این گواهی کارکردی دوطرفه داشتهاست، از سویی مرجعیت یکی غیرمستقیم اعلام و از سوی دیگر رهبری دیگری تأیید شد. فایدهای دوطرفه مترتب بود» (ص ۹۷). مخفی نیست که استاد کدیور در این جمله، استادِ خود آقای جوادی آملی[۲۶] را به معاملهگری و باندبازی منتسب کرده است. به علاوه، باید پرسید که مگر صدور گواهی اجتهاد، مرجعیتِ گواه را به دنبال میآورد؟ اگر چنین است، چطور آقای یزدی و آقای مومن و آقای امینی هنوز مرجع نشدهاند؟
استاد کدیور در جایی دیگر چنین سروده و شعار داده که: «افرادی تذکر میدادند: چرا برای منتظری نامه مینویسی و از وی استفتاء میکنی؟ خودت بنویس. گفتم ما در مکتبی درس خواندهایم که تا بزرگ و ولینعمتمان زنده است، کهتران سخن نگویند، بگذار سخن حق از دهان استاد درآید، که من هر چه در فقه دارم از محضر او دارم. اگر بر زبان شاگرد سخنی راست درآید، از استادش است».[۲۷]
جای پرسش است که آیا تنها استاد کدیور در این مکتب درس خوانده یا دیگران (و مثلا آقای خامنهای) هم در این مکتب درس خواندهاند؟ و آیا این گونه ادب و رفتار فقط در برابر استادِ فقه، جا دارد یا در برابر استادانِ دانشهای دیگر هم صدق میکند؟ و اگر قرار نیست کهتران سخن بگویند، چطور استاد کدیور، با حضور استادان خود، اینقدر مطلب گفته و نوشته است؟ مخصوصا که به سخن گفتنِ تنها هم اکتفا نکرده، بلکه به آنان متلکپرانی کرده، و بلکه آنان را متهم به اتهامات بزرگی کرده است!
۱۸. در ادامه پرسیده است که «ثانیا عبارت زیر از کیست؟» و سپس جملاتی از نامه مورخ ۸/۱/۱۳۶۸ امام خمینی به آقای منتظری را آورده است (ص ۱۷۴-۱۷۵). عرض میکنم این جمله هم از امام خمینی است: «از آنجاکه سادهلوح هستید و سریعا تحریک میشوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد» (نامه مورخ ۶/۱/۱۳۶۸ به آقای منتظری، صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۱). نامه ششم فروردین مقصود اصلی امام بوده و نامه هشتم فروردین را برای “آبروداری” نوشتهاست. یادتان نرفته که در ص ۶۶ گفتهاید: «آیتالله خمینی هم آبروداری کرده …»؛ و سپس به تصدیق رسانههای بیگانه و تکذیب و اسناد خلافواقعگویی به «رئیس جمهور و امام جمعه تهران» پرداختهاید. پس از نظر شما سخنانی را که امام خمینی برای “آبروداری” گفته، مراد واقعی و منظور اصلی نیست؛ و نامه هشتم فروردین از همین قبیل است. قرینه دیگر این احتمال نامه ۲۶/۱/۶۸ به نمایندگان مجلس است که امام خمینی در انتهای آن گفته «در صورت تخطی، هر کس در هر موقعیت بلافاصله به مردم معرفی خواهد شد»؛ مفاد این نامه مؤید مفاد نامه ۶/۱/۶۸ است. در پیام منشور روحانیت (۳/۱۲/۶۷) نیز، امام خمینی از «تحلیلهای غلط این روزها معذرت» خواسته است (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۲۸۴). به علاوه امام خمینی به قول استاد کدیور در تعبیرهایشان دقیق بوده است، در قطعه مورد استناد استاد، خطاب به آقای منتظری آمده: «شما فقیهی باشید…». امام فعل «باشید» به کار برده نه فعل «هستید»، و این خیلی معنادار است.
۱۹. استاد کدیور “فصل پانزدهم” کتابش را با عنوان “ابتذال مرجعیت شیعه” نامگذاری کرده، یعنی مدعای اصلی کتاب در همین فصل، که نام کتاب نیز از آن اخذ شده، مطرح میشود. استاد ادعای”مرجعیت اعلا” را به آقای خامنهای نسبت میدهد و قصد اقامه شواهدی را بر آن دارد (ص ۱۹۱). در ادامه به ذکر شواهد پرداخته است. تنها شاهد استاد، نقلی است که در خاطرات آقای منتظری آمده است. آقای منتظری از آقای آذری قمی نقل کرده که آقای خامنهای گفته است: «هفت مرجع صحیح نیست، مرجع باید یک نفر باشد» (ص ۱۹۲). این نقل علاوه بر مبهم و مشکوک بودن[۲۸]، نقل واحد از واحد از واحد است و به قول استاد «خبر واحد در امور مهمه فاقد حجیت است» (ص ۶۹). ابهام این نقل چنان بوده که خود آقای منتظری هم منظور آن را متوجه نشده و از آقای آذری قمی توضیح خواسته است: «وقتی آقای آذری این صحبتها را نقل کرد من از ایشان پرسیدم: منظور آقای خامنهای از مرجع واحد چه کسی بود؟ آقای آذری گفت: منظور ایشان خودشان بود! و میخواستند جامعه مدرسین فقط ایشان را برای مرجعیت تعیین کنند» (ص ۱۹۲).
استاد کدیور در این فصل چند بار این ادعا را به آقای خامنهای نسبت داده است: «این سودا از ذهن و ضمیر رهبری رخت برنبست» (ص ۱۹۱)؛ «آقای خامنهای … تصمیم گرفته برای حفظ مقام سیاسی خود ادعای مرجعیت کند» (ص ۱۹۳)؛ «دستور رهبری به جامعه مدرسین برای جامه عمل پوشاندن به مرجعیت منحصر به فرد ایشان» (ص ۱۹۳)؛ «ثانیا ادعای مرجعیت وی» (ص ۱۹۴)؛ «پس از ادعای مرجعیت آقای خامنهای» (ص ۱۹۶)؛ «مدعی مرجع اعلا» (ص ۲۰۸).
طرح چنین نسبت و اتهامی به مؤمن، آن هم مؤمنی در سطح آقای خامنهای، باید مستند به شواهدی صریح و قطعی باشد، استاد کدیور صریحا این ادعا را به آقای خامنهای نسبت داده، و تحلیلها و نتایج خود را بر آن بار کرده است، در حالی که تنها شاهد استاد، ادعا و تفسیر به رأی آقای آذری قمی است، و ادعای آقای منتظری هم مبتنی بر آن است. به قول استاد کدیور: «اخبار آحاد در مسائل مهمّه حجت نیست. در نهایت این نقلهای شفاهی بیاعتبار است» (ص ۱۰).
گیریم که نقل این جمله («هفت مرجع صحیح نیست، مرجع باید یک نفر باشد»)[۲۹] به همین صورت صحیح باشد؛ ولی از کجا معلوم که منظورِ آقای خامنهای خودش بوده است؟ شاید منظور ایشان، مثلا آقای بهجت بوده است! و شاید منظور ایشان خودِ آقای آذری قمی بوده است! مگر آقای آذری یادش رفته که آقای خامنهای او را اعلم از همه دانسته است: «در سال ۷۳ … خدمت ایشان رفتم و عرض کردم بعضی به اندیشه مرجعیت شما معترض میباشند. فرمودند به دو دلیل موافق نیستم. دلیل اول اینکه وقت مراجعه به مدارک را ندارم و دلیل دوم اینکه بعضی یا خیلیها (تردید از من است) را از خود اعلم میدانم و تو را هم از همه اعلم میدانم» (ص ۱۵۶). آقای آذری به استناد همین گفته، از عدم موافقت آقای خامنهای با مرجعیتش خبر داده است. پس چطور است که اکنون میگوید «منظور ایشان خودشان بود». آیا میتوان به سخن چنین ناقلی اعتماد کرد و آن را پایه اتهامزنی به مؤمن قرار داد؟ مگر به ادعای شما، همین نقل منشأ کشف بزرگ آقای منتظری درباره سودای مرجعیت اعلای رهبری نبوده است؟ (ص ۱۹۱-۱۹۲). اقوال کسی مثل آقای آذری که اضطراب در نقل دارد و به “تردید” خود تصریح میکند، فاقد دقت لازم است و نباید اساس استنتاجهای بعدی در امور مهم قرار گیرد. شاهد دیگری که جمله مذکور را نادرست اعلام میکند، نظر آقای خامنهای است: «نظر دیگر من این است که یک نفر اعلام نشود، در هر صورت به صورت تحمیلی نباشد». (ص ۱۵۲-۱۵۳، در نقل آقای مقتدایی).
قول دیگر آقای آذری هم قابلاعتنا نیست. ایشان گفته: «بیننا و بینالله با قطع به عدماجتهاد ایشان رأی به رهبری ایشان دادیم» (ص ۷۹). صیغه جمع متکلم “دادیم” در سخن ایشان موهم آن است که خبرگانی که به رهبری آقای خامنهای رأی دادند، همگی در قطع مذکور شریک بودهاند، در حالی که این مطلب درست نیست و نمیتوان آن را به همه کسانی که به رهبری ایشان رأی مثبت دادند، نسبت داد. سخن آقای آذری یا فقط شامل خودش است و از خودش با ضمیر جمع تعبیر کرده، و یا شامل ایشان و برخی دیگر که مثل ایشان فکر میکردهاند، بوده است، و نمیتوان آن را به همه نسبت داد. استاد کدیور بدون این که به نقد منابع مورد استناد خود بپردازد، آنها را ارسال مسلّم کرده و به نتیجهگیری پرداخته است.
در ص ۲۰۸ از اضافه شدن دو مرجع دیگر به فهرست مراجع جامعه مدرسین خبر میدهد، و گویی متوجه نیست که این کار با نسبتی که به آقای خامنهای داده بود، مبنی بر این که «هفت مرجع صحیح نیست، مرجع باید یک نفر باشد» (ص ۱۹۲)، سازگار نیست. اگر به ادعای استاد کدیور، آقای خامنهای مدعی مرجعیت اعلا و منحصر به فرد بود و جامعه مدرسین را مکلف به اجرای آن کرده بود، ولی جامعه مدرسین در عمل موفق به اجرای آن نشده بود، دیگر چرا بر فهرست موجود اضافه کرد؟ آیا این نقض غرض نمیشد؟ چطور است که استاد کدیور دو کار متناقض را به جامعه نسبت داده است. آیا استاد کدیور نمیداند که افزودن بر فهرست مراجع، ادعای نخست ایشان را باطل میکند؟
۲۰. در ص ۱۹۳ چنین فتوا داده است: «خطیر بودن بدعت مرجعیت اعلای مؤمن مقلّد یا نهایتا مجتهد متجزّی با اتکای قدرت سیاسی در حدّی بود که فریضه نهی از منکر را بر هر عالم بصیری واجب عینی و تعینی میکرد». از سوی دیگر آقای منتظری هم تصدیق کرده که «همین امر باعث و انگیزه من بود در سخنرانی ۱۳ رجب ۱۴۱۸، و عجیب است که چرا آقایان دیگر در این زمینه احساس تکلیف نکردند؟» (ص ۲۳۷).
بنا بر فتوای استاد کدیور باید نتیجه گرفت که غیر از آقای منتظری عالم بصیر دیگری نداشتهایم، و اگر هم داشتهایم، چون به این واجب عینی عمل نکرده، دچار فسق و گناه شده، و از عدالت خارج شدهاند؛ و از آنجا که گزارشی از توبهشان نداریم، پس همگی فاقد صلاحیت مرجعیت و تقلید شدهاند و …. گویا استاد به لوازم سخن و فتوای خود توجه ندارد که با این جمله همه علمای شیعه (بجز آقای منتظری) را غیربصیر یا فاسق وانمود کرده است؛ و اکنون که تنها عالم بصیر (آقای منتظری) در میان ما نیست، همه مجبوریم از عالمانی غیربصیر یا فاسق تقلید کنیم! آیا استاد با این فتوا مراجع شیعه را مبتذل نکرده است؟ اگر به ادعای ایشان آقای خامنهای به یک مرجع (آقای منتظری) توهین کرده و باید به عاقبتش بیندیشد، خود استاد که به همه توهین کرده، حالش چگونه است؟
به علاوه چنانکه در سخن آقای منتظری آمده، ایشان خودش هم تعجب کرده که «چرا آقایان دیگر در این زمینه احساس تکلیف نکردند؟». معلوم میشود که ایشان در این احساس تکلیف تنها بوده و کسی موافق نظر ایشان نبوده و چنین تکلیفی احساس نمیکرده است. بنا بر این آنچه استاد کدیور درباره «گام مرحله دوم نهی از منکر» و «مشکل لاعلاج شرعی» و «ابتذال مرجعیت شیعه» و «ابطال جواز تقلید» قلمفرسایی کرده (ص ۲۴۰)، تنها توجیهاتی برای احساس تکلیف یک نفر است، و تشخیصِ تنها یک نفر در چنین مسئله مهمی را نمیتوان معتبر شمرد؛ به ویژه آن که سابقه ایشان در این گونه تشخیصها خوب نبوده و از دخالت در آنها نهی شده بود (در نامه ششم فروردین ۱۳۶۸ امام خمینی به ایشان).
۲۱. در ص ۲۰۶ تعبیرهایی از سخنان آقای خامنهای را بر آقایان منتظری و آذری قمی تطبیق داده است. به زعم نگارنده این گونه تطبیق دادن درست نیست و مقصود از همه آن تعبیرها این دو نفر نبودهاند، بلکه این دو میتوانند مصداق برخی از آن تعبیرها باشند و مصداق برخی دیگر، افراد دیگرند. معمولا در سخنرانی و خطاب شفاهی باید فضای سخن را در نظر گرفت و به قراین حالیه توجه کرد. وقتی آن سخنان، مکتوب میشوند، قراین حالیه و فضای صدور آنها از میان میرود و ممکن است در تطبیق آنها اشتباه رخ دهد. نظیر این بحث، آیه ۲۹ سوره یوسف است (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ) که در ابتدا خطابش به یوسف است، ولی در ادامه همسر عزیز مورد خطاب قرار گرفته است. اگر این احتمال درست باشد، بقیه سخنان استاد کدیور در این باره و بحث از برخورد تفرعنآمیز بلاموضوع میشود.
۲۲. در ص ۲۰۸-۲۰۹ درباره تحقق مرجعیت اعلا و وفات مراجع جایزالتقلید قلمفرسایی شده است و چنین افاضه شده که «با گذشت زمان و درگذشت فقهای کهنسال سوابق علمی رهبری نیز به تاریخ میپیوندند و قدرت سیاسی ضعف علمی را میپوشاند». انصافا آنچه که در این فصل پانزدهم آمده، خیلی خیالپردازانهتر است، گویی استاد کدیور، آقای خامنهای را همچون ربات و آدم آهنی و فاقد روح پنداشته، که با گذشت سالیان هیچ تغییری در معلومات و دانستههای ایشان حاصل نمیشود! و گویا استاد کدیور خیال کرده که فقط خودش میتواند مراتب علمی (مربی، استادیار، دانشیار و …) را طی کند!
تصور رباتیکِ! استاد کدیور از آقای خامنهای انصافا عجیب و غریب است. استاد در جایی دیگر در تعبیری کلیشهای و توخالی درباره آقای خامنهای چنین گفته است: «به عنوان کوچکترین شاگرد[۳۰] آیتاللهالعظمی منتظری متواضعانه عرض میکنم که شما به لحاظ علمی کوچکتر از آن هستید که در نزاع علمی دو فحلِ عالم فقاهت وارد شوید. … حدّ و اندازه شما ترجمه کتاب سید قطب و راضی آلیاسین و نگارش مقاله “چهار کتاب اصلی علم رجال” است. شما را همان به که با غور در کتاب الاغانی، ادبیات عرب جاهلی را مرور کنید».[۳۱]
این گونه عبارتپردازیها از همان گونه کلیشههای غیرمنصفانه است که قبلا یادآور شدم. همه بزرگان روزی کوچک بودهاند و بعدها بزرگ شدهاند. اگر قرار باشد که کوچکها هیچگاه سخنِ بزرگان را نقد و تعلیق نکنند، هیچگاه بزرگی تربیت و تولید نمیشود و همه کوچک میمانند و نسل بزرگان منقرض میشود. امام خمینی و آقای منتظری هر چقدر هم که فحل بوده باشند، چنان نیست که نتوان آرائشان را نقد و داوری کرد و همه سخنان و آرائشان را وحی منزَل پنداشت. خود شما که خود را “کوچکترین شاگرد” نامیدهاید و میخواهید “متواضعانه عرض کنید” – البته در عبارت منقول تواضعی دیده نمیشود و اصلا این گونه تعارفها به استاد کدیور نمیآید – تاکنون در نوشتههای متعددتان همه علما را ( از امام خمینی گرفته تا خود آقای منتظری) مورد نقد و چون و چرا قرار دادهاید. چطور شما که خود را “کوچکترین شاگرد” خواندهاید، خود را کوچکتر از آن ندیدهاید که در نزاع علمی فحول فقاهت وارد شوید؟ به علاوه شما که حد و اندازه آقای خامنهای را متر کردهاید، آیا حاضرید که حد و اندازه شما هم متر شده و گفته شود که حد و اندازه شما نگارش همان مقالههای ابتدای کتاب دغدغههای دینیتان است؟ سالها قبل از آنکه شما آن مقالههای رمانتیک را بنویسید، آقای خامنهای در سیره ائمه و معارف قرآنی تأملاتی داشته و در حد خود صاحب رأی بوده است.
تعبیر شما در عبارت فوق خیلی تفرعنآمیز است و لحن خطابِ «عاقل اندر سفیه» به خود گرفته است. اگر این گونه عبارات از فسیلهای متحجّر متکبّر شنیده شود، شگفتی ندارد؛ ولی شنیدنش از شما که مدعی اجتهاد و نواندیشی و آزاداندیشی و فلسفهدانی و مبارزه با تحجّر و تفرعن و … هستید، بسیار غریب مینماید!
۲۳. استاد کدیور فصل شانزدهم که فصل پایانی کتابش است، را به ذکر «نمونهای از فتاوای بیپایه و خطرناک» اختصاص داده است. استاد به نقل دو فتوا و تشریح و نقد آنها پرداخته است (ص ۲۱۱-۲۱۶). استاد با مقایسه این دو فتوا با شیوه عمل حکومتهای استبدادی، نتیجه گرفته که «این دو فتوا بدعتی در تاریخ تشیع و خلاف مسلمات تعالیم اسلامی است» (ص ۲۱۵). مطالعه این قسمت، نشان میدهد که استاد کدیور این دو فتوا را تفسیر به رأی کرده و سپس فهم خطای خود از این دو فتوا را به نقد کشیده است. تفسیر و برداشت استاد از این دو فتوا توهمی بیش نیست، و برخلاف سیره عملی و رایج در جمهوری اسلامی نیز هست؛ ما همگی شاهدیم که عمکرد مسئولان و نهادها و سازمانهای مختلف در رسانههای گوناگون و از جمله صدا و سیما زیر ذرهبین رفته و به نقد کشیده میشود. در ص ۱۱۴-۱۱۷ نیز به ادعای خود، «نمونهای از فتاوای متناقض» را آورده و نقد کرده است. باید گفت که اولا تفسیر و برداشت استاد از این فتاوا درست به نظر نمیرسد، و ثانیا اگر بنا بر این گونه اشکالتراشی بر فتاوا باشد، کار به رساله آقای خامنهای منحصر نمیشود و در همه رسالهها میتوان نمونههایی برای تناقض و خطا برشمرد. مگر برخی در خود قرآن مدعی کشف تناقض و ناسازگاری نیستند؟ وقتی خود قرآن متهم میشود، رسالههای عملیه که کار بشرند، جای خود دارند.
۲۴. یکی از اشکالات استاد کدیور آن است که شهادت بر اجتهاد آقای خامنهای، “شهادت حسی” نبوده است. به نظر میرسد که استاد از قرائن مهمی غفلت کرده است. آقای خامنهای در طی بیش از ده سال اول انقلاب، در مقامات مهمی، بهویژه امامت جمعه تهران و ریاست جمهوری حضور داشته است و همواره سخنان و اظهارنظرهای ایشان در مرأی و مسمع امام و علما و مردم بوده است، و همه با میزان درک و بینش دینی و اعتقادی و فقهی ایشان آشنایی داشتهاند و آن را حسّ و لمس کردهاند. چنان نبوده که خبرگان مثلا آدمی را از پشت کوه آورده و بر مسند ولیّ فقیه نشانده باشند. استاد کدیور با خطابه خواندن و تحلیل واژه خطیب و خطیب دانشمند، در پی لوث کردن مقام علمی آقای خامنهای برآمده است. خطیب دانشمند زیاد داریم، ولی هر خطیبی آقای خامنهای نشده و نمیشود. سخنان ایشان در طول این سالها حاکی از مبانی دینی، کلامی، تاریخی، اخلاقی، اصولی و فقهی گوینده است[۳۲]، چنین نیست که گوینده صرفا خطیبی بوده که خوب حرف میزده است یا مثلا نوار منبرهای مرحوم کافی را گوش میداده و حفظ میکرده و همانها را واگویی میکرده است.
استاد کدیور با آن همه زور زدن تنها به سه مورد از خطاهایِ ادعاییِ آقای خامنهای دست یافته است. از قضا همین نکته نیز دلیل بر لیاقت و شایستگی علمی آقای خامنهای است؛ این که خطیبی در طی ده سال در ملأ عام و در محضر فقیه بزرگی مثل امام خمینی، و در محضر علمای بزرگ و ملتی بزرگ سخن بگوید و به قول شما تنها سه مورد اشتباه داشته باشد، از دقت و ظرافت اندیشه و بینش و استنباط او حکایت دارد. این که ایشان سالها در چنین محضری سخن گفته و اشتباهاتش محک خورده و تصحیح شده، اعتماد و اطمینان بیشتری را به ایشان موجب میشود، برعکسِ کسی که سخنی نگفته و اشتباهاتش آشکار و تصحیح نشده است؛ و یا سخن گفته و به دلیل کثرت اشتباهات و فاحش بودن آنها، از مقام خود برکنار شده است[۳۳].
استاد کدیور مینویسد: «آقای خامنهای … سه اظهارنظر فقهی کرده که دو مورد آن با عکسالعمل شدید آیتالله خمینی مواجه شده است» (ص ۹). استاد این نکته را دلیل بر ضعف علمی آقای خامنهای گرفته است. ولی همین نکته دلیل بر قوّت علمی ایشان است؛ زیرا اولا معلوم میشود که امام خمینی به سخنان و اظهارنظرهای ایشان توجه داشته و آنها را رصد میکرده، و ثانیا تنها دو موردش را قابل نقد تشخیص داده، و ظاهرا بقیه مورد تأیید امام بوده است، که همین نمره خیلی خوبی است. اگر قرار بود در آن سالها استاد کدیور خطبهها را بخواند، چقدر مورد نقد قرار میگرفت؟ حدس صائب بنده آن است که اگر استاد کدیور خطبه میخواند، هر هفته دادِ امام را درمیآورد، آن هم نه برای یک مورد، بلکه برای موارد متعدد.
استاد میگوید مبانی اصولی آقای خامنهای مشخص نیست. عرض میکنم مگر خیلی از مباحث اصول و فقه بر مبانی و پیشفرضهای کلامی و اعتقادی و تاریخی استوار نیست؟ مگر تحلیلهای تاریخی و کلامی بر اصول فقه و فقه اثرگذار نیست؟ محض نمونه پذیرش عصمت ائمه یا عدمپذیرش عصمت میتواند به دو گفتمان و پارادایم متفاوت در اصول و فقه بینجامد. اصول دانستن که فقط به دانستن شبهه مصداقیه و مفهومیه و حکمیه نیست.
استاد تقریری از اجتهاد مطلق آقای خامنهای در سال ۱۳۶۸ ارائه داده و سپس پنج مغالطه بر آن برشمردهاست (ص ۱۰۸-۱۱۱). استاد میگوید «هیچ دلیل معتبر شرعی برای اجتهاد مطلق و صلاحیت علمی افتای آقای خامنهای در دست نیست جز همین رأی خبرگان» (ص ۱۰۹).
ما از همین رأی خبرگان شروع میکنیم. طبق گفته استاد شصت مجتهد عادل به ایشان رأی دادهاند (ص ۱۰۸). خوب مستند این شصت نفر چه بوده است؟ استاد نقلقولهای شفاهی از امام خمینی را حجت نمیداند، ولی مگر این شصت نفر همگی مستند خود را ذکر کردهاند؟ مگر استاد از هر شصت نفر پرسیده که مستندشان چه بوده تا بگوید که چون مستندشان آن نقلهای شفاهی بوده، پس معتبر نیست؟ استاد در صورتی میتواند از یقین به بیاعتباری مستندات دم بزند که مستند هر شصت نفر را بررسی کرده باشد و به بیاعتباری آن حکم کند، نه این که به چند نقل قول اکتفا کند. چنانکه گفته است «اکثر قریب به اتفاق این شهادتها حسی نبوده» (ص ۱۱۱)، ولی نمیتوان شهادت حسی را مطلقا نفی کرد. تا زمانی که مستند همه شصت نفر را ندانسته و بررسی نکردهاید، نوبت به کشف مغالطههای ذکرشده نمیرسد.
به عبارت دیگر استدلال این است: ۱) شصت مجتهد عادل به آقای خامنهای رأی دادهاند. ۲) برخی از این شصت نفر شهادتشان حسی بوده است. ۳) پس شهادت حسی داشتهایم. برای ردّ مقدمه دوم که موجبه جزئیه است، باید قضیه سالبه کلیه بیاورید و بگویید که: هیچ یک از این شصت نفر شهادتشان حسی نبوده است. لازمه این کار، استقرای کامل و تامّ و اخذ پاسخ از همه این شصت نفر است، و تا این استقرا انجام نشده، نمیتوان از عدم شهادت حسی سخن گفت. به قول یک[۳۴] یا چند نفر هم نمیتوان اکتفا کرد و آن را سخن جمع تلقی کرد؛ زیرا هیچ کس از مکنونات قلبی دیگری باخبر نیست. حتی از آرای منفی هم نمیتوان عدم شهادت حسی را نتیجه گرفت؛ زیرا ممکن است کسی اجتهاد آقای خامنهای را قبول داشته، ولی به جهات دیگری، رأی منفی داده باشد.
۲۵. استاد از امکان چاپ کاغذی کتاب سخن گفتهاست (ص ۲۰ و ۲۴). به زعم نگارنده چاپ آن در وضعیت کنونیاش هدردادن کاغذ است؛ لزومی ندارد که همه ترشحّات قلمی را به دهان چاپ و نشر بسپریم. همچنین اظهار امیدواری کرده که «از حقوق قانونی و شرعی ازجمله حق زندگی در کشورش محروم نباشد» (ص ۲۰). نگارنده هم امیدوارم روزی این آرزو تحقق یابد؛ به نظر میرسد استاد به دلیل فاصلهگرفتن و دورشدن از وطن، خیلی بیشتر از عرف متشرعه پرت شده و به برداشتهای وارونه افتاده است. گویا رفتن به آن سوی آبها مزاج فضلا را تغییر میدهد[۳۵] و آنان را مستعد ابتذالنویسی، فاحشهنویسی[۳۶] و افتضاحنویسیهای دیگر میکند، و “صاحب ابتذال” و “صاحب الفاحشه” و صاحب ال… را به فهرست مصنفان شیعه میافزاید؛ گویی این فضلا ترجیح میدهند که “صاحب گناهان کبیره” نام گیرند تا “صاحب قلب سلیم“! امید آن که ابتذال مرجعیت به افتخار مرجعیت تطور یابد.
اشکالها و ابهامهای ابتذالنامه استاد کدیور خیلی زیاد است و نگارنده درصدد احصای همه آنها نبودهاست. البته تعارض و اختلافنظر همواره در طول تاریخ در میان علما وجود داشته است، حتی در میان اصحاب ائمه نیز نمونههایی را میتوان نشان داد. یکی از نمونههایِ بارزِ تعارض میان علما، تعارض میان اخباریان و اصولیان است که گاهی خیلی شدید و عمیق هم بوده است. نمونه دیگر تعارض میان شیخ ابراهیم قطیفی (م حدود ۹۵۰) و محقق کرکی (م ۹۴۰) است. قطیفی عالمی حوزوی بوده و محقق کرکی با دربار صفوی همکاری داشته است. تعارض این دو خیلی شدید بوده و قطیفی خیلی از رسالههای خود را در نقد و ردّ رسالههای کرکی مینوشته است. قطیفی در جایی ردّ بر محقق کرکی را از جهاد در راه خدا بالاتر دانسته است: «اشهد بالله ان جهاد مثل هذا الرجل علی الغلط و الاغلاط فی المسائل افضل من الجهاد بالضرب بالسیف فی سبیل الله» (کلمات المحققین، رضاعیه قطیفی، ص ۲۲۳). این در حالی است که محقق کرکی از عالمان بزرگ شیعه و مفاخر آنان محسوب میشود و به “محقق ثانی” مشهور است. ازسوی دیگر قطیفی هم به فضل و ورع توصیف شده است.[۳۷] سید محسن امین در اعیان الشیعه(ج ۲، ص ۱۴۱) در باره توصیف مذکور برای قطیفی، سخنی گفته که میتواند سرمشق استاد کدیور قرار گیرد: «اقول: وصفه بالورع لتورعه عن الخراج و جوائز الملوک، و کان الاولی به ان یتورع عن القدح فی امثال المحقق الثانی فی جلاله قدره و علوّ شأنه».
در خاتمه باز هم تأکید میکنم که بنده کینهای از استاد کدیور به دل ندارم و به حقِ استادیِ ایشان بر خودم معترفم و اهتمام ایشان به درس و تحصیل را در خاطر دارم. امیدوارم که این نوشته در تلطیف فضا مؤثر شود؛ اگر گاهی لحن قلم به تندی گراییده، هم بازتاب رقیقی از لحن قلم استاد کدیور بوده و هم اقتضای مقام نقد و جدل. از خداوند متعال برای آقای خامنهای توفیقات روزافزون در سکانداری کشور و هدایت و حمایت از ملت بزرگ اسلام و ایران را خواستارم، و برای استاد کدیور توفیقات روزافزون در تشخیص و تطبیق درست و التزام به قول سدید و نگارش متعهدانه و منصفانه؛ بنده نیز از این دعا بینیاز نیستم، و ما أبرّیء نفسی.
منابع
۱. ابتذال مرجعیت شیعه، استیضاح مرجعیت مقام رهبری حجه الاسلام و المسلمین سیدعلی خامنهای، محسن کدیور، ویرایش چهارم، اردیبهشت ۱۳۹۴، کتاب الکترونیکی، نشر وبسایت رسمی محسن کدیور.
۲. اعیان الشیعه، سید محسن امین، حققه و اخرجه حسن امین، دار التعارف للمطبوعات.
۳. بهای آزادی، دفاعیات محسن کدیور در دادگاه ویژه روحانیت، به کوشش زهرا رودی (کدیور)، نشر نی.
۴. دائرهالمعارف الکترونیکی ویکیپدیا، صفحه شخصی محسن کدیور.
۵. دغدغههای حکومت دینی، محسن کدیور، نشر نی، ۱۳۷۹.
۶. سوگنامه فقیه پاکباز استاد حسینعلی منتظری نجفآبادی، محسن کدیور، ویرایش دوم، مرداد ۱۳۹۴، کتاب الکترونیکی، نشر وبسایت رسمی محسن کدیور.
۷. صحیفه امام مجموعه آثار امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۸.
۸. طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، سیدعلی خامنهای، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ بیست و یکم، ۱۳۸۶.
۹. عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، منشورات دار مکتبه الحیاه، بیروت.
۱۰. الفرقه الناجیه، ابراهیم بن سلیمان القطیفی، تصحیح و تحقیق محمدحسن محمدی مظفر، نشر زائر ، ۱۳۸۲.
۱۱. قند پارسی نمونههایی از نثر فصیح نویسندگان اسلامی، محمد اسفندیاری، مؤسسه فرهنگی همسایه،۱۳۷۶.
۱۲. کلمات المحققین، تحتوی علی ثلاثین رساله لعده من الفقهاء و المحققین، منشورات مکتبه المفید، ۱۴۰۲.
[۱]. عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب.
[۲]. این زیرعنوان از سخن استاد کدیور در ص ۸۳ کتاب اخذ شده است.
[۳]. ابتذال مرجعیت شیعه، استیضاح مرجعیت مقام رهبری حجه الاسلام و المسلمین سیدعلی خامنهای، محسن کدیور، ویرایش چهارم، اردیبهشت ۱۳۹۴، نشر وبسایت رسمی محسن کدیور.
[۴]. در این نوشته، ایشان را بدون القاب و با همان عنوان معمولی و خودمانی (آقای خامنهای) که از نوجوانی با آن مأنوس بودهایم، میآورم.
[۵]. در صورتی که ذکر آیه به قصد انشا بوده باشد، نه از روی عادت و کلیشه.
[۶]. استاد از “بیتابی جارحان” (ص ۲۴) سخن رانده، ولی از شتابکاری خود غافل مانده است؛ وضرب لنا مثلا و نسی خلقه!
[۷]. برای نمونه ص ۵۳: اسناد خلافواقعگویی به امام خمینی و آقای خامنهای؛ ص ۶۶-۶۷: اسناد خلافواقعگویی به دختر امام و آقایان سیداحمد خمینی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی؛ ص ۷۸: عبارت مشعر به فرصتطلببودن شاگردان امام خمینی؛ ص ۱۴۴ و ۱۶۳-۱۶۴: برشمردن تطمیع و تهدید و توهم به عنوان عوامل صدور گواهیهای اجتهاد برای آقای خامنهای (و تأثیر تهدید و توهم در “اکثر قریب به اتفاق علمای حوزه” و “بسیاری از معممین سادهاندیش”).
[۸]. استاد در ص ۲۱ پس از اشاره به این نقدها آورده است که «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». گویا ایشان منتقدان را دشمن خود پنداشته است، ولی باید گفت که هر منتقدی لزوما دشمن نیست و قصد دشمنی ندارد؛ از جمله خود نگارنده که صرفا درصدد مشارکتی علمی و هدایتآمیز در این بحث بودهام و کینهای از استاد به دل ندارم. در واقع منتقدانی که عیبهای انسان را به او اهدا میکنند از بهترین برادران و دوستان انساناند، همان طور که در آموزههای دینی ما هم آمده است. البته صرفِ کتابِ مفصّل نوشتن هم معلوم نیست که “خیر” باشد، خیر بودن امور در “یوم تبلی السرائر” آشکار خواهد شد.
[۹] مناسب است که اینجا با الهام از شعر ابنسینا درباره اتهام کفر خود، از زبان آقای خامنهای بگوییم:
جور چو منی گزاف و آسان نبود ——————- محکمتر از انصاف من انصاف نبود
در دهر چو من یکی و آن هم جائر —————- پس در همه دهر یک تن عادل نبود
[۱۰]. استاد خود به صفت “عادل” اعتراف کرده است (ص ۱۱).
[۱۱]. به قول معروف: هر که گریزد ز خراجات شاه – بارکش غول بیابان شود؛ اگر جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه، ولایت جائر است و تحملناشدنی، چارهای جز رفتن به زیر منتِ غولی بیابانی چون حکومت مستکبر آمریکا باقی میماند؟
[۱۲]. نشانههای زیادی از این پدیده در فلتات قلمی ابتذالنامه به چشم میخورد، محض نمونه ص ۲۰: «خفقان رو به افزایش استبداد دینی»؛ ص ۷۷: «عمق فاجعه تصمیم خبرگان مصلحتاندیش»، ص ۷۸: «عمق کلاهی که بر سر ملت رفت»؛ ص ۱۳۹: «خفقان فراوان مسلط بر حوزههای علمیه»؛ ص ۱۵۱: «استحمار عوام».
[۱۳]. منظور استاد از این جمله چندان روشن نیست، ظاهرا استاد میخواهد بگوید که همه آنچه در این کتاب آورده، برای رسیدن به حقیقت است، ولی اگر استاد نه در پی “حقیقت”، بلکه در پی “بر کرسی نشاندن فرضیه خود” بود، غیر از این، چه کار میکرد؟
[۱۴]. تعبیرهای دیگری نظیر این هم هست: ص ۷۳: «برنامهریزی ایشان برای دستیابی به منصب مرجعیت»؛ ص ۱۰۱: «آقای خامنهای از ابتدای رهبری به فکر مرجعیت افتاده بود»؛ ص ۱۳۳: «آقای خامنهای به این نتیجه رسید که ولی فقیه بدون مرجعیت خلاف مصلحت نظام است، لذا از همان روزهای اول زمینهسازی برای مرجعیت را آغاز کرد»؛ ص ۱۵۸: «فعالیت شدید مقام رهبری برای دستیابی به منصب مرجعیت و افتا». ص ۱۹۱: «این سودا از ذهن و ضمیر رهبری رخت برنبست».
[۱۵] . برای نمونه نگاه کنید به مدرک استاد درباره ادعای «سودای مرجعیت اعلا» (ص ۱۹۲) که صرفا خبر واحد (آقای منتظری) از واحد دیگر (آقای آذری) است.
[۱۶]. یادآوری کنیم که اجازه اجتهاد آقای منتظری به استاد کدیور (سال ۱۳۷۶، نک. صفحه شخصی استاد کدیور در ویکیپدیا، نیز کتاب بهای آزادی، ص ۱۹) نیز مربوط به پس از آن تاریخ و مشمول همان نصّ میشود، فتأمل. آیا پرسشبرانگیز نیست که چرا استاد کدیور پس از دوازده سال از اجازه اجتهاد خود، هنوز (در سال ۱۳۸۸، ۱۹ تیرماه) خود را نیازمند استفتا میدانسته است! آیا این معلول تأثیر تکوینیِ نصّ امام نیست؟
[۱۷]. به عنوان نمونه عبارت استاد در ص ۱۰۲ چنین است: «به عبارت دیگر شهادتها مصلحتی (به حکم ثانوی) است نه به حکم اولی، و تنها در صورتی پذیرفته است که قاعده حفظ نظام اوجب واجبات است، معتبر شمرده شود». و در ص ۱۶۴: «آموزه “حفظ نظام اوجب واجبات است”، مبنای چنین تصمیمگیری تاریخی در این مدرسه بود». معلوم نیست که بالاخره استاد این قاعده را معتبر میداند یا نه؟
[۱۸]. استاد در پاورقی ص ۶۹ ادعا کرده که امام خمینی، یکبار آقای منتظری را با عنوان “آیتالله” خطاب کرده، ولی سندی برای این ادعا نیاورده، که لازم است آن را مستند کند. در آخرین نامه امام به آقای منتظری (در تاریخ ۸/۱/۶۸)، به ایشان با عنوان “حجت الاسلام و المسلمین” خطاب شده است. (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۴)؛ و در نامه ۲۶/۱/۶۸ به نمایندگان مجلس، از ایشان به “حضرت آقای منتظری” تعبیر کرده است (همان، ص ۳۵۰).
[۱۹]. آقای خامنهای در اقرار اول گفته: «اینجانب آیتالله خمینی را مجتهد مسلّم میدانم» (ص ۴۳). این اقرارها نشاندهنده آن است که اقرارکننده شخصیت فرهیختهای است و با موازین فقهی و شرعی آشناست. _ جای شکرش باقی است که استاد کدیور ایشان را به نفهمیدنِ معنایِ “مجتهد مسلّم” متهم نکرده است!
[۲۰]. در متن همان خاطره نیز تصریح شده است: «آنان بارها در این مورد مشورت کرده بودند» (ص ۴۳).
[۲۱]. استاد کدیور با این که خود “اجازه اجتهاد” دارد و “مجتهد نواندیش” معرفی شده است (نک صفحه شخصی استاد در سایت ویکی پدیا)، با این همه به گفته خود (ص ۲۰) پیشنویس ویرایش اول این کتاب را در اختیار دوازده نفر از اهل فضل قرار داده و آنان «تذکرات و پیشنهادات ارزشمندی» به استاد ارائه دادهاند. یقینا استاد همگی این دوازده نفر را اعلم از خود نمیدانسته است؛ و با این حال استاد به این هم اکتفا نکرده و از «ارباب فضل» تقاضا کرده که پیشنهادات و انتقادات خود را به اطلاع ایشان برسانند. آیا این “تقاضا” با “اجتهاد” سازگار است؟ آیا این تقاضا “اشعار به عدم اجتهاد متقاضی” ندارد؟ به علاوه استاد که در سال ۱۳۷۶ اجازه اجتهاد گرفته، پس از آن نیز استفتا کرده است مثلا در ۱۹ تیر ۱۳۸۸. اگر به قول استاد استفتا به عدماجتهاد مستفتی اشعار دارد، چگونه استفتای ایشان با اجازه اجتهادشان قابل جمع است؟ مخصوصا با توجه به این که در سال ۱۳۵۳ (که آقایان خامنهای و طبسی به آقای منتظری مراجعه کردهاند) آقای منتظری جزو مراجع شمرده نمیشده، ولی در سال ۱۳۸۹ (که استاد کدیور از آقای منتظری استفتا کرده) مسلما ایشان جزو مراجع شمرده میشده است.
[۲۲]. عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، منشورات دار مکتبه الحیاه، بیروت، ص ۳۹۴.
[۲۳]. استاد درباره امام گفته «آیتالله خمینی هم آبروداری کرده …» که معنایش آن است که امام نیز خلاف واقع گفته ولی نه صریح بلکه برای ماستمالی کردن قضیه و به قول استاد “آبروداری”.
[۲۴]. البته اگر استاد کدیور اجازه اجتهاد آقای منتظری را به خودش، کفش تازه هم بداند، ولی به دلیل نصی از امام خمینی که درباره نوشتههای آقای منتظری وجود دارد، این کفش تازه به کفش پاره میماند نه کفش سالم! ولی همین هم در برهوتِ دانشگاهِ دوک غنیمت است؛ با همین هم میتوان آن دوکیهای بیچاره را استحمار کرد و سرشان کلاه گذاشت!
[۲۵]. استاد کدیور که زحمت کشیده و آثار قلمی متعدد و ازجمله ابتذالنامهاش را برای روشنگری و هدایت ما نوشته، مگر از آسمان نازل شدهاست! آیا استاد نزد همین اساتیدی که برایشان پروندهسازی کرده، درس نخوانده است؟ ما از کجا مطمئن شویم که همان اتهاماتی که استاد به اساتید خود وارد کرده، در خود استاد تأثیری نگذاشته و ایشان کاملا بریء و مخلص است؟ مخصوصا این که استاد آمریکانشین هم شده است، ولی اساتید مذکور جبههشان با آمریکا و دشمنان مشخص است؛ به قول معروف: یکی بر شاخ و بن میبرید!
[۲۶]. به گواهی صفحه شخصی استاد کدیور در ویکیپدیا، استاد کدیور ۱۰ سال نزد آقای جوادی آملی تلمّذ کرده است، ولی مدت تحصیل آقای خامنهای نزد آقای منتظری معلوم نیست (نک. ابتذال، ص ۳۰).
[۲۷]. سوگنامه فقیه پاکباز، محسن کدیور، ویرایش دوم، ۱۳۹۴، ص ۸۵. البته برای این گونه استفتاها اغراض دیگری هم متصور است، ازجمله استفاده از رانتِ مرجعیت برای ترویج آرای خود، و جاخالی دادن و پشت مرجع قایم شدن در صورت بروز مشکلات و خطرات احتمالی! و بدین گونه مرجعیت وسیله و ابزاری میشود برای تأمین هدف که همان اثبات رأی خودِ مستفتی است. استاد کدیور میگوید: «اگر بر زبان شاگرد سخنی راست درآید، از استادش است»؛ پس این سخن ابتدا در ذهن و بر زبان شاگرد درآمده، و برای توجیه و تأیید از استاد مایه گذاشته میشود! این یعنی مرجعیت را ابزار امیال و آرای خود گرفتن و رأی خود را از زبان و دهان او استخراج و بازگوکردن.
[۲۸]. نقل مذکور بیشتر به صحبتهای قهوهخانهای و کوچهبازاری میماند، چنانکه در واقع نیز در جلسهای قهوهخانهای و مناسب صرف چای و چپق و قلیان رخ داده است. ادبیاتی نظیر«احضار جامعه مدرسین، مردن جامعه مدرسین، دعوت از بچهها، شکست، مردن بقیه و …» حاکی از احساسی و جوّگیری گویندگان، و عدمدقت نقلها و درنتیجه بیاعتباربودن آنها برای استناد علمی پژوهشی است. جمله مذکور به لحاظ خوانش فارسی نیز فصیح و روان نیست (حمل مصدر بر ذات – حمل “صحیح” بر “هفت مرجع” – متعارف نیست و باید مضافی مثل “تعیین” یا “اعلان” و نظیر آن را در تقدیر گرفت) و به گفتار آقای خامنهای شباهتی ندارد، آقای خامنهای یکی از فصیحگویان و فصیحنویسان معاصر در زبان فارسی است و آقای محمد اسفندیاری نیز در کتاب قند پارسی، نثر ایشان را به عنوان یکی از نثرهای فصیح فارسی معاصر معرفی کرده است.
[۲۹]. البته این جمله میتواند معنای صحیحی داشته باشد. تعدد مراجع معمولا به تعدد آرا و فتاوا میانجامد و گاهی بروز و ظهور اختلاف فتاوا در صحنه اجتماع، صورت خوبی نداشته و موجب وهن مذهب و دین میشود، چنانکه این قضیه را در برخی سالها در تشخیص و تعیین روز اول ماه رمضان و ماه شوال شاهد بودهایم، (هرچند که متدینان برای این اختلاف و التزام به فتاوای مختلف توجیه قابلقبولی دارند). بنا بر این از این نگاه هر چه تعدد کمتر باشد، بهتر به نظر میرسد.
[۳۰]. چنانکه پیداست و خوانندگان و خود استاد کدیور هم میفهمند، این تعبیر (کوچکترین شاگرد) نوعی شکستهنفسی، و به قول استاد کدیور “تعارف خنک” (ص ۱۷۴) است. البته بنا بر قواعد الفاظ در علم اصول، اصل آن است که سخن گوینده بر مراد جدی و واقعی او حمل شود؛ اگر استاد از این تعبیر اراده جدی دارند، لوازم زیادی میتوان بر آن بار کرد، از جمله این که آقای منتظری در اعطای اجازه اجتهاد خیلی اهلدقت نبوده است. اجازه اجتهاد را به شاگردان بزرگ و نهایتا متوسط میدهند، ولی دادن اجازه به شاگردان کوچک و بل “کوچکترین شاگرد” خلاف احتیاط است. همین روحیه و دست و دل بازی آقای منتظری در اعطای بیحساب و کتاب اجازه اجتهاد را میتوان قرینه دیگری بر صدق و فراست امام خمینی گرفت که درباره ایشان گفت: «روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۰، نامه ۶/۱/۶۸). (این در حالی است که به اقرار استاد کدیور، امام خمینی در تعبیرهای خود اهلدقت بوده و به آقای خامنهای به رغم فضلش، “مجتهد” نگفته است.) از استاد کدیور هم که مدعی اسلامِ حقیقت و اخلاق است، جای شگفتی است که چطور از گرفتن آن اجازه امساک نکرده و به استاد خود نگفته که من “کوچکترین شاگرد” هستم و اجازه را به شاگردان بزرگتر بدهید! شاید هم به رغم امساک و امتناعِ شدیدِ استاد کدیور از گرفتن اجازه، آقای منتظری به زور اجازه را در جیب ایشان گذاشته است؟ سبحان الله!
[۳۱]. سوگنامه فقیه پاکباز، ص ۳۰.
[۳۲]. لازم به یادآوری است که مجموعهای از سخنان (مکتوب و شفاهی) آقای خامنهای درباره تحلیل تاریخ زندگی و سیره ائمه، در قالب کتاب آماده شده است (انسان ۲۵۰ ساله، بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی – مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام، گردآوری و تنظیم مرکز صهبا، چاپ اول تیر ۱۳۹۰، چاپ دوازدهم خرداد ۱۳۹۱، نشر الکترونیک در قالب pdf). چنانکه در مقدمه این کتاب (ص ۱۵) هم تصریح شده، این اندیشه در سال ۱۳۵۰ در ایشان شکل گرفته و حاکی از آن است که ایشان از سالها قبل از انقلاب، اندیشمند و مجتهد و صاحبنظر بوده است؛ میدانیم که فقه شیعه عمدتا بر روایات منقول از ائمه مبتنی است، و تحلیل سیره ائمه نقش بسیار مهمی در درک روایات آنان دارد.
[۳۳]. امام خمینی در نامه ۸/۱/۶۸ نوشته است: «برای این که اشتباهات گذشته تکرار نگردد، به شما نصیحت میکنم …» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۳۴).
[۳۴]. مثل سخن آقای آذری قمی که قبل از این (در شماره ۱۹) مورد نقد قرار گرفت.
[۳۵]. در تأیید این نکته، سخنی از آقای خامنهای در سال ۱۳۵۳، میآورم که گویی در شأن استاد کدیور است: «ولایت طاغوت و شیطان در نظام جاهلی و طاغوتی، مؤمن را با هزاران پیوند و رابطه، به قدرت طاغوت وابسته میسازد و او را با تور نامرئی نظام جاهلی محاصره کرده، آزادی را از او سلب نموده، بیاختیار به سوی سرانجامی که در انتظار آن نظام است میکشاند و از به کار رفتن نیروی او در راه خدا و در مسیری که آئین و برنامه و خطمشی اسلامی مقرر نموده باز میدارد». (طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ص ۱۳۱)
[۳۶]. اشاره به کتاب یاسر حبیب، چاپ هیئت خدام المهدی، لندن.
[۳۷]. نک الفرقه الناجیه، ابراهیم القطیفی، نشر زائر قم، ص ۶۲-۶۴.
لینکهای مرتبط:
– ابتذال مرجعیت شیعه: استیضاح مرجعیت مقام رهبری، حجتالاسلاموالمسلمین سیّدعلی خامنهای

دوستانی که به مباحث مطرح شده از سوی اقایان کدیور و محمدی مظفر علاقمند هستند به درس خارج فقه اساتید حوزه که از رادیو معارف پخش میشود گوش دهند و ببینند مسائل مطرح شده از ناحیه انان چه دردی از دردهای بشر امروز را دوا میکند به عنوان مثال حضرت اقای مکارم یک دوره درس خارج فقه خود را حول این مسئله قرار داده بودند که ، زنی به دونفر وکالت میدهد که او را به عقد هرکس که میخواهند درآورند ، یکی از وکلا در بلدی و وکیل دوم در بلد دیگری موکله را به عقد دو نفر در… مطالعه بیشتر»
از دست اندر کاران سایت وزین نیلوفر سپاسگزارم که فضای آزاداندیشی را مورد توجه قرار داده اند.
تعصب و جمود لیبرالی هم آزاد اندیشی نیست و خوانندگانی که ناخوانده قدح می کنند هیچگونه تفاوتی با خشک مقدسان هیئت های مذهبی نمی کنند الا در مصداق مقدسات…
من به شخصه حوصله خواندن تمام مطلب را ندارم. ولی نویسنده جملاتی را ذکر کرده که انگار خواننده مطلب را یک بچه بی خبر از همه چیز فرض کرده است. اولا به آقای کدیور خرده گرفته که چرا امروز در کشور آمریکا به سر می برد. گو این که ایشان خود با خوشحالی ایران را ترک کرده و رفته است. ثانیا گفته است که چرا ایشان پرداختن به جهاد را از سردمداران آمریکا شروع نکرده است. مگر ایشان نمی دانند که امثال این شکل نقدها در کشور آمریکا از سوی بسیاری از تحلیلگران ارائه می شود بدون این که دادگاهی… مطالعه بیشتر»
عجیب است سایت وزین نیلوفر چنین مقالهی سخیف و هتاکانهای را منتشر کرده است. لحن مقاله بیشتر به شانتاژهای صدا و سیما شبیه است و پر است از ادعاهای توهمی. ادعاهی کلی و من عندی شبیه این: «ملت ایران با پیشبینیهایِ صادق امام خمینی سالهاست که آشنایند و آن را با جان و دل تجربه کردهاند.»
جناب آقای محمدحسن محمدی مظفر ، بنده کارشناس حقوق هستم و تعدادی واحد اصول و متون فقه مطالعه نموده ام، بسیار متعجبم که حضرتعالی با اینکه در محضر اساتید بزرگی که خود ذکر فرموده اید تلمذ( اصول و کلام و فلسفه )نموده باشیدولی نتوانید نقد علمی کتابی روان وساده را آن هم از تالیفات یکی از برجسته ترین استادانتان که سالها شاگردشان بودید( به قول خودتان) ،بر عهده بگیرید…. یاد شعر مولانای حکیم افتاده ام :
یشم را آنگه شناسی از گهر —– کز خیال خود کنی کلی عبر
سخنی با دوستان متولی سایتلطفا این نوشته را بردارید. این کار خوبی است چون:– این نوشته حداقل مایه ی استدلالی و عقلانی را نسبت به متوسط مقالات تاکنون درج شده دارا نیست.– اقل ضوابط اخلاقِ نقد و نگارشِ علمی در آن مرعی نبوده است.– به اتکای قرائن قوی و معقولی، این شائبه وجود دارد که به جهتِ منافع فرامتنی نگاشته شده باشد.– امکانِ نقد بی دغدغه ی آن برای اکثریت مخاطبان فراهم نیست.قطعا حذف این پست اقدامی در جهت رعایت احترام ساحت علم و اندیشه و حقجویی است. ———مدیر سایت: با سلام و تشکراز توجه شما قصد حذف این مقاله… مطالعه بیشتر»
این رویکرد در برابر وضع موجود جواب نداده تاثیر عکس دارد
دوست گرامی آقای جعفری، با سلام یک میلیون بار تغییر عقیده حسینعلی منتظری، روح الله خمینی، محمدحسین بهشتی و دیگران نه به من و شما مربوط است و نه به جایی برمی خورد. هر انسانی می تواند هر عقیده ای داشته باشد و در طول عمرش هر ساعت و حتی هر دقیقه عقیده اش تغییر کند. نکته این است که یک قوم شارلاتان عقاید [b]«متغیر»[/b] خود را به عنوان حکم [b]«ثابت»[/b] الهی به خورد خلق الله می دهند و در زمین فساد می کنند. فکر نکنم فهم این نکته ساده به مغز انیشتن نیازی داشته باشد! در تابستان سال ۱۳۵۸… مطالعه بیشتر»
آقای محمدحسن محمدی مظفر
۱- سوالی برای من و بسی کسان دیگر هم مطرح است که اگر آقای خامنه ای رهبر انقلاب نبود چقدر احتمال داشت به عنوان مرجع اعلم انتخاب شود؟چنانچه پاسخ شما مثبت است ادله شما چیست ؟
۲- همدرسان و همردیفان در درس حوزوی ایشان در حال حاضر چه جایگاهی دارند؟کدامیک مرجع اعلم اند؟
۳- با این نقد ضعیف و دور از منطق چگونه عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب انتخاب شده اید؟
بسیاری از بزرگان وعلما وفیلسوفان افکارشان در طول زمان تغییر میکند وممکن است از ارای قدیمشان عدول کنند واین شجاعت میخواهد که به محض فهمیدن اینکه جایی به خطا رفته اند خود را به نظریات سابقشان سنجاق نکنند وسریعا اعلام نمایند که نظر قبلی به فلان دلیل اشتباه بوده والان برموضع دیگری هستند اما انچه ایجاد اشکال میکند میزان تاثیر گذاری حکم یک فقیه عالیرتبه بر زندگی مردم وجامعه مسلمین است ان فقیهی که خود میداند ممکن است اشتباه کند نباید نظر قطعی ودایمی وفارغ از ارای ونظر عمومی دهد که قابل جبران نباشد حداقل اینکه نظر فقیهان را خودشان… مطالعه بیشتر»
سلام بر دوست گرامی جناب الففرمودید”دوست گرامی آقای حسین با سلام هزاردرصد با شما موافقم که «عقاید و افکار ما سخن نهایی و بی نقص نیست»؛ و به همین دلیل است که الان مرحوم منتظری دارد در آتش جهنم می سوزد. (به عنوان فقیه الفقهای تمام ادیان ابراهیمی خدمتتان عرض می کنم که بدون تردید دارد در آتش جهنم می سوزد “ دوست گرامی اگر واقعاً موافقید که افکار ما سخن نهایی و بی نقص نیست و احتمال دارد ما هم بخطا رفته باشیم آنگاه بفرمایید: ۱-واقعاً مطمئن هستید که نظر شما صددرصددرست و نظر آیت الله منتظری صد در… مطالعه بیشتر»
جناب «جواد الف»!
شما هم حمله ی بد می کنید و هم دفاع بد. این هم البته شیوه ای است که خوب و بد را آمیخته با لجن کنید. بی انصاف تر از نویسنده مقاله شمایید که طرف نقد و استادش را یکجا به حربه ی لجن مالی، می خواهید خوار و سخیف کنید. تشت رسوایی این طریق هم، از بام افتاده است.
دوست گرامی آقای حسین با سلام هزاردرصد با شما موافقم که [b]«عقاید و افکار ما سخن نهایی و بی نقص نیست»[/b]؛ و به همین دلیل است که الان مرحوم منتظری دارد در آتش جهنم می سوزد. (به عنوان فقیه الفقهای تمام ادیان ابراهیمی خدمتتان عرض می کنم که بدون تردید دارد در آتش جهنم می سوزد مگر مشمول رحمت خدا قرار گرفته باشد). مگر من آمده ام عقاید و افکار ناقص خودم را به عنوان فقیه رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی، محور قانون اساسی کشوری کنم و با دادن اختیارات نامحدود به یک فرد زندگی و آینده هشتاد میلیون انسان… مطالعه بیشتر»
اولا: اگر حوصله خوانش آرای آقای کدیور را ندارید، بی خود به خود زخمت نقد دادید.
ثانیا: اگر او آب امریکا را می خورد تو هم آبِ ایران را.
ثالثا: این چه نقد یک طرفه ای است در حالیکه آثار آقای کدیور در ایران منع است و آزادی بیان صفر است.
جناب الف سلام ۱- من و ما از اینکه شما و یا هر عزیز دیگری فهم و تفسیر تازه و جدیدی از آیات ارائه می کند نه تنها مخالف نیستیم بلکه استقبال هم می کنیم زیرا در مجموع باعث انباشب علم و فربهی آن می شود . ۲- در مجموع، فهمتان در مورد آیات ذکر شده را نیزدرست نمی دانم و معتقدم آیات متناظری را که مرتبط با موضوع است ،نادیده گرفتید و فقط آیا موجه ساز نظریه خود را مورد توجه قرار داده اید. اما هدفم اینها نیست بلکه؛ ۳- خواهش می کنم که به نوشته تان دوباره نظری… مطالعه بیشتر»
[quote name=”جواد الف”]… خدا این قدر برای بنی اسرائیل پیامبر (بی ثمر) از ذریه بنی اسرائیل فرستاد که خودش خسته شد (فکر کرد این دفعه شاید با معجزه دمیدن مستقیم روح در مریم پیامبری از ذریه خودش بفرستد!) تا با دخالت مستقیم روح القدس و ارائه معجزات قابل رقابت با معجرات زمان حضرت موسی شاید بتواند افراد این قوم را در صراط مستقیم خودگردان کند و از اعتیاد به پیامبران و زورگویی فقها و سازمان دین یهود نجات دهد .. که بزرگان یهود عیسی را هم توسط فرماندار امپراطور روم بالای دار فرستادند و مردم عادی هم تماشا کردند!…[/quote] این… مطالعه بیشتر»
با سلام همه پیامبران بشری هستند مثل سایر انسان ها. برای زنده بودن به غذا و هوا نیاز دارند و با مثلا خوردن غذای نفخ دار مثل دیگران از خودشان باد در می کنند. بوی باد هر پیامبری مثل باد همه انسان ها حتی برای خودش هم خوش بو نیست. پیامبران چون دیگران انسان ها دارای حس و هوس و تمنی هستند و حتی در زمان پیامبری نیز ممکن است تحت القاهای شیطانی قرار بگیرند (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ، حج:۵۲) . اما تنها فرق پیامبران در مقام نبوت این… مطالعه بیشتر»
مقاله بسیار ضعیفی بود سفسطه جای استدلال رادراین نوشته گرفته خوب بود خود نویسنده در گفتگو شرکت میکرد تا پاسخ انتقادات را میداد اینکه حفظ نظام اوجب واجبات است یعنی چه ؟ ایا میتوان با چنین ادعاهای سستی هر کاری را توجیه کرد؟ ایا نویسنده قادر به اثبات این میباشد که حکومت ازان خداست وولایت فقیه نماینده خدا روی زمین است ؟ ایا از منظر عقلی نویسنده میتواند ولایت مطلقه فقیه را اثبات نماید ؟ حدود اختیارات و اشراف او بر مسلمین را اثبات نماید ؟ اینها مطالب پایه ایست تا به این سوالات پاسخ داده نشود پرداختن به باقی… مطالعه بیشتر»
با عرض احترامتوی سایت نیلوفر شما از کسانی هستید که نطرات قابل تاملی میدین که نشون میده مطالعات زیادی داشتین و نسبت به منابع اسلامی تسلط نسبتا خوبی دارین.منتها اخیرا لحن نوشتههای شما طوری شده که بیشتر نظر افراد رو به سمت شکل و فرم نوشته منحرف میکنه و محتوای کلامتون قربانی میشه و جدی گرفته نمیشه. خیلی از ایرادهایی که به نظرات شما وارد میکنن مربوط به شکل و نحوه نگارش میشه و معمولا محتوای گفتههای شما مورد مناقشه قرار نمیگیره.پیشنهاد من اینه که اگه لحن نوشتههای خودتون رو بیشتر به صورت علمی و آکادمیک مطرح کنین، هم محتوای… مطالعه بیشتر»
[quote name=”جواد الف”]با سلام در حکومت اسلامى (شیعی) ، فردی که با موازین شرعى «ولى امر» مى شود دارای اختیارات زیاد (بسط ید) تا «حد»[b] توقف احکام شرع[/b] و [b]«توقف قانون»[/b] می گردد. خب جایی که اختیارِ توقف قانون (از طرف خدا) به فردی واگذار شده باشد، اختیارات فرد «نامحدود» می گردد. لطفا توجه کنید جایی که حد شرع و قانون برداشته شود، اختیارات فرد نامحدود می شود. یعنی ولی امر شرعی شیعی دارای اختیارات نامحدود است و بنا بر اراده فردی خودش می تواند ورای شرع و قانون برای افراد تحت امرش تصمیم بگیرد. اگر بخواهیم از ابتذال مرجعیت… مطالعه بیشتر»
دوست من چرا انقدر بزحمت افتادی و اعصاب خودت وبقیه را خورد میکنی که ثابت کنی این استاد آب آمریکا را میخورد! شما چند تا فحش میدادی ثوابش بیشتر بود!
دو نکته ساده فارغ از بررسی کتاب نقد شده:
۱- جناب آقای کدیور پس از انتقادهای مکرر به نظام، به زندان افتاد و پس از آزادی کرسی استادی و تدریس را از دست داده بود و ناچار به دیار کفر! مهاجرت کرد؛
۲-سایت ایشان مدت زیادی است که فیلتر شده؛
۳-کتاب ایشان در داخل مجوز نشر ندارد؛
حالا آیا انصاف است وقتی که امکان تبادل آرا گرفته شده، در چنین فضایی به نقد آن کتاب پرداخت؟
“ببینید استاد او حسینعلی منتظری در کتاب ولایت فقیه اش چگونه بیشرمانه آیات قرآن را دست مالی کرده است تا با بهای دروغ بستن به خدا از آن ولایت امری در بیاورد”
جناب الف!
از این همه نفرت مگر می شود نقد در بیاید؟؟؟
خروجی کیلو کیلو کینه و نفرت در شما ،فقط خروارها توهین و پرخاش و بی منطقی است.
متاسفم!!!!
با سلام در حکومت اسلامى (شیعی) ، فردی که با موازین شرعى «ولى امر» مى شود دارای اختیارات زیاد (بسط ید) تا «حد»[b] توقف احکام شرع[/b] و [b]«توقف قانون»[/b] می گردد. خب جایی که اختیارِ توقف قانون (از طرف خدا) به فردی واگذار شده باشد، اختیارات فرد «نامحدود» می گردد. لطفا توجه کنید جایی که حد شرع و قانون برداشته شود، اختیارات فرد نامحدود می شود. یعنی ولی امر شرعی شیعی دارای اختیارات نامحدود است و بنا بر اراده فردی خودش می تواند ورای شرع و قانون برای افراد تحت امرش تصمیم بگیرد. اگر بخواهیم از ابتذال مرجعیت شیعه سخن… مطالعه بیشتر»
سلام پیشنهاد بنده این است که از بحث های فرعی پرهیز کنیم. فرصت نیست. به قرآن مراجعه کنیم و به ریشه ها بپردازیم. ریشه بحث اجتهاد و حکومت و مسئولین حکومت و شورا و … آیه اولی الامر است.سوره النساء آیه ۵۹. رعایت اتصال اجزاء آیه تا به انتهای آیه لازم الرعایه و در حقیقت کلید جلوگیری از اشتباه است. پس از شنیدن “اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم” نباید بلافاصله نتیجه گیری کنیم و مثل افراد مشمول قسمت منفی آیه “…یخَِرُّواْ عَلَیْهَا صُمًّا وَ عُمْیَانًا” (۷۳) فرقان ” باشیم بلکه باید صبر کنیم تا آیه تمام… مطالعه بیشتر»
[quote name=”جواد الف”]…..دارند در دنیای سرعت و رقابت، وقت و فرصت های یک کشور را تلف می کنند و روز به روز به پسرفت و پیشرفت در فقر و گرسنگی و نکبت شتاب بیشتری می دهند. هر کدام هم خودشان را علامه دهر می دانند. در این میان خاک بر سر به اصطلاح روشنفکران و نخبگان این مردم که مسحور و محصور این جادوگران شدند! دو سه سال آینده اما شاید شاهد گشایشی در کار این مردم فلک زده باشیم……!!![/quote] از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشدوه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلفصوفی شهر بین که چون… مطالعه بیشتر»
این نوشته حداکثر “ردیه نویسی” است و امان از بلیه ردیه نویسی!!تا جایی که می فهمم خلاصه کتاب جناب کدیور ( که بنظرم بسیار طولانی هم نوشته شده و نیازی به این همه مثال و شاهد و … نداشت) این است که؛۱-جناب خامنه ای در سال ۶۸ مجتهدمطلق نبوده و مستنداتی که در آن سال و سالهای بعد برای احراز اجتهاد ایشان اعلام و ارائه شده، ناتوان از اثبات اجتهادمطلق ایشان است.۲- با توجه قانون اساسی مستقر و با نبود این شرط، تصدی ولایت امر خلاف قانون و شرع است. اگر آقای محمدی مظفر بجای ردیه نویسی بر جزئیات ،… مطالعه بیشتر»
نقد مرتضا طباطبایی واقع نما بود و مدیحه reza توهم.
نظر جواد الف بچهگانه و سرشار از احساسات و با مبانی غلط و نقد javad_kf هم درست اما خود دچار بیهنری.
کلمات این متن سرشار از بیدقتی و عصبانیت است و اوج بدخلقی و کژخوانی نویسنده در پاورقی شماره ۳۰ برملا میشود.
در هر حال امیدوارم سرعت رویش نویسنده غافلگیرمان نکند و سرقفلی یکی از شبکههای تلویزیون به نام این عزیز ثبت نشود.
با عرض سلام و ادب خدمت جناب محمدی مظفراحتراماً خواستم بگویم با اینکه شماری از نقدهای شما به آقای کدیور وارد است، ولی متأسفانه لحن مقاله سرشار از کنایه و بداخلاقی است و خبری از متانت لازم برای یک نقد علمی در آن نیست. برای مثال استفاده از عنوان «ابتذال»، «رمان» یا «ابتذال نامه» برای کتاب مورد نقد، از همان آغاز روشن می سازد که نگارنده با چه دیدگاهی دست به قلم شده است و چقدر قرار است پاسِ بیطرفی و عینیت علمی را بدارد. همچنین بیان اینکه «نگارنده چندان علاقه و فرصتی برای پیگیری مطالب ایشان ندارد»، یا استفاده… مطالعه بیشتر»
سلام
درود بر زبان بیآلایش و ادب آکادمیکتان.
با سلام کپی کردن و حاشیه نوشتن هزار ساله بر شیخ طوسی ملقب به شیخ الطائفه (۳۸۵هـ – ۴۶۰هـ)، شق القمری نیست که محسن کدیور این قدر برای آن قلم فرسایی کرده است! تحریرالوسیله (که بخشی هایی از آن زیر مقاله آقای منهاج عینا کپی شد)، خود کپی و حاشیه بر وسیله النجاه سیدابوالحسن اصفهانی (متوفی ۱۳۶۵) و وسیله النجاه حاشیه اصفهانی بر ذخیره الصالحین سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی (متوفی ۱۳۳۷) و کپی اندر کپی حایه نویسی بر شیخ الطائفه است. فرد مورد انتقاد محسن کدیور اما حداقل شهامت آن را داشته است که از صاحب تحریرالوسیله و افکار فاسد و… مطالعه بیشتر»
برو آقا جون،بعد از ۳۷ سال در فساد کشور ۱۳۰ دنیا هستیم،
چقدر لفظ “استاد” رو استفاده کردید.
یجوری تهوع انگیز شد که نتونستم بیش از ۱۰ درصد نوشته رو بخونم.
از نظر معرفتی نقدی مینویسید از نظر هنری هم طوری بنویسید که خواننده از خوندنش منصشرف نشه.