عزاداری در جشن مقربان (۲)

ابوالفضل ارجمند: مولوی در کتاب مثنوی از عزاداری مردم حَلَب در روز عاشورا خبر میدهد. حلب از شهرهای سوریه است. مولوی خودش در بلخ، از شهرهای افغانستان کنونی متولد شد و در قونیه، از شهرهای ترکیهی کنونی در گذشت. به نظر میرسد که در زمان مولوی در سرزمینهای فارسیزبان از جمله ایران، مراسم عزاداری مذهبی ناشناخته بوده است و این شاعر سنیمذهب اولین بار آن را در حلبِ شیعهمذهب مشاهده کرده است:
روز عاشورا همه اهل حلب
بابِ انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بُکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پُر همیگردد همه صحرا و دشت
شاعری غریب که احتمالا خودِ مولوی است از راه میرسد و آن سوگواری عظیم را در حلب میبیند و حدس میزند که یکی از بزرگان شهر مرده است:
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت وآن سو رای کرد
قصدِ جستوجوی آن هیهای کرد
پرسپرسان میشد اندر افتقاد
چیست این غم؟ بر که این ماتم فتاد؟
این رئیس زَفت باشد که بِمُرد
این چنین مجمع نباشد کارِ خُرد
نام او والقاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
توجه کنید که از نظر شاعر، عزاداری برای کسی که تازه از دنیا رفته است ایرادی ندارد و او خودش از مردم میخواهد که اوصاف متوفی و نیکیهایش را بگویند تا برایش مرثیه بسازد، یعنی او خودش میخواهد در عزاداری شخصیت محبوب مردم حلب شرکت کند. اما مردم حلب از بیخبری آن شاعر تعجب میکنند و او را دیوانه میخوانند. چگونه ممکن است کسی از واقعهی عظیم عاشورا خبر نداشته باشد:
آن یکی گفتش که هی دیوانهای
تو نهای شیعه عدو خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بِهَست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
اکنون نوبت شاعر بود که از بیخبری مردم حلب تعجب کند. عزاداری مردم حلب در روز عاشورا چنان بود که گویی خبر این حادثه بعد از هفت قرن تازه به آنجا رسیده بود. شاعر میگوید بله، من میدانم که در روز عاشورا چه اتفاقی افتاده است. کوران و کران هم از این حکایت باخبرند. اما آیا خبر حادثه تازه به اینجا رسیده است که اکنون جامهی عزا میدرید؟
گفت آری، لیک کو دور یزید؟
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید؟
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا؟
کشتگان کربلا تنها مظلومان تاریخ نیستند. بسیاری از اصحاب پیامبر هم در زمان خود او کشته شدند. قرآن حتی از قتل پارهای از پیامبران هم خبر میدهد. اما از شنیدن خبر قتل پیامبران چه باید بکنیم؟ اگر امروز برای کشتگان کربلا عزاداری میکنیم، چرا برای قتل هابیل به دست قابیل عزاداری نکنیم و چرا تمام روزهای سال را به یاد تمام مظلومان تاریخ اشک نریزیم و سیاه نپوشیم؟ عزاداران حلب که گویی تازه خبر واقعهی عاشورا را شنیده بودند، از خبر مهمتری که مولوی آن را با الهام از قرآن دربارهی کشتگان راه خدا یادآوری میکند غافل بودند. مولوی توصیه میکند که عزاداران برای این بیخبری خود از تعالیم اصیل دینی عزا بگیرند:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چهدرانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادُروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز مُلک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گریّ
زانک در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
***
برای درک بهتر دیدگاه مولوی، مثالی دیگر میزنیم: برادران یوسف او را در چاه انداختند و پدرشان یعقوب را در ماتمی جانکاه و طولانی فرو بردند. اگر ما در زمان این اتفاق در کنعان زندگی میکردیم، طبیعی بود که به یعقوب تسلیت بگوییم و خودمان را در غم او شریک بدانیم. چه بسا که ما هم از دوستان و علاقهمندان به یعقوب و یوسف بودیم و همراه با یعقوب در فراق یوسف اشک میریختیم. اما این داستان مربوط به چند هزار سال پیش است.
در نظر بگیرید که اکنون پس از هزاران سال به شهری بروید و مردمی را ببینید که شیونکنان به یاد مصایبی که بر یوسف و یعقوب رفته است بر سر و سینه میزنند. آیا حق ندارید که مانند مولوی از این رفتار تعجب کنید؟ اولا، گویی این عزاداران خبر مصایب یعقوب و یوسف را تازه شنیدهاند. ثانیا، گویی اینان که خود را بسیار باخبر میپندارند، از بقیهی ماجرا خبر ندارند و نمیدانند که یوسف پس از آن از چاه بیرون آمد و به مقامی بلند رسید. بر عزاداران امروزی واقعهی کربلا، چه از نظر عقلی چه از نظر دینی، هر دو اشکال مولوی وارد است. اولا اینان به گونهای عزاداری میکنند که گویی حسین و یارانش تازه کشته شدهاند و هر سال دوباره کشته میشوند. ثانیا اینان از بقیهی داستان کشتگان راه خدا خبر ندارند. بقیهی داستان همان است که قرآن میگوید و مؤمنانِ راستین به آن ایمان دارند: کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، نمردهاند، بلکه زنده و شادمانند و از نعمتهای الهی برخوردارند. مولوی این سخن قرآن را تعارف و شوخی نمیداند و عمیقا به آن ایمان دارد و در تحلیل واقعهی عاشورا به کار میگیرد. او حسین و یارانش را مانند همهی کشتگان راه خدا هماکنون در شادی و نعمت میبیند.
فراق عزیزان اندوهبار است، اما حداکثر مراسمی که بر اساس تعالیم اصیل پیامبران به خصوص تعالیم تورات و قرآن برای مرگ کسی میتوان تجویز کرد، همان عزاداری عرفی و محدود و گذراست، ضمن اینکه مؤمنان به صبر و شکیبایی در مصیبت سفارش شدهاند. هیچ پیامبری عزاداری دائمی و ابدی بر مرگ خودش یا خانوادهاش را برای پیروانش تشریع نکرده است و هیچ عاقلی هم چنین عملی را تصویب نمیکند. موضع مولوی در نکوهش عزاداری به شیوهی مردم حلب بر قرآن و عقل منطبق است.
(ادامه دارد)
سلام علیکم.
ممنون از تحلیل شما بسیار تاثیر داشت. اگر درس فداکاری امام حسین ع که نرفتن زیر بار ظلم و ستم بود ترویج میشد دنیای ستمکاران دوام نمیاورد.