تفاوت “مرگ” و “مرگ اندیشی” به روایت استاد ملکیان
مصطفی ملکیان: همانطور که نیچه، یکی از بزرگترین فرزانگان تاریخ گفته است؛ «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن.» از لحظهای که انسان به اندیشه مرگ میافتد، تازه زندگی راستین و واقعیاش را شروع میکند.نیچه میگفت اگر میخواهید زندگی [راستین]تان را آغاز کنید، خود را در یک آزمایش خیالی و ذهنی تصور کنید که در آن، مثلاً، فرشته مرگ در برابر تو حاضر میشود و میگوید فقط و فقط این فرصت را داری که نوشته روی سنگ قبرت را بنویسی و به محض اینکه آن را نوشتی، قبض روح میشوی؛
تفاوت “مرگ” و “مرگ اندیشی” به روایت استاد ملکیان
مرگ اندیشی آغاز زندگی است
مصطفی ملکیان:
همانطور که نیچه، یکی از بزرگترین فرزانگان تاریخ گفته است؛ «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن.» از لحظهای که انسان به اندیشه مرگ میافتد، تازه زندگی راستین و واقعیاش را شروع میکند.نیچه میگفت اگر میخواهید زندگی [راستین]تان را آغاز کنید، خود را در یک آزمایش خیالی و ذهنی تصور کنید که در آن، مثلاً، فرشته مرگ در برابر تو حاضر میشود و میگوید فقط و فقط این فرصت را داری که نوشته روی سنگ قبرت را بنویسی و به محض اینکه آن را نوشتی، قبض روح میشوی؛هر چه میخواهی بنویس ولی به این صورت: در قسمت اول جملات خود، آرمانهایتان را و در قسمت دوم، واقعیت زندگیتان را بنویسید، مثلاً بنویسید در اینجا کسی آرمیده است که میخواست با همه مهربان باشد (یعنی آرمانش این بود) اما دست به قتل زد (یعنی واقعیت زندگیاش این شد)؛ میخواست عالم بزرگی بشود اما تحصیلات مقدماتی را هم طی نکرد؛ میخواست متواضع باشد اما بیشترین تکبرها را از خود نشان داد و قس علی هذا. بعد نیچه میگفت که روی قسمت دوم جملات خود- یعنی روی قسمتی از جملات که واقعیت زندگی است- خط بکشید و از این لحظه به بعد طبق قسمت اول جملاتتان- یعنی طبق آرمانهایتان- زندگی را آغاز کنید. اینگونه بود که نیچه میگفت «هر که سنگ روی قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز کرده است.» یعنی کاری به این نداشته باشیم که تاکنون و در سالیان گذشته واقعیتهای زندگی با آرمانهای زندگی ما فاصله داشته است، باید همه را کنار بگذاریم و بگوییم از این لحظه به دنیا آمدهایم و با آرمانهایمان زندگی کنیم. باید به یاد مرگ باشیم تا بتوانیم چنین کاری بکنیم.
حال، در اینجا به تفاوتهای میان «مرگ» و «مرگاندیشی» میپردازیم و پدیدههای مشابه آنها را نیز از هم تفکیک میکنیم:
- مرگ
وقتی که سخن از خود مرگ میرود، باید چهار امر را از هم تفکیک کنیم، یعنی خود مرگ در گفتهها و نوشتهها به چهار معنا به کار میرود:
۱
مراد از مرگ همین لحظه زیستن ما است؛ از وقتی که نطفه ما منعقد میشود هم زندگی و هم مرگ ما آغاز میشود، زیرا تا هر ثانیهای از زندگی ما نابود نشود، ثانیه بعدی زندگی پدید نمیآید. بنابراین مرگ و زندگی تار و پود یک پارچهاند. البته، ویژگی هر امر تدریجی این است که تا جزء قبلی آن نمیرد و نابود نشود، جزء بعدی آن، زندگی پیدا نمیکند و به وجود نمیآید. بنابراین، گاه مراد از مرگ، هم مردن تدریجی و هم زندگی تدریجی است. علیبن ابیطالب(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند: «نَفَس المر خُطاهُ الی اجلِه»، یعنی دم و بازدم آدمی گامی است که او به سوی مرگ برمیدارد. به اعتقاد بسیاری از مفسران قرآن، اینکه خدا در آیه: «هو الذی خلق الموت و الحیاه» (خدا مردن را آفرید و زیستن را)، «موت» را بر «حیات» مقدم کرده است، شاید از آنرو باشد که اصلاً زیستن جز با مردن امکانپذیر نیست.
۲
معنای دوم مرگ همان چیزی است که روانشناسان به آن «dying» میگویند و تا حدی، همان است که ما به آن «احتضار» میگوییم. احتضار از وقتی آغاز میشود که شخص میداند که دیگر از فلان بیماری جان سالم به در نمیبرد و دیگر زنده ماندنی نیست. حال ممکن است که این احتضار با درد همراه باشد یا نباشد؛ ممکن است زمانی بسیار اندک یا زمان زیادی به درازا بکشد. وضع این لحظات با وضع مابقی زندگی بسیار متفاوت است؛ آدمی دیگر کاملاً به زندگی پشت کرده و فقط به مرگ مینگرد. دراین مدت افکار، احساسات، عواطف و هیجانات، خواستهها و طرز گفتار و کردار انسان متفاوت میشود. گاه، وقتی شخص میگوید که «من از مرگ میترسم» به همین جهت است، چرا که این مدت، مدت پر رنج و شکنجهای است و از این نظر، گاه، بسیاری از افراد دوست دارند در خواب از دنیا بروند. در واقع، یکی از تفاوتهای دنیای سنت و دنیای مدرن در همین نکته است.
در تمام ادیان جهانی و حتی در نظامهای عرفانی که جملگی آنها قبل از ظهور مدرنیته پدید آمدهاند، مؤمنان از خدا میخواستند که به مرگ فجئه، مرگ مفاجاتی و ناگهانی نمیرند و اصلاً یکی از علائم غضب خدا بر یک انسان را این میدانستند که به مرگ فجئه بمیرند. مؤمنان از خدا میخواستند که از مرگ خود، پیشآگاهی داشته باشند، زیرا معتقد بودند که اگر شخص از قبل، از مرگ خود آگاهی داشته باشد، میتواند چهار کار بزرگ انجام دهد که در صورت مرگ ناگهانی نمیتواند:
۱- یکی اینکه میتواند توبه کند و بسیاری از توبهها حتی در وقت مرگ هم قابل پذیرشاند.
۲- دوم اینکه میتواند به جبران ظلمهایی که در حق کسانی روا داشته است، برآید و دستکم، رضایت مظلومان را به دست آورد و به تعبیری، از آنها حلالیت بطلبد.
۳- برای خانواده خود وصیتنامه بنویسد و بخواهد که بعد از مرگ او چه کارهایی انجام دهند.
۴- نکته چهارم اینکه میتواند حکمتهایی به نسل بعد از خود انتقال دهد، زیرا، وقتی که انسان مرگ را روبهروی خود میبیند، تظاهر و به اصطلاح «فیلمبازی کردن» را کنار میگذارد و اگر سخنی بر زبانش برود، آن سخن حاق واقع است و جزو رسوبات جان او؛ سخنی است صادقانه و از دل برآمده که این سخنان به کار نسلهای بعد از او میآید.
اما در دوران مدرن، برعکس، اغلب افراد طالب مرگ ناگهانیاند، مثلاً مرگ در خواب، مرگ به علت سکته. پس در دوران مدرن وضع از این قرار است که ما اصلاً از مرگ خود باخبر نشویم؛ مرگ یکباره به سراغمان بیابد، تا آخرین لحظه فقط زندگی کنیم و مرگی در کار نباشد و در آخرین لحظه هم مرگ بیاید و زندگیای در کار نباشد. برای شخص، اینکه هم زندگی کند و هم از مرگ خود پیشآگاهی داشته باشد، امری شکنجهآور است. اما نکته اینجا است که پیشرفت علم پزشکی درست برخلاف این جهت سیر کرده است، به این معنا که در قدیم که انسانها میخواستند از مرگ خود پیش آگاهی داشته باشند- مثلاً بدانند که در یک، دو، یا چند ماه آینده میمیرند- که بتوانند درآن مدت برای خود کاری کنند- علم پزشکی و فناوری پزشکی نمیتوانست به آنها خبر دهد و این امکان را در اختیار آنها نمیگذاشت و امروز که انسانها نمیخواهند که از مرگ خود پیش آگاهی داشته باشند، علم و فناوری پزشکی به آنها میگوید که مثلاً در چند ماه آینده [بر اثر فلان بیماری] خواهند مرد و «پارادوکس» اینجا است که آن وقت که میخواستیم، نمیتوانستیم و حال که میتوانیم، نمیخواهیم.
۳
سومین معنای مرگ، لحظهای است که نفس کشیدن قطع میشود.
۴
چهارمین معنای مرگ، مرگ به معنای «پس از مرگ» است. گاه شخص میگوید که «از مرگ میترسم» و منظور او «پس از مرگ» است؛ میترسد که پس از مرگ چه پیش خواهد آمد. پس آن بیم و خوف مربوط به پس از مرگ است ولی به جای اینکه بگوید «پس از مرگ میترسم»، اختصاراً میگوید که از مرگ میترسم، مثلاً اینکه شخص میگوید «من از مرگ نمیترسم چون ظلم و جنایت و جرمی و… نکردهام» معلوم میشود که مراد او از مرگ در واقع پس از مرگ است. حال، کسی که به معنای چهارم از مرگ میترسد، در واقع از بهشت و جهنم و حساب و کتاب و ثواب و عقاب خائف است و میترسد.
- مرگاندیشی
اما مرگاندیشی سه معنای متفاوت دارد که هر یک را نیز باید از دیگری تفکیک کنیم:
۱
گاه مرگاندیشی به این معناست که شخص همیشه به این توجه دارد که زندگی تا بینهایت ادامه ندارد و در نهایت به دیوار مرگ بر میخورد. بالاخره ماهیت زندگی پس از مرگ با زندگی اینجا فرق میکند. باز به گفته علیبنابیطالب(ع): «الیوم عملٌ و لاحساب و غداً حسابٌ ولا عمل.» زندگی اینجا با زندگی آن طرف تفاوت اساسی دارد، زیرا، اینجا عمل هست ولی محاسبهای در کار نیست، آنجا محاسبه است و دیگر عملی در کار نیست. بنابراین، میان ماهیت دو جهان که در یکی عمل هست و حساب و کتابی در کار نیست و در یکی فقط حساب و کتاب در کار است و دیگر نمیتوان دست به عمل زد، تفاوت بسیار است. پس، گاه مرگاندیشی، یعنی توجه داشتن به «نهایت داری» زندگی و اینکه زندگی یک امر نامتناهی و بیکرانه نیست.
۲
معنای دوم مرگاندیشی یعنی «ترسیدن از مرگ»، زیرا، یکی از معانی «اندیشه» در زبان فارسی، «ترس» است، مثلاً، در متون قدیم میگویند: «اندیشه مدار»، یعنی «مترس». پس، «اندیشه» همیشه مانند امروز به معنای «تفکر» نبوده است، از اینرو، «مرگاندیشی» گاه به معنای «ترس از مرگ» است. در روانشناسی انواع مختلفی از فوبیا یا ترسهای بیجهت تشخیص داده شده است؛ یکی از فوبیاها و ترسهای بیجهت، ترس از مرگ- در کنار ترس بیجهت از ارتفاع، یا فضای بسته و… ـ است که روانشناسان آن را بیماری تلقی میکنند. گاهی به این ترس از مرگ نیز «مرگاندیشی» گفته میشود.
۳
مرگاندیشی معنای سومی نیز دارد که نه به معنای نهایت داری زندگی است و نه به معنای ترس از مرگ، بلکه به این معنا است که کنشهای شخص چه واکنشی در پس از مرگ خواهد داشت. در واقع، مرگ مثل کوه است و زندگی ما در دنیا مانند این است که در درهای زندگی میکنیم و صداهای ما به این کوه برخورد میکند و انعکاسی دارد، یعنی «واکِ» ما یک «پَژواک» دارد؛ «ندا»ی ما یک «صَدا» دارد.
عارفان بیشتر به این معنای سوم مرگاندیشی توجه دارند و از ما میخواهند که به این نکته توجه کنیم که صورت آن جهانی اعمال ما چگونه خواهد بود، مثلاً، در قرآن راجع به غیبت آمده است که «لایغتب بعضکم بعضاً ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه» (حجرات/ ۱۲) و معنای این آیه این است که صورت این جهانی «غیبت کردن»، سخن گفتن است اما صورت آن جهانیاش مانند این است که انسان گوشت برادر مردهاش را بخورد. این مطلب به این صورت گفته میشود که اعمال ما در این جهان «صورت ملکی» دارند و آن جهان «صورت ملکوتی». یا باز در قرآن آمده است کسانی که «مال یتیم» میخورند در واقع «آتش میخورند» (انما یاکلون فی بطونهم ناراً) (نساء/ ۱۰). یعنی صورت ملکی این کار خوردن مال یتیم است و صورت ملکوتی آن، آتش خوردن. در این معنا، مرگاندیشی یعنی توجه به بازتاب اعمال ملکی در عالم ملکوتی.
همچنین از چهار منظر میتوان به مرگ و مرگاندیشی نگریست؛
الف: از منظر روانشناختی، مثلاً خوب است یا بد که به مرگ بیندیشیم؟ چه مکانیزمهایی در روان شخصی که دائم به مرگ میاندیشد در جریان است؟
ب: از منظر جامعهشناختی: آیا جامعه انسانهای مرگاندیش پیشرفته خواهد شد؟ آیا تمدنی در جامعه مرگاندیش پدید میآید؟ مرگاندیشی چه آثاری بر مناسبات اجتماعی افرادی که بسیار به مرگ میاندیشند میگذارد؟
ج: از منظر اخلاقی: آیا مرگاندیشی- به هر سه معنا- اثر اخلاقی مثبت بر انسان میگذارد یا منفی؟ یا اینکه تأثیری مثبت و منفی در اخلاق ما ندارد؟ د: از منظر مصلحتاندیشی: آیا به مصلحت ما است که در زندگی اینجهانی و در این چند صباح زندگی دائماً در اندیشه مرگ باشیم یا به مصلحت ما نیست؟ یا بهتر است که این چند صباح زندگی را چنان سپری کنیم که گویی مرگی در کار نیست؟
امید است در مجالی دیگر به این مباحث بپردازیم.
٭ مکتوب حاضر، گزیده سخنان استاد ملکیان در میان جمعی از شاگردان ایشان است که توسط «روزنامه ایران» تنظیم و به تاریخ ۱۲ آذرماه ۱۳۹۳ منتشر شد.