ایرانی؛ شهروند بی حفاظ/ زیستن در شرایط پرخطر

علی زمانیان: در یک تطبیق گذرا و مختصر میان زندگی در جهان پیشین و جهان اکنون مای ایرانی، و با تاکید بر شرایط زیستن در دو دوره ی پیش و پس، عجالتا می توان به این نتیجه رسید که سرجمع، ما ساکنان امروز، در مقایسه با اجدادمان، در شرایط پر خطر و پر اضطراب تری زندگی می کنیم. گرچه در…

علی زمانیان: در یک تطبیق گذرا و مختصر میان زندگی در جهان پیشین و جهان اکنون مای ایرانی، و با تاکید بر شرایط زیستن در دو دوره ی پیش و پس، عجالتا می توان به این نتیجه رسید که سرجمع، ما ساکنان امروز، در مقایسه با اجدادمان، در شرایط پر خطر و پر اضطراب تری زندگی می کنیم. گرچه در جهت هایی اوضاع بهبود یافته است اما در جهت های بسیار دیگر، وضع مطلوبی نداریم.

 

زندگی اجداد ما توسط مکانیسم ها و نیروهای سنتی محافظت می شد و آنان کم و بیش در حفاظ امن بسر می بردند و یا دست کم احساس می کردند از سوی نظام خویشاوندی و یا قبیله و محلی که در آن زندگی می کنند حمایت می شوند. اما ما ساکنان ایران امروز، آن حفاظ های سنتی و دست های حمایتگر محلی را از دست داده ایم و هنوز حفاظ های جهان مدرن را آن چنان که باید، ایجاد نکرده ایم. از این رو خودمان را در برابر دردها و رنج ها، مصایب و مشکلات و در مواجه با خطرات و آسیب ها، بی حفاظ و بی پشتیبان تجربه می کنیم.

سعی می کنم این سخن و نتیجه گیری مبهم و نارسا را با توضیحاتی روشن کنم و نشان دهم گه چگونه در شرایط پر خطر زندگی می کنیم و بدین علت، دچار فرسایش شده ایم. دست حمایتگر و چتر محافظت کننده، نقش بسیار کمرنگی در زندگی ما دارند. شاید بدین دلیل است که افراد این مرز و بوم، مهاجرت جانفرسا و پر مشقت را در شرایط نگران کننده به جان می خرند و خویش را از این موقعیت ناگوار می رهانند. جغرافیای زیست ما با انواع مخاطرات و ناملایمات مواجه است. در شرایط پر خطر، هزینه های مالی و روان شناختی بیش از حد توان انسانی افزایش یافته است. با افزایش هزینه های روان شناختی، جامعه با انواع تنش ها مواجه شده و فرسایشی خسته کننده را بر همگان تحمیل کرده است.

اشاره به این نکته هم ضروری است که وقتی از شرایط زیست پر خطر در این سامان سخن گفته می شود هیچ به معنای آن نیست که در بقیه ی ممالک دیگر، شرایط بهشت و آسایش برقرار است. به خوبی می دانیم که انسان امروز به مراتب در شرایط پرخطرتری نسبت به گذشته زندگی می کند. اما آن چه در باره ی ایران بدان اشارت می رود، مختصات ویژه ای است که شرایط را برای ما سخت تر و دردناک تر کرده است. وقتی زندگی روزمره با موانع بسیار و چالش های مسمتر می شود، در نهایت جامعه به سوی فرسودگی می رود. این فرسودگی همه ی ساکنان را با اضطراب و تنش روبرو می کند.

ما اینک در مقایسه با زندگی اجدامان، در شرایط پر خطر زیست محیطی بسر می بریم. آنان در گذشته، کم و بیش با مساله ای با عنوان تهدیدات زیست محیطی روبرو نبودند. ریزگردها، کاهش منابع آب به نحو بحران زا، تغییرات آب و هوایی به سمت بحرانی شدن، کاهش جنگل ها و مراتع، آلوده شدن محیط زندگی به انواع آلاینده ها (مانند آلودگی هوا، آلودگی صوتی، آلودگی نوری، آلودگی امواج رادیویی و آلودگی زمین با انواع آلاینده های شیمیایی و انسانی). با این همه وجه مقایسه ی این نوشته میان زیست در گذشته و اکنون، مسایل و مصایب محیط زیست نیست گرچه امر بسیار مهم و بلکه مهمترین مساله ی ما است. به نحو روشن، وجه مقایسه ی میان گذشته و خطرات ناشی از زندگی روزمره با سایر هموطنان و زندگی روزمره با قدرت حاکم و حکومت مستقر است. باقی وجوه مقایسه را با همه ی اهمیت شان وامی گذاریم و مستقیما به آسیب ها و خطراتی می پردازیم که از ناحیه زیست جمعی و از ناحیه قدرت مستقر به تک تک ما ایرانیان وارد می شود و زیست ما را با اصناف خطرها و هراس ها روبرو کرده است.

به دو شیوه می توان نشان داد در شرایط سخت و پرخطری زندگی می کنیم. اولا با بیان آمارهای رسمی از آسیب های اجتماعی. میزان ناامنی و شرارت ها و همه ی اطلاعاتی که از مجاری مختلف رسمی و پژوهشی در باره ی خطرات زندگی اجتماعی منتشر می شوند. البته این امارها وضع ناگوار و بعضا سیاه را به نمایش می گذارند. آمارهایی که موید زیست پرخطر ما ایرانیان است. ثانیا از طریق ارجاع به زندگی روزمره و تجربه های روزانه ی همگانی گه چقدر تلخ و گاه هولناک است. تلخی و دردناکی زندگی جمعی، بعضا با در شهرها نسبت به روستاها بیشتر و در شهرهای بزرگ در مقایسه ی با شهرهای کوچک تر نیز افزون تر است. خطراتی که بدان اشارت می رود صرفا از آنِ طبقه ای خاص نیست. گرچه برای برخی طبقات اجتماعی، زندگی سخت تر می شود اما در کل، همه ی ما ایرانیان از این وضعیت رنج می بریم.

در این نوشته، عمدتا با ارجاع به تجربه های زیسته ی زندگی روزمره به مخاطراتی پرداخته می شود که در نتیجه ی آن، زندگی در تنگنای دردناکی گرفتار آمده است و در نهایت آرامش اجتماعی و هم آرامش روان شناختی رو به نقصان نهاده است. تجربه های تکرار شونده و همگانی که سبب محدودیت ها و استرس های گوناگون گردیده است.

ابتدا به زندگی اجتماعی و خطرات ناشی از زیست اجتماعی می پردازم:

الف) جمله ی معروف هابز را بیاد بیاورید که گفت: انسان گرگ انسان است. ایده ای که ما به خوبی آن را احساس می کنیم. شاید این داوری مرا بدبینانه و افراطی بدانید اما کمی تامل و صبوری کنید تا نشان دهم چگونه زیست اجتماعی ما این جمله ی هابز را نمایندگی می کند. با مثالهایی واقعی و تجربیاتی ملموس می توان به شرایط بدخیم زیست اجتماعی ایرانی پرداخت.

مثال ۱. با گردشی ساده در شهر و توجه به میزان کارهایی که افراد برای حفاظت از اموال شخصی شان می کنند توجه کنید. دیوارهای بلند. روی دیوارها نرده هایی با نوک تیز که به هر سو کشیده شده است. کرکره های کشیده شده و قفل های چند گانه. نصب دوربین هایی چند در ساختمان ها، نصب انواع دزدگیرها بر روی ماشین ها، زدن چند نوع قفل فرمان و پدالی و نظایر آن. با دیدن چنین وضعیتی چه نتیجه ای می گیرد؟ نتایج را در انتهای مثالها بررسی می کنیم.

مثال ۲. همه ی کسانی که خودرو دارند، برای پارک ماشین شان کنار خیابان چقدردلهره دارند؟ و شاید عمدتا این تجربه را داشته باشیم که در هنگام پارک خودرو، کسانی از همشهریان، با ماشین تصادف کرده اند، (تصادف کوچک یا بزرگ)، و بدون آن که نشانی از خود بگذارند از محیط گریخته اند. و حتی متوجه می شویم کسانی در با رفتارهای وندالیستیک، اموال عمومی و خصوصی دیگران را تخریب می کنند. ناامنی های شبانه باعث می شود که انواع حیله ها را بکار بگیریم تا از اموال مان مراقبت کنیم. احتمالا از ترس خفت گیری و مزاحمت هایی ناموسی مجبوریم شرایط پر خطر را با پرداخت هزینه های بالا درمان کنیم.

مثال ۳. همه ی پدر و مادران از این که فرزندان شان با یکی از خطرات شایع در شهر مواجه شوند هراس دارند. به همین دلیل است که مجبورند برای راه کوتاه مدرسه تا منزل را آژانس بگیرند و یا خودشان در میانه ی روز آنها را همراهی کنند. والدین، تردد فرزندانشان را حتا در محلات زندگی شان با دلهره می پذیرند.

مثال ۴. در هر معامله و خرید و فروش (چه خرید ساده ی روزانه باشد چه تجارت و چه معاملات ماشین و مسکن و…)، احتمال فریب و خطر باختن اموال، به حدی است که افراد هر معامله ای را با دلهره و ترس انجام می دهند. خطر سقوط از جای پیشین چیزی است که باید مواظبش بود. ساختمانی را خریداری می کنیم و بعد معلوم می شود بنای ساخته شده، آن ویژگی های گفته شده را ندارد و با انواع خطرات روبرو است.

مثال۵. یکی از خطراتی که از فرط آزاردهندگی اش، شهروندان ترجیح می دهند آن را فراموش کنند، موادغذایی ناسالم است. انواع مواد غذایی که حتی مهر استاندارد خورده است، بشدت به آلاینده های شیمایی و یا ناسالم آمیخته است. تولید کنندگان برای سود بیشتر دست به ترفندهایی می زنند و گوشت های بیشتر و البته ناسالم تولید می کنند. حتی همین سبزی ساده ای بر سفره ها می نشیند، آلوده به مواد شیمایی مضر و خطرناک است. آن چنان که برخی منابع بهداشتی- پزشکی یادآوری می کنند انواع سرطان ها با چنین آلودگی هایی ارتباط دارد. تولید کنندگان که از شهروندان همین سامانند، برای سود بیشتر حاضر می شوند سلامتی دیگران را به خطر بیندازند.

مثال ۶. علاوه بر امواج رادیویی پراکنده و مضر، نصب فرستنده‌های پارازیت ماهواره ای برای جلوگیری از دریافت شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی خارجی روی ماهواره‌ها، خطرات جدی بر روی سلامت ساکنان شهرها می گذارد. پارازیت کردن با حجم بالا اختلالات متفاوتی را بر ارگانیسم انسان تحمیل می کند.

مثال۷. وارد کنندگان انواع کالاها و حتی داروهای مورد نیاز، در جهت منافع شخصی شان، خطرات و آسیب های جدی را بر جامعه وارد می کنند.

مثال۸ . خطر بیکاری و رانده شدن از کار، خطری فرسایشگر است. کارخانه ها و کارگاه های کوچک تر، به آسانی و چه راحت می توانند کارگران خود را حتی بدون پرداخت دستمزدهاشان اخراج کنند.

مثال ۹. کم تحملی و بالا بودن ضریب خشونت در روابط اجتماعی، خطر نزاع و درگیری را افزایش می دهد. هر برخورد ساده ای ممکن است به زدو خوردی سهمگین تبدیل شود. خفت گیری در روز، آن هم در محل های پر رفت و آمد و بی تفاوتی رهگذران، از اموری است که یا مستقیما تجربه اش کرده ایم و یا در باره اش بسیار شنیده ایم.

مثال ۱۰. آمار کشته ها و تصادفات جاده ای گوشزد می کند که یک سفر تفریحی ممکن است با چه عواقبی همراه شود.

مثال ۱۱. خطرات ناشی از بد رفتاری همسران (به ویژه مردان علیه زنان)، و بد رفتاری والدین علیه فرزندان، محیط خانواده را با تنش و اضطراب آور رنج می دهد.

آن چه گفته شد تنها مثال هایی بود از ده ها خطر و آسیب دیگر که شهروند ایرانی را به صورت روزانه تهدید می کند. بسیاری از خطرات، تهدیداتی است که شهروند علیه شهروند دیگر بکار می گیرد. خطر فریب خوردن، تقلب، دروغ شنیدن، کلاهبرداری، غارت شدن، نادیده گرفتن حقوق اولیه، خطر آسیب های جسمی و جانی و انواع دیگر از انواع خطراتی است که در جامعه شایع است. احتمالا تا کنون سر و کارتان به بیمارستان کشیده شده باشد و یا دست کم شنیده باشید که چگونه برخی اطبا و جراحان، بیمار خود را به منزله ی کیسه ی پول تصور می کنند و شنیده اید که چگونه دست در انبان این بخت برگشتگان در بن بست مانده می کنند و پروژه غارت بیمار فلک زده را تا سرحد امکان جلو می برند. این روزها چه کسی می تواند بر تعهد و وفای به عهد دیگران اطمینان داشته باشد؟ بی وفایی و بدعهدی و کلاهبرداری، آسیب سیاه و دردناکی است که جامعه ی کنونی ما از آن رنج می برد. تا جایی که حتی کلاهبرداری در این ملک، می تواند قانونی و رسمی باشد. چقدر از موادغذایی که بسته بندی شده اند دزدیده می شود. از رشوه ی علنی و بی شرمندگی که شهروندان از شهروندان دیگر می گیرند چه می توان گفت.

روابط متزلزل و خطرخیز، نشان می دهد که جامعه به نحو عمیقی نابهنجار شده است. جامعه علیه جامعه، شهروند علیه شهروند پدیده ی غریبی است که به نحو نگران کننده ای رخ داده است . زندگی روزمره در انواع آسیب ها و خطرات غوطه ور شده است. زیستن در چنین مناسبات و روابطی و در شرایط پر خطر که زندگی روزمره را به انواع تنش ها آلوده می کند، بسیار دشوار است. بار زندگی بر دوش همگان سنگینی می کند زیرا هزینه هایی که بابت زندگی می پردازند بسیار بیشتر از آن چیزی است که باید بپردازند. کم و بیش، شبیه کشتی طوفان زده ای شده ایم که هر کس در اندیشه ی نجات خود، هر ملاحظه و قاعده ی اخلاقی و انسانی را زیر پا می گذارد تا خود را از هلاکت برهاند.

پیش از این به مزایای زیست در نظام سنتی اشاره شد. مزیت آن نظام بر دو عنصر بنا می شد. اولا، حمایت از افراد در هنگام نیاز و ثانیا، حفاظت از افراد در هنگام خطر. سیستم سنتی حمایت و حفاظت در قالب سنت و عرف های تعبیه شده باعث می شد افراد خود را تنها احساس نکنند. زیرا می دیدند در صورت لزوم و زمانه ی خطر، دیگرانی هستند که چتر حمایتی- حفاظتی شان را بر سر آنان باز می کنند و تا مرز امکان از آنان پشتیبانی می شود. این همان عنصری است که ابن خلدون (در کتاب مقدمه ی ابن خلدون)، نام عصبیت بر آن نهاده است. خود را با دیگران هم سرنوشت دیدن، همسفره دیدن و مسئولیت پذیری در قبال دیگران (دیگرانی که در نظام خویشاوندی و یا محدوده ی روستا و یا قبیله تعریف می شدند). احساس مسئولیت در برابر دیگران، و در نهایت شفقت ورزی هویتی، سبب می شد آرامش خاطری در دلها ایجاد شود. شفقت ورزی هویتی در برابر شفقت ورزی انسانی قرار می گیرد. در شفقت ورزی انسانی، شخص، مشفقانه رفتار می کند زیرا دیگری را انسان و مستحق شفقت می داند. اما در شفقت ورزی هویتی، شخص مشفقانه عمل می کند زیرا دیگر را هم هویت و شبیه خود می بیند. روابط گرم عاطفی به حس یگانگی و فضای امن و آرامش کمک می کرد.

یکی از تغییرات خانواده ی گسترده (نظام خویشاوندی)،‌ در عصر حاضر، سست شدن کارکرد حمایتی و حفاظتی از اعضا است. با دور شدن اعضا خانواده از یکدیگر (دور شدن اعم از دوری جغرافیایی، فکری و اندیشه ای، تخصص و پیشه و…)، احساس هم سرنوشتی کاهش یافت و در پی آن، نسبت به همدیگر بیگانه شدند. بیگانگانی به یک نام و از یک ریشه و خون. اهمیت ارتباط خونی – ژنتیک از دست رفت و چیز دیگری هم چندان که باید نتوانست جای آن را پر کند. از پشتیبانی ها و روابط گرم گذشته و حمایت های سنتی خانوده ها نسبت به یکدیگر کاسته شده است و افراد به خودشان واگذار شده اند.

با تحول ساختار سنتی زیست اجتماعی، بسیاری از کارکردهای آن ساختار به سیستم رسمی و مدرن سپرده شد. و مساله ی از آن جا آغاز شد که نظام جدید و ساختار مدرن در میان ما به خوبی پا نگرفت و نتوانست آن کارکردهای بر زمین مانده را بر دوش بگیرد. به تعبیری دیگر، از سنت رانده و از مدرن هم مانده شدیم. ایرانی، شهروند بی حفاظ، دقیقا ناظر به همین موقعیت است که در برابر آسیب های روزمره و خطرات زیست جمعی در امان نیست و ساختار مناسبی از او حفاظت نمی کند. به یاد بیاورید قتل میدان کاج تهران را در سال ۸۹ که فردی با ضربات چاقو مصدوم شد و ضارب ۴۵ دقیقه از انتقال مصدوم به بیمارستان جلوگیری کرد و در نهایت به مرگ او منتهی شد. آن چنان که در گزارش ها می خوانیم و قاتل هم بر آن تاکید می کند، این واقعه در برابر چشمان مردم و پلیس اتفاق می افتد. مردم و پلیس یک ساعت ناظر جان کندن تدریجی و بسیار دردناک کسی بودند که با چاقو از پای درآمده بود. این واقعه، نشان و نماد بی حفاظ بودن ایرانی در برابر خطرات است.

ب) پیش از این بر بی حفاظ بودن ایرانی در برابر دست اندازی های سایر شهروندان تاکید شد و نمونه هایی از خطراتی را که به آسانی بر افراد وارد می شود، آورده شد تا معلوم گردد شهروند در برابر شهروند از حمایت و حفاظت کافی برخوردار نیست و نشان داده شود که زندگی چقدر می تواند آسیب پذیر باشد. اما بی حفاظ بودن بدین جا ختم نمی شود. ایرانی در برابر قدرت حاکم و ساختارهای رسمی نیز بی حفاظ است. حکومت و نظام بروکراسی حاکم به هر گونه که بخواهند می توانند با شهروندان برخورد کنند و چندان مانع و رادعی در برابرشان نیست. بعد دوم از زندگی پر خطر، زیستن در شرایطی است که شهروند تا سر حد امکان ضعیف و بی پشتوانه و قدرت سیاسی حاکم تا سر حد امکان قوی با در دست داشتن انواع ابزارها و توانایی ها است. ساختار رسمی حمایت وحفاظت از شهروند، کارآیی لازم برای کاستن از خطرات را ندارند. هر گاه لویاتان سر از اقیانوس قدرت برآورد از شهروند ضعیف و بی پشتوانه، چه کار بر می آید؟

آن چنان که گیدنز توضیح می دهد، فاصله ی توانایی و قدرت و ابزارهای در اختیار دولت و جامعه (در جهان کنونی نسبت به گذشته)، بسیار افزایش یافته است. ما اکنون و در جهان معاصر با دولتی روبرو می شویم که تمام منابع قدرت را در خود جلب و جذب کرده است. ابزارها و تسلیحات پیشرفته و سنگین نظامی، دستگاه های متعدد اطلاعاتی و امنیتی، کادر حرفه یی و تمام وقت برای جنگ و یا امور امنیتی، بودجه ی سرسام آور ، ساختار قانونی حمایت کننده (دستگاه قضایی) و ساختار قانون گذاری ( پارلمان) و فنون رویارویی و جنگ ، در اختیار حکومت ها است. به واقع آنچه ” هابز” ( فیلسوف سیاسی) از آن به عنوان لویاتان، نام می برد، تعین خارجی یافته است. لویاتان، موجود افسانه‌ای و رمزی است.: ‌غولی تاج‌دار که شمشیری در یک دست و عصای پاپی در دست دیگر دارد. به عبارت دیگر، لویاتان نیروی نظامی و روحانی را در اختیار دارد که سلطه بر اجسام و وجدانها را به او اعطا می‌کند. لویاتان غول عظیم الجثه‌ای آبی و وحشت‌آور است تقریبا شبیه همان اژدهایی که در فرهنگ ایرانی به صورت نمادین آمده است. سیمای اژدها در تاریخ اساطیری ایران، در نهایت سهمناکی، زشت‌رویی و پلشتی ترسیم شده است. حیوانی رمزگونه که ویرانگر و بی رحم است. تصویر اژدها، لویاتان و یا غول تاج دار که برای ماندن و سلطه داشتن، در نهایت بی رحمی و قساوت عمل می کند، تصویر غریبی نیست. رویارویی کاملا نابرابر و مواجهه یی سلطه جویانه، که جز اطاعت و فرمانبری هیچ چیز دیگر را تحمل نمی کند.

در گفتمان دنیای جدید، برای اژدهای هفت سر دولت که همه چیز را در هم می کوبد، موانع ساختاری و حقوقی متعددی تمهید کردند. مهمترین تمهید برای بند و بست کردن دولت، تفکیک قوا از یکدیگر و جلو گیری از تجمیع قدرت در دست یک نفر است. توزیع قدرت آن هم به صورت ساختاری و همراه با روش های دموکراتیک کسب قدرت، سبب می شود تا هر یکی از اجزا دولت ، نتوانند جامعه را در قبضه ی خویش درآورند. دفاع از حقوق شهروندان را احزاب سیاسی و ساختار رسمی قضایی برعهده دارد. در این جوامع ، دستگاه قضایی، ضمن حل و فصل دعاوی اجتماعی، شهروندان را از تعدی و دست اندازی حاکمان محفوظ می دارد. حفاظت از حقوق شهروندان در برابر قدرت رسمی باعث می شود جامعه در برابر قدرت قاهره ی انباشت شده، احساس امنیت داشته باشد. به طور خلاصه، در ساختارهای پیشرفته ی سیاسی، شهروندان کم وبیش از تجاوز قدرت مداران در زندگی خصوصی ، در امان هستند. دستگاه قضایی کم و بیش، شهروندان را در برابر دولت حمایت می کند و در مواقع نزاع پاس آنان را دارد.

وضعیت ایرانی، چگونه است؟

تصویری که یک ایرانی از وضعیت خود در طول تاریخ در برابر حکومت ها داشته است و اکنون به مراتب شدیدتر و بدخیم تر شده است، تصویر انسانی است که احساس می کند به تنهایی با اژدهایی عظیم و سهمگین مواجه شده است. همه چیز در اختیار دولت است. دستگاه تبلیغاتی و رسانه ها، درآمد نفت، نیروی مسلح و نیروی انتظامی، دادگاه ها و دستگاه قضایی و زندان ، باطوم و اسلحه و قانون گذاری، رسانه ها و مسجد و محراب، نیروی تمام وقت و حرفه یی جنگ و گریز، سیستم های اطلاعاتی و امنیتی، تکنولوژی کنترل و مراقبت و…. همه چیز این ملک، رسمی و قانونی پاس منفعت و مصلحت نظام و دولت را می دارند. در مقابل، شهروندان بی هیچ حفاظ و مانع مورد دست اندازی قرار می گیرند. ایدئولوژی حاکم نیز بر مدار حراست از نظام است و نه حقوق شهروندان. بنابر این غدغه ی اصلی حاکمان و نظام سیاسی، مصلحت خویش است و این شهروندانند که باید از همه چیز خود درگذرند تا نظام مستحکم باقی بماند. ایرانی، انسان بی دفاع، بی حصار و بدون محافظ در برابر لویاتان است و ساختار ونهادی از شهروندان ایرانی در برابر قدرت سیاسی حمایت نمی کند.

نهادهای غیر دولتی مانند نهادهای مدنی ، احزاب سیاسی، مطبوعات و… چندان بی رمق شده اند که کاری از آنها برنمی آید. به راستی کدام بخش از حکومت را می شناسید که از حقوق زندانیان حمایت کند.؟ کدام نهاد را می شناسید که از حقوق شهروندان در برابر حکومت دفاع کند؟ کدام بند و بست بر دست وپای قدرت در ایران بسته شده است؟ قدرت در ایران مبسوط الید است. او با دست های باز و در اختیار داشتن تمامی منابع قدرت و شهروندان با دست های بسته و تنها . اشاره به نمونه هایی بهتر می تواند بی حفاظ بودن ایرانی را در برابر قدرت حاکمه به نمایش بگذارد:

۱. بسیار شاهد بسته شدن روزنامه ها و مجلات بوده ایم. حکومت آسان تر از هر چیزی می تواند روزنامه ای را ببندد و حزبی را غیر قانونی اعلام کند و با منتقدان به آسانی برخورد نماید.

۲. فعالیت قانونی نیز بعضا با خطرات و آسیب هایی مواجه می شود. کسانی را به یاد می آوریم که برای بالا رفتن میزان مشارکت مردم در انتخابات در برخی مراکز تبلیغاتی انتخاباتی مشارکت قانونی داشته اند اما پس از چندی مورد هجوم قرار گرفته اند.

۳. کارگردانان و تهیه کنندگان فیلم، همواره با خطر سانسور فیلم و یا عدم مجوز برای اکران فیلم شان مواجه اند. و از این رهگذر متحمل زیان هایی می شوند.

۴. چه آسیب ها و خطراتی از ناحیه سیاست گذاری خارجی به ساکنان این دیار وارد می شود. به یاد بیاورید مشکل دارو برای بیماری های خاص را و به یاد بیاورید تهدیدات جدی تهاجم نظامی در ادوار مختلف را که از سوی برخی قدرت های سلطه جو علیه این کشور شده و گاهی می شود. تهدیداتی که بعضا نتیجه ی شیوه ی سیاست هایی است که می توانست تهدید زدا باشد اما نیست.

۵. به یاد بیاورید آمارها و اطلاعات پی در پی فساد مالی را که از سوی مراکز مختلف منتشر می شود. آن چه اکنون در اختیار دولت و حاکمیت است، چیزی است که در گذشته بر آن نام بیت المال می گذاشتند. اموال و دارایی هایی عمومی که چه آسان مورد دستبرد قرار می گیرد و چگونه برخی از افراد صاحب منصب، بدون مانع بر آن هجوم می آورند. این حد از فساد، در آدمی حس غارت شدگی را دامن می زند.

موارد یاد شده صرفا مثال های اندکی است که می توان بدان اشاره کرد. شهروندان خود را در برابر سیاست ها، خواسته ها و عملکرد قدرت حاکم، بی دفاع و بی حفاظ می یابند. نهادهای قوی و مدنی حافظ حقوق شهروندی و سیستمی که شهروندان را از دستبرد بی مانع و بی ملاحظه ی قدرت در امان بدارد، وجود ندارد. آسیب هایی که مجموع شهروندان از سیاست های قدرت سیاسی حاکم متحمل می شود و هم چنین آسیب هایی که مستقیما بر آنها وارد می شود، زندگی پر خطری را ایجاد کرده است. شهروند خود را در برابر دولت بی حفاظ و ضعیف می بیند و دولت را مقتدری می یابد که اگر مورد خشمش قرار گیرد رو به نابودی خواهد رفت.

نتیجه:

نتیجه ی قهری زیستن طولانی مدت در شرایط پر تنش و پر تهدید، بروز انواع بیماری های روان تنی، افزایش دلهره و کاهش اعتماد اجتماعی است. آرامش و قرار درونی رو به زوال می رود و افراد به زودی دچار فرسایش تن و روان می شوند. فرسودگی ها، خستگی های ظاهرا بی علت، بی انگیزه شدن، یاس و نومیدی، و گسترش انواع جرایم و آسیب های اجتماعی از نتایج زیستن در وضعیت پر تنش است. گاهی پیامد موقعیت سخت زندگی در این شرایط به گونه ای بازتاب می یابد که کسانی در این دیار به مساله ی “امتناع زندگی” می رسند. “امتناع زندگی”، معطوف است به ناممکن بودن و به بن بست رسیدن زندگی. امتناع زندگی، یعنی دیگر نمی توان در شط آبی رنگ هستی شنا کرد. یعنی لبان زندگی در حسرت اختیار و آرامش ترک برداشته است. امتناع زندگی یعنی من”اکنون” و “این جا” به پایان رسیده ام. کسانی که حس امتناع زندگی را تجربه می کنند به ناچار در هوای رفتن از این دیار می زیند. مهاجرت و مهمتر از آن، در فکر مهاجرت بودن، بر مساله ی “امتناع زندگی”، ابتناء دارد.

از میان مولفه های مختلف در احساس ناممکن بودن زندگی، دست کم سه مولفه نقش مهمتری دارد:

اولا فقر، به گونه که گذران زندگی روزمره با انواع مشقات و رنج ها مواجه می شود. فقر توانفرسا، راه زیستن را سد می کند. رنج فقر، سخت ترین رنج ها است. به تعبیر دقیق امام علی در نهج البلاغه، فقیر در شهر خود غریب است. بیگانه ای که در دریایی از رنج ها دست و پا می زند و دیگران بی آن که او را و دردهایش را ببینند از کنارش عبور می کنند و دست یاریگری به سوی او دراز نمی شود. فقر، فرصت های شکوفا شدن را نابود می کند و سبب می شود که شخص، خویش را به منزله ی کنشگری فعال تجربه نکند.

ثانیا فقدان آزادی و اختیار. در تنگنای اجبار زیستن و اراده و اختیار را برای زندگی از دست دادن، حس بردگی را در درون افراد تقویت می کند. برده، تنها آن نیست که به کار پر مشقت و جانفرسا گماشته می شود بلکه آن نیز هست که اختیار و آزادی را از او سلب کرده اند و او احساس می کند آن چنان باید بزید که ارباب از او می خواهد. آن چه برده را بیش از هر چیزی دیگر رنج می دهد احتمالا کار سخت و حجیم و خستگی نیست، بلکه از دست دادن عنصر بنیادین انسانی و خط فاصل میان انسان و سایر موجودات است و آن “اختیار و اراده ی زیستن” است.

ثالثا، سومین مولفه در امتناع زندگی، احساس بیهوده زیستن است. بیهودگی، چهره ی دیگر امتناع زندگی است. احساس بیهودگی، آن وقتی است که فرد در خود می پژمرد و شکوفایش را از دست می دهد و در نهایت احساس مفید بودن در او خاموش می شود. گسستن پیوند های اجتماعی و احساس مفید نبودن، حس بیهوده زیستن را در فرد تقویت می کند. وقتی که رشته هایی که فرد را با جامعه پیوند می زند، گسسته می شود و رابطه ی معنا بخش و پیوندهایش را از دست می دهد، احساس تنهایی و بیگانگی در او شکل می گیرد. غریبگی، یعنی شخص در فرایند جاری زندگی جمع، مدخلیتی ندارد. حاشیه نشینی است که بی حضور او، زندگی و هستی، می چرخد و او بی هدف می زید. حس حضور در جامعه و روابط اجتماعی، صرفا با بودن و وجود فیزیکی شخص ایجاد نمی شود. حضور، یعنی به حساب آمدن، در تارو پود جامعه درگیر شدن و جزیی از معادلات و مبادلات محسوب شدن. بیکاری از جمله ی مهمترین عناصری است که حس حضور را در شخص از بین می برد. بیکاری دراز مدت، علاوه بر پیامدهای مادی، به احساس غریبه شدن، به حاشیه رانده شدن، به حساب نیامدن و عدم حضور در روند جاری در جامعه منجر می گردد.

فقر، احساس بیهودگی و بیگانگی با جمع، در نهایت به عدم امکان زندگی پویا و فعال و زیستنی با طراوت و لذت منتهی می شود. و بدین گونه ابر بحران بر آسمان روح و روان آدمی سایه می افکند و شخص را به این نتیجه می رساند که گویا، (دست کم) در این دیار، زندگی ممکن نیست. سودای مهاجرت در این زمین می روید و بالنده می شود و آرزوی رفتن را در دل ها می کارد. آنها که می توانند، می روند. آنان که می مانند و به هر دلیل پایبند این سرزمین اند، تجربه های تلخ زیستن آزارش می دهند. افق و چشم اندازی پیش روی خود نمی بینند و با این همه می مانند. اینان زندگی را در بن بست تجربه می کنند.

منابع:

نهج البلاغه. امام علی

آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه صبوری، ‌نشر نی، ۱۳۶۷

علی زمانیان، تغییرات بنیادین نهاد خانواده در ایران، ۱۳۸۷، دانشگاه آزاد اسلامی

سازمان اجتماعی، گی روشه، ترجمه زنجانی زاده، سمت، ۱۳۷۵

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مهیار
مهیار
شهریور ۱۸, ۱۳۹۵ ۹:۲۰ ق٫ظ

آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست. افسوس…

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx