چرا تجربههای نزدیک به مرگ متفاوتند؟
نویسنده: Kevin Williams / مترجم: خدیجه حسینی: من تجربههای نزدیک به مرگ را به دو دسته کلی تقسیم میکنم: مثبت و منفی. به نظر من تجربههای نزدیک به مرگ در افرادی که بیشتر تحت تأثیر عوامل مثبتی چون عشق، شادی، و دوستی قراردارند، از نوع مثبت است؛ و برعکس، افرادی که متأثر از عواملی منفی (مانند نفرت، خشم، و ترس) هستند، عموماً تجربه نزدیک به مرگ از نوع منفی را از سر میگذرانند. این مدعای کلی البته موارد استثناء فراوانی نیز دارد، اما من مطمئن هستم که این تقسیمبندی به حد کافی قابل قبول است.
****
چرا تجربههای نزدیک به مرگ متفاوتند؟
نویسنده: Kevin Williams
مترجم: خدیجه حسینی
۱. تفاوتهای تجربههای نزدیک به مرگ
من تجربههای نزدیک به مرگ را به دو دسته کلی تقسیم میکنم: مثبت و منفی. به نظر من تجربههای نزدیک به مرگ در افرادی که بیشتر تحت تأثیر عوامل مثبتی چون عشق، شادی، و دوستی قراردارند، از نوع مثبت است؛ و برعکس، افرادی که متأثر از عواملی منفی (مانند نفرت، خشم، و ترس) هستند، عموماً تجربه نزدیک به مرگ از نوع منفی را از سر میگذرانند. این مدعای کلی البته موارد استثناء فراوانی نیز دارد، اما من مطمئن هستم که این تقسیمبندی به حد کافی قابل قبول است.
تجربههای نزدیک به مرگ از نوع مثبت، ویژگیهای مشابهی دارند، یک نمونه متعارف آن شامل تجربه خروج از بدن و به دنبال آن گذشتن از یک تونل به سمت نوری روشن است. در انتهای تونل، اغلب درگذشتگان مورد علاقه فرد یا «موجودات نورانی» ظاهر میشوند. گاهی یک «موجود نورانی» خاص به عنوان خدا، مسیح یا دیگر شخصیتهای مذهبی، یک فرشته، یا حتی «خودِ متعالی»شان. این موجود آنها را در یک لحظه به مرور گذشته و مشاهده تمام آنچه در زندگیشان رخ داده است، برمیانگیزد. پس از آن، تجربهکنندگان به مرزی میرسند که نمیتوانند از آن عبور کنند. اینجا ممکن است به آنها این اختیار داده شود که به زندگی این دنیا بازگردند یا راه خود را به سوی زندگی پس از مرگ ادامه دهند. اغلب به آنها گفته میشود «زمان مُردنِ تو هنوز نرسیده است،» یا «مأموریت تو هنوز کامل نشده است».
تجربههای منفی هم ویژگیهای مشابهی دارند. در این نوع تجربهها افراد اغلب خود را در وضعیتی جهنّمی مییابند، گاهی بهخاطر احساس تعلق و دلبستگی به چیزی مانند یک عادتِ جسمانی، یک دلمشغولی جنسی، فردی که هنوز زنده است، یا هر عامل تأثیرگذار منفی. افرادی که تجربههای منفی را از سر میگذرانند اغلب توسط یک موجود نورانی معنوی و متعالیتر نجات پیدا میکنند، گاهی توسط کسی که به او عشق میورزند و گاه نیز به دست یک شخصیت مذهبی. آنها هنگامی که نجات مییابند، همه زندگی گذشته خود را میبینند، و پس از آن همچون کسانی که تجربه مثبت داشتهاند، در برابر دو انتخاب قرارمیگیرند: ماندن در آن جهان یا بازگشت به دنیای مادی. بسیاری از تجربههای منفی منجر به تحولی مثبت و سازنده در انسان میشوند، و این نشان میدهد که این وضعیتهای منفیِ آگاهی (هوشیاری) موقت هستند نه دائمی.
با آنکه تجربههای نزدیک به مرگ در میان افراد مختلف، خدا ناباور یا مذهبی، آمریکایی یا چینی، کودک یا بزرگسال، همجنسگرا یا ناهمجنسگرا، وجود دارد، اما شباهتهای میان تجربهها بیش از تفاوتهای میان آنها است. و این مشابهتها بسیار قابل تأملاند.
پژوهشگران توجهی جدی و عمیق به این ویژگیهای مشابه دارند، زیرا همین موارد مشابه الگویی را به تصویر میکشند که بارها و بارها در میان افراد مختلف در فرهنگها و دورههای تاریخی مختلف تکرار میشوند.
باید توجه داشت که شکّاکان در وقوع اینگونه تجربهها تردید نمیافکنند، آنها این مدعا را که «تجربههای نزدیک به مرگ در واقع تجربه زندگی پس از مرگ هستند» به پرسش میکشند. اعتبار این تجربهها را میتوان با استفاده از روشهای علمی اثبات کرد. در آزمایشگاه با استفاده از تحریک لوب گیجگاهی مغز، استفاده از داروهای توهم زا و … میتوان این تجربهها را ایجاد کرد. این تجربههای آزمایشگاهی اعتبار تجربههای نزدیک به مرگ را اثبات میکنند. اینکه این تجربهها در واقع تجربه زندگی پس از مرگ هستند یا نه، موضوعی دیگر است.
۲. شباهتهای میان تجربههای نزدیک به مرگ
شباهتها میان تجربههای نزدیک به مرگ بسیار بیشتر و جدیتر از آن هستند که بتوان آنها را نادیده گرفت. تحقیقات خود من از میان پنجاه مورد از این تجربهها، آمار زیر را در رابطه با شباهتهای میان آنها آشکار کرد:
به ۴۶% از آنها به انحاء مختلف گفته شده است که «زمان مرگ آنها هنوز نرسیده است». از آنجا که به تعداد زیادی از آنها این پیام داده شده است، معلوم میشود که عینیتی مبتنی بر واقعیت دارد. این رقم معادل ۴۶% واجدان تجربههای نزدیک به مرگ است که گزارش دادهاند در طی تجربهشان به آنها گفته شده که «زندگی چیزی جزی یک رویا نیست». ویژگیِ رمزی و اسرارآمیز بودن این پیام وقتی همراه با این واقعیت در نظر گرفته میشود که تعداد بسیاری زیادی از واجدان این تجربهها آن را نقل میکنند، اعتبار این تجربهها به عنوان تجربهای عینی را قویاً تائید میکند.
۳. انسانها نیازهای مختلف دارند
در گزارشهای مربوط به تجربههای نزدیک به مرگ تفاوتهای بسیاری را میتوان یافت. اما علیرغم این تفاوتها همه این تجربهها به طور کلی یکی هستند چراکه ویژگیهای مشابه بسیار فراوانی دارند. یک تبین جالب در مورد تجربههای نزدیک به مرگ این است که زندگی پس از مرگ برای افراد مختلف به نحوی ظاهر میشود که به آن نیاز دارند. آنها چیزهای متفاوتی را تجربه میکنند، چون نیازهای متفاوتی دارند. این نیازها در زمان مرگ برآورده میشوند.
به نظر من، این تفاوتها حاکی از آن است که شخصی که انتظار دارد پس از مرگ با فرشتههای بالدار درحالی که چنگ مینوازد و هللویا میگوید، پرواز کند و به این طرف و آن طرف برود، اجازه مییابد دقیقاً همان کار را بکند تا اینکه بفهمد این قطعاً یک بهشت واقعی نیست. افراد دیگری چه بسا انتظار دارند همه وقت خود را در جهان دیگر به عبادت و ستایش خدا بگذارند تا اینکه به آنها نشان داده میشود که این یک رویا و خیال است و باید آن را رها کنند. حتی به آنها که توسط رهبران مذهبی خود قانع شدهاند که در آتش جهنم عذاب خواهند شد، تجربهای جهنمی – با هدف آموزش – داده میشود. این نشان میدهد که مرحله اولِ تجربه مرگ فقط مرحلهای مقدماتی است که در آن به انسانها این امکان داده میشود تا با توهماتِ خود مواجه شوند و درباره خودشان درسهای مهمی یاد بگیرند.
این نظریه فرض را بر این قرار میدهد که تجربه نزدیک به مرگ در یک فرد به نحوی رخ میدهد که بتواند آن را بفهمد و از آن درس بیاموزد. مطابق این نظریه ممکن است فردی، برای مثال، در طی مرور زندگیاش داوری خدا را تجربه کند فقط برای اینکه بعداً بیاموزد که این خودش، و نه خدا، بود که داوری میکرد. مرور زندگی به عنوان روشنگرترین تجربه کل زندگیِ شخص و آموزندهترین تجربه توصیف شده است. این نظریه میگوید کسانی که (در تجربه نزدیک به مرگ) مرور زندگی را تجربه میکنند، به خاطر این است که در واقع به آن نیاز دارند.
۴. انسانها دیدگاهها و ادراکات متفاوت دارند
یکی از دلایل متفاوت بودنِ این تجربهها را میتوان در سخنان عارف بزرگ مایستر اکهارت (Meister Eckhart) یافت. در فیلمی با موضوع تجربه نزدیک به مرگ، با عنوان «نردبان یعقوب» از مایستر اکهارت چنین نقل میشود:
تنها چیزی که در جهنم میسوزد بخشی از شما است که در زندگی شما را رها نمیکند: خاطرات شما و دلبستگیهایتان. آنها را میسوزانند، اما نه برای مجازات شما، بلکه برای آزاد کردنِ روح شما. اگر از مُردن بترسید و مقاومت کنید، شیاطینی را خواهید دید که میخواهند زندگی شما را میگیرند. اما اگر با خودتان در آشتی باشید، آنگاه آن شیاطین در واقع فرشتههایی هستند که دارند شما را از زندگی دنیایی آزاد میکنند.»
این نظریه یک واقعیت مهم درباره دیدگاهها و ادراکات انسانها را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه شاهدان متعدد میتوانند یک چیز واحد را مشاهده کنند، اما درباره آن شهادتهای مختلف بدهند. یک نمونه واقعی که این نکته را روشن میکند شامل دیدن تونل در تجربههای نزدیک به مرگ است. بیشتر کسانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتهاند عبور از میان تونل را به عنوان تجربهای بسیار زیبا و خوش آیند توصیف کردهاند. اما پارهای دیگر نیز همین تونل را بسیار وحشتناک و هراسآور توصیف کردهاند. این تفاوت نشاندهنده این واقعیت است که بهشتِ یک فرد جهنمِ فردی دیگر است و کیفیت تجربه نزدیک به مرگ بستگی به خودِ تجربهکننده دارد.
آنچه را که یک شخص تجربه میکند، میتوان به عوامل بسیاری مربوط دانست: روانشناسی فرد، تجربیات شخص، پسزمینهها و گذشتههای او و فرهنگی که در آن پرورش یافته است. این عوامل ممکن است از فردی به فرد دیگر تأثیرات متفاوتی داشته باشند. به همین دلیل، تعیین نحوه واکنش یک فرد به تجربه نزدیک به مرگ و اینکه چه چیزی را تجربه خواهد کرد، از پیش تقریباً ناممکن است. تجربه هرکس منحصر به فرد است و هر شخصی دنیا را به نحوی متفاوت با دیگران میبیند. به همین نحو، انسانها مطابق شخصیت درونی خودشان در برابر تجربههای نزدیک به مرگ واکنشهای متفاوتی دارند. برای مثال با آنکه اکثریت قریب به اتفاق کسانی که این تجربه را داشتهاند با اعتقاد راسخ به نوعی نیروی کیهانی مانند خدا برمیگردند، اما آنها اغلب این نیرو را در چارچوب ویژگیهای روانشناختی خودشان و تجربههای شخصی و بنیانهای دینی و فرهنگیِ خود تعریف میکنند.
جودی لانگ (Jody Long ) پژوهشگر مؤسسه مطالعات تجربههای نزدیک به مرگ میگوید: «هر شخصی تجربه نزدیک به مرگ خود را در چارچوب نظام باورهای پیشین خود از سرمیگذراند.» این حقیقت مهم را هنگام خواندن گزارشهای متفاوت باید در نظر داشت.
مطابق یک آموزه مذهبی «انسان همان است که در دل خود میاندیشد.» (کتاب مقدس، بخش امثال، ۷: ۲۳). این اعتقاد، بیان گویای همین واقعیت است. جهانِ تجربه نزدیک به مرگ به مثابه قلمرو ذهنِ پاک توصیف شده است، یعنی جایی که همه چیز ممکن است. این امکان وجود دارد که اگر شخصی آرزوی یک خانه مجلل پس از مرگ را داشته باشد، آن را به دست بیاورد؛ یا چنانچه فردی برای پس از مرگ آرزوی غذاهای خوب کند، به آن برسد.
به دلیل تنوع درک و فهم آدمیان، قطعاً تجربیات آنها نیز بسیار متفاوت و متنوع است. چه بسا زیبایی تنها چیزی نباشد که در چشم بیننده است. فیزیک کوانتوم در عصر کنونی این نظر را تأیید میکند که اصولاً همه واقعیت در چشم بیننده است. تجربه نزدیک به مرگ نسبت به این مدعا که ««انسانها جهانِ واقعی خودشان را خلق میکنند»؛ یک استثناء نیست.
ما در زندگی عادی دنیای واقعی خودمان را با اعمالی که انجام میدهیم و اندیشههای درونیِ خودمان میسازیم. تجربه نزدیک به مرگ نیز از این نظر متفاوت به نظر نمیرسد. نظریه نسبیت انیشتین میگوید همه چیز ذهنی و نسبی است. در قلمرو فیزیک کوانتوم، وجود پدیدههای بیمعنا و غیرقابل توجیه کاملاً ممکن است. این به خاطر آن است که واقعیت به منظرِ منحصر به فرد یا «مبنای سنجش» مشاهدهکننده بستگی دارد. این با مفهومِ «واقعیت از چشم بیننده» مطابقت دارد. به همین دلیل من معتقدم که قلمرو کوانتوم کاملاً شبیه قلمرو تعریف شده از ذهن در تجربههای نزدیک به مرگ است. مطابق فیزیک کوانتوم نمیتوان واقعیت را به معنای دقیق کلمه تعریف کرد، زیرا همین که تعریف میکنیم، در واقع محدودیتها و قید و بندهایی برای آن تعیین میکنیم، محدودیتها و قید و بندهایی که قابل نقض هستند.
از این منظر، میتوان نتیجه گرفت که باورهای ما برای ذهن بازِ ما محدودیت ایجاد میکند. فیزیکدان برجسته، فرد آلن ولف (Fred Alan Wolfe) میگوید قوانین جهان هستی کاملاً ممکن است صرفاً قوانین ذهنِ خودمان باشند. شاید وقتی میکوشیم تا واقعیت را تعریف کنیم، واقعاً در حال نزدیکتر شدن به تعریف حقیقی آن نباشیم و همه آنچه ما واقعاً تعریف میکنیم تنها درک خودمان از واقعیت باشد. بازنگاه داشتن ذهن درباره اینکه همه چیز ممکن است میتواند ما را به این مفهوم نزدیک کند بدون اینکه محدودیتهایی را برای آن ایجاد کنیم.
یک مثال مناسب را میتوان در تجربه نزدیک به مرگِ پاستور هوارد پیتمان (Pastor Howard Pittman) یافت. او ابتدا به نزد «خدای خشم» برده شد که او را سرزنش کرده و بیارزش بهشمار آورده بود. او – که طرد شده بود – محضر خدا را ترک میکند، اما در آخرین لحظه تصمیم میگیرد که بازگردد تا پرسشی را با خدا در میان بگذارد. این بار او با «خدای عشق» مواجه میشود، خدایی که سرشار از همدلی با او است.
گمان میکنم دلیل اینکه هوارد پیتمان بلافاصله پس از مرگش «خدای خشم» را دید این باشد که: به مدت ۳۵ سال هوارد پیتمان در مقام یک کشیش کلیسای جامع «خدای مظهر خشم» را تبلیغ میکرده است. در طول تجربه نزدیک به مرگش، یک «خدای مظهر خشم» همان چیزی بود که انتظارش را داشت و آن را دریافت. این تفسیر خودش از رؤیت خداست. دیگران در وهله اول احساس کردهاند که خدا یا گروهی از موجودات نورانی درباره آنها داوری میکنند. آنها معمولاً میفهمند که آنکه داوری میکرد، خودشان بوده است. من درمورد تجربه نزدیک به مرگ هوارد پیتمان فکر میکنم که او نیز خودش در حال داوری کردن بوده و این داوری چنان ادراک شده است که گویی خدا درباره او داوری کرده است. مفهوم «ادراک مساوی است با واقعیت» بیانگر همان چیزی است که فیزیک کوانتم سالهاست آن را میگوید. به نظر من اگر این مدعا درباره جهان فیزیکی صادق باشد، به سادگی میتوان تصور کرد که در مورد جهان معنوی نیز صادق باشد.
کسانی که تجربههای پس از مرگ داشتهاند، میگویند هرکس به نوعی در مسیری به سوی پیشرفت معنوی قرار دارد. بعضی این ایده را بیان کردهاند که همه مسیرها به خدا برمیگردد. شاید تجربههای منفی رخ میدهند تا رشد معنوی را در انسانها پدید آورند. ادگار کیس (Edgar Cayce) یکی از واجدان تجربه نزدیک به مرگ میگوید: ما دائماً داریم «خودمان را ملاقات میکنیم» چه در دنیای فیزیکی چه در دنیای معنوی. اندیشهها و اعمال ما همواره به سوی خودمان بازمیگردند. مطابق یک عقیده دینی: «انسان همان چیزی را که کاشته است، برداشت میکند» (عهد جدید، قلاتیان ۷: ۶)
زندگیهای ما در وهله نخست نتیجه اندیشهها و اعمال گذشتهمان است. تجربههای نزدیک به مرگ عمدتاً نشان میدهند که آدمیان را به زور به بهشت، جهنم یا هر جای دیگر نمیبرند. سرنوشت ما تماماً به دست خودمان است. اما این انتخابها توسط یک نیروی برتر در اختیار ما قرار میگیرند.
در بسیاری از تجربههای نزدیک به مرگ، عیسی ظاهر میشود؛ اما در همه این تجربهها ظاهر نمیشود. بازهم چهبسا کسی فوراً نتیجه بگیرد که اگر تجربههای نزدیک به مرگ واقعاً تجربه زندگی پس از مرگ بودند، عیسی در همه آنها ظاهر میشد. اما شواهدی وجود دارد که حضور عیسی در بسیاری از تجربههای نزدیک به مرگ در تمدن مغرب ناشی از سیطره و نفوذ مسیحیت در این قسمت از جهان است. در کشورهای بودایی، مردم در تجربههای خود بودا را میبینند. در کشورهایی که آیین هندو غلبه دارد، ممکن است الهه مرگ ظاهر شود. یهودیان ممکن است با منجی خودشان ملاقات کنند. این نشان میدهد که در هنگام مرگ، انسانها همه دیدگاهها، اندیشهها و بنیانهای دینی و مذهبی خود را با خودشان حمل میکنند. علاوه بر این، نکته فوق حاکی از آن است که تجربه نزدیک به مرگ اغلب در بافت و سیاق دیدگاههای مذهبی توصیف (و تبیین) میشود.
وقتی پای پسزمینههای دینی، روانشناختی، تربیتی، فرهنگی و شخصیتی به میان میآید، هر انسانی منحصر به فرد است. با وجود این، تجربه نزدیک به مرگ آشکار میکند که تجربه زندگی پس از مرگِ یک فرد تنها وابسته به باورهای دینی او یا عدم این باورها نیست. برای مثال، ناباوران نیز اغلب در تجربههای نزدیک به مرگ با یک خدا مواجه میشوند. تجربه زندگی پس از مرگ یک فرد ممکن است عمدتاً بستگی به ویژگیهای معنوی و درونیاش داشته باشد، یا عواملی دیگر.
میتوان بسیاری از تجربههای بهشت و جهنم را در همین دنیای فیزیکی نیز مشاهده کرد. پارهای از انسانها در زندان میپوسند، درحالی که پارهای دیگر در خانههای بزرگ و مجلل با شادی زندگی میکنند. بعضی انسانها در آسایشگاههای بیماران روانی به لحاظ روحی رنج میبرند، درحالی که پارهای دیگر بر بلندای قلههای سلامت و شادی قرار دارند. پارهای از انسانها معتادانی در محلههای فقیرنشین هستند، پارهای دیگر غرق در لذت روابط جنسی. این تجربههای معنوی به احتمال بسیار زیاد در زندگی پس از مرگ نیز، حتی به میزانی بیشتر، وجود دارند.
زندگی شخص پس از مرگ بستگی به وضعیت معنوی و درونی، و دیدگاهها و پس زمینههای شخصی او دارد، و همین است دلیل آنکه تجربههای معنوی نزدیک به مرگ در میان انسانها اینقدر متفاوت هستند. این نکته همچنین نشان میدهد که چگونه عدهای از انسانها به لحاظ ظاهر (در دنیای بیرونی) «در زندان دارند میپوسند،» اما حضور خدا را در درونِ خود تجربه میکنند. همچنین معلوم میشود که چگونه پارهای افراد درحالی که در خانههای لوکس و مجلل همراه با راحتی و آسایش و خوشی زندگی میکنند، ولی زندگی در جهنم را تجربه میکنند.
پارهای افراد به اشتباه بر این باورند که شخص باید وابستگی دینی خاصی داشته یا به خدا معتقد باشد تا تجربه خوشآیندی از زندگی پس از مرگ داشته باشد. درحالی که حتی در همین دنیای مادی، لازم نیست کسی مذهبی باشد تا عشق و سعادت را تجربه کند. به همین نحو، برای داشتن تجربه لذتبخشی از زندگی پس از مرگ، نیازی به مذهبی بودن نیست. به گفته کسانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتهاند، آنچه مهم است، دینی نیست که شخص به زبان به آن اعتراف میکند، بلکه وضعیت و شرایط روحی و معنوی اوست. کسانی که تحت تأثیر ترس، خشم، نفرت و شرارت هستند، عموماً پس از مرگ، خود را در کنار انسانهایی همچون خودشان مییابند.
یک مثال روشن تجربه زندگی نزدیک به مرگ دکتر جرج ریچی (George Ritchie) است. ریچی مکانی در جهان آخرت را مشاهده کرد که در آن مردم میکوشیدند تا پارهای از آرزوهای دنیایی خود را برآورده کنند، اما نمیتوانستند، و در نتیجه به طور طبیعی تبدیل به جمعی محکوم و ملعون شده بودند. باید توجه داشت که این شرایط جهنمی، همچون دنیا، موقتی است. انسانهایی که بیشتر تحت تأثیر عشق، آرامش یا خوشبختیاند نیز خود را پس از مرگ در کنار افرادی همچون خود مییابند. ضربالمثل قدیمی که «کبوتر با کبوتر، باز با باز» در زندگی پس از مرگ محقق میشود.
۵. این تفاوتها متناسب با واقعیت دنیایی و آخرت است
سخن آخر اینکه میتوان گفت تجربه نزدیک به مرگ، تجربهای بسیار شخصی و خصوصی است، درست مانند لباسها، رنگ مو، زبان، و قد و قامت شخص. هرچند این تفاوتها در میان انسانها وجود دارد، و تجربههای نزدیک به مرگ آنها همین تفاوتها را منعکس میکنند، اما هنوز میتوان گفت که واقعیت بنیادین این است که مقایسه تجربههای نزدیک به مرگ مانند مقایسه سیبها و پرتقالها است. این دو هرچند با هم تفاوت دارند، اما اساساً یکی هستند.
هرچند در تجربههای پس از مرگ تفاوتهای زیادی وجود دارد، اما در تعداد بسیاری از آنها ویژگی مشترکی وجود دارد که آن را عملاً فراگیر و کلی میکند و آن اینکه آنچه در زندگی بیشترین اهمیت را دارد این است که چقدر عشق میورزید. بسیاری از واجدان این تجربهها میگویند این در واقع همان عامل تعیینکننده برای داشتن تجربهای مثبت یا منفی است.
در نتیجه تفاوتها در تجربههای نزدیک به مرگ به نظر من حکایت از آن دارند که این تجربهها واقعاً تجربه زندگی پس از مرگ هستند. این تفاوتها مهماند زیرا نشان میدهند که زندگی پس از مرگ پویا (و متنوع) است، نه ثابت (و یکسان). همین واقعیت در زندگی دنیایی نیز صدق میکند. تجربه نزدیک به مرگ، اگر نگوییم نسبت به تجربه زندگی دنیایی پویاتر است، دستکم به اندازه آن پویا است.
به طور کلی آنچه در زندگی دنیایی به دست میآورید، همان است که بذر آن را کاشتهاید، احتمالاً همین سخن درمورد زندگی پس از مرگ نیز صادق است.
منبع:
این مقاله در پایگاه اینترنتی زیر قابل دسترسی است:
https://www.near-death.com/science/articles/why-ndes-are-different.html
مطالب دیگر از این مترجم :
تجربههای نزدیک به مرگ: واقعیت یا تخیل؟
تفکر نقادانه؛ پرسشها و پاسخهای بنیادین
سرکار خانم حسینی
از حسن انتخاب شما در خصوص تجربه های دینی غرب که موجب افزایش ایمان و آگاهی می گردد کمال تقدیر و تشکر را دارم.
فرامرز میرشکار ،
کارشناس ارشد مدیریت و کارشناس ارشد علوم قران کریم
این مقاله از دیدگاه تحقیق تجربی افراد نوشته شده و مشترکات این تجربه ها و نگاه تطبیقی آنها با روایات دینی می تواند راهگشا باشد
سلام خانم حسینی بزرگوار، جا دارد از ترجمهی بسیار سلیس و روان شما تشکر کنم، مخصوصن در این آشفتهبازار ترجمههای درهم و دشوار فهم.و اما به نظر من، اتفاقات نزدیک به مرگ و مشاهدات ما در آن لحظات نمیتواند دلیلی بر وجود دنیای بعد از مرگ باشد، چرا؟ برای اینکه تجربهی نزدیک به مرگ با مرگ واقعی که مساوی است با نابودی کامل اجزای بدن از جمله مغز که تمام این وقایع آنجا ثبت میشود، بسیار متفاوت است. جالب است که همین اواخر، گروهی از متخصصان متوجه شدند که مغز حدود بیست ثانیه بعد از مرگ فرد، هنوز به کار… مطالعه بیشتر»