تصدیق(۷): موسی و هارون
ابوالفضل ارجمند: موسی در نزاع بین دو مرد مصری و بنیاسرائیلی دخالت کرد و مرتکب قتل شد. او خودش این قتل را عمل شیطان نامید: قَالَ هَٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ. پس از افشای قتل، موسی که در مصر نزد خانوادهی فرعون زندگی میکرد، برای فرار از مجازات به مَدیَن گریخت. اگرچه مقتول مصری بود و مصریان بنیاسرائیل را به بردگی گرفته بودند، اما موسی حق کشتن او را نداشت. بعضی گمان میکنند که «ترکِ اولی»هایی که در قرآن به پیامبران نسبت داده شده است، کوچکتر و سبکتر از گناهانی است که در تورات و انجیل نقل شده است، اما قتل از بسیاری از جرایم دیگر سنگینتر است و قرآن مانند تورات، ارتکاب آن به دست موسی را تصدیق کرده است.
اگر قومی کافر و ظالم باشند و قومی دیگر مؤمن و مظلوم باشند، صفات دو قوم را نمیتوان به تکتک افراد آن دو قوم تسری داد. قرآن از مؤمنی سخن گفته است که مؤمنی دیگر را به خطا بکشد و مقتول به قومِ دشمن تعلق داشته باشد: وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُّؤْمِنَهٍ وَدِیَهٌ مُّسَلَّمَهٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ إِلَّا أَن یَصَّدَّقُوا فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُّؤْمِنَهٍ وَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ فَدِیَهٌ مُّسَلَّمَهٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ. این نکتهی دقیق قرآنی از آن رو اهمیت دارد که توجه کنیم در دعوای بین دو مرد مصری و بنیاسرائیلی، لزوما حق با طرف بنیاسرائیلی نبود، اما موسی، شاید به علت تعصب قومی و آزاری که مصریان بر بنیاسرائیل روا میداشتند، بدون اینکه معلوم کند حق با کدام طرف است، مرد مصری را کشت.
حتی اگر کسی با دیگری بدرفتاری کند سزای او قتل نیست. اگر سرپرستان با زیردستان بدرفتاری کنند، مثلا والدین با فرزندان بدرفتاری کنند، زیردستان نمیتوانند سرپرستان را بکشند. در صورت ارتکاب قتل مجازات میشوند. بنیاسرائیل، فرزندان و نوادگان یعقوب بودند که در سالهای قحطی از کنعان به مصر کوچ کرده بودند و در آنجا به رعایای مصریان تبدیل شده بودند. رابطهی مصریان با بنیاسرائیل رابطهی ارباب و رعیت بود.
در تورات واضح است که قتل، عمدی بود. موسی به اطرافش نگاه کرد و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و جسدش را زیر شنها پنهان کرد (خروج ۲: ۱۲). حتی اگر قتل را غیرعمد فرض کنیم، مسأله تفاوت چندانی نمیکند. شخصی مانند موسی به خطا جان انسان دیگری را گرفت. کار موسی اشتباه کوچکی نبود.
در اینجا نمیخواهیم وکیل مدافع مرد مصری شویم، اما عجیب این است که وقتی قرآن صریحا به ارتکاب قتل از سوی موسی تصریح دارد و خود موسی هم آن را عمل شیطان نامیده است، باز هم معتقدان به عصمت زیر بار نمیروند و میخواهند موسی را تبرئه کنند. این تفکر بسیار خطرناک است: بزرگان دینی و «معصومان»، حتی اگر مرتکب اشتباهی بزرگ شوند، باز هم از سوی متدینان سنتی تبرئه میشوند تا باور به عصمت زیر سؤال نرود. اگر پیامبران با وجود ارتکاب چنین خطاهای بزرگی معصومند، پس همهی مردم معصومند!
بشر میتواند خطاهای خود را کم کند، اما هرگز نمیتواند آنها را به صفر برساند. خطاهای بشر فقط ناشی از این نیست که علمش ناقص است، بلکه گاهی همان چیزهایی را هم که میداند فراموش میکند. یکی از دعاهای قرآنی این است که خدا از فراموشی و خطای بندگان درگذرد. دعاهای قرآنی، دعاهای همهی مؤمنان از جمله پیامبران است: رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا.
فراموشی از علل ارتکاب اشتباه و گناه است. بشر فراموشکار است و پیامبران هم مانند سایر مردم به فراموشی مبتلا هستند. آدم پیمانش را با خدا فراموش کرد و همین باعث شد که فرمان خدا را نقض کند: وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. در قرآن به فراموشکاری چند پیامبر اشاره شده است. تنها خداست که فراموش نمیکند و گمراه نمیشود: لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى.
خدا به پیامبر میگوید که با ظالمان همراه و همنشین نشود و اگر شیطان باعث شود که فراموش کند، پس از یادآوری از این کار پرهیز کند: وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّىٰ یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَىٰ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. با توجه به مفهوم ظلم در قرآن و محتوای آیه، به نظر میرسد که در اینجا منظور از ظالمان، مشرکان باشند. پیامبر مانند هر انسانی دچار فراموشی میشود و این فراموشی مقدمهی خطاست.
شیطان خدا را از یاد بشر میبرد و او را به نافرمانی و گناه میکشاند، همان گونه که آدم فرمان خدا را فراموش کرد. در قرآن روشن است که شیطان بر پیامبران هم نفوذ دارد و کارش را به انجام میرساند، نه اینکه گمان کنیم خدا جلو شیطان را میگیرد و از فراموشی و خطای پیامبران ممانعت میکند. پیامبران مانند همهی مردم برای لغزشهای خود به استغفار و آمرزش نیاز دارند. اگر در مواردی گفته شده است که خدا به کمک پیامبری آمده است و او را از خطا نگه داشته است، نمیتوانیم از آن عصمت را نتیجه بگیریم. همهی ما تجربه کردهایم که گاهی در معرض گناه یا اشتباه بودهایم، اما با وجود وسوسهی درونی، از ارتکاب آن منصرف شدهایم. در چنین موقعیتهایی خدا را شکر میکنیم که ما را از وسوسهی شیطان حفظ کرده است، اما نتیجه نمیگیریم که ما به لطف خدا معصوم شدهایم! این یکی دیگر از مغالطات عصمت است.
یا باید بپذیریم که پیامبران فرشتگانی هستند که از هر نوع اشتباه و گناهی مصوناند، یا اگر خطاکاری و گناهکاری آنان را میپذیریم، نمیتوانیم گناهان را درجهبندی و مرزبندی کنیم و مدعی شویم که پارهای از گناهان به ساحتشان راه ندارد. پیامبران بشری مانند دیگران بودند. هر گناهی که از سایر مردم سر میزند، از پیامبر هم ممکن است سر بزند. بله، مردم در تقوا یکسان نیستند، اما شیطان برای هر کسی در هر جایگاهی سازوکار ویژهای دارد. احتمال موفقیت شیطان در فریب عدهای از بندگان خدا دشوار است، اما محال نیست. اگر شیطان نمیتواند بر پیامبران تأثیر بگذارد، پس چرا به سراغشان میرود؟ هیچ بشری حتی پیامبران را نمیتوان از وسوسهی شیطان مصون دانست. شیطان نه تنها همهی پیامبران را وسوسه میکند، بلکه در مواردی موفق میشود که آنان را فریب بدهد و به گناه و اشتباه بکشاند.
در داستان ابراهیم در قرآن میخوانیم که او با ستارهپرستان همراه شد و با اشاره به ستاره گفت: هَٰذَا رَبِّی. اما وقتی افول ستاره را دید، گفت که غروبکنندگان را دوست ندارد. همین داستان در همراهی ابراهیم با ماهپرستان و خورشید پرستان هم تکرار شد، یعنی ابراهیم ماه و خورشید را هم پروردگار خودش خواند. معتقدان به عصمت مدعی هستند که این سخنان ابراهیم در همراهی با مشرکان اعتقاد قلبی او نبود، اما نباید فراموش کنیم که ابراهیم پدری مشرک داشت. طبیعی است که فرزند در ابتدا از فرهنگ خانواده و محیطش پیروی میکند، همان گونه که نمیتوان انتظار داشت که فرزند به زبانی غیر از زبان مادری سخن بگوید.
ابراهیم ابتدا مقلد بود و سپس محقق شد، اما اکثر مردم مقلد به دنیا میآیند و مقلد میمیرند. معتقدان افراطی عصمت مدعی هستند که برگزیدگان خدا از کودکی مرتکب هیچ گناه یا اشتباهی نمیشدند. از میان کسانی که در فرهنگ مذهبی ما «چهارده معصوم» خوانده میشوند، تنها به محمد در قرآن اشاره شده است، اما پیامبر نه تنها معصوم نامیده نشده است، بلکه از او خواسته شده است که برای گناه خودش و مؤمنان استغفار کند: اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ.
پیامبری که مردم را از بتپرستی نهی میکند، ممکن است خودش زمانی بتپرست بوده باشد. این سخن که «رطبخورده منع رطب کی کند» به کلی باطل است. ممکن است کسی رطب خورده باشد و زیانی از آن دیده باشد. آیا نباید دیگران را از زیان رطب آگاه کند و به مردم هشدار بدهد؟ کسی را در نظر بگیرید که سالها به مصرف مواد مخدر معتاد بوده است و اکنون آن را ترک کرده است و پاک شده است. آیا او حق ندارد مضرات مواد مخدر را به دیگران اعلام کند؟ مانند دیگر روایاتِ بیاساس، داستانی کودکانه ساختهاند که پیامبر روزی رطب خورده بود و در آن روز نمیتوانست دیگران را از خوردن رطب منع کند، اما روز بعدش که رطب نخورده بود میتوانست!
اکنون به سراغ داستان هارون میرویم و روایت تورات از گوسالهپرستی بنیاسرائیل را با روایت قرآن مقایسه میکنیم. طبق روایت تورات، هارون بود که در زمان غیبت موسی و به درخواست بنیاسرائیل، گوسالهی طلا را ساخت. البته تمام ماجرای گوسالهپرستی چیزی بیش از یک شبانه روز طول نکشید، چون بلافاصله خدا به موسی فرمان داد که از کوه برگردد و قوم را از گمراهی به در آورد. موسی برگشت و گوساله را از بین برد.
اگر روایت تورات در همراهی هارون با بنیاسرائیل برای ما سنگین است، میتوانیم آن را با داستان ابراهیم در قرآن مقایسه کنیم، آنگاه که با ستارهپرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان همراه و همصدا شد و به ستاره و خورشید و ماه گفت: هَٰذَا رَبِّی. اگر ابراهیم خطا کرد، هارون هم میتواند خطا کرده باشد. هر توجیهی که برای کار ابراهیم داشته باشیم، میتوانیم برای کار هارون هم به کار بگیریم. در مواجهه با تورات و انجیل و قرآن نباید از معیارهای چندگانه استفاده کنیم.
قرآن دو روایت از داستان هارون دارد: یکی در سورهی اعراف و دیگری در سورهی طه. روایت سورهی اعراف تطبیق بیشتری با تورات دارد، چون در دعوای موسی با هارون سخنی از «سامری» به میان نیامده است. با توجه به برخورد غضبآلود موسی با هارون طبیعی است که نتیجه بگیریم هارون در این اتفاق مقصر بوده است. خود هارون هم در توجیه کارش میگوید که به او فشار آوردهاند و میخواستهاند او را بکشند: وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ، قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی.
اما در روایت سورهی طه، پای «سامری» هم به میان کشیده میشود و او بوده است که قوم را گمراه کرده است و گوساله را ساخته است. برداشتِ رایج مفسران قرآن این است که در نزاع موسی و هارون، «سامری» شخص سوم است. در این گفتار نشان میدهیم که لزوما چنین نیست و دیدگاهی جدید را ارائه میکنیم که روایت سورهی طه را هم با روایت تورات سازگار میکند. پیش از آن به چند پرسش توجه کنیم:
– چرا موسی پس از بازگشت از میقات یکراست به سراغ هارون رفت و یقهی او را گرفت؟ مگر نمیدانست که برادرش معصوم است؟
– اگر موسی خودش معصوم بود، چرا به اشتباه با برادرش گلاویز شد؟ آن هم زمانی که خدا در میقات به موسی گفت که سامری مردم را گمراه کرده است نه هارون؟
– موسی پیشتر در قتل مرد مصری اشتباه کرده بود. اکنون هم با برادرش درگیر شد و به نظر میرسد که او را کتک زد. آیا شخصیت موسی در جوانی و اکنون که پیامبری سالخورده بود تغییری کرده بود؟
حلقهی ارتباط دو روایت تورات و قرآن از داستان هارون، آیهای در انجیل است. روحانیان یهودی که عیسی را گمراه میدانستند، او را «سامری» خواندند و گفتند شیطان در او حلول کرده است (یوحنا ۸: ۴۸). در عهد عتیق، کتاب دوم پادشاهان، آمده است که پس از تبعید بنیاسرائیل به آشور، به جایشان اقوامی بتپرست در شهرهای سامریه ساکن شدند (دوم پادشاهان ۱۷: ۲۴ تا ۴۱)، از این رو لقب «سامری» میتواند به معنی بتپرست باشد. عیسی اهل سامریه نبود که سامری خوانده شود، یعنی توصیف عیسی با این لقب از سوی یهودیان برای بیان انحراف عیسی از دین یهودیان بود. در روایت قرآن از داستان هارون، «سامری» میتواند لقبی باشد که به علت تقصیر هارون در همکاری با بتپرستان به او داده شده است. توجه کنید که دو کلمهی «موسی» و «هارون» اسم است، اما «سامری» لقب یا صفت است.
در روایت سورهی طه، هارون در توجیه کارش علتی متفاوت از آنچه در سورهی اعراف آمده است ذکر میکند: قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی. إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی. هارون به موسی میگوید: ترسیدم که به من بگویی بین بنیاسرائیل تفرقه انداختهام و به سخنت توجه نکردهام. این توجیه هارون در حالی است که پرسش موسی همین است که چرا از فرمانش پیروی نکرده است: قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَن؟ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی؟
چنانکه دیده میشود، در تکرار داستانهای قرآن بعضی از جزئیات تغییر میکند. ما در این تغییرات تناقضی نمیبینیم و سعی میکنیم آنها را در کنار هم بنشانیم و به درکی هماهنگ از آنها برسیم. همین راهبرد را باید در مطالعهی تطبیقی و تصدیقی تورات و انجیل هم به کار بگیریم. گاهی گفته میشود که از چهار روایت انجیل کدام صحیح است؟ این سخن مانند این است که بگوییم از روایتهای مختلف موسی در سورههای مختلف قرآن کدامیک صحیح است!
یکی از اهداف مهم مجموعهی مقالات «تصدیق» این است که همخوانی قرآن را با تورات و انجیل نشان دهد، چون قرآن کتابهای پیامبران قبلی را تصدیق کرده است. تورات و انجیل در زمان نزول قرآن موجود بودهاند و در قرآن تصدیق شدهاند و به آنها ارجاع شده است، اما کتابهای روایت و حدیث، صدها سال پس از قرآن نوشته شدهاند و دروغهای بسیاری را به خدا و پیامبر نسبت دادهاند و طبیعی است که در قرآن هم هیچ ذکری از آنها به میان نیامده است. برخلاف رویهی اهل قرآن، از منظر قرآنی، تورات و انجیل از کتابهای حدیث موثقتر و معتبرترند.
هارون خلیفهی موسی بود: وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. موسی هنگام رفتن به میقات هارون را از دنبالهروی مفسدان نهی کرد، پس موسی نگران همراهی هارون با مفسدان بود. پس از بازگشت از میقات، موسی با خشم و افسوس به مردم گفت که چقدر بد خلافت کردهاند: وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی. مسؤول و مقصر اصلی این خلافتِ بد، کسی جز خلیفه نبود و اگر جز این بود، درگیری موسی با هارون معنی نداشت.
در تورات، مانند قرآن، پاسخ هارون به موسی به گونهای است که گویی او هیچ تقصیری ندارد. روایت تورات در کتاب خروج آمده است:
۳۲: ۲۱. موسی به هارون گفت: این قوم به تو چه کرده بودند که آنان را به چنین گناه بزرگی آلوده کردی؟
۳۲: ۲۲. هارون گفت: سرورم بر من خشم مگیر، تو خود میدانی که این قوم به شرارت گرایش دارند.
۳۲: ۲۳. به من گفتند: برای ما خدایی بساز تا هدایتمان کند، چون معلوم نیست بر سر موسی، مردی که ما را از مصر بیرون آورد، چه آمده است.
در قرآن عبارتی از زبان هارون نقل شده است که بیانگر هشدار او به مردم برای پرهیز از بتپرستی است: وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی. این سخن هارون را چگونه با ادعای تقصیر هارون جمع کنیم؟ بدیهی است که هارون در جایگاه خلافت موسی قرار بود مردم را به همان دین موسی دعوت کند و در آغاز هم وظیفهاش را به درستی انجام میداد. به قید «مِن قَبْلُ» در آیه توجه کنید. اما وقتی غیبت موسی به درازا کشید و مردم از برگشتن او ناامید شدند، او نیز از خواست مردم پیروی کرد.
هارون قرار نبود در رسالت موسی با او همراه باشد. موسی لکنت زبان داشت و به اصرار خودش هارون را برای سخنگویی با خودش همراه کرد. در تورات میبینیم که خدا نیازی به همراهی هارون با موسی نمیدید، اما با اصرار موسی به این همراهی راضی شد:
۴: ۱۰. موسی گفت: خدایا، من هرگز سخنور خوبی نبودهام. نه در سابق، نه اکنون که با من سخن گفتی. بلکه زبانم کند است.
۴: ۱۱. خدا گفت: کیست که به بشر زبان داده است؟ کیست که او را کر و لال و بینا و نابینا کرده است؟ آیا نه من که خدا هستم؟
۴: ۱۲. پس برو که من به تو زبان خواهم داد و آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت.
۴: ۱۳. موسی گفت: خدایا تمنا میکنم دیگری را به جای من بفرست.
۴: ۱۳. خدا بر موسی خشمگین شد و گفت: برادرت هارون سخنور خوبی است. اکنون میآید تا تو را ببیند و از دیدنت خوشحال خواهد شد.
۴: ۱۴. آنچه را باید بگویی به هارون بگو تا از طرف تو بگوید. من به هردوتان زبان خواهم داد و خواهم گفت که چه کار کنید.
نکتهی دیگری که در تحلیل این انحراف عجیب بنیاسرائیل باید در نظر داشته باشیم این است که در آن زمان بتپرستی در بسیاری از اقوام شایع بود. از تذکرات مکرر تورات به بنیاسرائیل معلوم میشود که نگرانی دائمی از سرایت بتپرستی به قوم موسی وجود داشت. در سرتاسر تورات و دیگر کتابهای پیامبران، نهی از بتپرستی تکرار شده است. به آیاتی از کتاب خروج توجه کنید:
۳۴: ۱۱. آنچه را امروز به شما میگویم اطاعت کنید. من قبایل اموری و کنعانی و حیتی و فرزی و یبوسی را از سر راه شما بر میدارم.
۳۴: ۱۲. هرگز با آنان پیمان دوستی نبندید، مبادا شما را به دام بیندازند.
۳۴: ۱۳. بلکه بتها و مجسمهها و قربانگاههایشان را ویران کنید.
۳۴: ۱۴. نباید خدایی غیر از من را عبادت کنید چون من خدای غیرتمندی هستم و عبادت خدای دیگر را تحمل نمیکنم.
۳۴: ۱۵. هرگز با ساکنانشان پیمان دوستی نبندید، چون آنان به جای من بتها را عبادت میکنند و برایشان قربانی میکنند. و شما را دعوت میکنند که از قربانیانِ بتها بخورید.
۳۴: ۱۶. شما دختران بتپرستشان را برای پسرانتان خواهید گرفت و پسران شما هم بتهای زنانشان را خواهند پرستید.
۳۴: ۱۷. هرگز بت نسازید.
***
بسیاری از مردم عادی مرتکب قتل نمیشوند. بسیاری از مردم عادی مرتکب ستارهپرستی و ماهپرستی و خورشیدپرستی نمیشوند، اما پیامبرانی بودهاند که به تصریح قرآن مرتکب چنین خطاهای اخلاقی و دینی شدهاند. اگر آن پیامبران معصوم بودهاند، پس مردم عادی از آنان معصومترند! چرا باید کسانی که خودشان به عفو الهی محتاجند، واسطهی مردم و خدایی شوند که از هر واسطهای به مردم نزدیکتر است؟
عصمت را از آن رو نقد میکنیم که یکی از راههای سقوط مؤمنان به چاه شرک است، راهی که شیطان برای مؤمنان زینت داده است. متدینان امروزی در دعاهایشان علاوه بر استمداد و استعانت از خدا، به مقدسینی که در آرامگاهها به خواب ابدی فرو رفتهاند متوسل میشوند، چون گمان میکنند که آنان مرتکب هیچ گناه و اشتباهی نشدهاند و حق وساطت و شفاعت دارند، حال آنکه شواهد روشن قرآنی نشان میدهد که بعضی از برگزیدگان خدا مرتکب خطاهای بزرگ اخلاقی و دینی شدهاند و پای خودشان هم گیر است. البته همهی این بزرگان پس از خطا بلافاصله استغفار و توبه کردهاند و همین رفتارشان است که از آنان الگویی برای دیگران فراهم میکند: وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ.
خطای هارون نشان میدهد که پیامبر حتی در موضع رهبری قوم هم ممکن است مرتکب اشتباه شود، بنابراین هرگونه مرزبندی و تفکیک بین نوع خطای پیامبران و خطای سایر مردم منتفی است.
(ادامه دارد)

باسلام. بعید است چنین اشتباهی از این مفسر توانمند!
علت اینکه حضرت موسی برادرش را مواخذه کرد چون قومش را به ایشان سپرده بود…
می گوید چرا دخالت نکردی و جناب هارون پاسخ می دهد ترسیدم تفرقه ایجاد شود.. ولی جناب ارجمند به این آیه اشاره نمی کنند…
قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ “”فَرَّقْتَ “” بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی