داستان محمد یتیم و قهرمان نامی پیغمبران

نیلوفر – ابراهیم منهاج دشتی: یتیمی محمد در تاریخ بی نظیر یا بسیار کم نظیر بود. او بنا بر قول صحیح تر بعد از مرگ پدر متولد شد. بنا بر این هیچ وقت پدر خود را ندید. در سن ۶ سالگی در راه برگشت از مدینه به مکه که با مادر بیوه اش به سر قبر پدرش رفته بود مرگ…

نیلوفر – ابراهیم منهاج دشتی: یتیمی محمد در تاریخ بی نظیر یا بسیار کم نظیر بود. او بنا بر قول صحیح تر بعد از مرگ پدر متولد شد. بنا بر این هیچ وقت پدر خود را ندید. در سن ۶ سالگی در راه برگشت از مدینه به مکه که با مادر بیوه اش به سر قبر پدرش رفته بود مرگ مادر خود را هم به چشم دید. و بعد از بی پدری، بی مادر هم شد. در حالی که نه خواهری داشت و نه برادری. اُمّ أیمَن، کنیز حبشیِ به جا مانده ی از ارث پدر و مادر، که همراه آنها بود، او را به مکه رساند و او را تحویل جدش داد. جد پیرش عبد المطلب که در آن زمان نابینا  شده بود برای اینکه تنهائی و بی کسی او را تا حدودی جبران نماید و از رنج و احساسات غم انگیز او بکاهد به او محبت می کرد و او را نوازش می داد. همین جد پیر و نابینایش هم بیش از دو سال برای او باقی نماند و در سن ۸ سالگی مرگ جد پیر و مهربانش را هم مشاهده کرد و بر داغ یتیمیش افزوده شد.

 

یتیمان دیگر یا بی پدر بودند یا بی مادر و اگر، هم بی پدر و هم بی مادر شده بودند، هم، معمولا پدر بزرگ یا خواهر یا برادری داشتند. ولی محمد، از همه جهات یتیم شده بود. یعنی نه پدر داشت و نه مادر و نه پدر بزرگ و نه خواهر و نه برادر. او می دید که هم سن و سالانش پدر و مادر یا یکی از آنها و در صورت نبود هیچ کدام خواهر یا برادری دارند که یار و پشتیبان همدیگرند و با هم بازی می کنند و از یکدیگر دفاع می کنند.  ولی او تنهای تنها بود و هیچ یک از اینها را نداشت. در تاریخ آمده که وقتی پدربزرگش عبد المطلب در کنار کعبه روی فرش مخصوص خود می نشست نوه یتیم و بی کس خود را در کنار خود روی آن فرش می نشاند و او را نوازش می داد. نقل است که در یک روز که روی همان فرش نشسته بود صدای گریه محمد را شنید. پرسید چرا محمد گریه می کند؟ گفتند آمد روی فرش تو بنشیند چون ما جلو او گرفتیم به گریه افتاد. گفت بگذارید بیاید و روی فرش من بنشیند. او احساس عزت نفس و شأنی دارد او را سرکوب نکنید. از اینحا استفاده می شود که محمد یتیمو با همه این سختی ها و بی کسی بی نظیر نه تنها احساس حقارت و خواری به ذهنش راه نیافته بود بلکه دارای عزت نفس بود و به شخصیت و ارزش و موقعیت خود اعتماد داشت. بعد از فوت پدر بزرگ، تحت کفالت عموی خود ابو طالب قرار گرفت. و در تاریخ آمده که گوسفندان او را می چرانیده. و حتی در تاریخ از جمله سیر اعلام النبلاء ذهبی جلد یک صفحه ۵۶ و ۵۷  آمده که در نوجوانی در برابر مزد ناچیزی برای اهل مکه هم چوپانی می کرده.

خدا چگونه او را به خود اختصاص داد و او را ساخت:

خدای قشنگ نقشه های قشنگی می کشد و آنها را با دست توانا و نامرئی خود به طور کامل به اجرا می گذارد. نقشه هائی که اول و آخرش را خودش می داند و فقط خود می داند که به کجا می انجامد و چه گل و میوه ای به بار می آورد. ولی چون از ما خواسته که در باره هر پدیده ای بیندیشیم می توانیم فکر کنیم که خدا برای اینکه محمد را تربیت کند و او را برای خود بسازد چه نقشه ای کشید. تدبیری به کار گرفت که او پدر خود را نبیند و مرگ مادر بیوه و غم دیده اش را هم در راه رفتن به سر قبر پدرش به چشم خود ببیند. و دو سال بعد از مرگ مادر هم مرگ پدربزرگ مهربان خود را مشاهده نماید. نه با برادری مانوس باشد و نه با خواهری. و بعد که در کفالت عموی خود قرار گیرد برای او چوپانی کند و روزها با تعدادی گوسفند در صحرا به سر برد و به آسمان و دشت و بیابان و کوه ها نگاه کند و با طبیعت مانوس شود. یعنی از انس با دیگران دل بکند و با طبیعت مانوس شود. و به تفکر و اندیشه در عالم خلقت بپردازد و در صدد شناخت و پی بردن به آفریدگار برآید و با این حالت انس بگیرد و عادت کند و از آن لذت ببرد. یعنی خدا همه دل مشغولی ها را از او گرفت که اورا مجذوب خود نماید و به خود بچسپاند.جَلَّ الخالق! که چه نقشه های قشنگ و ظریفی می کشد!!!؟؟؟

حضرت محمد مضافا بر این که از لحاظ یتیمی بی نظیر بود از لحاظ از دست دادن اولاد نیز کم نظیر بود. چون اکثر فرزندانش در زمان حیاتش از دنیا رفتند و مرگ هرکدام آنها باعث افزایش غمی بر غم های او می شد. دو یا سه پسر از حضرت خدیجه به نام های قاسم و طیب و طاهر در کودکی مردند.۳ دختر از او به نام های زینب و رقیه و ام کلثوم هم در مدینه و در زمان حیات آن حضرت مردند. در اواخر عمر صاحب یک پسر به نام ابراهیم از ماریه قبطیه شد که آنهم پیش از دو سالگی در زمان حیات خودش از دنیا رفت. از عجایب روزگاراینکه ازبین تمام زنانش بعد از حضرت خدیجه فقط از همین ماریه صاحب یک فرزند پسرشد که منافقین مادر همین پسر را متهم نمودند و در نسب او تردید ایجاد کردند. وقتی از دنیا رفت از همه اولادش فقط فاطمه و فرزندانش که نوه های بودند برای او مانده بودند و یک نوه دیگرهم به نام امامه از دختر دیگرش زینب.در اینجا جای حضرت موسی خالی است که بدون رودرواسی از خدا بپرسد که چرا با محمد این گونه برخورد کردی؟

هر چند خدا همه پیغمبران و اولیا و بندگان خاص و محبوب خود را با انواع گرفتاری ها و سختی ها و محنت ها امتحان می کند و آموزش و ورز می دهد که ورزیده و ساخته شوند و روح و احساس شان تلطیف و باریک بین شود و برای دریافت وحی و به عهده گرفتن مسؤلیت تبلیغ پیام های بزرگ الهی آماده و صبور و بردبار شوند. ولی محنت ها و مشقت ها ئی که نصیب محضرت حمد نمود سخت تر است از محنت ها و مشقت هائی که نصیب دیگران نمود. شاید این تخصیص به این دلیل بود که می خواست بار سنگین تری به دوش او بگذارد. هرکه در این بزم مقرب تراست/ جام بلا بیشترش می دهند. به همین مناسبت به نظرم رسید او را به عنوان “قهرمان نامی پیغمبران” یاد کنم. هرچند که  در بین مسلمین ملقب به أشرف الأنبیاء و المرسلین است و این تعبیر برای آنها نامانوس است.

نمونه دیگری از این نوع تربیت و ساختن و ورز دادن، در آیات ۳۷ تا ۳۹ سوره طه در باره حضرت موسی آمده، که بعد از اشاره به اینکه بعد از تولد از مادر، به مادرش الهام کرده که او را در صندوق گذاشته و در آب بیندازد و آب او را به ساحل انداخته که فرعون او را بگیرد و محبت او در دل فرعون جا بگیرد، می فرماید” ولِتُصنَعَ علی عینی”(این الهام و این روند برای این بود که در برابر چشم خودم و با رعایت خودم ساخته و پرورده شوی) و در ادامه این داستان که او را طبق نقشه ای به مادرش باز می گرداند و بعد که بزرگ شد یک مصری را بکشد و تحت تعقیب قرار گیرد و از ترس قصاص فرار کند تا اینکه به شهر مدین برسد و با شعیب پیغمبر آشنا شده و با دختر او ازدواج کرده و چند سال برای او چوپانی کند، و بعد که در طور سینا خدا با او گفتگو کرده و به نبوت مبعوث نموده و به معجزۀ ید بیضا و عصائی که اژدها می شد مجهز نموده؛ به مصر باز گردد ؛ در آیه ۴۱ همین سوره می فرماید” وإصطَنَعتُکَ لِنفسی” ( با چنین نقشه هائی تو را برای خودم ساختم و پرورش دادم)

نمونه دیگر این نوع تربیت، در باره حضرت مریم وحضرت عیسی:

 حضرت مریم برای عبادت به کناری رفت و جبرئیل به صورت یک انسان جلو اومجسم شد واو را بشارت به فرزند داد و او گفت من با مردی رابطه نداشته ام که حامله شوم و جبرئیل گفت این خواسته خدا است و او حامله شد، وقت تولد حضرت عیسی از شدت ناراحتی و ترس اتهام و رسوائی گفت ” یا لیتنی مِتُّ قبل هذا و کنت نَسیاً منسیّا” ( ای کاش پیش از این مرده بودم و برای همیشه فراموش شده بودم) [سوره مریم آیه  ۲۳ ] هرچند وقتی مورد اتهام و ملامت قرار گرفت نوزادش به طور معجزه از او دفاع کرد و کمی آرام گرفت. ولی چون عده ای که به حضرت عیسی ایمان نیاوردند  دست از این اتهام برنداشتند، تا آخر عمر این اتهام او را رنج می داد.

معجزات حضرت عیسی از قبیل  زنده کردن مرده و شفا دادن مریض و راه رفتن روی آب اختصاص به زمان معجزه داشت و به طور مستمر نبود و همه او را باور نکردند و لذا دسته ای از یهود به او ایمان نیاورده و او را بدعت گذار و مرتد می دانستند و به او و مادرش تهمت می زدند و آنها را اذیت و آزار می دادند تا اینکه او را محکوم به کفر نموده و از حاکم رومی که در آن زمان حاکم آنجا بود  خواستند که او را  بر صلیب زده و او را اعدام نماید.

حامله شدن مریم باکره و در معرض اتهام قرار گرفتن او و فرزند او و شکنجه های مادام العمری آنها یک نقشه الهی بود که هرچه بیشتر ورزیده شوند و همیشه متکی به او باشند و از او فاصله نگیرند بلکه به طور مستمر دست شان در دست خدا باشد و لحظه به لحظه بر علم و معرفت خود بیفزایند. جل الخالق و عظم شأنه.

(ادامه دارد) ۴/۳/ ۱۳۹۶ . ابراهیم دشتی

 

۵ ۱ رأی
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx